پژمان الهامی طالش میکائیل؛کارشناس مسائل سیاسی و استاد مدعو دانشگاه آزاد اسلامی و همکار در مرکز مطالعات آمریکا
از همان سالهای تشکیل ایالاتمتحده آمریکا، در خصوص ماهیت راهبردی سیاست خارجی و امنیت ملی این کشور، دو پایگاه فکری کلان در صحنه حضور داشتند: انزوا گرایی (۱) و مداخلهگرایی یا بینالملل گرایی (۲). هر دوی این رویکردها که در هر دوره تاریخی، محوریت سیاست خارجی ایالاتمتحده آمریکا را شکل دادهاند، خواهان متمایز کردن این کشور بهعنوان قدرتی بزرگ مانند کشورهای برتر اروپایی بودند؛ بنابراین، هم سویی در هدف، وجه مشترک هر دو قالب فکری بوده و تمایز میان آنها، به چگونگی تحقق تبدیل ایالاتمتحده آمریکا و دستیابی به جایگاه یک قدرت بزرگ بوده است.
- سیاست خارجی ایالاتمتحده آمریکا
در اصل، سیاست خارجی ایالاتمتحده آمریکا از مکاتبی نشئت میگیرد که بهعنوان خطمشی سیاست خارجی این کشور، عمل کرده است؛ بنابراین، بهمنظور شناخت مکاتب تأثیرگذار بر سیاست خارجی ایالاتمتحده آمریکا، باید به استدلالهای نظری و مفهومی که هر یک از این مکاتب ارائه دادهاند، پرداخته شود. در دوران مختلف، ریشههای شکلگیری مکاتب سیاست خارجی ایالاتمتحده آمریکا، متفاوت بوده و بر این اساس، سیاست خارجی ایالاتمتحده آمریکا به سمت انزواگرایی یا مداخلهگرایی در طول تاریخ، پیش رفته است. الگوهای متفاوت و دکترینهای سیاست خارجی این کشور نیز بر اساس این مکاتب، به وجود آمده که متأثر از فضای بینالمللی به منصه ظهور میرسند و همچنین، گاهی بازتاب دیدگاههای متعارض و گاه مکمل نسبت به سیاست داخلی ایالاتمتحده آمریکا بوده است. نکتهای که باید آن را در نظر گرفت، این است که این دیدگاهها، کاملاً جدا و مستقل از هم نیستند بلکه اشتراکات و همپوشانیهای بسیاری میتوان میان آنها یافت که این امر، باعث شده است تا تأثیرگذاری مکاتب در دوران مختلف، قابلبازشناسی از یکدیگر باشند و متناسب با مکتب برجسته تأثیرگذار در آن دوران، به بازشناسی سیاست خارجی آمریکا پرداخته شود.
- مکاتب سیاست خارجی آمریکا
انزواگرایان که بر موقعیت ممتاز آمریکا به مثابه یک الگو برای تمام بشریت تأکید دارند، معتقدند که منافع، باید تعهدات را تعیین کنند. درواقع، منافع این کشور، حکم میکند که توجه را به داخل معطوف کند و بدین روی، تعهدات باید جهتی داخلی بیابند. آنها مناسبترین راه تحقق منافع ایالاتمتحده آمریکا را هویت دموکراتیک این کشور یافتهاند، زیرا تولید مشروعیت میکند (دهشیار،۱۳۸۶،۱۳). همچنین، از منظر این دیدگاه، شهر درخشان بالای تپه اگر با جهان خارج در تماس باشد، آلوده میشود؛ بنابراین در رویکرد انزواگرایی، اعتقاد ایالاتمتحده بر این امر است، چیزی که مسیر سیاست خارجی این کشور را مشخص میکند، منافع ملی بوده و با توجه به اینکه نظام ایالاتمتحده آمریکا، نظامی نوپا است و به تکمیل روند توسعه داخلی نیاز دارد، بنابراین، منافع ملی حکم میکند که تعهدات آمریکا، باید به داخل معطوف باشد.
- بررسی نظری مکاتب سیاست خارجی آمریکا
علوم سیاسی یک مجموعه منسجم نیست تا بر یک نظام معین حاکم باشد؛ درواقع، سیاست علمی است که نگاه تطبیقی به مسائل دارد و با تطبیق و استفاده از دادههای سایر علوم، مانند علوم اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، اقتصادی و حتی جغرافیایی، در پی یافتن راهی در راستای دستیابی به اهداف ملی، منطقهای و بینالمللی است. امروزه نیاز به یک دید باز، روشن، کاربردی و سیاسی، چه در داخل و چه نسبت به مسائل بینالمللی برای هر دولت و کشوری حائز اهمیت ویژهای است. نوآوری در استفاده از روشهای کارآمد و مناسب گذشته که بارها امتحان خود را پس دادهاند، به نظر میتواند یک روش مطمئن و قابل اتکا باشد؛ کاری که به نظر میرسد، سیاستمداران آمریکایی نیز انجام میدهند. سیاست خارجه ایالاتمتحده آمریکا از آغاز پیدایش تاکنون، بر چهار مکتب اساسی استوار بوده است؛ مکاتبی که به نظر میرسد، گاه با یکدیگر در تعارض هستند و گاه چه در رابطه با سیاست داخلی و چه سیاست خارجی، مکمل یکدیگر بودهاند. اگر تاریخ سیاسی ایالاتمتحده آمریکا را بررسی کنیم، متوجه میشویم که سیاست خارجی این کشور در طول تاریخ، بر پایه یکی از مکاتب همیلتونیسم، جکسونیسم، ویلسونیسم یا جفرسونیسم استوار بوده است. البته گاهی هم ترکیبی از یک یا چند مورد از این مکاتب بوده است. همچنین، هرکدام از این مکاتب با حفظ اصول پایه، تغییرات و بهروزرسانیهایی نیز داشتهاند. البته در طول گذر زمان و با پررنگتر شدن نقش ایالاتمتحده آمریکا در صحنه بینالمللی و همچنین، جدی شدن مشروعیت هر کشوری در نگاه و نظام بینالملل، باید به اتفاقات و تغییر ساختار نظام بینالملل برای شناخت بهتر نظام سیاسی ایالاتمتحده آمریکا نیز دقت ویژهای داشت. در دورهای که لابیها و افکار عمومی داخلی و بینالمللی، جایگاه ویژهای یافتهاند، نمیتوان به نقش این مؤلفهها بیتفاوت بود.
- نتیجهگیری
سیاست هر کشور، مجموعهای از مسائل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و پیشینهی تاریخی آن مرزوبوم است. بهعنوانمثال، ایالاتمتحده آمریکا سالها با مبارزههای داخلی در رابطه با لغو بردهداری، تلاش برای داشتن کشوری مستقل از مستعمرههای کشورهای اروپایی و تصویب لایحه استقلال ایالاتمتحده از دیگر مستعمرههای اروپا و تلاشهای بیکران در راستای رفع تبعیض نژادی، بهخصوص در رابطه با سیاهپوستان و رفع تبعیض جنسیتی برای بانوان و دگرباشان، مواجه بوده که همین موضوع، جسارتی را به این کشور داده است تا همیشه برای تغییر بجنگد و در صف اول تحولات نوین باشد و البته به خود اجازه دهد تا در راستای دستیابی به این اهداف، در امور داخلی کشورهای مختلف، اعمال نفوذ نماید و خود را بهعنوان حامی حقوق بشر و رفع نابرابری جوامع، به جهانیان بشناسد. با توجه به مطالبی که ذکر شد، میتوان به این نتیجه رسید که سیاست خارجه آمریکا، دورهای یکنواخت را از آغاز تاکنون، دنبال نمیکند و در پی حوادث و جو حاکم بر اوضاعواحوال داخلی و بینالمللی، هر زمان که لازم باشد، رنگ عوض میکند و این قابلیت انعطافپذیری است که قدرت این کشور را دوچندان نموده است. هدف اصلی مشخص است؛ حفظ بهترین موقعیت برای حفظ قدرت اقتصادی و جهانی آمریکا. موضوعی که علاوه بر دولتمردان، سیاسیون و دیپلماتهای این کشور، در گوشه ذهن مردم این کشور نیز نقش بسته است و حتی سعی کردهاند با راهاندازی اتفاقات بزرگ در زمینههای مختلف، نهفقط در حیطه سیاست و اقتصاد بلکه در حیطه فرهنگی و سرگرمی، این موضوع را به همه جهانیان نیز القا کنند که ما نسل برتر هستیم.