ایالات متحده آمریکا از ۱۹۹۱ میلادی به عنوان تنها ابرقدرت نظام بینالملل شناخته میشود؛ ابرقدرتی که در زمان رقابت با بلوک شرق ادعای آزادسازی کشورها از چنگال کمونیسم را داشت حالا و در غیاب یک رقیب جدی به گرفتاری بزرگی برای کشورهای جهان تبدیل شده است. دولتها اگر بخواهند چرخه اقتصادی خود را خارج از حلقه پیرامونی آمریکا به گردش درآورند، با موانع بسیاری روبرو میشوند و این در حالی است که همگان ایالات متحده را به عنوان سردمدار لیبرالیسم در جهان میشناسند. این تناقض پرسشهای جدی برای ناظران هوشمند برمیانگیزد که تفکر زیرین و بنیادین آمریکاییان فارغ از این پوشش لیبرالیست چیست؟ نسبت لیبرالیسم کنونی با تفکرات اجتماعی که در دو سه قرن اخیر در ایالات متحده رایج بوده و سیاستمداران آمریکایی را پرورش داده است، چگونه شکل گرفته است؟ این تفکرات در داخل ایالات متحده با چه شاخصهای فرهنگی و اجتماعی پیوند یافته و چگونه ریشههای خود را در عمق جامعه آمریکا نفوذ داده است که اینگونه بلاتغییر از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون بر ذهن و رفتار نخبگان آمریکایی سایه افکنده است؟ این پرسشها و پرسشهایی از این دست، ما را به پژوهشی در باب فلسفه اجتماعی معاصر آمریکا برانگیخت.