این مقاله در کنار بسیاری از تحلیلهای سطحی و منتج از اخبار رسانهها، بهنوعی منعکسکننده تصویری است که نخبگان سیاسی و سیاست ورزان آمریکایی از ایران دارند (البته این تصویر بهنوعی در میانمدت نیز، غیرقابل تغییر خواهد بود) و درنهایت، مبتنی بر یک رویکرد محافظهکارانه به اتخاذ و توصیه راهبردهایی میپردازد که آمریکا بتواند از بحران دشمنی ایران با آمریکا بکاهد و ایران را به یک دشمن کنترلشده مبدل سازد (چنانکه شوروی را به این مسیر کشاندند)؛ هرچند نویسندگان، به روند کنونی ترامپ نیز امیدوار نیستند.
تصور کنید که تاریخ نویسان از یک قرن پیش، میخواستند پیشگویی کنند که ایالاتمتحده آمریکا از اواخر جنگ سرد تا سال ۲۰۲۰، بیشترین ترس را از چه قدرتی داشته است. آنها با بررسی استراتژیهای امنیت ملی دولتهای متوالی روسیه، این تطور را در عملکرد این دولت در مقابل آمریکا مشاهده میکردند که اول، بهعنوان دشمن اصلی ایالاتمتحده، سپس بهعنوان یک دوست و سرانجام، بهعنوان یک مزاحمت چالشبرانگیز در عرصههای ملی و بینالمللی بوده است. آنها شاهد بودند که چین از یک شریک پارهوقت، به یک رقیب قدرتمند تبدیل شده است. کره شمالی نیز بهعنوان یک موضوع فرعی ظاهر میشود. تنها یک کشور بهعنوان دشمن ثابت و غیرقابلتحمل باقی میماند؛ ایران. از زمان انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، واشنگتن در خطابههای رسمی و اسناد استراتژیک خود، بهطور مداوم، ایران را بهعنوان یک دشمن و بازیگر خطرناک عالم سیاست به تصویر میکشد. در ماههای اخیر، ایالاتمتحده و ایران، بار دیگر مانند گذشته به آستانه درگیری نزدیک شدهاند؛ دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریكا توافق هستهای خود را با ایران پاره كرد و سیاست «فشار حداكثری» را اتخاذ نمود تا اقتصاد ایران را خفه کند. در همین حال، ایران با افزایش تنشها، حمله به چندین نفتکش در حال عبور از خلیجفارس، شلیک به یک پهپاد آمریکایی و حمله به یک تأسیسات نفتی در بقیق[۴] عربستان سعودی، واکنش نشان داده است.
هیچیک از رؤسای جمهور ایالاتمتحده بهاندازه ترامپ، دمدمیمزاج نبودهاند و این احتمال وجود دارد که پس از بازی با مفاد قرارداد، او دوباره به سمت توافق با ایران سوق پیدا کند. شاهد آنهم اخراج مشاور امنیت ملیاش، جان بولتون[۵]، یک نظامی مخالف ایران است؛ اما رویکرد ترامپ در طول سه سال اول ریاست جمهوری خود، هیچ مکثی نداشته است. درواقع، یک رویکرد خصمانه به سمت ایران را هر چه بیشتر تقویت نموده که طی ۴۰ سال گذشته، سیاست خارجی آمریکا بوده است. دولتهای قبلی این خصومت را با مصلحتگرایی و تلاشهای دورهای برای دستیابی به توسعه -که اغلب در لفافه رویارویی پوشیده بود- متعادل کرده بودند؛ اما اکنون ترامپ، باانگیزههای سیاسی بیشتر و تشدید لابیها توسط اسرائیل و عربستان سعودی، این دشمنی را بهصورت کاریکاتوری پیش برده است. با انجام این کار، او یک محاسبه غلط و پرهزینه را به کار انداخت که ممکن است، خروجی وارونهای را به دنبال داشته باشد. ایران تهدیدی برای موجودیت ایالاتمتحده نیست، اما یک تضاد جدی با ایران وجود دارد؛ زیرا زمانی که واشنگتن توسط رقبای قدرتمند خود مانند چین و روسیه، به حذف از معادلات جهانی تهدید میشود، علاقهمند به حضور پرهزینه خود در خاورمیانه است.
در مواجهه با چشمانداز واقعی یک جنگ که هیچ نفعی برای هیچکس نخواهد داشت، وقت آن است که ایالاتمتحده در مورد برخی فرضیات منتهی به بنبست فعلی تجدیدنظر کند. وقت آن فرارسیده است تا ایراد تفکر استراتژیک ایالاتمتحده -به نام «اسارت پارسی»[۶]– اصلاح شود.
- یک کشور یا یک موضوع منازع فیه؟
در عبارات تعادل قدرت، وسواس واشنگتن با تهران بیمعنا است. جمعیت ایران، یکچهارم جمعیت ایالاتمتحده است و اقتصاد آن در بیشترین مقدار، تقریباً دو درصد آمریکا است. ایالاتمتحده و نزدیکترین متحدان آن در خاورمیانه (اسرائیل، عربستان سعودی و امارات متحده عربی) بهصورت مشترک، سالانه حداقل ۷۵۰ میلیارد دلار برای نیروهای مسلح خود، تقریباً ۵۰ برابر بیشتر از ایران هزینه میکنند. هم اسرائیل و هم ایالاتمتحده، میتوانند پیشرفتهترین سلاحها و همچنین فناوریهای شناسایی، نظارت و مدیریت نبرد را تولید کنند اما ایران، نمیتواند این کارها را انجام دهد، زیرا پایه صنعتی آن قدیمی است و سیستمهای تسلیحاتی نیروی هوایی و دریاییاش نیز منسوخ شدهاند. ایران دارای موشکهای بالستیک، کروز و هواپیماهای بدون سرنشین دوربرد است که میتواند به اسرائیل یا کشورهای حوزه خلیجفارس حمله کند، اما نمیتواند از آنها بدون دلیل، به مقابلهبهمثل ویرانگر استفاده کند. اگرچه به نظر میرسد با حملات سپتامبر خود به تأسیسات آرامکو سعودی،[۷] این ملاحظه را ترک کرده است.
برخلاف تواناییهای جزئی و معمول ایران، سیاستگذاران ایالاتمتحده – که مدتها است به دنبال ترغیب کشورهای منطقه به جلوگیری از اعمال تسلط ایران بر خلیجفارس هستند – به دو دلیل، به ایران به چشم یک تهدید نگاه میکنند. دلیل اول، شرایط جغرافیایی است؛ ایران دارای یک ساحل وسیع در خلیجفارس است که از طریق آن، حدود یکپنجم نفت جهان در این کشور جریان دارد. ازنظر تئوری، ایران میتواند با بستن تنگه هرمز، با اثرات بالقوه فاجعهآمیز بر اقتصاد جهانی، مانع جریان نفت شود. ازنظر عملی، این تهدید دور از دسترس است. در ۴۰ سال گذشته، هیچگاه ایران نتوانسته است این تنگه را ببندد و حتی اگر این کار را هم انجام میداد، عراق، قطر، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، همگی میتوانستند از مسیرهای صادرات جایگزین استفاده کنند یا آنها را توسعه دهند؛ اما ایران نمیتوانست.
دلیل دوم نگرانی ایالاتمتحده، برنامه هستهای ایران است. اگر ایران سلاح اتمی تولید کند، میتواند هژمونی منطقهای را که ایالاتمتحده در تلاش است از آن جلوگیری کند، برقرار نماید. ایران دارای سلاح هستهای، میتواند منظره استراتژیک در خاورمیانه را متحول کند و تهدیدی جدی برای اسرائیل -که نزدیکترین متحد واشنگتن در منطقه است- باشد. در زمان رئیسجمهوری باراک اوباما[۸]، ایالاتمتحده تا حد زیادی این مشکل را با توافق هستهای سال ۲۰۱۵، برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)[۹] -که به مدت ۱۵ سال به برنامه هستهای ایران به هر مقصد و هدفی پایان داده بود- حل کرده بود؛ اما در سال ۲۰۱۸، ترامپ از برنامه جامع اقدام مشترک، سرباز زد و اظهار داشت که توافق بهتری با ایران امکانپذیر است. از آن زمان، دولت وی با استفاده از تحریمها تلاش میکند تا رهبران ایران را مجبور به بازگشت به میز مذاکره کند.
بخش اعظم ضدیت دولت ایالاتمتحده در قبال ایران، با آنچه مایك پومپئو[۱۰] وزیر امور خارجه بهطورمعمول از آن بهعنوان «فعالیت بدخیم» ایران یاد میكند، توضیح داده شده است: «تلاشهای ایران برای گسترش نفوذ خود در خاورمیانه از طریق تروریسم، براندازی سیاسی و كمك به گروههای شیعه». این فعالیتها دلیل آن است که ایران، مرتب بهعنوان «حامی برجسته دولت تروریسم در جهان» منسوب میشود. همچنین برای مخالفان ایران، بهترین گواه این واقعیت است که ایران هنوز یک قدرت انقلابی در راستای تضعیف منافع ایالاتمتحده و متحدانش است. برای مخالفان برنامه جامع اقدام مشترک، ازجمله دولت ترامپ، این توافقنامه به معنای به رسمیت شناختن ضمنی ایران، بهعنوان یک همسخن مشروع است؛ این مخالفان، استدلال میكنند كه پایبندی ایران به این توافق، یک تاکتیک برای پیشبرد اهداف توسعهطلبانه خود در منطقه است. البته، این یک وضعیت بدون برد کلاسیک بود؛ مخالفان، هم شاهد انعقاد معامله بودند و هم هرگونه عدم رعایت را گواه اهداف بدخواهانه ایران دانستند.
درست است که ایران بیشترین سهم خود را در قساوتها مرتکب شده است اما دیگر همان کشور انقلاب اسلامی در دهه ۱۹۸۰ نیست که برای اصلاح نظم منطقهای تلاش میکرد. بهعنوانمثال، حمایت ایران از تروریسم در ۲۰ سال گذشته، بهطور قابلتوجهی کاهش یافته است و اگرچه هنوز هم نزدیکان تهران، حمایت آن را در حملات موفقی از قبیل بمبگذاری اتوبوس در ۲۰۱۲ در بورگاس[۱۱] بلغارستان از دست میدهند، اما تلاشهای آنها از مقیاس کمتری نسبت به گذشته برخوردار است و بسیاری از توطئههای اخیر آنها، بهطور نامشخصی بیاثر بوده است. بهعنوانمثال، در سال ۲۰۱۱، نقشه ایران برای ترور سفیر عربستان سعودی در واشنگتن، از ابتدا محکوم شد، زیرا این نماینده ایرانی برای انجام قتل، به یک مأمور اداره مواد مخدر نزدیک شد. در سال ۲۰۱۲ نیز تروریستهای ایرانی در بانکوک، بهطور اتفاقی انفجاری را در خانه امن خود برپا کردند. هنگامیکه پلیس تایلند به صحنه آمد، یکی از ایرانیان، نارنجکی پرتاب کرد که به درخت اصابت نمود و به سمت خودش برگشت که به یکی از پاهایش اصابت کرد و منفجر شد. هر نوع تروریسمی بد است، اما سیاستمداران، از تهدید ناشی از تروریسم حمایتشده توسط ایران، غافل میشوند که در مقایسه با تروریسم جهادی که بعضاً توسط شرکای سنی واشنگتن تحمیلشده یا حتی تأمین مالی شدهاند، نسبتاً ناچیز است. فعالیتهای ایران، به ثبات جهانی کمتر آسیب میزند؛ بهعنوانمثال، پاکستان از گروههای تروریستی که الحاق کریمه[۱۲] هند یا روسیه را مورد هدف قرار دادهاند، پشتیبانی میکند، اما بااینحال، واشنگتن ضمن حفظ روابط با اسلامآباد و مسکو، با تهران، بهعنوان یک منفور رفتار میکند. بهوضوح چیزی در حال وقوع است که از منافع استراتژیک فراتر میرود. البته یک نکته مهم نیز این است که ایران، از گروه تروریستی لبنان و حزب سیاسی حزبالله، پشتیبانی میکند که انبار بزرگ اسلحه و موشکشان برای اسرائیل، تهدیدی جدی محسوب میشود. بااینوجود، انگیزههای تهران، هم ژئوپلیتیکی و هم ایدئولوژیک است؛ موشکها مهمترین عامل بازدارنده استراتژیک ایران علیه اسرائیل هستند و این بازدارندگی، بهطورکلی از سال ۲۰۰۶ رواج پیدا کرده است. رژیم صهیونیستی تصریح کرده است که اگر مجبور شود جنگ دیگری با حزبالله داشته باشد، به لبنان حمله خواهد کرد و تنها پسازآن که حزبالله و اسلحهخانههای آن را نابود کرد، آنجا را ترک خواهد کرد. وضعیت، آشکارا حساس است اما نه اسرائیل و نه ایران، علاقهای به مختل کردن وضع موجود ندارند. گذشته از تروریسم، بسیاری از تلاشهای ایران برای گسترش اهداف خود در سراسر خاورمیانه، باید در نظر گرفته شود؛ پاسخهای فرصتطلبانه به اشتباهات آمریکا و شرکای آن. بهعنوانمثال، نظامیان معمولاً درباره نفوذ ایران در عراق هشدار میدهند، اما این اساساً نتیجه حمله ایالاتمتحده در سال ۲۰۰۳ است كه دولت اقلیت سنی صدام حسین را سرنگون كرد و اکثریت شیعه این کشور را به قدرت رساند. علاوه بر این، با افزایش نفوذ ایران، دولتهای پیدرپی در بغداد، روابط خوب خود را با تهران و واشنگتن حفظ کردهاند. درواقع، ممکن است که دولت فعلی تاکنون، موافقترین دولت عراقی با ایالاتمتحده باشد اما با ایران هم خوب است. حمایت ایران از رژیم رئیسجمهور سوریهای بشار اسد، تلاشی برای حفظ وضع موجود است. همچنین، دفاع از یک متحد است -که زمانی قابلاعتماد بود- پس از تهدید توسط کشورهای عربی سنی که با مسلح کردن و تأمین بودجه شورشیان سوریه، سعی در سرنگونی اسد داشتند. حمایت ایران از انصار الله یمن نیز، اقدامی کاملاً مناسب برای تهی کردن منابع رقبای سعودی خود بوده است.
هنری کیسینجر[۱۳] اظهار داشت که ایران باید «تصمیم بگیرد که یک کشور باشد یا یک موضوع منازع فیه». به این عبارت، توسط استراتژیستهای تنبل استناد شده است تا رویه سخت دائمی را علیه ایران توجیه کند. از این گذشته، اگر دشمن شما در درجه اول، تحت تأثیر ایدئولوژی باشد، احتمال سازش یا توافق با آنها کمتر خواهد بود. مشکل این است که این منطق، بسیاری از تحلیلگران آمریکایی را به انگیزههای واقعی ایران یعنی به حداکثر رساندن منافع خود، کور کرده است.
- خون بد
روابط ایالاتمتحده با ایران، به جنگ جهانی دوم برمیگردد؛ هنگامیکه هزاران سرباز آمریكایی برای ایمن کردن یك خط ریلی ضروری برای پشتیبانی همیشگی از اتحاد جماهیر شوروی، یك متحد آمریكا، به ایران اعزام شدند. اگرچه دخالت ایالاتمتحده در ایران در اوایل دوره پس از جنگ، محدود بود اما واشنگتن، بهعنوان شریک تازه در توطئه انگلیس برای سرنگونی نخستوزیر منتخب ایران، محمد مصدق، در سال ۱۹۵۳ دخالت کرد. سرنگونی مصدق، گناه اصلی رابطه آمریکایی-ایرانی بود و عصبانیت ایران از کودتا، بعدها با حمایت ایالاتمتحده و اسرائیل از محمدرضا شاه پهلوی روبرو شد که سیاستهای سرکوبگرانه و تلاشهای بیمعنی برای نوسازی، حمایت مردمی از رژیم شاه را تضعیف کرد. روابط صمیمانه شاه با ایالاتمتحده، موجب تضعیف هر دو طرف در نگاه ایرانیان شد و به نارضایتی منتهی به انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ کمک کرد. انقلاب اسلامی، نقطه عطفی را نشان داد.
در اواخر سال ۱۹۷۹، دانشجویان ایرانی به سفارت آمریكا در تهران، حمله كردند و كارمندان آن را به گروگان گرفتند که این کار، رئیسجمهور آمریكا، جیمی كارتر[۱۴] را به فسخ روابط دیپلماتیک در آوریل ۱۹۸۰ سوق داد. طولی نکشید که آمریكا با منافع ایران در خاورمیانه درگیر شد. در سال ۱۹۸۰، عراق به ایران حمله کرد. پس از دفع این حمله اولیه، در سال ۱۹۸۲، ایران با هدف سرنگونی صدام و گسترش انقلاب اسلامی، به عراق حمله کرد و موجب ترس ایالاتمتحده از تسلط ایران در خلیجفارس شد. در سال ۱۹۸۳، پسازآنکه یك مأموریت صلحآمیز آمریكا در لبنان، به مداخلهای مبنی بر حمایت از دولت مسیحی این كشور تبدیل شد، ایران و سوریه از شبهنظامیان شیعه لبنان كه به دیپلماتها، کارکنان نظامی و مأموران اطلاعات آمریكایی حمله كرده بودند، حمایت كردند. گرچه ایالاتمتحده با ترس از اینکه پیروزی عراق، میتواند ایران را به سمت درخواست کمک از اتحاد جماهیر شوروی سوق دهد، در اواسط دهه ۱۹۸۰ تلاش کرد تا تهران را در جنگ ایران و عراق پشتیبانی کند، پس از آشکار شدن رسوایی ضد ایران در اواخر دهه ۱۹۸۰ -که موجب سست شدن پایههای دولت ریگان[۱۵] شد- واشنگتن با قاطعیت از بغداد حمایت کرد.
در اوایل دهه ۱۹۹۰، ایالاتمتحده خود را به دردسر انداخت؛ واشنگتن، احساس کرد که باید بهطور نامحدود، جاهطلبیهای ایران و عراق را سرکوب کند، بهجای اینکه از یکی برای تعادل دیگری استفاده کند. بااینحال، این سیاست چندان تداوم نداشت. پسازآنکه ایالاتمتحده رژیم صدام را در سال ۲۰۰۳ تخریب کرد، خود را با یك دشمن (ایران) و بدون هیچ شریك محلی برای دفاع تنها گذاشت. در همین زمان، حمله آمریکا به عراق، رهبران ایران را متقاعد كرد تا (در زمانی که با سربازان آمریكا در هردو مرز افغانستان و عراق روبرو هستند) از این فرصت، با انتقال وسایل مهلک انفجاری به شبهنظامیان شیعه عراق، به سربازان آمریکا هجوم برند و روابط کشورها را بدتر كنند. برای مدت کوتاهی در دوره دولت اوباما، ایالاتمتحده توانست از ترکیب دیپلماسی و فشار استفاده کند تا فضایی برای مذاکره برنامه جامع اقدام مشترک ایجاد نماید؛ اما در زمان ترامپ، خصومت قدیمی ایالاتمتحده با کینه دوباره پدیدار شد.
دوام وسواس ۴۰ ساله ایالاتمتحده از ایران، قابلتوجه است. در نظر بگیرید که ایالاتمتحده در جنگ یک قرنی در ویتنام شکست خورد که جان بیش از ۵۸ هزار آمریکایی را گرفت، اما بااینحال، روابط کاملاً دیپلماتیک میان واشنگتن و هانوی[۱۶] در سال ۱۹۹۵ و تنها دو دهه پسازآنکه آخرین هلیکوپترها سایگون[۱۷] را ترک کنند، دوباره برقرار شد. بدرفتاریهای ایران، مهمتر از همه، به گروگان گرفتن ۵۲ دیپلمات آمریکایی و سایر شهروندان به مدت ۴۴۴ روز از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۰، قطعاً در این عدم مصالحه مؤثر بوده است، اما تعداد کشتهشدگان آمریکایی از سال ۱۹۷۹ -که به هر طریقی میتوان به ایران نسبت داد- از ۵۰۰ نفر کمتر است. در ۱۲ موقعیت در ۱۸ سال گذشته، سازمان سرشماری گالوپ[۱۸] از آمریکاییها این سؤال را پرسیده است که «شما امروز چه کشوری را در هر نقطهای از جهان، بزرگترین دشمن ایالاتمتحده به حساب میآورید؟» ایران در پنج مورد از این نظرسنجیها، در صدر این لیست قرارگرفته است؛ یعنی شش رتبه بالاتر از چین و هشت رتبه بالاتر از روسیه شناختهشده است؛ برخلاف نداشتن سلاح هستهای، نیروی دریایی زیرسطحی یا توانایی طراحی علیه قدرت داخلی آمریکا بهصورت جدی (مانند کودتا).
چگونه میتوان این خصومت را توضیح داد؟ یک دلیل این است که ایران با تعریف آمریکا، یک تهدید جدی محسوب میشود. مشابه اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ سرد؛ ایران دارای یک ایدئولوژی انقلابی، جهتگیری توسعهطلبانه و شبکهای از متحدان در سراسر جهان – جوامع شیعه در خاورمیانه، آفریقای غربی و حتی مبارزانی در آمریکای جنوبی - است. ایران تا زمان حمله آمریكا به عراق، موفقیتی در ترویج تصویر خود بهعنوان یك قدرت ایدئولوژیک جهانی داشت و بهعنوان رهبر مقاومت مسلمانان در برابر برتری آمریكا مطرح میشد. اگرچه با سقوط صدام، جامعه شیعیان عراق تقویت شد، اما حاکمان سنی منطقه، دست از کار نکشیدند و بهطور مؤثری تهدیدهای ایران را بهعنوان یک اقرار به خشونت در جهان اسلام، جلوه داده و میدهند. ایران بهجای اینکه بهعنوان یک قدرت ضد استعماری تلقی شود، به رهبر «هلال شیعه» -که متحدان سنی ایالاتمتحده را تهدید میکند- تبدیل شد.
برای وخیم شدن امور، ایالاتمتحده و ایران با یکدیگر، به طرز چشمگیری متفاوتتر از ایالاتمتحده و شوروی برخورد کردهاند. واشنگتن و مسکو با آگاهی از زرادخانههای هستهای مربوطه و چندوچون ارتباطات بینالملل یکدیگر، سعی در همکاری با یکدیگر داشتند و از دخالت در منافع حیاتی یکدیگر اجتناب میکردند. کیسینجر،[۱۹] رهبری اتحاد جماهیر شوروی را «اساساً بیاهمیت» توصیف کرد، اما این مانع از تعامل او -یا سایر رهبران ایالاتمتحده- با آنها نشد. در مقابل، ایالاتمتحده از تعامل با ایران، امتناع ورزیده و روابط این دو کشور، همواره در هالهای از برافروختگی و ناراحتی، تقریباً پایدار بوده است.
طی دو دهه گذشته، بیزاری ایالاتمتحده از ایران، درحالیکه تهران آرمانهای انقلابی خود را تنزل داده، شدت بیشتری پیدا کرده است. این خصومت افزایش یافته، هم با افزایش نفوذ مسیحیان اوانجلیست در حزب جمهوریخواه و هم با افزایش حمایت عمومی از اسرائیل در ایالاتمتحده، همزمان شده است. در سال ۱۹۸۹، گالوپ دریافت که ۴۹ درصد نظر کلی آمریکاییها نسبت به اسرائیل مطلوب است. امروز این رقم، ۶۹ درصد شده است. تمایل به اسرائیل بهویژه در میان جمهوریخواهان محافظهکار، بهسرعت بالا رفته و در سال گذشته به ۸۷ درصد رسیده است. حمایت دموکراتها نیز از اسراییل افزایش یافته، اما در حال حاضر، تنها ۶۲ درصد است.
نفوذ اسرائیل در سیاست ایالاتمتحده در قبال ایران بهویژه از سال ۲۰۱۲، برجستهتر شده است. در آن سال، نامزد جمهوریخواه برای انتخابات ریاست جمهوری، میت رامنی[۲۰]، روابط آمریکا_اسرائیل را بهعنوان سرمایه جمهوریخواهان معرفی کرد و برنده یک تأیید شبه رسمی از نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو[۲۱] شد. سیاستمداران و سیاستگذاران هر دو جناح با نمایش تعهد خود برای کمک به اسرائیل در تأمین منافع خود، برای شکست یکدیگر به هم یورش بردند. اخیراً، محمد بن سلمان[۲۲]، ولیعهد سعودی که هرچند با صراحت با اسرائیل همپیمان نشده و به طرز ماهرانهای با خانواده ترامپ روبهرو میشود، ریاض[۲۳] را نیز به دارایی جمهوریخواهان تبدیل کرده است. ایالاتمتحده تحت نظارت ترامپ تا حد زیادی نسبت به گذشته، سیاست خاورمیانهای خود را در جهت منافع اسرائیل و عربستان سعودی تدبیر کرده است. بهعنوانمثال، در ماه اوت، دولت ترامپ به اسرائیل اجازه داد تا یک حمله هوایی در عراق، علیه یك شبهنظامی متحد ایران انجام دهد؛ اقدامی كه بهوضوح، برخلاف منافع آمریكا برای ثبات عراق است.
برای ایالاتمتحده، این خصومت با ایران پرهزینه است، زیرا خطر درگیری مسلحانه را افزایش میدهد. از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۸۸، یعنی زمانی که ایالاتمتحده و کشتیهای ایرانی در آبهای خلیجفارس درگیر میشدند، این دو کشور، از دشمنیهای صریح خودداری کردند؛ اما نزدیکی فعلی ایالاتمتحده و نیروهای ایرانی، تاریخچه خصومت این دو کشور و تمایل رهبرانشان برای ارتباط با یکدیگر در تعامل مجموعاً صفر[۲۴]، همگی خطر درگیری را افزایش میدهد. نبود روابط دیپلماتیک و سایر راههای ارتباطی، درگیریها را بیشتر میکند. همه میدانند که یک جنگ بزرگ در خاورمیانه با ایالاتمتحده، چقدر سهمگین خواهد بود و بهوضوح، بهتر است که از آن جلوگیری شود.
همچنین برخورد فعلی آمریکا با ایران، خطر ایجاد شکاف بین ایالاتمتحده و اروپا را به همراه دارد. گرچه اروپاییها عشق زیادی به رژیم [نظام] ایران ندارند، اما مذاکره را به منازعه ترجیح میدهند. آنها بهویژه از اینکه به نگارش برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) کمک کردهاند، افتخار میکنند که شاهکار هماهنگی پیچیده دیپلماتیک بود. قطع ارتباط با ایران در اقیانوس اطلس، حداقل به دولت رئیسجمهور آمریكا، بیل كلینتون[۲۵] برمیگردد؛ هنگامیکه كنگره به اعمال تحریم بر شرکتهای اروپایی كه تجهیزات خود را به صنعت نفت ایران میفروختند، رأی داد اما این تحریم، در زمان ترامپ شدت گرفته است. اتحاد اقیانوس اطلس، ممکن است از همان اهمیت استراتژیک عمیقی که در طول جنگ سرد داشت، برخوردار نباشد، اما در عصری که هم چین و هم روسیه، غرب را به چالش میکشانند، هنوز هم بااهمیت است. اجازه به ایران برای تبدیل شدن به نقطهای دردناک بین ایالاتمتحده و اروپا، بسیار بیاحتیاطانه است.
درنتیجه، مخالفت آمریكا با ایران، تهدیدی برای ثبات منطقه است. اکثر کشورها در خاورمیانه شکننده هستند. تنها در یک دهه گذشته، دو کشور لیبی و یمن، دچار سقوط و اضمحلال شدهاند و سوریه، تقریباً سقوط کرده است. فشارهای اقتصادی، سیاسی و زیستمحیطی در منطقه، طی سالهای آینده افزایش خواهد یافت. برای بیشتر کشورها، به استثنای چند رژیم سلطنتی نفتی، چشمانداز کوچکی برای جبران آسیبها وجود دارد. ایالاتمتحده نیز علاقه دارد که به این کشورها کمک کند تا در کنار هم باشند؛ اما عملیات حداکثر فشار بر ایران که قصد ورشکستگی رژیم و ساقط کردن شرایط انقلابی را دارد، دقیقاً برخلاف این منافع است. عواقب فروپاشی دولت در ایران، ازجمله بحران احتمالی پناهندگان و فشارهای شدید بر کشورهای همسایه، بدتر هم خواهد بود.
- ما میتوانیم این مشکل را حل کنیم
واشنگتن و تهران بهندرت باهم کنار آمدهاند؛ اما خصومت پنهان ترامپ با ایران، نشاندهنده خروج از عرف رؤسای جمهور قبلی است. از زمان انقلاب اسلامی، دولتهای پیاپی ایالاتمتحده با ایران، رابطه دوسویهای داشتهاند و آشکارا رویه سختی را در پیش گرفتهاند. این موضوع، نشاندهنده این است كه ایران، دشمنی غیرقابلتحمل برای ایالاتمتحده است؛ اما بهصورت غیر آشکار، هر دو دولت دموکرات و جمهوریخواه به دنبال یک رویکرد عملگرایانهتر بودند. درعینحال، هیچکدام از دولتهای پیشا ترامپ، معتقد نبودند که یک ارتباط کاری با حکومت ایدئولوژیک ایران، نقضکننده دشمنی آمریکا با این کشور است.
این تقسیم بین رویکردهای عمومی و خصوصی در زمان کارتر آغاز شد. پسازآنکه شاه در ژانویه سال ۱۹۷۹ از ایران گریخت و خواستار ورود به ایالاتمتحده برای مراقبتهای پزشکی شد، كارتر ماهها مردد بود تا سرانجام در ماه اكتبر و بدون در نظر گرفتن اعتراض سفیرش در تهران، تقاضای شاه را پذیرفت. سی آی ای در پشتصحنه تا نوامبر ۱۹۷۹، همچنان برای دولت جدید ایران، اطلاعات مهم تهیه میکرد؛ هنگامیکه دانشجویان مسلمان، با عصبانیت از تصمیم کارتر، سفارت آمریکا را در تهران به تصرف خود درآوردند. بحران گروگانگیری و به دنبال آن، تلاش آمریکاییها برای نجات گروگانها در سال ۱۹۸۰، تنها فاکتوری بود که کارتر را متقاعد کرد که این انقلاب، به روابط بین ایالاتمتحده و ایران بهطور جبرانناپذیری آسیب رسانده است.
حتی رئیسجمهور رونالد ریگان[۲۶] که به دلیل شفافیت خود موردستایش بود، حاضر بود در مواقع مناسب، با ایران همکاری کند. در طول یک سال ونیم اول دوره ریاست جمهوری ریگان، ایالاتمتحده به اسرائیل اجازه داد تا مقدار زیادی سلاح ساخت آمریکا را برای کمک به جنگ علیه صدام، به ایران ارسال کند. برخلاف اینکه ایران و سوریه در سال ۱۹۸۳ در حملات جداگانهای علیه سفارت و یك پادگان دریایی آمریكا در بیروت، تبانی کرده بودند، ۱۷ نفر از سفارتخانهها و ۲۴۱ سرباز آمریكایی را به قتل رساندند، ریگان هرگز راضی به تلافی نشد. در دوره دوم ریاست جمهوری، او بار دیگر به دنبال از سر گرفتن روابط با ایران بود. دولت وی دو دلیل اصلی برای ازسرگیری روابط داشت: آمریکا برای آزادسازی گروگانهای آمریکایی که توسط متحدان ایرانی در لبنان نگهداری میشدند، به کمک ایران نیاز داشت و میخواست، قدرت نفوذ ایالاتمتحده را در تهران افزایش دهد، آنهم زمانی که به نظر میرسید شورویها ممکن است، سعی کنند خود را به ایران نزدیک نمایند. در سال ۱۹۸۵، ایالاتمتحده فروش تجهیزات نظامی به ایران را از طریق واسطههای اسرائیلی از سر گرفت، عملیاتی که بیش از یک سال ادامه داشت تا زمانی که توسط یک روزنامه لبنانی افشا شد. افشاگری این فروشها، تقریباً ریاست جمهوری ریگان را نابود کرد. بهویژه هنگامیکه مشخص شد که کارمند شورای امنیت ملی، الیور نورث[۲۷] از پول این فروشها، برای سرمایهگذاری غیرقانونی قراردادهای نیکاراگوئه استفاده کرده است.
روایت مشهور در مورد رسوایی ضد ایرانی این است که ریگان، به شدت نگران گروگانهای آمریکایی در لبنان بود، اما شاید به این حقیقت نزدیکتر باشد که بگوییم رویکرد ریگان به ایران، موازی رویکرد او با اتحاد جماهیر شوروی بود. او معتقد بود که هر دو رژیم، ناپایدار هستند و بهترین راه برای تسریع سقوط آنها از طریق مذاکره با پشتوانه قدرت نظامی است. مسلماً مشکل او این بود که ایران، یک میخائیل گورباچف[۲۸]، نخستوزیر اصلاحطلب اتحاد جماهیر شوروی -که شریک مذاکرهکننده ریگان بود- نداشت.
اگرچه این سیاست ایالاتمتحده آمریکا در دوران رئیسجمهور جورج اچ. دبلیو بوش،[۲۹] به حاشیه رانده شد، اما توسط جانشین وی، کلینتون، از سر گرفته شد. پس از تشدید تحریمهای توسط واشنگتن، ایران در سال ۱۹۹۶، بمباران مجتمع برجهای خبر[۳۰]، در عربستان سعودی سپس منطقه پروازممنوع مورداستفاده ارتش نظامیان آمریكا در عراق را ترتیب داد. نوزده عضو نیروی هوایی ایالاتمتحده کشته شدند. (مانند زمان ترامپ، فشارهای آمریکایی پاسخ ایرانیان را به دنبال داشت.) بااینوجود، میتوان سرزنش این حمله را آمرانه بر ایران تحمیل کرد. در سال ۱۹۹۷، انتقام، جذابیت خود را از دست داد. از این گذشته، در این زمان محمد خاتمی کسی که تعهد کرده بود به سیاست خارجی تحریکآمیز ایران پایان دهد، بهطور موقت، بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد. کلینتون بهسرعت اقدام کرد تا از برنامه اصلاحات خاتمی برای سرمایهگذاری استفاده کند، اما شانس کمی برای کاهش مجازات کنگره داشت؛ یک شرط لازم ایرانی برای پیشرفت معنادار دیپلماتیک. آنچه ممکن است فرصتی برای عادیسازی روابط دوجانبه باشد، ناکام ماند.
رئیسجمهور بوش، هیچگاه شانس اجرای این سیاست را در مقابل ایران قبل از حمله ۱۱ سپتامبر نداشت. بااینحال، هنگامیکه بوش تعادل خود را دوباره به دست آورد، ایالاتمتحده و ایران پس از حمله ایالاتمتحده در ۲۰۰۱، در افغانستان، کاملاً باهم همکاری کردند؛ اما در ماه مه ۲۰۰۳، اطلاعات آمریكا یك پیام تبریک از ستیزهجویان القاعده در بازداشت خانگی در ایران را برای تروریستهایی كه به یك خانه مسكونی در ریاض حمله كرده بودند، رهگیری كرد. بوش بهسرعت به همکاری ایالاتمتحده با ایران در افغانستان خاتمه داد، ایران نیز شروع به ارسال سلاح به شورشیان شیعه در عراق کرد و فرصت همکاری از بین رفت.
عدم موفقیت در ایجاد روابط حسنه میان آمریکا و ایران، تنها نمیتواند پای واشنگتن نوشته شود. مسلماً از سال ۱۹۷۹، ایران، اغلب به سمت ایجاد تنش منحرف شده است. تهران و متحدان این کشور، ترور، آدمربایی و حملات تروریستی علیه آمریکاییها و متحدان ایالاتمتحده انجام دادهاند. رژیم [نظام] اسلامی، رسم ضدآمریکایی را به مؤلفه اصلی ایدئولوژی و خطابههای ملی خود تبدیل کرده و گرچه عناصر رهبری ایران مدتها است که از تشنجزدایی حمایت میکنند، دیگر نهادهای قدرت در داخل تهران – ازجمله روحانیون تندرو و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی – وقت داشتهاند و دوباره در تلاشاند تا دستیابی به اهداف دیپلماتیک را ناممکن کنند.
بااینحال، دولت اوباما نشان داد كه دشمن بودن تهران، مانعی غیرقابلعبور برای پیشرفت نیست. اوباما نیز مانند کلینتون وارد کار شد و تصمیم گرفت با ایران سختگیر باشد. وی در دوره اول ریاست جمهوری، از اعتبار خود با اروپاییها برای گسترش تحریمهای چندجانبه علیه ایران استفاده کرد و امیدوار بود، تهران را وادار به مذاکره در مورد برنامه تسلیحات هستهای کند. سپس، در انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۲۰۱۳، حسن روحانی جانشین محمود احمدینژاد عصبانی شد. روحانی تحصیلکرده غرب و حاضر به تبادل ثبات طولانیمدت در برنامه تسلیحات هستهای ایران برای رهایی از تحریمهای ایالاتمتحده بود. توافق حاصلشده در برجام، به موضوع هستهای متمرکز شد؛ دو طرف قصد نداشتند تا موانع بیشمار دیگری را برای آشتی ایالاتمتحده و آمریکا حل کنند اما بسیاری از هواداران معامله، تصور میکردند که مذاکره موفقیتآمیز برای چنین توافقنامه پیچیدهای، نمونهای مفید خواهد بود و امکان گفتگو در مورد سایر موضوعات را در آینده فراهم میکند. اوباما پس از اعمال حداكثر فشار چندجانبه بر ایران در دوره نخست ریاست جمهوری خود، مقام خود را زمانی ترك كرد که زمینه برای بهبود روابط فراهم بود.
- بازگشت به حالت عادی
مطمئناً سیگنالهای ضعیفی وجود دارد مبنی بر اینکه ترامپ در پایان، از الگوی کج دار و مریزِ کنونی در ارتباط با ایران پیروی خواهد کرد، درحالیکه سعی میکند در افکار عمومی سخت به نظر برسد، اما همزمان به دنبال توافق پنهانی است. تصمیم وی مبنی بر عدم تلافی سقوط هواپیمای بدون سرنشین آمریکایی در ماه ژوئن، تلاش وی برای برقراری تماس تلفنی با روحانی و اخراج اخیر بولتون، همگی حاکی از این ماجرا است؛ اما چهبسا که چنین عقبگردی بعید هم به نظر بیاید. چراکه موافقان جمهوریخواه ترامپ، چه در داخل و چه خارج از كنگره، هنوز هم از رویه سخت علیه تهران، حمایت میكنند و ایرانیان شك دارند كه میتوان به ترامپ، اعتماد كرد تا به هرگونه توافق پایبند باشد. او احتمالاً زمانی که مقامش را ترک میکند، حکم تسخیر ایران را داده است، همانگونه که در ابتدای ریاستجمهوریاش قصد آن را داشت.
بااینحال، ایالاتمتحده (اگر نه در زمان ترامپ، پس در زمان جانشین وی) علاقه شدیدی برای یافتن یک توافق موقت با ایران دارد؛ دقیقاً همانطور که بارها در پی انجام دادن با اتحاد جماهیر شوروی در طول جنگ سرد بود. مهمترین هدف واشنگتن باید جلوگیری از دستیابی ایران به تسلیحات هستهای باشد – توسعهای که میتواند کل خاورمیانه را بیثبات کند- مؤثرترین راه برای انجام این کار نیز، از طریق دیپلماسی چندجانبه در امتداد خط برنامه جامع اقدام مشترک است. برجام، نهتنها یک رژیم بازرسی را فراهم میکند که خود میتواند موجب افزایش تجمع اطلاعات غرب در خصوص فعالیتهای ایران شود، بلکه انگیزههایی برای همکاری در ایران ایجاد میکند. در مقابل، یک رویکرد جنگطلب، موجب تقویت تندروهای ایران و ایجاد انگیزههای همیشگی برای دشمنی در ایران میشود. بااینوجود، یافتن یک توافق عملی، دیپلماسی جسورانهای را توسط یک دولت دموکراتیک در آینده به دنبال خواهد داشت که باید بر مخالفتهای حزب جمهوریخواه و یک دولت اسرائیلی غلبه کند که خواهان استفاده از قدرت ایالاتمتحده برای شکست ایران هستند.
هدف دوم ایالاتمتحده، باید به دست آوردن اهرمهایی در سیاست خارجی ایران باشد تا احتمال درگیری میان واشنگتن و تهران را کاهش دهد. بیان این موضوع، سادهتر از انجام دادن آن است، زیرا یک دولت ایالاتمتحده باید بهطور همزمان با ایرانیان ارتباط برقرار کند و اضطراب متحدان ایالاتمتحده را کاهش دهد. همچنین، این امر، به دلیل خرابکارهای احتمالی طرف ایرانی چالشبرانگیز خواهد بود؛ یعنی تندروهایی که در چند نوبت، روابط حسنه را مسدود کردهاند. حداقل تأثیرگذاری معنادار بر سیاستگذاری ایران، نیاز به افتتاح کانال ارتباط نظامی با ایران دارد که هدف اصلی آن جلوگیری از درگیریهای تصادفی است. سپس این پیوند، میتواند به سمت مذاکرات چندجانبه در مورد سؤالات فنی پیش برود، همچنین، به سمت بحثهای سیاسی عالیتر در مورد زمینههای همکاریهای بالقوه حرکت کند و درنهایت، به عادیسازی دیپلماتیک برسد.
فقط در هنگام بازگشایی سفارت آمریكا در تهران، روابط متقابل منظم و تجاری بین دو طرف وجود خواهد داشت تا ایالاتمتحده بتواند در تصمیمگیری ایران تأثیر بگذارد. اکنون که جنگ در سوریه بهطور کامل به پایان رسیده است، بازدارندگی در مرز اسرائیل و لبنان ادامه دارد و اسرائیل، عزم خود را در جلوگیری از حمله به نیروهای ایران در نزدیکی ارتفاعات جولان[۳۱] نشان داده و همچنین، امارات متحده عربی از جنگ سعودیها در یمن، فاصله گرفته است. این کارها فرصتی برای حرکت محتاطانه ایجاد میکند. بعید است که ترامپ، آن را تا حد زیادی به دلیل بالا بودن هزینه سیاسی دریافت شده درک کند اما دولت بعدی باید در درازمدت، مشارکت پایدار را امتحان کند.
منبع:
این مقاله در شماره نوامبر و دسامبر ۲۰۱۹ ماهنامه فارین افرز منتشر گردیده و از طریق آدرس ذیل قابلدستیابی است: https://www.foreignaffairs.com/articles/middle-east/2019-10-15/americas-great-satan
[۱]. America’s Great Satan: The 40-Year Obsession With Iran
[۲] Daniel Benjamin
[۳] Steven Simon
[۴] Abqaiq
[۵] National Security Adviser John Bolton
[۶] Persian captivity
[۷] Saudi Aramco
[۸] Barack Obama
[۹] Joint Comprehensive Plan of Action (JCPOA)
[۱۰] Mike Pompeo
[۱۱] Burgas
[۱۲] Crimea
[۱۳] Henry Kissinger
[۱۴] Jimmy Carter
[۱۵] Reagan
[۱۶] Hanoi پایتخت ویتنام
[۱۷] Saigon شهری در ویتنام
[۱۸] Gallup
[۱۹] Kissinger
[۲۰] Mitt Romney
[۲۱] Benjamin Netanyahu
[۲۲] Mohammed bin Salman
[۲۳] Riyadh
[۲۴] مجموع صفر به وضعیتی گفته میشود که سود یا زیان هرکدام از طرفین دقیقاً مساوی زیان یا سود طرف مقابل است.
[۲۵] Bill Clinton
[۲۶] Ronald Reagan
[۲۷] Oliver North
[۲۸] Mikhail Gorbachev
[۲۹] George H. W. Bush
[۳۰] Khobar Towers
[۳۱] Golan Heights