گروه مترجمان مرکز مطالعات آمریکا
«نئولیبرالیسم زنده است و قبل از آنکه بمیرد، نباید آن را مرده اعلام کنیم؛ بااینحال، امپراتوری آمریکا وارد مرحلۀ انحطاط خود شده است.» اینها توضیحاتی است که در میزگرد مربوط به کتاب «شکلگیری سرمایهداری جهانی: اقتصاد سیاسی امپراتوری آمریکایی»[۱] از سوی لئو پانیچ و سام گیندین، داده شده است. مجله ژاگوبین در اوایل همین سال [۲۰۱۳]، این مجموعه مقالات را منتشر کرد. بنده قصد دارم بحث خود را با این گفته شروع کنم که این کتاب و کاری که این دو نفر انجام دادهاند، بسیار تحسینبرانگیز است. برخلاف آنچه در این نوع سبک وجود دارد، به معنای همۀ کلماتی که برای این توضیح به کار بردم، دقت کردم. چندی قبل، در میزگردی همراه با رادیکا دسائی حضور داشتم و در آنجا، او ادعا کرد که شکلگیری ایالاتمتحده برخلاف تصور، واقعاً موفقیت بزرگی در مقایسه با سلف خود، بریتانیا نبوده است. این موضوع باعث شد تا فکر کنم که او در کدام سیاره زندگی میکند؟! (با در نظر گرفتن افراد معروف حاضر در این میزگرد، محل زندگی او در کانادا نبود که باعث شد این نتیجهگیری عجیب را داشته باشد). باید گفت، ایالاتمتحده در نوع خود، عالی است و لئو و سام در روشن کردن بعضی از مکانیسمهای این موفقیت، بسیار خوب عمل میکنند؛ مثل جای دادن قدرتهای لایه دوم مانند اروپای غربی و ژاپن (میتوانم بگویم که کانادا نیز اینگونه بوده اما کانادا مورد ویژهای است). این کشورها دارای استانداردهای بالای زندگی هستند و حتی گاهی میتوانند ادعای اخلاقیات داشته باشند، اما این ارتش ایالاتمتحده است که کار کثیف سیاستگذاریهای امپراتوری را انجام میدهد. البته زندگی در لایههای سوم و چهارم امپراتوری، داستان دیگری دارد که مملو از بدهی، کسب سود و گاهی کودتای تحت پشتیبانی سیا است.
توان نخبگان برنامهریزی ایالاتمتحده برای فرا رفتن از دلبستگیهای ملی و ضروری به منظور ارتقای سلامت نظام جهانی، بسیار عالی بوده است. نمونهای وجود دارد که به نظر من موضوع را بسیار روشن میکند. بنده هرگز درک نکردم که راهبرد ایالاتمتحده در مورد نفت خاورمیانه چیست. نوام چامسکی مایل است تا اسناد برنامهریزی دهۀ ۱۹۴۰ را نقل کند که مربوط به کنترل راهبردی این نفت است، اما وقتی کشورهای تولیدکننده در دهۀ ۱۹۴۰، نفت را ملی کردند، ایالاتمتحده از نفوذ و قدرت خود در این منطقه سودی نبرد. بههرحال، ما در داخل کشور، هیدروکربنهای زیادی تولید میکنیم که بسیار بیشتر از کشورهای لایه دوم است و تولید همسایگان ما نیز در این مورد، بسیار زیاد است. لئو و سام، توضیحات جالبتری دارند. میل آمریکا به جریان آزاد نفت، برای سالم ماندن نظام جهانی است و بعد از آن، حمایت از بازسازی ژاپن و اروپای بعد از جنگ دوم جهانی و در دهههای اخیر، تشویق اتحاد اروپائیان باهم بوده است. البته منابع داخلی خود ما، این اقدامات را بهعنوان پرورش رقیبان احتمالی برای کارخانههای آمریکا میبینند و معلوم شده که اینطور نیز است، اما بازهم، سلامت نظام جهانی به آن نیازمند بوده و برنامهریزان، این موضوع را بررسی کردند.
- مراقب انتشار آگهی ترحیم امپراتوری باشیم!
البته باید از بخش «اما» به این توضیح اندک میرسیدم که این کلمه، در همینجا است. ممکن است شما متوجه شده باشید که در آغاز گفتم، امپراتوری ایالاتمتحده در شرایط خود، بسیار موفق «بوده است» و همچنین گفتم، برنامهریزانی برای این زمان «تربیت شدهاند». انتخاب زمان فعل، نشانهای است که میگوید، من به کجا میروم. آیا بهترین روزهای امپراتوری آمریکا، روزهایی است که پشت سر گذاشتهایم؟ من این موضوع را با علامت سؤال پرسیدم، زیرا از جواب مطمئن نیستم. این ادعا بدون علامت سؤال در دهۀ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود، اما در دهۀ ۱۹۹۰، سؤال بیجایی محسوب میشد. اخیراً تحلیلگران زیادی از بحران سال ۲۰۰۸ استفاده کردهاند. البته کمی سخت است که باور کنیم «برادران لیمن»، ۵ سال پیش سقوط کردند و همانطور که مارتین وولف در فایننشال تایمز در روز بعد گفت، ما هنوز در سایۀ «برادران لیمن» زندگی میکنیم و یکبار دیگر آن را خبری قدیمی و اتفاقی تازه میدانیم تا مرگ نئولیبرالیسم را اعلام کنیم، اما موضوع، حالت نظامی پیدا میکند. منابع عظیم ایالتی بهدرستی به حرکت درآمدند تا نهتنها بانکها را شناور نکنند، بلکه بهصورت غالب درآورند. نئولیبرالیسم زنده است، حداقل تا به امروز. همه باید مراقب انتشار آگهی ترحیم پیش از موعد باشند؛ هم امپراتوریها و هم رژیمهای تودهای.
- هشدار: دلایلی برای چرایی افول امپراتوری
اما من میخواهم برخی از دلایل را برای چرائی افول امپراتوری یادآوری نمایم؛ دو سال پیش، صحبتهایی به گوش لئو رسید که من در اتاوا حرفهای افولگرایانه زدهام که این امر برای او یک هشدار تلقی میشد. تا آن زمان، ما در مورد نادرستی نظریۀ افول، بارها و بارها، چشم در چشم شده بودیم و او نگران این مسئله بود که مبادا من، دیدگاه نادرستی داشته باشم. متأسفم لئو! من تا حدود زیادی در این مورد اشتباه کردهام. مواردی وجود دارد که مرا نگران انحطاط عمیق میکند. بگذارید با اقتصاد صرف شروع کنم؛ بهویژه سرمایهگذاری. البته اگر وقت کافی داشتم در مورد افزایش دیون خارجی ایالاتمتحده نیز بحث میکردم؛ روندی که بعد از رکود بزرگ، همچنان باقیمانده است. بعضیها میگویند که توان مداوم ایالاتمتحده برای فروش دیون خود، نشانۀ قدرت است. البته تا زمانی که خارجیان تصمیم میگیرند تا دیون بیشتری نخرند و درنتیجه، این فروش نیز به پایان میرسد. به خاطر داشته باشید که آلن گرینسپن، زمانی که حباب مسکن وجود داشت، گفت: دلیلی برای نگرانی وجود ندارد، زیرا همهچیز تا به الآن، بهخوبی پیش رفته است، بهجز بازگشت به سرمایهگذاری.
شرکتهای آمریکایی، بسیار سودآور هستند و پول نقد بسیاری دارند. در آخرین حساب (انتشار ۱،z)، شرکتهای غیرمالی آمریکا، حدود ۱۶ تریلیون دلار دارایی در ترازنامۀ مالی خود داشتند که تقریباً با داراییهای منقول برابر است. شکاف میان سرمایههای داخلی در دسترس برای سرمایهگذاری و هزینههای سرمایه واقعی- که جریان آزاد پول نقد نام دارد- بسیار زیاد و نزدیک به ۲ درصد از تولید ناخالص داخلی است که از ۳ درصد تعیین شده برای دو سال پیش کمتر است. هرچند هنوز هم از هر زمانی در سال ۲۰۰۵ بالاتر است. شرکتها بهجای سرمایهگذاری – که سود آن تا حدودی زیاد است- در حال پارو کردن پول از طریق سهامداران خود هستند. از طریق کسب مالکیت، بازخرید و سهام سنتی شرکتهای غیرمالی، در حال انتقال مقداری مساوی با ۵ درصد تولید ناخالص داخلی به سهامداران خود در این روزها هستند، هرچند از مقادیر بالای سالهای اخیر کمتر بوده، اما با استانداردهای تاریخی، مقدار زیادی است. این امر، نشانۀ پیروزی انقلاب سهامدار است که بخش مهمی از دورۀ نئولیبرال در سه دهۀ گذشته بوده و این حقیقت را روشن میکند که خوشحال کردن سهامداران، یکی از دلایل اصلی وجود شرکتهای عمومی است و این خوشحالی، با اصطلاح کوتاهی مشخص میشود که عبارت است از: «الآن، پول بیشتر». در مورد آینده نیز میتوان زمان دیگری نگران شد. آلفرد مارشال در گفتۀ مشهوری، بهره را پاداش انتظار تعریف کرده است، اما سرمایه آمریکایی، تمام صبر خود را از دست داده است، زیرا نرخهای بهره در این روزها، پاداش زیادی را پرداخت میکنند.
فقدان بهره سرمایهگذاری در بلندمدت، در حسابهای درآمد ملی و همچنین، حساب شرکتها دیده میشود. آنچه برای جمعآوری سرمایۀ واقعی مهم بوده، سرمایهگذاری خالص است؛ مقدار ناخالص سرمایهگذاری شده در هرسال، منهای سهام سرمایهای موجود. ما تنها ارقام سال ۲۰۱۲ را داریم که تا حدود زیادی کم است. (رجوع کنید به جداول ۵-۲-۵ و ۵-۲-۶ در همین مبحث). سرمایهگذاری ثابت و خالص بخش خصوصی در بخش غیر مسکن (بهعنوان درصدی از تولید داخلی خالص یا NDP) در سال ۲۰۰۹، به کمتر از ۱ درصد رسید. در سال گذشته (۲۰۱۲)، این مقدار به بالاتر از ۲ درصد رسید، اما این نیمی از مقدار میانگین ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۰ بوده و پایینتر از همۀ سالهای بین ۱۹۴۵ تا ۲۰۰۹ است. ما ارقام سال ۲۰۱۳ را تا آگوست سال آینده نخواهیم داشت، اما به نظر میرسد که این مقادیر، در همین حد باشند. دو عامل در این مورد مؤثر هستند: سطح اندک سرمایه ناخالص در ابتدا و انحراف سرمایهگذاری به سمت کالاهای دارای بازگشت سریع سرمایه در کوتاهمدت. البته سرمایهگذاری عمومی، ضعیفتر نیز است. سرمایهگذاری خالص در همۀ سطوح دولت، کمتر از ۱ درصد تولید خالص داخلی در سال ۲۰۱۲ بوده که از سال ۱۹۴۹ به بعد (به دنبال عدم جابجایی بعد از جنگ)، کمتر از هر زمانی شده است. سرمایهگذاری خالص فدرال به صفر درصد تولید ناخالص ملی بسیار نزدیک بود. با وجود اینکه که سرمایهگذاری ایالتی و محلی مثبت بوده، اما در کمترین سطوح از اواخر دهۀ ۱۹۴۰ قرارگرفته است.
اگر مسیر سرمایهگذاری خالص با دلار سنجیده شود، باید بهعنوان یک سقوط به آن نگاه کرد که ما هنوز کاملاً از آن خارج نشدهایم. سرمایهگذاری خالص و عمومی از هر نوع در سال ۲۰۱۲، ۵۴ درصد کمتر از سال ۲۰۰۵ بود. سرمایهگذاری عمومی نیز، ۴۳ درصد از بیشترین مقدار سال ۲۰۰۴ کمتر بوده است. سرمایهگذاری در بخش مسکن، ۸۹ درصد از مقدار حداکثر سرمایهگذاری در سال ۲۰۰۵ پایینتر بوده است. سرمایهگذاری ثابت خصوصی در بخش غیر مسکن، ۳۲ درصد کمتر از سال ۲۰۰۸ بوده است. در بیشتر موارد، سرمایهگذاری خالص واقعی در اواخر سالهای ۱۹۷۰ و اوایل ۱۹۸۰ است؛ هرچند تولید ناخالص داخلی واقعی در ۳ دهۀ گذشته، بیش از دو برابر شده است.
- نخبگانی که تنها به ثروتمند شدن فکر میکنند
من گمان میکنم که ما میتوانیم، ساعتها در مورد اختلافها و اشتراکهای میان طبقۀ غنی و طبقۀ حاکم صحبت کنیم، اما آنچه داستان سرمایهگذاری خالص میگوید، این است که ما نخبگانی داریم که بهجز ثروتمندتر شدن در مدتی کوتاه، به چیز دیگری فکر نمیکنند. در این امر، موفقیتها بسیار بوده است. همانطور که روز بعد متوجه شدیم، ۹۵ درصد رشد درآمد میان اواخر دورۀ رکود در سال ۲۰۰۹ و سال گذشته، به نفع ۱ درصد از جمعیت ثروتمند بوده است؛ اما به نظر میرسد که این مورد، در حال دریافت پول و مدیریت آن است و ایمان زیادی به آینده ندارد.
چه چیزی مرا به سمت محیط سیاسی و روانشناختی میبرد؟ نگاه به کنگره آمریکا که وارد یک بازی جدی با خزانهداری شده، جالب است. این امر شما را مجبور میکند تا به همه چیزهایی که در مورد قدرت سرمایهگذاری و دولت میدانید، دوباره فکر کنید. من تردید دارم که واقعاً اینها معمولی باشند، زیرا هنوز اموری وجود دارند که سقف دیون را بهصورت موقت بالا میبرند، اما احتمالاً ما بهزودی به همین نقطه برمیگردیم. آنچه حزب جمهوریخواه از خود نشان میدهد، برای من رمزآلود است که بدون شک، این علائق در والاستریت معمول نیست، زیرا آنها در حال بازی کردن با جایگاه ارتباطات خزانهداری نیستند؛ اما به نظر میرسد که علاقهمندان والاستریت و دوستان آنها در «Fortune 500» (۵۰۰ شرکت آمریکایی که از نظر میزان فروش در صدر قرار دارند)، پشت نیمکتها نشسته و منتظر سخنرانی در مورد وظایف طبقۀ خود هستند. (اگر هم باشند، ردیف آخر در حال گوش دادن نیستند). تقابل با نخبگان برنامهریزی که از دل جنگ دوم جهانی بیرون آمد و لئو و سام در مورد آن مینویسند، بسیار روشن است.
حال میرسیم به حیطۀ روانشناسی؛ من این اواخر به فکر این افتاده بودم که شخص نئولیبرال را چه بنامم. آنچه از بین رفته است، کاغذبازیهای اجرایی رایج هستند و آنچه تا حدودی ثابت مانده، چیزی است که گاهی همان ساختار نامناسب نامیده میشود که فرد را در طول زندگی هدایت میکند. این امر در جای خود، چیزی است که تکهتکه شده و قابل انطباق با دنیای بیثبات اشتغال و بازارهای مالی فرّار است، اما من، نمیتوانم بهطورجدی در مورد امور بلندمدت مانند پیوستگی اجتماعی یا (امیدوارم خدا ما را نجات دهد) تغییر اقلیمی فکر کنم.
به نظر من، اساس مادی این دگرگونی جابجایی رابطه به وسیلۀ دادوستد و به منظور دزدیدن زبان ادارۀ شرکت باشد. به کارگران گفته میشود که زندگی خود را مانند کارآفرینان کوچک اداره کنند و از یک شغل کمدرآمد به شغل دیگری بروند و گاهی دو یا سه شغل، همزمان باهم داشته باشند. البته در رأس اجتماع، فرسایش کارکرد برنامهریزی و هرگونه عقلانیت فراتر از ابزاری بودن ابتدایی را میبینیم. از زمانی که من نوشتههای پولانی را میخوانم، زمان زیادی گذشته است، اما این برای من، دیدگاهی است در مورد انحطاط اجتماعی که علت آن اجتماعاتی است که مقررات آنها تحت تنظیم بازار بوده و از سطح کلان سرمایهگذاری به سمت روانشناسی نحوۀ فکر کردن و احساس کردن ما پیش میرود که از نظر اجتماعی شکلگرفته است. من نمیدانم که قدرت مطلقه چگونه میتواند از انحطاط موجود، به سلامت بیرون آید.
منبع:
این مقاله در پایگاه نشریه ژاکوبین در سال ۲۰۱۳ منتشر شده،برای دریافت اصل مقاله کلیک کنید.
[۱] . The Making of Global Capitalism: The Political Economy Of American Empire(2012)