رایان مک مکن: همانطور که بیان کردید، یکی از فواید ایالات متحده که بسیار وسیع و منفصل است این است که خوشنمایی آن خویستن فرد را به راحتی بارها و بارها جعل میکند. اما جنبه تیره آن، همین آزادی که خویشتن فرد را جعل می کند، میتواند به قصد فریب دادن مردم و انجام اعمال مجرمانه مورد استفاده قرار گیرد. این موضوع بر نگرش ما نسبت به آمریکا چه تأثیری میگذارد؟
آمریکا خانه کلاه برداری در کسب و کار و مردان فریب
پل کانتور: همانطور که مایلم بدان اشاره کنم، آمریکا کشور فرصتهای تازه است، اما به همین دلیل خاص کشور فرصتهای خطا نیز هست. این موضوع دیدگاه ما نسبت به آمریکا را بسیار پیچیده میسازد. تجلیل از کشور فرصتهای تازه آسان است؛ فرصتهای تازه در ماهیت رویای آمریکایی است. اما چیزی که بسیاری از مردمی میپذیرند که دچار اوقات سختی هستند آن است که، اگر به مردم آزادی بدهید که رویایشان را بخرند و خود را جعل کنند، گاهی اوقات بسوی سوء استفاده از آن آزادی سوق مییابند. آمریکا سرزمین بزرگ کارآفرینی است؛ خانه سرمایه گذاری مخاطره آمیز و شروع کردنهاست. اما خانه کلاه برداری در کسب و کار و مردان فریب نیز هست. به نظر من شما نمیتوانید یکی را بدون دیگری داشته باشید. این است دلیل آنکه چرا در کتابم راههایی را بررسی میکنم که در آنها رویای آمریکایی تحت الشعاع کابوس آمریکایی قرار دارد، و کارآفرینی به آسانی در سایه مردان فریب رنگ میبازد.
آزادی متاع بدون ابهامی نیست زیرا همه چیز بستگی به آن دارد که آزادی در چه راهی استفاده شود. لیکن به معنی دقیقتر، آزادی به خودی خود کالاست زیرا بشر نمیتواند زندگی سرزندهای داشته باشد بدون آنکه آزادی را تجربه کند. در این صورت، آزادی پیش شرط تمام کامیابیهای بشر است. مردم همیشه میخواهند نتایج آزادی را کنترل کنند تا مطمئن شوند که به نفعشان تمام شود، اما این سوء فهم از ماهیت آزادی است. در کتابم، تحلیل میکنم که جای شگفتی است که چگونه فرهنگ پاپ آمریکایی با این موضوع به روشهای پیچیدهای کنار آمده است. مسلما بیشتر فرهنگ پاپ در جستجوی “پایانهای هالیووی” است داستانهایی که در آنها خیر همیشه پیروز است). اما من به کارهایی مانند فیلم پدرخوانده و سریال بریکینگ بد[۱] میپردازم، که مطمئنا این فیلمها را، به مفهوم هگلی وجود تعارضات آشتیناپذیر بین نیکیهای متضاد، غم انگیز تلقی میکنم. این کارها تناقضات اخلاقی و برتر از همه این حقیقت آشفته کننده را آشکار میکنند که ما نمیتوانیم آزادی داشته باشیم مگر آنکه بهایش را بپردازیم.
رایان مک مکن: دبلیو سی فیلدز[۲] بعنوان کمدین اغلب تقلب و مردان فریب را به تصویر میکشید. اما در زندگی واقعی، داستان فیلدز موفقیت حقیقی بود. او بسیار سخت کار میکرد و پول زیادی درآورد. اما چرا فکر میکنید فیلدز متمایل به آن بود که شخصیتهای مرموز را به تصویر کشد، و چرا مردم به آن خوبی اورا میپذیرفتند؟
پل کانتور: همانطور که در تمام فرهنگ پاپ مشخص است، این یک حقیقت ساده است که شخصیتهای مرموز جالب توجهتر از شخصیتهای خوب هستند. آدم بد ذات است که به چاشنی هر داستانی میافزاید. بدون برخورد با اقدام غیرقانونی هیچ تعارضی در داستان وجود ندارد و بسرعت ملال آور میشود. فیلدز به ایفای نقش مردان متقلب توجه دارد زیرا در حرفهاش ابتدا دریافت که خود کار نمایش در واقع بازی یک متقلب بزرگ است. او بعنوان شعبده باز شروع بکار کرد و دریافت که کار او روی صحنه چقدر به حقه و فریب بستگی دارد. این است دلیل آنکه چرا بیشتر کمدیهای اورا فوق تئاتری میخوانیم. فیلدز به ماهیت فریبکارانه اجراهایش توجه دارد. او اغلب “دیوار چهارم را میشکند”، حضار را وارد فضای تقلب میکند (مستقیما با حضار صحبت میکند و آنها را نسبت به تقلبی که انجام میدهد هشیار میسازد. این کار آنها را به سمت او میکشاند). مدتها پیش از مکتب فرانکفورت، فیلدز تشخیص داد که هالیوود کارخانه رویاست. فرهنگ پاپ چنان پر زرق و برق ولی فرومایه است که حضار لحظات خوشی را سپری میکنند هنگامیکه مجری آزادانه اقرار می کند که دارد آنها را میفریبد. بسیاری از پژوهشگران به غلط تصور میکنند که حضار بخاطر تعالیم اخلاقی به فرهنگ پاپ رو میآورند. اما مردم در زندگی روزمره به آن متوسل میشوند، و آنچه که در فیلمها و تلویزیون در جستجویش هستند جایگزینی برای اخلاق زدگی بی پایانیست که از سوی جامعه و نهادهایش نصیبشان میگردد.
فرهنگ پاپ پیرایشی است. داستان خوب مرد متقلب به حضار لحظهای گذرا و مهلتی میبخشد که رها شوند از الزام به رفتاری که دائما به آنها حقنه میگردد. همانطور که فیلدز میگفت، “نمیتوانی یک مرد صادق را فریب دهی”، لیکن حتما برایت جالب خواهد بود که چنین چیزی را در صحنه یا روی پرده تماشا کنی. مخاطب روش حیله گرانه مرد متقلب را بعنوان منظرهای تماشایی کاملا میپسندد، و همانطور که فیلدز دریافت، مخاطب لذت میبرد که میبیند اخلاق مداران، فضولان، و کسانی در اجتماع که کارهای خوب میکنند از مرد متقلب و دغل بازیش رو دست میخورند. فیلدز مسیر را برای هر شخص معمولی، که مورد سرزنش قرار گرفته، هموار میسازد تا با صدای بلند حرفش را بزند؛ یعنی شخصی که مورد عتاب قرار گرفته است، و توسط آمران چند و چونهای اخلاقی جامعه مورد وعظ و نصیحت واقع شده است. تعجبی ندارد که مردم آمریکا اورا میپذیرند. فیلدز به ما درسی آموخت که تازه امروز درکش میکنیم. کمدی دشمن پر و پا قرص همه نوع درستکاری سیاسی است؛ (از ممنوعیت الکل تا ممنوعیت هواهای نفسانی، دبلیو سی کجایی وقتی به تو نیاز داریم؟)
رایان مک مکن: در فصل مربوط به فیلم پدرخوانده از کتابت، به این تضاد برخوردم که در پدرخوانده ۲ بین زندگی در سیسیل و ایالات متحده بدان اشاره کردی. بیان کردی زندگی در سیسیل بسیار کمتر آزدانه و بی در و پیکر است. اما نتیجه این فقدان آزادی و انعطاف آن است که در پناه جامعه قرار دارد. از سوی دیگر در ایالات متحده، آزادی با ملالت انزوا همراه است. میتوانی این موضوع را کمی بیشتر باز کنی؟
بازنمایی مهاجر به عنوان شهروند درجه دو
پل کانتور: فیلم پدرخوانده تنش دردناک موجود در قلب رویای آمریکایی را مینمایاند، بدین معنا که جنبه درخشان آن همیشه تحت الشعاع جنبه تیره است. بخصوص، مهاجرت در رویای آمریکایی یک اصل است (فرض بر آن است که ایالات متحده از مهاجران استقبال میکند و به آنها فرصت زندگی تازه میبخشد). اما اغلب آنها را به نقطه شروع غلطی سوق میدهد. آمریکا بجای خوشامدگویی، با تبعیض و تهدید بعنوان شهروند درجه دو از آنها استقبال میکند. این به راحتی آنها را بسوی اعمال مجرمانه سوق میدهد. معمولا، فیلم پدرخوانده این باور آمریکایی را به چالش میکشد که میتوانیم همه چیز داشته باشیم. ما فکر میکنیم که ارزشهای اصلی ما نباید در تعارض قرار گیرند. ما میتوانیم هم آزادی و هم جامعه را داشته باشیم. جامعه مبتنی بر رسوم و باورهای عمومی است، که محدودیتهایی را به آزادی افراد تحمیل میکنند. در عین حال، به دنبال آزادی رفتن میتواند فرد را به انزوا بکشاند، و از حمایت پایدار جامعه محروم سازد.
پدرخوانده ۲، با مقابل هم قرار دادن مظهر دنیای قدیمی در دهکده سیسیلی کورلئون و مظهر دنیای جدید در لاسوگاس، این معما را پیچیدهتر میسازد. مهاجران دنیای قدیمی و محدود اروپا را به خاطر دنیای آزاد ایالات متحده ترک کردند. اما برخی از مهاجران، به همان میزان که بنظر میرسد این معامله سودمند باشد، برایش بهایی پرداختند. همانطور که فیلم نشان میدهد، زندگی آنها در دنیای قدیمی بسیار محدود و کسالتآور بود. اما هر قدر که غرب وحشی لاسوگاس جذاب است، همان قدر میتواند یک مرد را از ریشه هایش دور سازد، خانواده اش را متلاشی کند، و اورا از حیطه اخلاقیاتی خارج نماید که زمانی جامعه سنتی او برایش فراهم کرده بود. در فیلم پدرخوانده، کاپولا[۳] آمریکا را برای مهاجران ایتالیایی معامله با شیطان نشان میدهد. به آنها قدرت بیشتری میبخشد، اما فقط به بهای روحشان. وجود مافیا در لاسوگاس تقریبا نماد کاملی از آن چیزیست که کاپولا میخواست درباره آمریکا بگوید. به او امکان میدهد که آمریکا را قمار بزرگی برای مهاجر ایتالیایی نمایش دهد (جایی که اشتباه کردن بسیار آسانتر از عقب نشینی کردن است).
رایان مک مکن: درست همانطور که گنگسترهای پدرخوانده مرتکب جرم میشوند تا از حد و حصر مهاجر بودن بگریزند، والتر وایت در سریال بریکینگ بد میکوشید از حد و حصرهای خودش فرار کند. او به مجرم بد طینتی بدل شد، اما همدردی کردن با ناامیدیهایش نیز آسان است. آیا خالقین اثر از ما میخواستند که اورا فرد خوبی تلقی کنیم؟
پل کانتور: در مورد بریکینگ بد، پرسش از قصد خالقین موضوع را بسیار پیچیده میکند. از مصاحبهها و تفسیرها به موضوع مهمی درباره آنچه پی میبریم که در پشت خلق نمایش مزبور قرار دارد و من در کتابم بتفصیل بدان پرداختهام. خالق و مجری نمایش وینس گلیگان به والتر وایت بعنوان یک مرد بد، جامعه ستیز و حتی هیولای شریر مینگریست. در واقع گیلیگان به مشکل خود برای یافتن راههایی میاندیشید که مخاطبین خود را وادار به همدردی با وایت کند. هر قدر نمایش جلو میرفت، گلیگان نتیجه میگرفت که در انگیختن همدردی با وایت افراط کرده است. او متعجب شد از اینکه بخش بزرگی از حضار برای وایت فریاد میکشیدند. در واقع وایت از بسیاری جنبهها شخصیتی شفقت برانگیز است. فقط بیماری سرطان نهایی اورا به کارهای مجرمانه سوق میدهد، و انگیزهاش آن است که خانوادهاش را تامین کند، بخصوص پسر معلولش را. ضمنا او از ناامیدیهایی در زندگی خود رنج میبرد (که مخاطب به آسانی میتواند با او همزاد پنداری نماید) که او را بدان سو سوق میدهد که احساس کند فقط بعنوان مجرم به کامیابی دست مییابد. عامل واقعا بغرنج در همه موارد آن است که فقط وینس گلیگان مسئول خلق شخصیت والتر وایت نبود. بعنوان مثال، کسی بنام برایان کرانستون وجود داشت (بازیگری که این نقش را ایفا کرد). وینس گلیگان بخش والتر وایت را نوشت اما برایان کرانستون این شخصیت را زنده کرد. بازی درخشان کرانستون تا حد زیادی عامل آن بود که وایت شخصیت شقفت برانگیزی جلوه نماید. در ضمن کرانستون تصوری از وایت داشت که بسیار متفاوت از تصور گلیگان بود. در مصاحبه ها نظر این دو اغلب بگونه چشمگیری درباره این شخصیت متفاوت است. صراحتا بگویم که فکر میکنم کرانستون والتر وایت را بهتر از گلیگان درک کرده بود. مهمتر از همه، کرانستون با ناامیدی وایت مانند شکست در زندگی به روشی همدردی میکرد که گلیگان نمیکرد. در نتیجه کرانستون عمیقتر در شخصیت وایت فرو رفت و شخصیتی خلق نمود که بسیاری از مخاطبین با او همدردی میکردند (من یکی از آنها بودم).
رایان مک مکن: اگرچه تصور زامبی سناریوی وحشتناکی تلقی میشد، مرده متحرک دنیایی را به نمایش میگذارد که در آن مردم عادی تقریبا آزادی کامل دارند. آنها، در مرزهای واقعیت جدید، آزادند که جامعه جدیدی را از پایین به بالا بازسازی کنند. برخی از مردم این موضوع را جذاب یافتند، بله؟
مرده متحرک نمایشگر خونخواهی محرومان از برگزیدگان
پل کانتور: من مطالعه مرده متحرک را شروع در حالی کردم که بخاطر محبوبیت و بطور کلی توفیق طیف وسیعی از داستانهای “پایان جهان آنطور که ما میدانیم” در فرهنگ پاپ آمریکایی گیج شده بودم. مردم بگونهای به تصویر کشیده شدهاند که همه چیز را از دست میدهند: همه آنچه که دوست دارند، خانههایشان، شغلشان. چرا چنین است؟. پس از تفکر زیاد، معتقدم که پاسخ را یافتهام. در تمام این داستانهای مکاشفاتی، دنیا در ویرانهها واقع است، زندگی کریه، ددمنشانه و کوتاه شده است، و مردم همه جا در احاطه مرگ هستند. اما دستکم دولت فدرال وجود دارد. این ویژگی مشترک تمام داستانهاست. چنین بنظر میرسد که گویی نخستین کاری که زامبیها انجام میدهند گرفتن واشنگتن است. گاهی غیاب مقامات فدرال مایه تاسف است، یا دستکم فقدانشان احساس میشود، اما شگفت آنکه به چه سرعتی شخصیتها با شرایط متغیر وفق مییابند و کنترل زندگی خود را باز پس میگیرند. نگفتم که آنها بدون دولت فدرال از دنیای جدیدی برخوردار میشوند بلکه آنها بطور کلی خودشان از کنترل تغییر راضی هستند. ابتدا نشان داده میشود که بسیاری از آنها در اداره زندگی خود کاملا به بروکراتهای دور دست وابسته اند، اما تحت فشار ضرورتهای جدید، بنا بر اقتضا برمیخیزند و مستقل و متکی به خود میشوند. این بخصوص در مورد تعداد زیادی از زنان صادق است. آنها درحالیکه از اشکال سوء رفتارهای گوناگون رنج میبرند، میآموزند که چگونه مبارزه کنند و بر سرنوشت خود حاکم گردند. این استقلال نوظهور اغلب بدین شکل است که آنها میآموزند که برای دفاع از خود از سلاح استفاده کنند و حتی حمله کنند. با وجود آنچه که فرد ممکن است خارج از هالیوود انتظار داشته باشد، مرده متحرک مباحثه متحرکی علیه کنترل اسلحه است. این نمایش پیشآهنگ روندهای سیاسی در ده سال گذشته است، و نارضایتی رو به رشد در برابر برگزیدگان در آمریکا را منعکس میسازد و طریقی که آنها کارگران، کشاورزان روستایی، و سایر مردم عادی را به حاشیه راندهاند. ناگوار نیست که قهرمانهای اصلی نمایش نماینده کدخدای محل (ریک گریمز) و کارگر دهاتی (داریل دیکسون) هستند. مرده متحرک نمایشگر خونخواهی محرومان از برگزیدگان است.
رایان مک مکن: شما در کتاب جنبه تیره رویای آمریکایی چند مثال آوردهاید. اما آیا مثالهایی وجود دارد که باصطلاح جنبه خوب رویای آمریکایی را نشان دهد؟ یا این جنبه تا حد زیادی از بین رفته است؟
پل کانتور: رویای آمریکایی در بسیاری جاها در فرهنگ پاپ زنده است، اما میخواهم به حیطه غیرمحتمل آن اشاره کنم: یعنی واقعیت نمایش. من اصولا دو نمایش در ذهن دارم: استخر کوسه و منفعت. هر دو تا حدی بطور غیرموجه در CNBC ظاهر می شود، یعنی کانالی نه طبیعتا مرتبط با همدردی یا سرمایهداری (یکی از نمایشهای دیگر این کانال حرص آمریکایی نام دارد). اما این دو نمایش درک حقیقی و قدردانی از بازارهای آزاد و کارآفرینی را نشان میدهد. استخر کوسه بخصوص تجلیل دائمی از رویای آمریکایی است؛ خود این عبارت بارها و بارها در نمایش مورد استفاده قرار گرفته، بطوریکه یک مبارز در پی دیگری بعنوان نمونهای از فرد ممتازی معرفی میشود که به رویای آمریکایی دست یافته است.
در اینجا میبینیم نمایش چگونه عمل میکند: تابلوی “کوسه ها” (مردان و زنان تاجر بسیار موفق در انواع صنایع) طرحهای کاری کارآفرینان تازه وارد را بررسی و موشکافی میکنند. این کارگردانان تجارت آیندهنگر درصدی از سرمایه شرکت خود را در ازای مبلغ سرمایه گذاری معینی پیشنهاد میکنند – یعنی ۱۰۰۰۰ دلار برای ۱۰% شرکت خود. کوسه ها از تازه واردین درباره طرح تجاریشان پرس و جو مینمایند، و پیشنهادهای متقابل زیرکانهای نیز میدهند، که اغلب بهترین پیشنهاد علیه یکدیگر است. تازه واردین خواهان پول هستند تا برای بنگاه خود سرمایه گذاری کنند، اما راهنمایی، اظهار نظر کارشناسی، توصیه، و ارتباطات را نیز از کوسههای موفق (و ثروتمند) انتظار دارند. نمایش البته تا حدی طرح ریزی شده است؛ تصحیح کار جنبه نمایشی بیشتری به هر اپیزود میبخشد. اما اساسا استخر کوسه بگونه شگفت انگیزی در مورد مسائل مالی واقع گرایانه است. به دلیلی افراد تجارت موفق کوسه نامیده میشوند. آنها خیر و نیکوکار نیستند؛ آنها در صددند که برای خود پول بسازند، و بسیاری از معاملاتی که در نمایش انجام میشود بگونه شگفت انگیزی سودآور است. استخر کوسه مکررا نشان میدهد که اکثر آمریکاییها به سختی این موضوع را درک میکنند که در معامله حرفهای، هر دو طرف سود میبرند. اما با وجود تاکید بر سود خالص، نمایش میتواند دلگرم کننده باشد و مکررا نشان میدهد که چگونه کوسهها زندگی کارآفرینان را به زعم خود برای چیز بهتری تغییر میدهند، و میگذارند آنها رویای آمریکایی را زندگی کنند. حتی بخیل پرمدعایی مابین کوسهها، کوین اولیری[۴]، دیده میشود که چقدر برای داستان گریه آور مالی یک تازه وارد اشک میریزد (گرچه مشهور است بخاطر بیان این جمله به کسانی که شغل خود را پراهمیت میدانند: “تو برای من مردی”).
منفعت دروس مشابهی نیز در بر دارد، هر چند در قالب متفاوتی است. مارکوس لمونیس[۵]، دیگر تاجر بسیار موفق، سر میرسد که به کسانی کمک کند که با نظریه فنی خود و تامین پول مشکل دارند. در طی این روند، مارکوس اغلب مشکلات خانوادگی و دیگر انسدادهای عاطفی را رفع میکند که مانع عملکرد موفق شرکت است. مارکوس بنوعی افراد کسب و کار را از شکست حتمی نجات میدهد به موفقیت میرساند و بدین سبب برای آنها رویای آمریکایی را تحقق میبخشد. همچنین نمایش بدقت اصلاح شده تا بر ماهیت مهیج و چشمگیر مذاکرات گاه و بیگاه و کنش بین مارکوس و افرادی تاکید کند که در کار خواهان کمک او هستند. اما شرکتها واقعیند، و ما از تماشای این نمایش میتوانیم دروس زیادی بیاموزیم درباره اینکه تجارت در دنیای واقعی چگونه عمل میکند (درباره تامین مالی، بازاریابی، معافیتهای مالی، تولید، و سایر جنبههای کلیدی پول درآوردن). مارکوس اگر چیز دیگری نباشد، در آموزش روش برچیدن تجارتی که کند پیش میرود مهارت دارد تا (حتی با کمترین بهای ممکن) جریان نقدی مثبت در تجارت در حال لغزش احیا شود.
استخر کوسه بهمین نحو آموزنده است، و بخصوص دروسی در بر دارد درباره آنکه شرکت چگونه به درستی ارزشگذاری شود. بسیاری از دروس ماهیتا اتریشیاند. هر دو نمایش بر ذهنی بودن ارزش تاکید دارد و چگونگی دستیابی به نرخها را در فرآیند کشف آشکار میکند. مهمتر از همه، هر دو نمایش درک اهمیت محوری فعالیت کارآفرینانه در اقتصاد را به اقتصاد اتریشی منتقل میکند. مانند اقتصاد اتریشی، هر دو نمایش اقتصاد را از دیدگاه نظری و انتزاعی نمیبیند، بلکه میبیند که کارآفرینان واقعی در دنیای واقعی چگونه عمل میکنند. ضمنا هر دو نمایش ستایشگر واقعیت رویای آمریکایی است.
منبع:
این مطلب در ۱۲نوامبر ۲۰۱۹ در تارنمای موسسه میسز منتشر شده و در آدرس ذیل قابلدسترسی است:
https://mises.org/wire/dark-side-american-dream
[۱] . Breaking Bad
[۲] . W.C. Fields or William Claude Dukenfield کمدین، بازیگر، شعبده باز و نویسنده آمریکایی
[۳] . Coppola
[۴] . Kevin O’Leary
[۵] . Marcus Lemonis