بحران پاسخی سریع، منطقی و جمعی را طلب میکرد. ایالات متحده در عوض مانند پاکستان یا بلاروس واکنش نشان داد – مانند کشوری با زیرساختهای لرزان و دولت ناکارآمد که رهبران آن آنقدر گریبانگیر فساد گسترده و یا حماقت بودند که دیگر نمیتوانستند مردم را در چنین رنج جمعی هدایت کنند. دولت برای آماده سازی دو ماه غیرقابل بازگشت را از دست داد. از رئیس جمهور کوری عمدی، کینه جویی، بلوف زنی و دروغ برآمد و از تکیه کلامهای او، نظریههای توطئه و درمان معجزه آسا. تعداد کمی از سناتورها و مدیران شرکتها به سرعت عمل کردند – نه برای جلوگیری از وقوع فاجعه پیشرو، بلکه برای سود بردن از آن. وقتی یک پزشک دولتی سعی داشت این خطر همه گیر را به مردم هشدار بدهد، کاخ سفید میکروفن را از او گرفت و پیام او را سیاسی کرد.
- شهروندان یک کشور شکست خورده
هر روز صبح در ماه بیپایان ماه مارس، آمریکاییها با دانستن اینکه شهروند یک کشور شکست خورده هستند از خواب بیدار میشدند. بدون هیچ گونه برنامه ملی – بدون هیچ دستورالعمل منسجمی – خانوادهها، مدارس و دفاتر به تنهایی تصمیم گرفتند که آیا باید تعطیل کنند و در خانه پناه بگیرند. هنگامی که کیتهای تست، ماسک، لباس و ونتیلاتور به تعداد ناچیزی موجود بود، فرمانداران این تجهیزات را از کاخ سفید درخواست کردند که فایدهای نداشت، سپس فراخوان کمک به شرکتهای خصوصی فرستادند، که آنها هم نمیتوانستند نیاز آنها را تأمین کنند. ایالتها و شهرها مجبور شدند به جنگ مزایده روی آورند که آنها را به طعمه قیمت گذاری و سودآوری شرکتها تبدیل کرد. شهروندان عادی چرخ خیاطی های خود را بیرون کشیدند تا سعی کنند کارمندان بدون تجهیزات بیمارستان را سالم و بیماران خود را زنده نگه دارند. روسیه، تایوان و سازمان ملل متحد کمک های بشردوستانهای به ثروتمندترین قدرت در جهان ارسال کردند – یک ملت گدا در هرج و مرج کامل.
دونالد ترامپ این بحران را تقریباً کاملاً از نظر شخصی و سیاسی دید. وی با ترس برای انتخاب مجدد خود، بیماری همه گیر کرونا را یک جنگ و خود را رئیس جمهور زمان جنگ اعلام کرد. اما رهبری که او به ذهن متبادر میکند مارشال فیلیپ پتن (Marshal Philippe Pétain)، ژنرال فرانسوی است که در سال ۱۹۴۰ پس از ساماندهی ارتش دفاع فرانسه پس از شکست، با آلمان آتش بس امضا کرد. سپس رژیم طرفدار نازی ویشی را تشکیل داد. مانند پتن، ترامپ با مهاجم همکاری کرد و کشور خود را در دست یک فاجعه طولانی تر رها کرد. مانند فرانسه در سال ۱۹۴۰، آمریکا در سال ۲۰۲۰ خود را با یک فروپاشی متحیر کرده است که بزرگتر و ژرف تر از یک رهبر نگون بخت است. پس از مطالعات مورخ و مبارز مقاومت معاصر، مارك بلاچ در مورد سقوط فرانسه، کالبدشكافي آسيب هاي شیوع در آینده را میتوان مرگ عجیب نامید. علیرغم نمونههای بی شماری از شجاعت و فداکاری فردی در ایالات متحده، این شکست ملی است و این باید سوالی را مطرح کند که اکثر آمریکایی ها قبلا هرگز مجبور به پرسیدن آن نشده اند: آیا ما به رهبران خود و به یکدیگر اطمینان داریم که بتوانیم پاسخ جمعی به یک تهدید مرگبار بدهیم؟ آیا ما هنوز قادر به خودمداری هستیم؟
این سومین بحران بزرگ در طول همین مدت زمان کوتاه سپری شده از قرن بیست و یکم است. اولین بحران در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، هنگامی اتفاق افتاد كه آمریكایی ها هنوز از نظر ذهنی در قرن قبل زندگی میكردند و تأثیر خاطرات رکود، جنگ جهانی و جنگ سرد همچنان در ذهن ها نیرومند بود. در آن روزها، مردم در مناطق روستایی قلب کشور، نیویورک را به عنوان شهری بیگانه پر از مهاجران و لیبرالها که سزاوار سرنوشت آن بودند، نمیدیدند، بلکه به عنوان یک شهر بزرگ آمریکایی که برای کل کشور ارزش داشت به آن نگاه میکردند. مأموران آتش نشانی از ایندیانا ۸۰۰ مایل را پشت سر گذاشتند تا به عملیات نجات در زمین صفر انفجار کمک کنند. همه برای عزاداری و بسیج نیروها با هم متحد بودند.
سیاستهای حزبی و سیاستهای وحشتناک، به ویژه جنگ عراق، احساس وحدت ملی را از بین برد و در مردم احساس نفرتی تلخ را نسبت به طبقه سیاسی ایجاد کرد که هرگز واقعاً محو نشد. بحران دوم، در سال ۲۰۰۸، آن را شدت بخشید. برای طبقه بالا، سقوط مالی را میشد حتی موفقیت تلقی کرد. کنگره یک لایحه کمک مالی برای هر دو حزب را تصویب کرد که نظام مالی را نجات داد. مقامات دولت در حال عزیمت بوش با مقامات در حال ورود دولت اوباما همکاری کردند. کارشناسان فدرال رزرو و وزارت خزانه داری از سیاست های پولی و مالی برای جلوگیری از رکود بزرگ دوم استفاده کردند. بانکداران پیشرو شرمسار شدند، اما تحت پیگرد قانونی قرار نگرفتند. بیشتر آنها ثروت و برخی حتی شغل خود را حفظ کردند. طولی نکشید که دوباره به کارشان باز گشتند. یک تاجر وال استریت به من گفت که بحران مالی یک سرعت گیر بوده است.
تمام دردهای پایدار را طبقه وسط و پایین متحمل شد، یعنی آمریکاییهایی که قرض گرفته بودند و شغل، خانه و پس انداز بازنشستگی خود را از دست داده بودند. بسیاری از آنها هرگز بهبود نیافتند و جوانان که در رکود بزرگ بزرگ شده بودند محکوم به این بودند که فقیرتر از والدین خود باشند. نابرابری – نیروی اساسی و بیامان در زندگی مردم آمریکا از اواخر دهه ۱۹۷۰ – بدتر شد.
این بحران دوم شکاف عمیقی بین آمریکاییها ایجاد کرد: بین طبقه های بالا و پایین، جمهوری خواهان و دموکراتها، کلانشهرها و روستاییان، افراد بومی و مهاجران، آمریکایی های عادی و رهبران آنها. رشتههای همبستگی اجتماعی به مدت چندین دهه رو به رشد بود و اکنون همه آن رشته ها داشت پاره میشد. اصلاحات سالهای اوباما، با همه اهمیت بسیاری که داشتند – در زمینه مراقبت های بهداشتی و بیمه سلامت، مقررات مالی، انرژی سبز – فقط اثر مسکن داشتند. بهبود طولانی مدت در طی دهه گذشته، شرکت ها و سرمایه گذاران را غنی تر کرد، حرفهایها را در خواب فرو برد و طبقه کارگر را بیش از پیش عقب انداخت. اثر ماندگار این رکود افزایش تدریجی قطبی شدن و بی اعتبار کردن اقتدار دولت بود.
هر دو طرف به مرور و خیلی آهسته درک کردند چقدر اعتبار خود را از دست داده بودند. سیاست آینده پوپولیستی بود. سرنوشت آن نه در دستان باراک اوباما بلکه سارا پالین، نامزد ناشی و بی تجربه معاونت ریاست جمهوری بود. او تخصص را سرکوب و هیاهو و شهرت را ارج نهاد. او برای دونالد ترامپ نقش جان باپتیست را داشت.
ترامپ به عنوان سلب مسئولیت نهاد جمهوریخواه به قدرت رسید. اما طبقه سیاسی محافظه کار و رهبر جدید به زودی به تفاهم رسیدند. آنها هر چه اختلاف نظر درمورد موضوعاتی مانند تجارت و مهاجرت داشتند، درباره یک هدف اساسی مشترک متفق القول بودند: برای از بین بردن دارایی های عمومی به نفع منافع بخش خصوصی. سیاستمداران و حامیان مالی جمهوریخواه که می خواستند دولت تا جایی که ممکن است برای منافع مشترک کاری انجام ندهد، با خوبی و خوشحالی توانستند با رژیمی که اصلا نمیداند چگونه حکمرانی کنند، زندگی کنند و خود را به پیاده نظام ترامپ ساختند.
- دروغ گفتن ابزار حکومت ترامپ
ترامپ مانند یک پسر بدجنس که در زمین مسابقه آشغال پرتاب می کند، شروع به تحریک آنچه از زندگی مدنی ملی باقی مانده بود، کرد. او حتی هرگز وانمود نکرد که رئیس جمهور کل کشور است، اما در هر روز از دوره ریاست جمهوری خود ما را از نظر نژاد، جنس، مذهب، شهروندی، تحصیلات، منطقه و به ویژه حزب در مقابل یکدیگر قرار داد. ابزار اصلی حکومت او دروغ گفتن بود. یک سوم کشور خود را در سالن آینهای که اعتقاد داشت واقعیت است، حبس کرد. یک سوم مردم با تلاش برای پایبندماندن به حقیقت و معرفت واقعی خود را به خشم آورد و یک سوم دیگر دست از تلاش برداشت.
ترامپ دولت فدرالی را به دست گرفت كه سالها مورد هجمۀ ایدئولوژیك جناح راست، سیاسی كردن از طرف هر دو حزب و کاهش بودجه مداوم بود. وی عزم حود را جزم کرد که کار را تمام کند و خدمات مدنی حرفهای را به مرز ویرانی برساند. وی برخی از بااستعدادترین و با تجربهترین مقامات را از شغلشان بیرون كرد، سمتهای اساسی را خالی گذاشت و وفاداران به خود را را به عنوان كمیسار بالای سر بازماندگان گاوبازی قرار داد، با یك هدف: خدمت به منافع خود. مهمترین دستاورد قانونگذاری وی، یعنی یکی از بزرگترین موارد کاهش مالیات در تاریخ گشور، صدها میلیارد دلار برای شرکتها و ثروتمندان به ارمغان آورد. ذینفعان برای حمایت مالی پروژههای استراحتگاههای وی و برنامههای انتخاب مجدد او به ریاست جمهوری سر و دست شکستند. اگر دروغ گفتن وسیله او برای استفاده از قدرت بود، فساد ابزار او بود.
این منظرهای بود که از آمریکای در معرض ویروس به نمایش گذاشتند: در شهرهای مرفه، طبقهای از کارکنان اداری به هم متصل به طبقه ای از کارگران آزاد و نادیدنی وابسته هستند. در خارج از شهرها، اجتماعات در حال فروپاشی در شورش علیه دنیای مدرن. در رسانه های اجتماعی، نفرت متقابل و هراس بی پایان در اردوگاه های مختلف. در اقتصاد، حتی با اشتغال کامل، شکاف بزرگ و فزاینده بین سرمایه پیروز و نیروی کار در بند. در واشنگتن، یک دولت خالی به رهبری یک مرد و حزب ورشکسته فکری وی. در سراسر کشور، خستگی از فرسودگی بدبینانه، بدون دیدگاه هویت یا آیندهای مشترک.
این بیماری همه گیر نوعی جنگ است، اولین دشمنی که از یک قرن و نیم تا کنون به این خاک هجوم آورده. تهاجم و اشغال نقاط ضعف جامعه را افشا میکند، آنچه را که در زمان صلح به آن توجه نمی شد یا پذیرفته شده بود را آشکار می کند، حقایق اساسی را روشن میکند، بوی پوسیدگی مدفون را بالا می برد.
این ویروس باید آمریکایی ها را در برابر یک تهدید مشترک متحد میکرد. شاید با یک رهبری متفاوت این اتفاق ممکن بود. درعوض، حتی هنگامی که ویروس از مناطق آبی به مناطق قرمز میرسید، نظرات مثل همیشه تحت تأثیر کشمکشهای حزبی به انحراف رفت. شاید ویروس میبایست بزرگتر باشد. لازم نیست که در ارتش یا بدهکار باشید تا مورد هدف دشمن قرار بگیرید – فقط باید انسان باشید. اما از همان ابتدا، تأثیرات ویروس تحت الشعاع همان نابرابری قرار گرفت که مدتهاست آن را تحمل کردهایم. وقتی آزمایش ویروس تقریباً غیرممکن بود، ثروتمندان و متصلان به آنها – مدل و مجری تلویزیونی، هایدی کلوم، کل فهرست شیکه های بروکلین، متحدان محافظه کار رئیس جمهور – به نوعی آزمایش شدند، علی رغم اینکه هیچ علائمی نداشتند. اعلام نتایج این تستهای فردی هیچ کاری برای محافظت از سلامت عمومی انجام نداد. در همین حال، افراد عادی با تب و لرز مجبور بودند در صفهای طولانی و احتمالاً آلوده به ویروس انتظار بکشند، فقط برای اینکه آنها را دست به سر کنند چرا که دستشان به جایی بند نبود. یک شوخی اینترنتی اینطور گفت که تنها راه برای فهمیدن اینکه آیا شما ویروس دارید یا نه، عطسه کردن در صورت یک فرد ثروتمند است.
وقتی از ترامپ درباره این بیعدالتی آشکار سؤال شد، وی ابراز مخالفت کرد اما افزود: “شاید این داستان زندگی است.” بیشتر آمریکاییها به سختی این نوع امتیاز ویژه را در مواقع عادی دارند. اما در هفتههای اول بیماری همه گیر، این نابرابری عصبانیت مردم را برانگیخت، چرا که گویی در یک بسیج عمومی، ثروتمندان حق داشتند خدمت نظامی و ماسکهای احتکارشده بخرند. با گسترش شیوع بیماری، قربانیان این کشور احتمالاً فقرا، سیاه پوستان و قهوهای پوستان بودهاند. نابرابری ناخوشایند سیستم مراقبتهای بهداشتی ما از منظرۀ کامیونهای یخچال دار که در خارج از بیمارستانهای عمومی یه صف ایستادهاند، مشهود است.
اکنون دو دسته کار داریم: ضروری و غیر ضروری. کارگران ضروری چه کسانی هستند؟ بیشتر افراد مشاغل کم درآمد که به حضور جسمی آنها نیاز دارند و سلامت خود را مستقیماً در معرض خطر قرار میدهند: کارگران انبارها، قفسه دارها، خریداران اینستاکارت، رانندگان تحویل، کارمندان شهرداری، کارمندان بیمارستان، دستیاران بهداشت خانه ها ، کامیون داران راننده مسافت های طولانی. پزشکان و پرستاران قهرمانان مبارزه با شیوع همه گیر هستند، اما صندوقدار سوپرمارکت با بطری ضدعفونی کننده و راننده یو پی اس با محموله دستکش لاتکس، نیروهای تأمین کننده و تدارکاتی هستند که نیروهای خط مقدم را در امان نگه می دارند. در عصر اقتصاد گوشی های هوشمند که گروههای انسانی را به طور کامل پنهان میکند، ما میآموزیم که غذاها و کالاهای ما از کجا به دست میآید، چه کسی ما را زنده نگه میدارد. سفارش منداب یا آرگولای کودک ارگانیک در آمازون فرش (AmazonFresh) ارزان است و ۱۲ ساعته به دست شما میرسد زیرا افرادی که آن را پرورش میدهند، پاک میکنند، بسته بندی میکنند و تحویل میدهند باید حتی در حالی که بیمار هستند کار خود را ادامه دهند. برای اکثر کارگران خدماتی، مرخصی استعلاجی یک تجمل دست نیافتنی است. ارزش مطرح کردن این سؤال را دارد که آیا ما قیمت بالاتر و تحویل کندتر را میپذیریم تا آنها در خانه بمانند؟
این بیماری همه گیر همچنین معنای کارگران غیرضروری را هم شفاف کرده است. یک نمونه کلی لوفلر، سناتور جوان جمهوری خواه از جورجیا است که تنها صلاحیت وی برای صندلی خالی که در ژانویه به او داده شد، ثروت عظیم او است. کمتر از سه هفته از شروع کار، پس از یک توجیه خصوصی در مورد ویروس، او با فروش سهام حتی ثروتمندتر از قبل شد. سپس وی دموکراتها را به فرافکنی و اغراق درباره خطر ویروس متهم کرد و به پیروان خود اطمینان خاطر کذب داد که شاید باعث از دست رفتن جان خیلی از آنها شده باشد. تصمیمات آنی و خالی از فکر لوفلر در خدمات عمومی مثل انگل خطرناک است. بدنه سیاستی که کسی مانند او را در چنین جایگاه عالیای قرار دهد، مدتهاست از درون انگل خورده و پوسیده شده است.
- تجسم نیهلیسم سیاسی
بارزترین و خالص ترین تجسم نیهیلیسم سیاسی نه خود ترامپ، بلکه داماد و مشاور ارشد وی، جارد کوشنر است. كوشنر در طول عمر كوتاه خود به شیوه ای که خالی از كلاهبرداري نبوده، هم به عنوان فردی شايسته سالار و هم پوپوليست ارتقا يافت. وی در سال ۱۹۸۱ در خانواده ای با سرمایه املاک و مستغلات متولد شد، همان سالی که رونالد ریگان قدم به دفتر بیضی در کاخ سفید گذاشت، و این دوره دوم عصر طلایی آمریکا بود. با وجود سوابق تحصیلی متوسط جارد، وی پس از تعهد پدرش، چارلز برای کمک مالی ۵/۲ میلیون دلاری به دانشگاه هاروارد در این دانشگاه پذیرفته شد. پس از آن پدر با ۱۰ میلیون دلار وام برای شروع شغل خانوادگی به پسر کمک کرد، سپس جارد تحصیلات نخبه خود را در دانشکده حقوق و تجارت دانشگاه نیویورک ادامه داد، یعنی در جایی که پدرش ۳ میلیون دلار به آن کمک کرده بود. جارد تمام زحمات پدرش را با نهایت وفاداری جبران کرد، زمانی که در سال ۲۰۰۵ چارلز به جرم تلاش برای حل و فصل نزاع قانونی خانوادگی، شوهر خواهرش را با یک روسپی به دام انداخت و از آن دعوا فیلم گرفت، به دو سال زندان فدرال محكوم شد.
جارد كوشنر به عنوان صاحب آسمان خراش و ناشر روزنامه نتوانست در کار خود موفق نبود، اما همیشه كسی را پیدا میكرد كه به دادش برسد و اعتماد به نفس او باز بالا میرفت. آندره برنشتاین در کتاب الیگارش[۱] های آمریکایی توضیح میدهد که چطور جراد وجهه یک کارآفرین ریسک پذیر و “اخلالگر” اقتصاد جدید را برای خود به دست آورد. وی تحت تأثیر مربی خود روپرت مرداک، راههایی برای ادغام اهداف مالی، سیاسی و روزنامه نگاری خود یافت. او نزاع منافع را مدل کسب و کار خود قرار داد.
بنابراین هنگامی که پدرزن او رئیس جمهور شد، کوشنر به سرعت در دولتی که آماتوری ، نفاق گرایی و فساد را در اصول حاکمیت وارد کرد به قدرت رسید. تا زمانی که او سر خود را با صلح خاورمیانه گرم کرده بود، مداخله بی روح او در سیاست برای اکثر آمریکاییها مهم نبود. اما زمانی که وی به عنوان مشاور تأثیرگذار ترامپ در زمینه بیماری همه گیر کروناویروس انتخاب شد، نتیجه آن مرگ و میر جمعی بوده است.
در اولین هفته کار خود، در اواسط ماه مارس، کوشنر در تهیه یکی از بدترین سخنرانی کاخ سفید که در حافظه تاریخ ثیت شده همکاری کرد، در کارهای اساسی سایر مقامات وقفه ایجاد کرد، احتمالا پروتکل های امنیتی را زد و بند کرده است، با نزاع منافع و نقض قانون فدرال کار خود را پیش برد و وعده های بزرگی داد که به سرعت به گرد و غبار تبدیل شد. وی گفت: “دولت فدرال برای حل همه مشکلات ما طراحی نشده است.” وعده های او هرگز تحقق پیدا نکردند. رهبران شرکتهای بزرگ توانستند او را متقاعد کنند که ترامپ نباید از اختیارات ریاست جمهوری برای الزام صنایع به تولید دستگاههای تهویه استفاده کند – پس از آن هم، تلاش خود کوشنر برای مذاکره و بهتر بگوییم معامله با جنرال موتورز ناکام ماند. وی بدون از دست دادن ذرهای از اعتماد به نفس و ایمان به خود، فرمانداران بی کفایت ایالات را مقصر کمبود تجهیزات لازم معرفی کرد.
مشاهدۀ این نسیم ملایم و محو در بحرانی عظیم و مهلک، به کار گرفتن ادبیات دانشکده بازرگانی برای لاپوشانی خرابی گسترده دولت پدرزنش، به معنی مشاهده فروپاشی کامل یک شیوۀ حاکمیت است. اتفاقا معلوم شد كه كارشناسان علمی و کارگران خدماتی اعضای خائن “یك دولت عمیق” نیستند – اینها كارگران ضروری هستند و به حاشیه رانده شدن آنها به نفع ایدئولوگها و بادمجان دور قاب چین ها تهدیدی برای ایمنی و سلامت كشور است. معلوم شد که شرکتهای “زیرک” نمیتوانند برای فاجعه آماده شوند یا کالاهایی را که نجات جان مردم وابسته به آنهاست توزیع کنند – فقط یک دولت فدرال توانمند میتواند این کار را انجام دهد. معلوم شد که هر چیزی قیمتی دارد و سالها حمله به دولت، فشار دادن و آب آن را گرفتن و تخریب روحیه آن، هزینه سنگینی را تحمیل میکند که عموم مردم باید آن را بپردازند. تمام برنامههایی که بودجه آنها قطع شده، انبارهای خالی شده و طرحهای حذف شده به این معنی بود كه ما به یك كشور درجه دو تبدیل شدهایم. سپس ویروس و این شکست عجیب از راه رسید.
- تحت رهبری فعلی ما، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد
مبارزه برای غلبه بر شیوع همه گیر، همچنین باید مبارزه ای برای بهبود سلامتی کشور و بازسازی آن باشد، یا سختیها و اندوهی که اکنون تحمل میکنیم هرگز از بین نخواهد رفت. تحت رهبری فعلی ما، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. اگر در ۱۱ سپتامبر و ۲۰۰۸ اعتماد عمومی به ساختار سیاسی قدیمی را از بین برد، ۲۰۲۰ احتمالا این ایده را که ضد سیاست نجات ما است به طور کلی نابود خواهد کرد. اما پایان دادن به این رژیم که امری است بسیار بجا و شایسته، فقط آغاز راه است.
ما با انتخابی روبرو هستیم که این بحران آن را به طور گریزناپذیری شفاف میکند. ما میتوانیم در خودانزوایی بمانیم و همدیگر را بترسانیم و ته دل هم را خالی کنیم، بگذاریم پیوندهای مشترک ما رفته رفته گسسته شده و از بین برود. یا ما میتوانیم از این وقفه در زندگی عادی خود استفاده کنیم تا به کارکنان بیمارستان توجه بیشتری کنیم، کارکنانی که تلفن همراه خود را مقابل بیمار نگه میدارند تا بیمارانشان بتوانند از عزیزان خود خداحافظی کنند. یا به هواپیمای مملو از کادر پزشکی که در حال پرواز از آتلانتا برای کمک به نیویورک هستند. یا به کارگران هوافضا در ماساچوست که خواستار تبدیل کارخانه خود به کارگاه تولید ونتیلاتور شدند. یا به اهالی فلوریدا که در صف های طولانی ایستاده اند زیرا نمیتوانند از طریق تلفن از طریق اداره کار صرفاً صوری از کار خود را پیگیری کنند. یا به ساکنان میلواکی که با شجاعت صف های انتظار طولانی، تگرگ و آلودگی را به جان خریدند تا انتخاباتی رأی دهند که توسط دادستانان حزبی به آنها تحمیل شده بود. ما میتوانیم از این روزهای هولناک یاد بگیریم که حماقت و بیعدالتی کشنده است. اینکه در یک دموکراسی، شهروند بودن یعنی کسانی که خدمات ضروری انجام میدهند، اینکه گزینه دیگر به جای همبستگی، مرگ است. بعد از اینکه از جلدی که در آن پنهان شدهایم بیرون بیاییم و ماسکهای خود را از صورت برداریم، نباید فراموش کنیم که تنها بودن چگونه بود.
منبع:
این مقاله ترجمه از سایت دی آتلانتیک است،برای دریافت اصل مقاله کلیک کنید.
[۱] گروههسالاری یا اُلیگارشی (به فرانسوی : oligarchie) (یا «حکومت گروه اندک») اصطلاحی است که اشارههای تحقیرآمیزی دارد؛ معنی آن این است که نهتنها حکومت در دست یک گروه کوچک است، بلکه این گروهِ حکمران و کوچک، فاسد است و در برابر تودهٔ مردم مسئول نیست؛ یا از جهات دیگر مورد بیزاری همگان است.