گذشت روزگار گویای شواهد بسیاری درباره قطبیدگی عمیق سیاسی در ایالاتمتحده است؛ ناسازگاری طرفداران جناحها و احزاب، انتقادات تند و شکاف و جدایی، بیشتر نهادهای دولتی را درنوردیده است. همچنین، این احساسات، پیوسته در همه زوایای زندگی آمریکایان نفوذ کرده است. مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری سال ۲۰۲۰،
تنها موجب افزایش قبیلهگرایی جناحی کشور خواهد شد و با وجود ستایش فراوان از اینکه رسانهها و جامعه مدنی به فعالیت حزبی سیاستمداران دامن زدهاند، روند جدایی و شکاف ادامه دارد. در یک دهه گذشته، بیش از ۳۵ جلد کتاب در این زمینه منتشر شده که پویایی شکافها را بسیار روشن کرده است. بااینوجود، تقریباً همگان، قطبیدگی ایالاتمتحده را بهعنوان یک پدیده خاص و متفاوت از تجارب کشورهای دیگر بررسی میکنند؛ اما ما در این تحقیق، رویه متفاوتی را در پیش گرفتهایم. با همکاری محققانی از سراسر جهان، افزایش شدید قطبیدگی را در بسیاری از دموکراسیهای دیگر، ازجمله بنگلادش، کلمبیا، لهستان و ترکیه، موردبررسی قرار داده و در هر مورد، به ریشههای قطبیدگی، نگاهی دقیق انداختهایم، سپس، مسیر آن را با گذشت زمان دنبال کرده و به تحلیل پیشرانهای اصلی و همچنین، پیامدهای منفی و اقدامات درمانی برای آن پرداختهایم. اگرچه قطبیدگی در ایالاتمتحده در برخی ویژگیهای اساسی با شکافهای سیاسی در جاهای دیگر اشتراکاتی دارد، اما از بسیاری جنبههای اساسی استثناء شده است. قطبیدگی آمریکا ریشههای عمیقی دارد که چندین دهه طول کشیده است تا رشد کند و تقویت شود. ایالاتمتحده ممکن است مانند بسیاری از کشورهای دچار قطبیت شدید دیگر به نظر برسد، اما نوع قطبیدگی این کشور نگرانیهای خاصی را در مورد آینده و عملکرد دموکراسی در این کشور، ایجاد کرده است.
- چه کسی قاتل اجماع شد؟
در ایالاتمتحده با میزان بیشتر قطبیدگی، ابتدا انشقاقهای بنیادین میان بازیگران نخبه سیاسی به وجود آمد. سپس، زمانی که سیاستمداران برای محكم كردن یا گسترش پایگاههای خود همه توانشان را به کار بستند، در سراسر جامعه گسترش یافت. در کل، قطبیدگی ایالاتمتحده منابع مختلفی دارد؛ اما احساسات پارتیزانی از دل جامعه آمریکا بیرون میآمد، نه لزوماً رأس جامعه. تحولات فرهنگی که ایالاتمتحده را در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به هم ریخت، برای اولین بار این روند را به حرکت درآورد. در این دوره، جنبش حقوق مدنی، جنبش حقوق زنان، جنبش ضد جنگ ویتنام و انقلاب جنسی، همگی سنتها و سلسلهمراتب موجود را دچار فروپاشی کردند. از این گرداب، دو دیدگاه متضاد از آمریکا پدیدار شد: یکی چشمانداز مترقی و پذیرای تحولات گسترده سیاسی-اجتماعی و دیگری، دیدگاه محافظهکارانه خواهان محدودیت و انسداد این تحولات.
سیاستمداران و احزاب سیاسی در استفاده از شکافهای نوظهور به نفع خود کند بودند. در عوض، فعالان اجتماعی، اوانجلیستها و عموم روشنفکران، ظهور قطبیت را در جامعه آمریکا تحریک کردند. در ادامه، قطبیدگی به عرصه رسمی سیاسی تسری یافت. همانطور که جنبشهای مترقی و محافظهکارانه اجتماعی قدرت و انسجام مییافتند، ایدئولوژیهای آنها برای نفوذ در احزاب دموکرات و جمهوریخواه تلاش کرده و درصدد بودند تا آنچه را که برای چندین دهه وجود داشت، از دو حزب عقبمانده با ایدئولوژی ناهمگن، به سازمانهای تعریفشدهتر و برنامهریزیشده تبدیل نمایند. در بیشتر کشورهای بهشدت قطبی شده، رهبران کاریزماتیک، اصلیترین عاملان جدایی بودند؛ اما در ایالاتمتحده آمریکا چنین نیست، زیرا تا همین اواخر، هیچ معادل آمریکایی برای رجب طیب اردوغان در ترکیه یا هوگو چاوز در ونزوئلا وجود نداشت. در حقیقت، بیشتر روسای جمهور آمریكا در چهار دهه گذشته، سعی کردهاند که حداقل تا حدودی میانه گرا باشند؛ خواه ریچارد نیكسون باشد با سیاستهای اقتصادی و اجتماعی نسبتاً معتدل یا بیل كلینتون که بعد از ۱۹۹۴، استراتژی تریانگولیشن[۱] را اتخاذ كرد، یا جورج. دبلیو بوش که در پی تلاش برای پیشبرد برخی از عناصر محافظهکاری معتدل بود.
دونالد ترامپ از این نظر یک استثناء بزرگ است. او اولین رئیسجمهور ایالاتمتحده است که در قالب یک استراتژی اصلی سیاسی، از قطبیدگی استفاده میکند که بهطور عمد، به دنبال تشدید احساسات حزبی در مورد انشقاقآمیزترین مسائل پیش روی کشور است؛ اما دولت وی به همان اندازه که نشانه قطبیدگی است، به همان اندازه نیز، موجب آن میشود؛ اما ترامپ با همتایان خود در آنکارا یا کاراکاست متفاوت است؛ زیرا قطبیدگی در ایالاتمتحده، ناشی از پایین است نه از بالا؛ زیرا نخبگان سیاسی نمیتوانند بهراحتی آن را معکوس یا تعدیل کنند، حتی اگر واقعاً مایل به انجام چنین کاری باشند.
کشورهایی که قطبیدگی را برای کاهش آن مدیریت میکنند، بهطورمعمول کشورهایی هستند که در آنها حالتهای رادیکال و خشن شکافها از صحنه کنار رفته و جانشینان، قادر به عقبنشینی از حمایت قطبهای فاسد هستند. بهعنوانمثال، در اکوادور، رئیسجمهور لنین مورنو از تاکتیکهای ضد دموکراتیک پیشینیان خود فاصله گرفت؛ حتی اگر هر دو از یک حزب بوده باشند. در عوض، در ایالاتمتحده، حزب و حزب گرایی بهطور مداوم در طول پنج دهه گذشته، عمیقتر شده، فارغ از اینکه چه کسی کاخ سفید را اشغال کرده است. موضوع روشن است: بعد از ترامپ، ممکن است که تب قطبیدگی آمریکا خفیف باشد، اما بیماری درمان نمیشود.
- ریشههای زهرآلود
داستان قطبیدگی در ایالاتمتحده بسیار طولانیتر از اکثر دموکراسیها دیگر است. فقط چند کشور دیگر مانند آرژانتین و کنیا وجود دارد که بیش از نیمقرن، با قطبیدگی شدید دستوپنجه نرم میکنند. حتی درصد کمتری از کشورهای مواجه با قطبیدگی وجود دارد که قطبیت در آنها بهطور مداوم، شدت مییابد زیرا با گذشت زمان، عمر بیشتر موارد فعلی قطبیدگی شدید در بهترین حالت ۲۰ سال است (مجارستان، لهستان یا ونزوئلا را در نظر بگیرید). جناحگرایی در ایالاتمتحده به دلیل دوام، به ویژگیای تبدیل شده است که در میان نسلها منتقل شده است و تصور نوع دیگری از زندگی سیاسی را سخت کرده و میکند.
شکل شماره ۱- روند رشد قطبیدگی حزبی در ایالاتمتحده از ۱۸۷۹- ۲۰۱۲
منبع: (https://www.vox.com/)
علاوه بر این، قطبیدگی در ایالاتمتحده بهطور خاص، چندوجهی است؛ در بیشتر موارد، قطبیدگی از یک دستهبندی و اختلاف هویتی یا قومی، مذهبی و ایدئولوژیک اولیه رشد میکند. بهعنوانمثال در کنیا، قطبیدگی موجب رقابت شدید میان گروههای قومی شد. در هندوستان، نشاندهنده شکاف میان دیدگاههای سکولار و ناسیونالیستهای این کشور است؛ اما در ایالاتمتحده، هر سه نوع شکاف در قطبیدگی دخیل است. درگیریای که بین دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میان جهانبینیهای مترقی و محافظهکار پدید آمد، دارای یک مؤلفه ایدئولوژیک قوی بود؛ بهخصوص زمانی که با دوران «سیاست اجماع» مقایسه شود که بلافاصله به وقوع پیوست. باید گفت که نژاد مسیر اصلی اشتباه بود که هنوز هم نباید نادیده گرفته شود و دین نیز، به همین صورت مهم است: جنبشهای دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ برای قانونی سازی سقطجنین، افزایش دسترسی به کنترل موالید و ممنوعیت نماز در مدارس دولتی، دین را مستقیماً در مباحثات سیاسی و جدالهای سیاسی دخیل کرد. این تركیب قدرتمند از ایدئولوژی، نژاد و دین با جناحگرایی، شکافهای آمریكا را بهصورت غیرعادی فراگیر و عمیق جلوه میدهد. یافتن نمونه دیگری از قطبیدگی در جهان، دشوار است که هر سه نوع اصلی، تقسیم هویت را به روشی مشابه مخلوط کرده باشد.
- سیستمی شکسته
زندگی سیاسی در ایالاتمتحده، ویژگیهای ساختاری متمایزی دارد که قطبیدگی را تغذیه میکند. اگر احزاب پیشرو، معتدل و احزابی باشند که برای مرکز سیاسی رقابت کنند، یک سیستم دوحزبی میتواند در مقابل شکافها به کار خود ادامه دهد؛ اما ایالاتمتحده امری غیرمعمول است که دارای یک سیستم دوقطبی بوده و تحت سلطه احزابی است که در دهههای اخیر، نهتنها ایدئولوژیک تر شدهاند، بلکه ازنظر نهادی نیز بسیار ضعیف هستند (هماکنون هر دو حزب برای انتخاب نامزدها از انتخابات مقدماتی آزاد استفاده میکنند و بیشتر از اعتبار سیاسی حزبی، متکی به نامزدها هستند که در دموکراسیهای دیگر متداول است).
شکل شماره ۲- روند رشد فیلیباستر (اطاله بررسی) در نظام سیاسی آمریکا از ۱۹۱۷ – ۲۰۱۴
منبع: (https://www.vox.com/)
بنابراین احزاب از ابزارهایی که به آنها اجازه میدهد بهعنوان نگهبانان میانهروی، هم در سطح ملی و هم در سطح ایالتی جلوه کنند، صرفنظر کردهاند. مهمتر از همه، سیستم انتخاباتی موانع قدرتمندی را برای تشکیل احزاب ثالث ایجاد کرده است که میتوانست، دوگانگی حزبی را برهم زند. نمونههای دیگر نشان میدهد که دو نهاد نگهبان برای جلوگیری از تبدیل رقابت سیاسی شدید به قطببندی مخرب، یکی قوه قضاییه و دیگری انتخابات مستقل، حائز اهمیت هستند. درحالیکه نهادهای قضایی از بسیاری جهات، از دموکراسی محافظت میکنند، قوه قضائیه ایالاتمتحده ویژگیهای خاصی دارد که عملکرد آن را بهعنوان بزرگترین راهحل در برابر قطبی شدن تضعیف میکند. روند سیاسی آشکار برای انتصاب و تأیید دادگاههای عالی (برخلاف روندهای اجماعگرا و غیرسیاسی در سایر دموکراسیهای مهم)، جناحگرایی را تشویق میکند.
در سطح ایالتی، برخی قضات با پشتیبانی احزاب انتخاب میشوند؛ بهمثابه اجازه ورود قطبیدگی از در جلو. ایالاتمتحده یکی از معدود دموکراسیهای ثروتمند غربی است که مقامات منتخب را برای مدیریت نهادهای انتخاباتی میگمارد. آسیبپذیری، در همراهی با سیستم جناحگرا در انتخابات ریاست جمهوری مورد مناقشه ۲۰۰۰ نمایان شد. امروزه دعوا بر سر دسترسی رأیدهندگان، مشکل را برجسته کرده است. هنوز، هیچ دموکراسی مستقر دیگری در تلاش برای حلوفصل چنین قوانین اساسی در مورد نحوه انجام رأیگیری نیست و در حال حاضر، ضعف سیستم، بهمثابه محافظ در برابر قطبیدگی، حتی بیشتر نیز تشدید شده است، زیرا ایالاتمتحده رئیسجمهوری دارد که بارها و بارها، ادعاهای دروغین تقلب در انتخابات را بازگو میکند.
- مسیر پیش رو
امروزه نوک پیکان قطبیدگی ایالاتمتحده بهطور غیرعادی تیز شده است. خوشبختانه، ایالاتمتحده، سنتها و نهادهای بسیاری دارد که به دموکراسی این کشور کمک میکند تا در مقابل فشارهای گریز از مرکز، از هم نگسلد؛ مهمتر از همه، این کشور، وابستگی عمیقی به حاکمیت قانون، مشروطهخواهی و خود ایده دموکراسی دارد که درجاهای دیگر، به این شکل نیست. کشورهایی که بدون برخی یا تمام ابزارهای فوقالذکر هستند، مانند بنگلادش، تایلند و ترکیه، به قطبیدگی شدید رسیده و ضربههای جدی به دموکراسیهای خود وارد کردهاند؛ اما همه این چیزها باعث نمیشود که ایالاتمتحده یافتههای سیاسی متمایزی در برابر قطبیدگی خلق کند و اگر آمریکاییها نتوانند این مسئله را در سالهای آینده برطرف نمایند، ممکن است که قبیله گرایی، به بخشی از سیستم سیاسی کشور تبدیل شود؛ سنتی بهاندازه پای سیب آمریکایی.
منبع:
این مقاله ترجمهای است از مقالهای تحت عنوان How Americans Were Driven to Extremes از پایگاه نشریه فارین افرز که در تاریخ ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۹، منتشر شده و در آدرس ذیل، در دسترس است (لازم به ذکر است، سه نمودار به متن اصلی از سایر منابع افزودهشده که متن اصلی مقاله وجود ندارد و صرفاً برای توضیح بیشتر مطالب درج گردیده است):
https://www.foreignaffairs.com/articles/united-states/2019-09-25/how-americans-were-driven-extremes
[۱]. triangulation: triangulation is the strategy in which a political candidate presents their ideology as being above or between the left and right sides (or “wings”)