بحث را با فرازی از خطبه قاصعه امیرالمؤمنین شروع میکنیم؛ خطبه مشهوری در نهجالبلاغه که میفرمایند: «وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ قَبْلَکُمْ». این فراز از خطبه (کَیْفَ کَانُوا فِی حَالِ التَّمْحِیصِ وَ الْبَلاَءِ)، میگوید قبلیها را ببینید که در هنگام آزمون و رنج چگونه بودند. «أ لَمْ یَکُونُوا أَثْقَلَ الْخَلاَئِقِ أَعْبَاءً وَ أَجْهَدَ الْعِبَادِ بَلاَءً وَ أَضْیَقَ أَهْلِ الدُّنْیَا حَالاً؟»، آیا از همه آفریدگان، بارشان سنگینتر و از همه بندگان خدا به هنگام آزمایش، کوشندهتر نبودند و زندگیشان از همه مردم جهان تنگتر نبود؟ «اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِیداً، فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ»؛ فراعنه آنها را عبید گرفته بودند و بسیار آزارشان میدادند.
این بحث ادامه پیدا میکند تا میرسد به اینکه (حَتَّی إِذا رَأَی اللَّهُ – سُبْحانَهُ – جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَی الْأَذَی فِی مَحَبَّتِهِ) خدای سبحان میبیند، چگونه در راه محبت او، بر آنهمه آزار شکیبایی میورزند. چرا خداوند، حال آنها را تغییر داد؟ آیا از آن وضع بسیار بد، به آنها فرج داد؟ هر تغییری در تاریخ، اعم از افول، صعود، قدرت، ضعف، شدت و فرج، به دست خداوند و به اراده او است؛ یعنی خداوند، فقط در تاریخ مؤثر است. حال ممکن است که بگویید، پس ارادههای ما چه میشود؟ آیا ممکن است که ارادههای ما در اراده خداوند، اثر بگذارد یا خیر؟ یعنی ما هیچ رابطه مستقیمی با تاریخ نداریم؟ چرا داریم، زیرا در اراده و مشیت الهی تأثیر میگذارد و بعد از آن، بر تاریخ نیز تأثیر دارد. سپس میفرمایند، خداوند آنگاه که جدیت صبر آنها را بر اذیت فراعنه در محبت خودش دید؛ یعنی دید که صبر میکنند (وَ الاِحْتِمالِ لِلْمَکْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ) و از خوف خدا، سختیها و مکروهها را تحمل میکنند، (جِدَّ الصَّبْرِ و الاِحْتِمالِ لِلْمَکْرُوهِ)، آنگاه جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضایِقِ الْبَلاءِ فَرَجاً؛ از بدبختی و مضیقه بلا، به آنها فرج و گشایش داد. (فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَکانَ الذُّلِّ)، درواقع، آنان را از ذلت درآورد و عزیزشان کرد؛ «وَ الْأَمْنَ مَکانَ الْخَوْفِ، فَصارُوا مُلُوکاً حُکَّاماً»، وحشتشان را به ایمنی تبدیل کرد و پادشاهان و حاکمان، شدند أَئِمَّةً أَعْلاَماً، وَ قَدْ بَلَغَتِ الْکَرامَةُ مِنَ اللَّهِ لَهُمْ، ما لَمْ تَذْهَبِ الْآمالُ إِلَیْهِ بِهِمْ؛ و پیشوایانی سرفراز. کرامت خداوندی در حق ایشان، به جایی رسید که هرگز آرزوی آن را در دل نپرورده بودند. درواقع، اصلاً فکرشان را نمیکردند که عاقبتشان اینگونه شود، زیرا تا دیروز به شکنجهگاهها میرفتند. فکرش را نمیکردند که مثلاً یکی استاندار شود و آن یکی پادشاه، فکرش را هم نمیکردند.
«فَانْظُرُوا کَیْفَ کانُوا»؛ بنگرید که حال آنان چگونه خواهد بود؟ ببینید که چرا اینها موفق شدند؟ نشانه ظهورشان چیست؟ «حَیْثُ کانَتِ الْأَمْلاءُ مُجْتَمِعَةً»؛ آنگاه که جماعتشان متفق بودند، آرمانهایشان یکی بود، یعنی آرمانی واحد داشتند. «وَ الْأَهْواءُ مُؤْتَلِفَةً»؛ درواقع، آراء و خواستههایشان یکی بود. درواقع، خواستههایشان باهم گره خورده بود و (وَ الْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً) قلوبشان اعتدال داشت. اعتدال در اینجا یعنی باهم بودن؛ یعنی همه واژههای وحدت، اجتماع، ائتلاف که همه اینها را حضرت آورده است. «وَ الْأَیْدِی مُتَرادِفَةً»؛ دستها پشت سر هم بود، عملشان یکی بود، هماهنگی در عمل داشتند و (وَ السُّیُوفُ مُتَناصِرَةً) شمشیرهایشان آخته به یاری هم بود؛ یعنی همه یکجا را میزدند. حال چه در جنگ و چه سیوف به معنی علم. پس نیروهایشان در یک نقطه تمرکز داشتند (وَ الْبَصائِرُ نافِذَةً) و دیده بصیرشان ژرفنگر بود و چشمهایشان، یکچیز را میدید. آنها در یکجا نفوذ میکردند و از همه مهمتر (وَ الْعَزائِمُ واحِدَةً)، عزم و آهنگشان یگانه بود. «أَلَمْ یَکُونُوا أَرْباباً فِی أَقْطَارِ الْأَرَضِینَ»، آیا در آن روزگاران، مهتران روی زمین و ملوک فرمانروا بر مردم جهان نبودند؟ ببینید چگونه ارباب در اقطار و دورترین مکانها، ملوک شدند، همه با این مشخصات، از آنطرف تا مصر و از آنطرف تا هند رفته و پادشاه و ارباب شدند؛ «وَ مُلُوکاً عَلَی رِقابِ الْعالَمِینَ».
علل افول تمدنها از منظر امیرالمؤمنین (ع)
«فَانْظُرُوا إلی ما صارُوا إلَیْهِ فِی آخِرِ أُمُورِهِمْ»؛ آنگاه به پایان کارشان بنگرید؛ ببینید افولشان به چه شکلی بود؟ آخر امر اینها چه شد؟ «حِینَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ»، زمانی که میانشان تفرقه افتاد (وَ تَشَتَّتِ الْأُلْفَةُ)، الفتشان به پراکندگی کشید؛ یعنی آن گرههایی که باهم خورده بودند، متشتت شد. (وَ اخْتَلَفَتِ الْکَلِمَةُ وَ الْأَفْئِدَةُ) و میان آنها به دل و زبان، خلاف و پراکندگی افتاد. درواقع، از لحاظ نظری باهم اختلاف پیدا کردند و دیگر امیال و اهواء آنان یکی نبود. (وَ اخْتَلَفَتِ الْکَلِمَةُ وَ الْأَفْئِدَةُ)، قلبها از هم جدا شد؛ یعنی آن وحدت قلبی از بین رفت. پس آن عزم راسخشان، متشتت و پراکنده شد. «وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ»؛ شعبه شعبه شدند و (وَ تَفَرَّقُوا مُتَحارِبِینَ) با یکدیگر، به نزاع برخاستند. ایشان میفرمایند که فرقه فرقه شدند، درحالیکه متحارب هم بودند. شروع به زیرآب زدن کردند و این یکی با دیگری، شروع به جنگیدن کرد. در اینجا، دوباره حضرت باید بگوید که چه زمانی از آنها عزت را گرفت؟ «قَدْ خَلَعَ اللَّهُ عَنْهُمْ لِباسَ کَرامَتِهِ»؛ خداوند جامه کرامت خود را از تنشان به درکرد و (وَ سَلَبَهُمْ غَضارَةَ نِعْمَتِهِ) آن خوشی نعمتش را از آنها گرفت تا (وَ بَقِیَ قَصَصُ أَخْبارِهِم فِیکُمْ عِبَراً لِلْمُعْتَبِرِینَ مِنْکُمْ) داستانشان در میان شما بماند، مگر عبرت گیرندگان درس بگیرند. درواقع، آنان برای شما، داستان، اعتبار و تاریخ شدند و خود، به تاریخ پیوستند و دیگر نیستند؛ یعنی از هم فروپاشیدند.
به نظر بنده با الهام از خطبه قاصعه، ما میتوانیم کل فرایند ظهور و افول تمدنها را مبتنی بر وحدت و تشتت توضیح دهیم؛ یعنی فرمول و الگوی توضیح آن، ایده وحدت- تشتت است. بنده این امر را در سه حوزه تقسیمبندی کرده ام؛ حوزه تفکر، فرهنگ و تمدن. همینجا تفکر به معنای وضعیت فکری، نظری، قلبی است؛ یعنی آنجایی که نمیبینیم. منظور از فرهنگ نیز عمل است که اصلاً بدون هیچ پیشبندی، عمل، حوزه عمل و ظهورات عملی. تمدن نیز ظهورات سخت است. پس ایده ما در توضیح، ایده اصلی وحدت- تشتت است که این امر را از خطبه قاصعه گرفتیم.
بررسی شاخصهای افول ذیل حوزههای تفکر، فرهنگ، تمدن
در حوزه فکری، مهمترین شاخصه افول -که در میان همه اینها اول است- همان چیزی است که امیرالمؤمنین فرمودند: «الْأَمْلاءُ مُجْتَمِعَةً[۱]»؛ آمال و امیال آنان. ما نام آن را قدرت اتوپیا یا همان آرمان میگذاریم که ذیل آن، قدرت معنا بخشی به جهان است. اصل هر تمدنی این است که چقدر میتواند، جهان را معنا کند؟ یا اینکه اتوپیای آن، چقدر میتواند دلها را گرم کند؟ میدانید که قدرت اتوپیا این است تا از لحاظ ذهنی، معنا بخش باشد. ما این مورد را اینگونه تعریف میکنیم: نظری- قلبی. از لحاظ نظری، باید قدرت معنا بخشی به جهان را داشته باشد و از لحاظ قلبی، باید بتواند قلبها را گرم نماید؛ گرم کردن جانها یعنی اینکه آدمها نهتنها با آن اتوپیا، احساس نظری برقرار بکنند بلکه جانشان نیز گرم شود. یک زمانی وجود دارد که ما نسبت به یک مسئله نظری، ارتباط برقرار کرده و سپس، میگوییم که خوب بود، بحث خوبی داشت. یک زمان است که بهطور ناگهانی، زندگیمان را به هم میریزد، وجودمان را در هم میریزد که گرم است؛ یعنی ناگهان شب و روزتان را میگیرد، دائماً به آن فکر کرده و میگویید که اگر اینطور بشود، چه میشود؟ خیال و قلبتان را درگیر میکند. بهعنوانمثال، در نوجوانی یک دور این را با ژولورن، بر روی ما امتحان و آزمایش کردند؛ یعنی رمانهای ژولورن را به ما دادند و خواندیم که اگر یادتان باشد، سه یا چهار روز، ما را درگیر خود میکرد یا با هری پاتر و اینها که جانها را گرم میکند؛ یعنی نوجوان، سه یا چهار روز، در آن فضا است و در اینجا، بحث نظری وجود ندارد که مثلاً بگوید اینجا، فلان مورد است، خیر، در اینجا، جان را گرم میکند و شما را به عالم خیال و آینده میبرد.
اگر قدرت اتوپیا این دو کار را انجام دهد، به ایجاد چیزی منجر میشود که ما نام آن را هویت- حمیت گذاشتهایم؛ یعنی آدمها ذیل این فکر، خودشان را تعریف میکنند، مثلاً فرد میگوید که من، مسلمانم؛ ببینید، هویت میگیرد. مثلاً می گوید که من، یک انسان مدرن هستم؛ درواقع، نسبت به آن، هویت و حمیت میگیرد که بعد از آن، تشخص و غیریت به وجود میآید؛ یعنی از لحاظ ذهنی، این امر به تشخص و غیریت منجر میشود. پس نکته بعدی مؤلفه قدرت تمدن، این است که ما ببینیم این امر تا چه حد، تشخص و غیریت ایجاد میکند. درواقع، طرف بگوید که او کافر است. ما این غیریت را در فضای «دیگری» میبینیم. دیگری یعنی اینکه دیگری ایجاد میکند؛ بهعنوانمثال، شما میگویید که این، چیست؟ مثلاً کافر است یا مسلمان. همه این موارد را میتوان ذیل یکچیز آورد. درواقع، همه این قدرت اتوپیا، آرمان، هویت- حمیت و تشخص- غیریت را میتوانم ذیل یک مورد دستهبندی کنم یا نام همه را یکچیز بگذارم؛ وحدت نظری. در حوزه همین امر که امیرالمؤمنین فرمودند: الاملاء المجتمع؛[۲] یعنی میل و آرمان یکی است؛ وحدت نظری- آرمانی.
این امر در حوزه عمل و فرهنگ، بسیار روشن است که موجب ایجاد هماهنگی در عمل و وحدت عملی میشود. ظهور تمدنی آن، چند مورد میشود؛ یعنی ما، زمانی که از حیث نظر وحدت داریم، قدرت معنا بخشی ایجاد میشود اما ما در عمل، آن را هماهنگ میکنیم؛ پس در تمدن، ظهوراتی وجود دارد.
- میتواند موجب رفع نیازهای بنیادین، بر اساس ارزشها و نظر مشترک باشد؛ یعنی نظر مشترک وجود دارد یا ارزشهایشان مشترک است، خوب و بد یکچیز را میفهمند، حسن و قبح یکچیز یکسان است؛ یعنی بر اساس آن ارزشها، نظر و آرمان مشترک، میتوانند نیازهای بنیادینشان را رفع کنند.
- دومین کاری که میتوانند بکنند، این است که چرخه نیاز و تولید ایجاد نمایند.
درواقع، تولید نیاز و ارضا ایجاد میکنند؛ یعنی میتوانند، چنین کاری بکنند. درواقع، میتوانند نیاز اولیه را ایجاد کنند که بر اساس نیاز اولیه، چرخه بعدی را ایجاد نمایند؛ یعنی میتواند در یک آن و بهسرعت، به نیاز اولیه پاسخ دهد. پس اولین بار که به نیاز اولیه پاسخ دهد، نیاز ثانویه نیز ایجاد میشود و سپس، برای آن، چرخه درست میکند؛ یعنی شما میگویید که من تشنه هستم، میگوید بیا و این شربت آبلیمو را بخور، میگوید که چرا باید این را بخورم؟ میگویید، حلال است. ببینید یکمرتبه بر اساس ارزشهایش میگوید، نمیگوید بخور دیگر، چون گرسنه هستی هر چیزی که بود، باید بخوری بلکه میگوید، حلال است. یک زمانی هم میگوید، مثلاً آبلیموی زنجان است؛ یعنی ببینید که چقدر او را تا لب نیازهای ثانویه برده است.
- نکته بعدی و بسیار مهم، این است که در صورت و ماده، استقلالپیدا میکند؛ یعنی شاخص بعدی این است که یک تمدنی بالا میرود و بهتدریج، در صورت و ماده، استقلال پیدا میکند؛ این، یعنی چه؟ بهعنوانمثال، فردی که میخواهد، لباس درست کند، هم صورت آن را طراحی میکند، هم ماده آن را؛ یعنی چون نسبت به غیر، غیریت و تشخص دارد، برای آن خطکشی میکند. مثلاً میگوید، این لباس من است، زیرا پنبهاش را خودم کاشته ام، ظاهرش را نیز خودم ساختهام. بنّایی، معماری، شهرسازی و… نیز به همین شکل است. میگوید ماده این مورد را خودم تولید میکنم، از خاک، گچ و …، سپس، به آن صورت و شکل میدهم.
- شاخص چهارم، به نظر من این است که مشارکت آگاهانه صورت میگیرد؛ یعنی آدمهای هماهنگِ فکری و عملی، به صورت آگاهانه در ساخت تمدن شرکت کرده و مشارکتی آگاهانه در تمدن سازی دارند، پس اینگونه نیست که آنها را در شیب بیندازیم تا بروند، زیرا خودشان میفهمند که چرا دارند، این کار را میکنند. درواقع، هرچه میزان آگاهی بیشتر باشد، تمدن زایندهتر است.
- شاخص پنجم: سامانه همراه سازی است؛ یعنی اینکه ما، چگونه افراد دیگر را با این نظر و فرهنگ همراه کنیم؟ پس اینها، سامانه همراه سازی دارند. حالا بعداً میگویم که یکی از مهمترین شاخصههای افول، همین سامانه همراهسازی است، زیرا ما باید ببینیم، اگر طرف آمد و به ظاهر نظر آدمها را با خود همراه کرد، چه اتفاقی رخ میدهد. این امر، بسیار قوی است، اما اگر رفت و بهصورت نظامی جایی را با خود همراه کرد و آن را اشغال نمود، دیگر مشخص است که نظرش، قوت همراه سازی ندارد، زیرا نمیتواند، برود و آدمها را بهصورت نرم با خودش همراه کند. مدلهای مختلفی برای همراه سازی وجود دارد؛ یعنی سامانه همراه سازی دارد اما همراه سازی این سامانه، یکی از شاخصهها است. حال، بر چه اساسی و چگونه باید همراهسازی کند؟ میتوانی به او نمره خوب و بد، بدهی که دارد، افول میکند یا نه. معمولاً برای این کار، سیستم طراحی میکنند که قدرت آن، از طریق یک کاری بروز کرده و شما را با خود همراه میکند. بهعنوانمثال، رسانه یک سیستم رسانهای میآورد. همینکه حرفش را به تو برساند، خودش یک سامانهای میخواهد. کتاب مینویسد، سریال میسازد و اصلاً یک بحثی که ما از قدیم در تمدنها داشتیم، این بوده است که آن تمدن، چگونه ایدهاش را به تو برساند؟ چون این تشخص بعد از یک مدت، اصلاً اجازه نمیداده که این کار انجام شود؛ یعنی در حال حاضر، شما نگاه نکنید که ظرف بیست سال گذشته، ما آنقدر در ارتباطات پیشرفت کردهایم که با یک کلیک، میتوان فهمید مثلاً پاریس چه میگوید یا لندن چه میگوید. اصلاً اینطور نبوده زیرا ما اصلاً به اینها دسترسی نداشتیم. همچنین، چقدر باید زحمت میکشیدیم تا بتوانیم، به طرف مقابل، دسترسی پیدا کنیم؛ یعنی حتی سامانه دسترسی نیز مشکلدار بود. بهعنوانمثال، همین جهانگردها میرفتند و میگفتند که من، ایرانی هستم، آنها نیز میپرسیدند که ایران چه خبر؟ خوب، سی سال طول میکشیده تا او برود و بیاید. در حال حاضر، سامانه همراه سازی چیست؟ سامانهای است، مشتمل بر اینکه من دسترسی داشته باشم، وضع اغنایی یا اغنای نرم داشته باشم تا میلیتاریسم؛ یعنی میلیتاریسم و نظامیگری، یک سامانه همراهسازی است. عراق را رسماً اشغال نظامی میکند، سپس در آنجا شروع به کار میکند، پس سامانه همراهسازی دارد میگوید که من، عراق را متمدن میکنم.
بررسی تمدنها با معیار وحدت- تشتت و تشتت- وحدت
به نظر بنده اگر ما بتوانیم اینها را یک مقداری کمیتر نموده یا یک پله ریزتر کنیم، سپس فرایند آن را در تاریخ بسنجیم و ببینیم، اگر از تَشَتُّت دارد رو به وحدت میرود، یعنی در حال حرکت رو به بالا است، چون معمولاً اینگونه است. در حال حاضر، وضعیت جمهوری اسلامی بهشدت مُشتت است؛ ما از هر لحاظ خوب نیستیم اما منتها باید ببینیم که این چهل سال پیش، چگونه بوده است؟ حال چه گونه شده است؟ چهل سال بعد، چه خواهد شد؟ یعنی در بازه هشتاد و نودساله، شما میتوانید با این شاخصها نمره دهید و سپس، بگویید این با ایده وحدت- تشتت و تشتت- وحدت، رو به تشتت است یا رو به وحدت. به نظر من، هر چه این فرایند رو به وحدت برود، نشاندهنده این است که آن تمدن، رو به اوج میرود. تمدن نیز اصولاً همین نکتهای است که امیرالمؤمنین فرمودند، با وحدت آن الْعَزائِمُ واحِدَةً، السُّیُوفُ مُتَناصِرَةً، الْأَیْدِی مُتَرادِفَةً، با اینها الآن یک نسبتی دارد که بعد میفرماید، خدا به آنها عز داد و از ظلم درآورد، یعنی عزت داد، پس تمدن یعنی همین؛ یعنی تعمیم و بسط میدهیم. اگر متوجه شدید که این روند، منفی است و از وحدت بهسوی تشتت پیش میرود، یعنی در حال افول است و دیگر نمیتواند، آن را جمع کند؛ پس شاخصها را باید با ارزشها سنجید.
توجه دارید که سنن الهی و …، همه اینها به صورت حدودی است؛ یعنی روشن است که ما نمیتوانیم، با قطع و یقین بگوییم که چه زمانی، چون ممکن است که سنت املاء و استدراج پیش بیاید و بتواند خودش را تغییر دهد. بهعنوانمثال، ظهورش این است که یک مدت در سراشیبی رفته و دوباره بالا آمده است (مثلاً افول آمریکا نیز همینطور است). درواقع، یکباره ممکن است که شما، وحدتی دوباره را در آمریکا ببینید، مثلاً شما یک وحدت مدرن دوباره به نسبت آن در جهان مدرن میبینید، اما به نظر من، خودش را در این شاخصها نشان میدهد؛ یعنی میتوان فهمید که اراده الهی در این شاخصها است، اما به صورت پسا؛ یعنی شما نمیتوانید، پیشبینی کنید اما زمانی که رخ میدهد، احتمالاً بتوانید، آن را گزارش کنید. سنت املاء و استدراج نیز وجود دارد؛ یعنی خداوند، به هر دلیلی نگهشان میدارد و ظاهر آن، مشتت است اما خداوند، آن را نگه میدارد. بهاحتمالزیاد، یک رابطهای میان وحدت و قدرت است؛ یعنی خدا اگر بخواهد که او را نگه دارد، یک کاری میکند که در این حوزه، به وحدت برسد تا بماند. بحثم روشن است؟ یعنی خداوند، با تشتت نیز میتواند آن را نگه دارد، اما با توجه به سنت رعایت اسباب، بهاحتمال زیاد، خدا سبب است؛ یعنی مثلاً احتمال قریب به هشتاد نود درصد، ما میتوانیم با مطالعه آن وضعیت پیش برویم. پس این، فرمول کلی است.
حال، چنددقیقهای نیز راجع به وضعیت آمریکا و جهان غرب، صحبت کرده و این موضوع را تطبیق دهیم تا ببینیم چه میشود. اینها دیگر همه شخصی است؛ یعنی الآن بگوید، اینها را باید کمی سازی کنید، اسنادش را بیاورید و نشان دهید، درست است و من، باید بتوانم این کار را انجام دهم اما در حال حاضر، دارم حسم را میگویم، زیرا مطالعه و مشاهده تاریخ، به شما یک حس اجمالی میدهد. شما میتوانید، حس اجمالیتان را گزارش دهید، البته ممکن است که شما بگویید، من در تفسیر نیازمند اثبات هستم، حال با روش پدیدارشناسی، روش پوزیتیویستی یا کمی؛ خوب، اینها درست است و درنهایت، من باید بتوانم، این کار را انجام دهم. البته در حال حاضر، یک مقداری به صورت پدیدارشناسی کار میکنند و میدانید که روش پدیدارشناسی، به این شکل است که میگوید، آقا من از دیدن آن پدیده، یکچیزی فهمیدم، تاریخ خواندم، فیلم دیدم، صدسال پیش آمریکا را دیدم، پنجاه سال پیش آن را دیدم، الآن را هم دیده ام. از مجموع همه اینها، یک معنایی در ذهنم متولد شده است؛ یعنی آن پدیده، اینگونه بر من پدیدار شده است. حال، من اصلاً کاری ندارم که آن پدیده، واقعاً چیست، اینگونه بر من آشکار شده است و با شما نیز به اشتراک میگذارم. حال، میخواهم ببینم که شما، چقدر با این امر همدلی میکنید. به این روش، روش پدیدارشناسی میگویند؛ یعنی شما میگویید، عجب من این را تا حالا اینگونه ندیده بودم، راست میگویید، اینگونه است. روش پدیدارشناسی یعنی شما آن را قبول میکنید، پس به صورت پوزیتیویستی نیست که کمی باشد. میگوید اگر این را در سه کلمه بگویم، شما آن را قبول میکنید. این، پدیدارشناسی است. آن پدیده همانگونه بر شما ناگهان پدیدار میشود.
در این مورد، ما مشارکت میکنیم؛ یعنی در زاویه پدیداریمان، باهم مشارکت میکنیم که روش پدیدارشناسی است. به همین دلیل، پدیدارشناسی یک مقداری باز است؛ یعنی من هر طور که شده است، این را برای شما میگویم، اصلاً برایتان داستان مینویسم، پوزیتیویستی که نیست. برایتان توضیح میدهم. یک نمونه فوقالعاده آن را در کتاب آمریکای بوردیو میبینید -که پیشنهاد میکنم، حتماً این کتاب را بخوانید- در این کتاب، یک فیلسوف فرانسوی وجود دارد که پدیدارشناس بوده و به آمریکا رفته و همهجا چرخیده است. درواقع، چند وقت آمریکا مانده و سپس، کتابی راجع به آمریکا نوشته است. اگر شما این کتاب را بخوانید، برایتان یکچیز عجیبی است؛ بهعنوانمثال، فرض کنید که به بیابانهای آمریکا رفته و گفته است که اینها، اصلاً یک تمدن بیابانی هستند. برخلاف این چیزی که شما فکر میکنید، اینجا صحرا و بیابانهای زیادی دارد و آمریکا، صحراهای وسیعی دارد (پنج برابر ایران صحرا دارد)، سپس، میگوید شما شهرهایشان را میبینید، اما اینها اصالتاً کابو هستند، کابوهای بیابانی، یعنی شخصیت اینها اصالتاً اینگونه است. کاخ سفید هم که میآیند، یارو کابویی یا گاوچران است. در آنجا گاو میچرانده اما حالا آمده است به اینجا و ظاهراً یکچیز دیگری میچراند. نمیدانم یادتان است یا نه، بوش به کاخ سفید که میآمد، لباس کابویی میپوشید، با مهمیز، وارد راهروهای کاخ سفید میشد و آن را نشان هم میداد. بهعنوانمثال، میگویند در یک هتلی، دیده که همه اتاقهای هتل پر است؛ وسط یک بیابان و در یک شهر کوچک، بعد صدای تلویزیون میآمده، گفته چرا اینجا شما آنقدر مهمان دارید، گفتهاند که خیر، مهمان نیستند، فقط شما تنها هستید. وارد اتاق که شده، دیده چراغ و تلویزیون روشن است، به او گفتهاند، آقا چرا خاموش نمیکنید؟ گفته چه چیزی را خاموش کنم؟ گفتهاند تلویزیون را. گفته مگر تلویزیون را هم میتوان خاموش کرد؟ گفته شما تلویزیون را خاموش نمیکنید؟ گفته خیر. در این مورد، نویسنده گفته است که نود درصد مردم آمریکا، هیچوقت تلویزیون را خاموش نمیکنند، شبها نیز فقط صدایش را قطع کرده و میخوابند. راجع به این موضوع، نویسنده ۳-۴ صفحه توضیح داده و از این نکته، یکچیزی برایش پدیدار شده است که چه جالب! چرا اینها تلویزیون را خاموش نمیکنند؟ جوابی که برایش پیدا کرده، این است که آمریکاییها از تنهایی میترسند، از اینکه یکباره ارتباطشان قطع شود؛ یعنی آنها از تنهایی در عالم میترسند. همچنین، در آنجا ۵-۶ صفحهای توضیح داده که روشن بودن دائمی تلویزیون در آمریکا، چه معنایی را بر من آشکار کرد و آن را توضیح میدهد. این هم روش من؛ یعنی روش بنده، به صورت پدیدارشناسی است.
بررسی قدرت معنا بخشی جهان مدرن
حالا اگر بخواهم، همان را توضیح دهم، بحث این است که قدرت معنا بخشی جهان مدرن در ظرف صدسال گذشته، در جهان چقدر تقویت یا ضعیف شده است؟ آرمانشهر جهان مدرن، چقدر میتواند جهان را معنا کند؟ اتوپیای آن، چقدر میتواند جانها را گرم کند؟ میدانید که یک وضعیت شکست بسیار شدید در جنگهای جهانی اول و دوم پیش آمد، یعنی کاملاً سقوط کرد. نیچه و اشپنگلر، نشان دادند که ما دیگر این قدرت معنا بخشی به جهان را نداریم، یعنی دیگر با این مفاهیممان، نمیتوانیم جهان را معنا کنیم؛ با آزادی و دموکراسی، اینها به جهان معنا میدهد، درواقع، معنای انسانی میدهد و ما دیگر نمیتوانیم این کار را بکنیم و آرمان و اتوپیایمان نیز شکست خورده است. آمریکا این امر را بعد از جنگ جهانی دوم احیا کرد؛ یعنی زمانی که میگوید، من دموکراسی خواهی را میخواهم، موجه است که حتی بعد از آن، جنگ هم بکند، یعنی به آن معنا میدهد. درحالیکه اگر مثلاً میگفت که من، میخواهم بروم و عبودیت را در جهان بسط دهم، بسط عبودیت در برابر خدا و ولی الهی، بعد حمله که میکردند، میگفتند تو متجاوز هستی. چه میگویی؟ با حرفهای قرونوسطایی آمدهای؟ اما وقتیکه بخواهد دموکراسی را در جهان بسط دهد، آن را توجیه میکند؛ یعنی بنیاد بسط دموکراسی را موجه میکند. خوب، حالا مسئله این است که ظرف ۴۰-۵۰ سال گذشته، بعد از جنگ جهانی دوم که این امر احیا شد، بخصوص از سال ۱۹۵۰، ۱۹۶۰، آن دههای که مخصوصاً جنگ سرد هم تمام شد، بسیار موجه میکند. آن رقیب موجه کننده کمونیست و مارکسیست نیز رفته است. پس در حال حاضر، حساب کنید از سال ۱۹۹۰، آمریکا دیگر تاخته است؛ یعنی تا ۲۰۰۰، ۲۰۱۰ دیگر ده-بیست سال اصلاً تنها نظام موجه کننده جهان بوده و رقیبی نداشته که حالا شروع کردن به گفتن پایان جهان، اینکه دیگر تمام شده است و اصلاً دیگر رقیبی وجود ندارد.
به نظر میرسد نسبتاً طی ده سال گذشته، این قدرت معنا بخشی، تضعیف شده است؛ یعنی ما میتوانیم در جهان، معانی را سراغ بگیریم که دارند، معنا بخشی جدید میکنند. در برخی موارد، کمونیست کمی احیا شده است، رویکردهای چپ، انتقادی، پستمدرن و البته رویکردهای اسلامی، دوباره احیا شدهاند. حالا حتی اگر دو درصد هم این رویکردها احیا شده باشند، یعنی دو درصد آن رویکرد، ضعیف شده است؛ یعنی به نسبت، هنوز در اوج است، روشن است دیگر؟ یعنی اگر بخواهیم نمودار آن را بکشیم، بهعنوانمثال از اول قرن بیستم، در یک نزولی بوده، آمده تا جنگهای جهانی و دوباره احیا شده و رفته تا یک وضعیت ثابتی گرفته و دوباره، ۱۰- ۱۲ سالی است که به وجود آمده؛ یعنی هنوز در اوج است و چیزی رقیب آن نیست، بعد آن یکی رقیبش، در اینجا است. آن دورهای هم که ده سال برهه تمدنی، چیزی محسوب نمیشود. مثلاً بسیار طبیعی است که اینها، الآن بتوانند دوباره به یک مدلی برسند تا احیایش کنند، یعنی دوباره مفاهیمی بسازند. کما اینکه دیدید اینها چقدر مفهوم میسازند یعنی اصلاً یک سری آنجا که یک دلار یک دلارش را حسابکتاب دارند، ناگهان میبینید آنقدر میلیون دلارش را به یک دانشگاه میدهند تا برای جهان معنا بسازند، درواقع، میگوید که دموکراسی نشد، مثلاً بیست سال بعد، دموکراسی میآید. مثلاً اقتصاد آزاد، آن زمان نشد، دائماً در حال معنا سازی است. بهیکباره میبینید که صد تا دویست معنا میسازد، سپس، آدمها هم همراهی میکنند؛ یعنی از چین و ژاپن، موقعی که میخواهند بیایند در سازمان ملل و بگویند، ما چگونه حرف بزنیم، با همان واژگان و مفاهیم صحبت میکنند. میگویند که ما به دنبال توسعه پایدار یا به دنبال حفظ محیطزیست هستیم که محیطزیست و توسعه پایدار، همه مفاهیم جدید هستند و دائماً جهان را با آن، نظم دهی و همراهی میکنند تا همین فرایند، ادامه پیدا کند.
به نظر میرسد که به آرامی، به یک وضعیتی میرسیم که شاید طی ۱۰-۲۰ سال آینده، امکان جهان معنا بخش جدید فراهم شود؛ یعنی شما آنجا میروید و یک حرفی میزنید که دیگر به شما نخندند، بگویند حالا گوش بدهیم تا ببینیم، چه میگوید. خوب، این شاید ظرف ۱۰-۲۰ سال آینده فراهم شود؛ درواقع، هژمونی آن، دارد کم میشود.
آیا هنوز اتوپیای جهان مدرن، قدرت همراه سازی دارد؟
نکته بعدی نیز بحث گرم کردن جانها است؛ یعنی شما میبینید که آن اتوپیا، هنوز در اوج است اما دیگر مانند ۱۰-۱۲ سال پیش نیست؛ بهعنوانمثال، فرض کنید آن زمان میگفتند که هر ایرانی یک اتومبیل، اما حالا میگویند، یعنی چه هر ایرانی یک اتومبیل؟ نمیشود اینطور زندگی کنیم تا ۲۰۰- ۳۰۰ سال دیگر میمیریم. اتوپیا یعنی اتوپیای تکنولوژی که ورژن دارد؛ یعنی برای اینکه مسئله را حل کند، می گوید تکنولوژی پاک. بهعنوانمثال، من به تو سرعت میدهم، ببینید خود این امر، برای این است که جانها را گرم کند، یعنی شما، دائماً تشویق شوی که بیایی و در دانشگاه فنی درس بخوانی، سپس، امیدوار شوی و مدام به آن اتوپیا فکر کنی. متوجه شدهاید که مدام در حال اتوپیا سازی است؛ حالت سامانه دسترسی، مدام کارتون و فیلم میسازد و انواع و اقسام اتوپیاها را به شما نشان میدهد. بهعنوانمثال در ایران، انیمیشن هزار و پانصد، اتوپیای ایرانی بود، ماشینها روی هوا میرفتند، سپس، مصلی را نشان میداد که بالاخره تمام شده است و سرانجام، بعد صدها سالها، آنجا دارند نماز میخوانند که همه خوشحال بودند، اذان میگفتند، همه مومنان به آنجا در حال حرکت بوده و میگفتند که همه چیز درست شده است.
قدرت اتوپیای جهان مدرن، در حال کم شدن است. به دلایل متعدد، بحث تشخص- غیریت آن کم میشود؛ یعنی یک زمانی در قرن هجده و نوزده در جهان غرب، دوگانه تمدن- توحش، دوگانه بسیار مهمی بوده است. از قرن بیستم به بعد، دوگانه توهم- توحش دارد کم میشود. البته در حال حاضر، دوگانه جهان امن-جهان ناامن، در حال باب شدن است. جهان امن-جهان تروریستی؛ یعنی مثلاً عراق و اینها، تروریست هستند، آنجا جهان ناامن است اما اینجا، جهان امنی است. بر روی دوگانه امن- ناامن، بیست سالی است که تمرکز کرده اند؛ یعنی دوگانهای غیر ساخته اند که البته ابتدا، بیست سالی با کمونیست- آزاد بودند؛ یعنی اینجا، جهان آزاد است و آنجا، جهان کمونیستی است. بیست سالی با این غیریت پیش آمدند که بعد از آن، غیریت فروپاشید و سپس، آمریکا- اسلام پدید آمد. البته متوجه شدند که اسلام، بسیار بزرگ بوده و غیریت آن خطرناک است، پس گفتند که خیر؛ منظور از اسلام، تروریست است، سپس، دوگانه تروریست را ایجاد کردند که تروریست به ما حمله میکند، البته این هم به آرامی ضعیف میشود، یعنی او مجبور است، مفاهیم جدید زیادی برای ایجاد غیریت درست کند.
بررسی مسئله همراه سازی در سالهای اخیر
برای همراه سازی در فرایند ارتباطی، چهار مدل داریم که مدلشان نیز دقیقاً همین مدلی است که از حالت اینکه شما، یک قدرتی داری و میتوانی این فرد را قانع کنی که درنهایت نیز این است که نمیتوانی و به زور است؛ یعنی ابتدا میشود اقناع، سپس میشود القا، بعد به شایعه تبدیل میشود و درنهایت زور است، درواقع، میگوید من اگر توانستم که تو را اقناع میکنم، اگر نتوانستم به تو القا میکنم، بازهم اگر نتوانستم، با شایعه اوضاع را به یک شکلی جمعوجور میکنم و درنهایت، از زور استفاده مینمایم. در حال حاضر، میدانیم که به ترتیب، یک دانه یک دانه پایین رفته، یکجاهایی هم که میلیتاریسم است و میجنگد؛ یعنی میگوید که ایران، وارد این سیستم نمی شوی؟ یعنی نمیتواند ما را قانع کند که برویم و در آن سیستم، شهروند خوبی برای سیستم جهانی باشیم و دیگر زورش نمیرسد. مثلاً همینکه الآن، ماهوارههای ما را میبرند، زور است، پس نمیتواند ما را قانع نماید، اما دیگر آن جاهایی که لازم باشد، زورش را هم اعمال میکند. البته این امر، نشاندهنده ضعف او است؛ یعنی زمانی بود که ما به صورت چهارنعل، به دنبال او میدویدیم، سپس ناگهان ایستادیم. پس میبیند که نمیتواند ما را قانع کند تا در آن اتوپیا، او را همراهی نماییم. حال به درصد دیگر، ما نیز این پایین هستیم و تازه شروع کرده ایم. آنها توقع صددرصدی از ما دارند که ما در حال حاضر، نودوپنج درصد هستیم؛ یعنی پنج درصد با او مخالفت میکنیم و دعوا نیز بر سر همان پنج درصد است، در غیر این صورت، تمام تمدن، فکر، ذهن و دانشگاهمان، آن نودوپنج درصد است اما همان پنج درصد است که آن را هم تحمل نمیکند؛ یعنی میگوید خیر، تو نیز باید کامل بیایی و در نظام جهانی همفکر و هم عمل شوی، اما میبیند که نمیتواند ما را به کار بگیرد. درواقع، نمیتواند ما را در آن نظام جهانی به کار بگیرد.
بررسی مسئله مشارکت آگاهانه در سالهای اخیر
حتی در مورد مشارکت آگاهانه نیز به همین شکل است؛ که این امر، نشاندهنده آن است که دارد به آرامی از مشارکت آگاهانه دور میشود. درواقع، آدمها را با تمدن قانع میکند که آنگونه رفتار کنند؛ یعنی با ساختار و اینها یا با یک سنخ ناآگاهی. میگوید این موبایل را بگیر و برو حال کن، اینگونه فکر کن، زیرا دیگر مانند قرن هجدهم و نوزدهم، نمیتواند با آدمها بحث فکری داشته باشد. پس میزان مشارکت آگاهانه در طی فرایند جهان مدرن به سمت اتوپیای مدرن و اروپایی، دارد کم میشود. آدمها دیگر غالباً به دلیل همفکری با این جهان و اتوپیا، با او همراهی نمیکنند، البته به دلیل هم ابزاری هماهنگ هستند، چون دارد به او ماشین میدهد؛ پس تکنولوژیک شده است. درواقع، مشارکتها، بیشتر مشارکتهای تکنولوژیک هستند تا مشارکتهای فکری. البته استقلال در صورت و ماده را نیز کموبیش دارد. شما به دنبال ماشین بهتری هستید؛ یعنی قلباً یک اصالتی برای تو به وجود آمده است که به دنبال ماشین هستی، حالا چه کسی به شما ماشین بهتر را میدهد؟ اگر غیر از این باشد که اصلاً نمیشود. منتها مسئله چیست؟ مسئله این است که شما، یک وقت میگویید، خوب حالا من ماشین بهتری میخواهم، پس من هم در ساخت ماشین بهتر مشارکت میکنم، چون میتوانم، بهشت را بسازم، در اتوپیا مشارکت میکنم اما یک وقت میبینید که اینگونه نیست؛ یعنی سطح، سطح ارضای نیاز است، پس سطح فکری نیست. مثلاً ارضای نیاز میکند و به همین دلیل، میگوید پس چرا ایران نمیتواند بسازد؟ میگویید اینجا زحمتش را نمیکشند. پس چرا آنها، مثلاً در ساخت بنز زحمت میکشند؟ آنها زحمتش را میکشند و تو میخوری، چرا باید آنها باید زحمت بکشند و تو نکشی؟ به دلیل آنکه او یک سطح آگاهانهتری از مشارکت دارد، اما تو یک سطح نازلتری از مشارکت داری، یعنی تو هم مشارکت داری، اما مشارکتت در سطح حیوانی است و در ارتباط با آن، مشارکت مصرفی داری نه مشارکت تولیدی. پس نه او اجازه میدهد و نه تو میخواهی، کارخانه نیز به دنبال ایجاد رفاه نیست، به دنبال پول است، بهعنوانمثال، این سطح مشارکت او است و فعلاً دارد چرخه ایجاد میکند.
چرخه نیاز
بهعنوانمثال، شما در طب سنتی میبینید که خودش، خروج از نیاز ثانویه است، زیرا میگوید مریضیات را بیاور. من در یک چرخه، نیاز تولید دیگری دارم، پس من میتوانم در یک چرخهای بهجز چرخه مدرن، بیماری تو را درمان کنم. خود این امر، یعنی آن چرخه، ۱۰- ۱۵ سال پیش، آنقدر به صورت هژمونی بود که اصلاً به شما میخندیدند، الآن کل پزشکی دارد میچرخد. یک پنجدرصدی هم از طب سنتی وجود دارد که در کل، دارد آن پایین میچرخد؛ اما مسئله چیست؟ مسئله این است که در این فرایند، شاید بیست سال دیگر، چرخه پنجدرصدی، ده درصد شده باشد و چرخه نودوپنج درصدی، نود درصد شده باشد؛ یعنی این امر، بهتدریج دارد پایین میآید و آن یکی، دارد بالا میرود. حالا ممکن است در ۶۰- ۷۰ سال بعد، این امر معلوم شود و ممکن است برعکس هم بشود، اما شاید بتوان به این شکل، آن را سنجید.
[۱] وَ الْأَهْواءُ مُؤْتَلِفَةً
[۲] وَ الْأَهْواءُ مُؤْتَلِفَةً