آمریکاییها در یک بحران اجتماعی به سر میبرند و ما این مسئله را در همهچیز میبینیم. از قطبیسازیهای پارتیزانی بیرحمانه گرفته تا فرهنگ شایع جنگ، از رنجشها گرفته تا انزوا، بیگانگی و ناامیدی که همه این مسائل، منجر به افزایش نرخ خودکشی و شیوع سوءمصرف اپیوئید[۱] شده است. به نظر میرسد که این کژ کاریها ریشههای مشترکی دارند، اما یکی از علائم بحران این است که ظاهراً ما نمیتوانیم، مشکل را ریشهیابی کنیم. وقتی به مشکلاتمان فکر میکنیم، معمولاً تمایل داریم تا جامعهمان را یک فضای باز و گستردهای تصور کنیم که پر از افرادی است که آنها هم مشکل دارند؛ بنابراین ما از خراب کردن دیوارها، ساختن پُل و هموار ساختن زمینهای بازی یا بیان روایتهای وحدتبخش حرف میزنیم.
- وقتی ساختار زندگی اجتماعی در آمریکا ایراد دارد
اما آنچه در ما گُم شده است، فقط ارتباط بیشتر نیست، بلکه ساختار زندگی اجتماعی است؛ روش شکل، هدف، معنا و هویت بخشیدن به کارهایی است که با همدیگر، آنها را انجام میدهیم. اگر زندگی آمریکایی یک فضای بزرگ است، آن فضا پر از افراد نیست. بلکه فضایی است که پر از این ساختارهای زندگی اجتماعی یا نهادها است؛ و اگر ما اغلب نمیتوانیم، حس تعلق داشتن، مشروعیت و اعتماد را تقویت کنیم، آنچه با آن مواجه خواهیم شد، شکست مؤسسات و نهادها خواهد بود. این بحران اجتماعی پس از بین رفتن اعتماد مردم به نهادها، به وجود آمد؛ نهادها و مؤسسات عمومی، خصوصی، مدنی و سیاسی؛ اما ما بهقدر کافی درباره اینکه چنین عدم اعتمادی نسبت به چه چیزهایی به وجود میآید و اصلاً چرا اتفاق میافتد، فکر نکردهایم. هر نهاد اصلی، یک کار مهم را انجام میدهد؛ ازجمله آموزش فرزندان، اجرای قانون، خدمترسانی به فقرا، ارائه برخی خدمات و برآورده ساختن برخی نیازها. نهادها این کار را با ایجاد یک ساختار و فرایند و به یک شکل، بهمنظور ترکیب تلاشهای افراد و جهتبخشی آن بهسوی انجام یک وظیفه و تکلیف انجام میدهند؛ اما در کنار انجام این کار، هر نهاد و موسسهای، افرادی را هم در اختیار دارد تا با مسئولیتپذیری و اطمینان، وظایف خود را انجام دهند. نهادها به رفتار و شخصیت، شکل بخشیده و یک ساختار قومیتی را حول محور ایده انسجام و یکپارچگی تقویت میکنند. به همین دلیل است که ما به این مؤسسات، نهادها و افراد آن اعتماد میکنیم.
هنگامیکه آنها بهطور رسمی متعهد میشوند تا در جهت منافع عمومی خدمت کنند، سعی دارند افرادی متعهد و وظیفهشناس تربیت نمایند. ما به یک کسبوکار اعتماد میکنیم، زیرا وعده کیفیت و اطمینان را به من میدهد و چنانچه کارکنانش این وعده را محقق سازند، به آنها پاداش میدهد. ما به یک حرفه اعتماد میکنیم، زیرا استانداردها و قوانین را بر اعضای خود تحمیل میکند تا از آنها افراد قابلاعتمادی بسازد. ما به ارتش اعتماد میکنیم، زیرا به شجاعت، شرف و مسئولیتپذیری در دفاع از ملت تشویق میکند و انسانهایی را تربیت میکند که همینگونه هستند.
- وقتی ساختار مؤسسات آمریکایی مبتنی بر شهرت و درخشش میشوند
وقتی بر این باور باشیم که یک مؤسسه، دیگر آن نقش اخلاقی آموزش افراد را ایفا نمیکند، اعتماد به آن مؤسسه را از دست میدهیم. وجود فساد در آن مؤسسه، میتواند موجب این مسئله شود؛ یعنی هنگامیکه اقدامات یک مؤسسه نتواند بر فساد کارمندان خود فائق آید و به جای آن سعی بر پوشانیدن خیانت آنها را داشته باشد. همانند وقتیکه یک بانک به مشتریانش خیانت میکند یا یکی از اعضای کلیسا، کودکآزاری میکند. این نوع سوءاستفاده آشکار از قدرت، اعتماد عموم مردم به مؤسسات را از بین میبرد. همانند هر زمان دیگری، این مسئله در زمان ما نیز شایع شده است؛ اما به همان دلیل، به از بین رفتن اعتماد به مؤسسات آمریکایی در دهههای اخیر، چندان اشارهای نمیشود. آنچه بهطور اخص در مورد دوران ما برجسته است، نوع متمایز قصور در انجاموظیفه در مؤسسات و نهادها است؛ یعنی عدم موفقیت در تربیت افراد قابلاعتماد و تمایل به اتخاذ این طرز فکر که مؤسسات، شکلدهنده رفتار و شخصیت نیستند، بلکه تریبونی برای درخشش و شهرت هستند.
در عصری پس از عصر دیگر، ما افرادی را میبینیم که باید خودیهایی باشند که توسط یک نهاد خاص تربیتشدهاند اما درواقع، همچون بیگانههایی علیه منافع آن نهاد فعالیت میکنند. بسیاری از اعضای کنگره، اکنون از مقام و جایگاه خود نه برای پیشبرد قانونگذاری، بلکه برای در بوق و کرنا گذاشتن ناکامیهای موکلان خود استفاده میکنند. به جای آنکه برای این مؤسسات کار کنند، از آنها بهعنوان سکویی برای بالا بردن خود استفاده میکنند، رزومههایشان را قوی کرده و در برابر دوربینهایی که واقعیت فرهنگ جنگ بیوقفه ما را نشان میدهند، نقش بازی میکنند.
- رئیسجمهوری که خودش نقش بازی میکند
رئیسجمهور ترامپ نیز دقیقاً همین کار را انجام میدهد. به جای آنکه در مقام یک رئیسجمهور، به وظایف خود عمل نماید، این جایگاه را بهعنوان رفیعترین سکوی نمایش کارهای خود میبیند و مکرراً از آن استفاده میکند تا از دولت شکایت نماید و انگارنهانگار که خود، مدیر ارشد اجرایی است. همانطور که قبل از انتصاب به مقام ریاست جمهوری نیز، از برخی تریبونها استفاده کرده است. این الگو در دنیای حرفهای نیز رایج است (همین الآن آن را در توییتر[۲] چک کنید). برای مثال، روزنامهنگاران بیشماری را خواهید دید که سعی میکنند، شهرت مؤسساتی را که برای آنها کارکردهاند، خدشهدار نمایند تا از این راه، در بیرون از ساختار آن مؤسسه، اسمورسمی برای خود دستوپا کنند. این مسئله، باعث میشود تا عموم مردم مطمئن نباشند که چرا باید به گزارشگران حرفهای اعتماد کنند. همین مسئله اغلب در علوم، حقوق و سایر مشاغلی که تخصص ارائه میدهند نیز صادق است. یا دانشگاه را در نظر بگیرید که به دلیل تأکید آن بر دنبال نمودن حقیقت از طریق یادگیری و آموزش، ارزشمند تلقی میشود، اما اکنون اغلب در خدمت نمایشهای اخلاقی سیاسی بوده و دقیقاً هر دو را نادیده میگیرد. به بسیاری از تشکیلات برجسته مذهب آمریکایی نگاه کنید، شما مؤسساتی را خواهید یافت که برای ایجاد تحول درونی و نجات روح انسانها تأسیسشدهاند اما درواقع، به صحنه نمایش یک تئاتر سیاسی پرشور و هیجان تبدیلشدهاند.
هنرمندان و ورزشکاران نیز اغلب همینطور رفتار میکنند. آنها از شهرتی که در چارچوب آن نهاد به دست آوردهاند، برای قوی کردن رزومه خود در بیرون از آن نهاد استفاده میکنند. هنگامیکه راین سَندبِرگ[۳]، بازیکن موفق تیم بیسبال شیکاگو کابز،[۴] به عضویت موزه و تالار مشاهیر ملی بیسبال درآمد، از بازیکنان خواست تا به خاطر داشته باشند که «یادگرفتن اینکه چطور توپ را عمداً آرام بزنند، فرار کنند و بچرخند، مهمتر از دانستن این مطلب است که چراغ قرمز و کوچک روی دوربین، در کجا قرار دارد». هنگامیکه مؤسسات مهم آمریکا نتوانستند افرادی را تربیت کنند که این حرف را سرلوحه زندگی خود قرار دهند، اعتماد به آنها بسیار سخت شد. استثناهای بسیار کمی که در الگوی کاهش اعتماد به مؤسسات وجود دارد نیز، این قانون را اثبات میکنند. خدمت نظاموظیفه (ارتش) بارزترین استثنا بوده و همچنین، یکی از سازندهترین نهادهای ملی ما است، زیرا زنان و مردانی را تربیت میکند که استاندارد رفتاری و مسئولیتپذیری را بهطورجدی رعایت میکنند که این مسئله، میتواند به ما کمک کند که بدانیم، چهکاری باید انجام دهیم تا به حل بحران اجتماعی که با آن مواجه هستیم کمک کنیم.
همه ما نقشهایی را در برخی از نهادهایی که برای ما مهم هستند، ایفا میکنیم؛ مانند نهادهای خانوادگی، جمعیتی، آموزشی یا حرفهای، مدنی، سیاسی یا اقتصادی. اعتمادسازی مجدد در آن مؤسسات، نیازمند افرادی است که در داخل آن مؤسسات باشند، بدین معنی که هر یک از ما باید تلاش کنیم تا بیشتر قابلاعتماد باشیم. این مسئله باید تا حدودی به این معنا باشد که اجازه دهیم، یکپارچگی و اهداف متمایز این نهادها رفتار ما را شکل دهند نه اینکه فقط از آنها بهعنوان تریبونی برای دیده و شنیده شدن استفاده کنیم. بهعنوان یک موضوع عملی، این کار میتواند به معنای اجبار خودمان در لحظات تصمیمگیری باشد تا سؤال مهمی را که تابهحال کسی آن را نپرسیده است، بپرسیم: «با توجه به نقشی که در اینجا دارم، چه رفتاری باید از من سر بزند؟ و این همان چیزی است که افرادی که در یک نهاد و مؤسسه فعالیت دارند، باید از خود بپرسند». «اینکه در مقام یک رئیسجمهور یا عضو کنگره، معلم یا دانشمند، وکیل یا پزشک، کشیش یا یک عضو، پدر، مادر یا همسایه، چهکاری باید انجام دهم؟»
- پیوندهای اعتمادی که گسسته شده
به نظر میرسد افرادی که این روزها، شما احترام فراوانی برای آنها قائل هستید، این نوع سؤال را قبل از آنکه قضاوتهای مهمی نمایند، از خود پرسیدهاند؛ و افرادی که شما را دیوانه میکنند و فکر میکنید که خود بخشی از مشکل هستند، احتمالاً آنهایی هستند که درزمانی که باید، این سؤال را از خود نپرسیدهاند. پرسیدن اینگونه سؤالات از خودمان، گام نخست در راستای دانستن مسئولیتها، وظایفمان و کشف تنوع بسیار اهداف به هم مرتبطی است که مؤسسه ما در خدمت محقق ساختن آنها است. همچنین، ما باید نخبگان و افراد صاحب قدرت را محدود نماییم، آنهم بهمنظور اینکه بخش بزرگتر جامعه بهتر بتواند به آنها اعتماد کند. البته آن، نباید جایگزینی برای اصلاحات مؤسسه باشد، بلکه باید پیششرط لازم برای آنها باشد. همچنین، پرسش چنین سؤالاتی، مسئلهای است که همه ما میتوانیم آن را انجام دهیم تا بحران پیچیده اجتماعی را که در زندگی خود با آن مواجه هستیم، مهار کنیم و شروع به بازسازی پیوندهای اعتماد باشیم که برای جامعه آزاد ضروری است.
منبع:
این مقاله در ۱۸ ژانویه ۲۰۲۰ در تارنمای نیویورکتایمز منتشر شده و در آدرس ذیل قابلدسترسی است:
https://www.nytimes.com/2020/01/18/opinion/sunday/institutions-trust.html?searchResultPosition=22
[۱]. مواد افیونی یا اپیوئید: به مجموعه ترکیبات شیمایی طبیعی و صنعتی مُسکن شبیه به مرفین گفته میشود که در سیناپس گیرندههای عصبی اپیوئید را تحریک میکنند. عملکرد همگی آنها در بدن همانند کار انتقالدهندههای عصبی ضد درد (اندورفینها) است که از طریق تأثیر بر سلسله اعصاب مرکزی موجب تخفیف احساس درد در بدن میشوند.
[۲].Twitter
[۳]. Ryne Sandberg
[۴].Chicago Cubs