دکتر احمد شریعتمداری؛ دکتری علوم سیاسی دانشگاه امام صادق(ع) و پژوهشگر مرکز مطالعات آمریکا
ایده «زوال مسیحیت، بسترساز زوال آمریکا» از راس دوتات
راس دوتات، ستون نویس صفحه نیویورکتایمز و نویسنده کتاب «تغییر کلیسا، دین بد و امتیاز»، یکی از نویسندگان حزب بزرگ جدید است که قبل از پیوستن به نیویورکتایمز، سردبیر ارشد آتلانتیک بود. او منتقد فیلم نشنال ریویو و مجری پادکست هفتگی روزنامه نیویورکتایمز، با نام The Argument است. ستون نویس محبوب نیویورکتایمز، راس دوتات، انتقادی قدرتمند و اصلی از چگونگی به بیراهه رفتن مسیحیت آمریکایی و پیامدهای عمیقاً نگرانکننده آن، برای زندگی و سیاست آمریکا مطرح میکند. در داستانی که از دهه ۱۹۵۰ شروع شده و به دوران اوباما میرسد، دوتات به شکل درخشانی انحطاط مسیحیت سنتی را از یک ایمان قوی، جریان اصلی و آیین دو دستهای -که بهعنوان یک «مرکز حیاتی» و نیروی اخلاقی، پشت جنبش حقوق مدنی عمل میکرد- و از ایده در پس جنگهای فرهنگی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تا بحثهای قطبی شده امروزی دنبال میکند. او استدلال میکند که جایگاه مسیحیت در زندگی آمریکایی، به طور فزایندهای توسط الحاد و بدعت، اشغال شده است؛ بدعت یا نسخههای تحقیرآمیز ایمان مسیحی که باعث ایجاد غرور، طمع و خودبینی میشود. دوتات از گلن بک تا Eat Pray Love، جوئل اوستین تا رمز داوینچی، اپرا وینفری تا سارا پیلین را بررسی میکند؛ فرقه خود معتبر که خدا را به یک مربی زندگی تقلیل میدهد. مذاهب سیاسی متخاصم چپ و راست، توانایی کشور را برای رویارویی با مبرمترین چالشهای ما، فلج نموده و زوال آمریکا را تسریع کردهاند.
درواقع، راس دوتات از انحراف از آن چیزی که او، «مرکز مسیحی» مینامد که «به پیوند ملتی پرجمعیت، متنوع و تقسیم شونده، کمک کرده است»، ابراز تأسف میکند. او استدلال میکند که در غیاب یک کلیسای ملی، مسیحیت «مکرراً یک ملاط نامرئی برای فرهنگ ما و واژگان مشترکی برای بحثهای بزرگمان، ارائه کرده است». روایت افول دوتات، بر انقلاب جنسی دلالت دارد. جهانیشدن -که منظور او قرار گرفتن در معرض ادیان غیر مسیحی است- جنگ ویتنام که مسیحیت آمریکایی را دوشاخه کرد، به این مسیر افول اضافه کنید. ثبتنام در مدارس دینی کاهش یافت، فرقهها با محدودیتهای بودجهای مواجه شدند و نخبگان، «فهمیدند که تنها دلیل توجه به مسیحیت سنتی، این بوده است که آن را در معرض نقدی تند و زایل کننده قرار دهند». اگر مسئله انتصاب زنان، پذیرش فزاینده طلاق و تحقیر همجنسگرایانه را نیز به آن اضافه کنید، کابوسی شبیه به آنچه سنتگراها میبینند، خواهید دید. این نکته دوتات، در ادامه نیز خواهد آمد.
اکثر رهبران مسیحی در مواجهه با دو انتخابی که داشتند (دریافت مسکن و آرامبخش یا مقاومت)، گزینه اول را انتخاب کردند. در سمت لیبرال، جنبش «مرگ خدا»، اسقف جیمز پایک و هاروی کاکس در «شهر سکولار»، استدلال کردند که درک ارتدکس از ایمان، باید به بینشهای معاصر تسلیم شود. دوتات که خود یک کاتولیک محافظهکار بود، معتقد است که اوانجلیستها، عموماً به الگوی مقاومت پایبند بودند. او اصرار میکند که در دهه ۱۹۸۰، «آنچه در جهان مسیحیت آمریکا باقی مانده بود، اتحاد غیرمنتظره میان اوانجلیستها و کاتولیکها بود»، اگرچه او اذعان داشت که هم ذات پنداری راست مذهبی با جورج دبلیو بوش، شهرت آن را خدشهدار کرد. دوتات معتقد است که فرورفتن در بدعت را میتوان در تحولات الهیاتی مانند سمینار رویزیونیست عیسی و تثلیث بعید الین پاگلز، بارت ارمن و دن براون دنبال کرد. درواقع، دوتات آنها را به بیاعتبار ساختن ارتدکس مسیحی بهمنظور بازسازی عیسی مطابق با تصویر خود، اغلب برای اهداف سیاسی متهم میکند. جریان این ایدهها، باعث به وجود آمدن چیزی شده است که نویسنده، آن را جنبش «خدا درون» مینامد. دوتات مینویسد: «ذهنیت عیسای خودت را انتخاب کن»؛ او جویندگان معنوی را تشویق میکند تا بخشهای ناراحتکننده عهد جدید را نقد نمایند و تنها بر روی هر مسیحیتی که بیشتر دوست دارند، تمرکز کنند.
او معتقد است که در سمت چپ، مسیحیت آمریکایی، به معنویت خودمحور متکی است و در سمت راست، مسیحیت، غالباً اوانجیلیستی، جنگویستی و دارای وسواس سرمایهای، نشان داده میشود. پروتستانیسم خط اصلی در حال ناپدید شدن است و مذهب کاتولیک نیز در محاصره کشیشان تمام میشود. او با اشتیاق بیان میکند که مسیحیت آمریکایی، متحد کننده بود، نه تقسیمکننده. شما ممکن است در یک کلیسای لوتری، شرکت کرده باشید و همسایه شما در کلیسای پروتستان، اما کلیساهایتان، فرضیات اساسی در مورد ازدواج، وفاداری و خیریه مشترک داشته و به طور کلی، ناظر بر شهروندی خوب باشند. اگرچه این کلیساها، تعصبات زمان خود را داشتند، اما در بسیاری از مسائل اجتماعی پیشرو بودند. اوانجلیستها، بخش عمدهای از ائتلاف نیو دیل باقی ماندند و کشیشهای سفیدپوست، حتی در جنوب، به جای اینکه از آنها عقب بمانند، در زمینه حقوق مدنی، از پیروان خود پیشتر رفتند. البته کلیساها در برابر برچسبهای حزبی مقاومت میکردند که برخی از آنها، محافظهکارتر بودند و برخی دیگر لیبرالتر، اما این اصطلاحات و حالات، به راحتی با سیاستهای انتخاباتی منطبق نبودند. درواقع، میتوان کشیشهایی را پیدا کرد که علیه جنگ و همچنین علیه طلاق یا سقطجنین موعظه میکردند، بدون اینکه با انتظارات دموکراتها یا جمهوریخواهان، مخالفت یا موافقت کنند. توجه روحانیان به الهیات و تاریخ، به جای کمک به خود یا منفعت شخصی، مردم را در سکوها بر روی سؤالات بزرگ متمرکز کرد.
همانطور که تا حدی در بالا اشاره شد، آقای دوتات از حاشیهنشینی بهعنوان عامل انحطاط مذهبی ما یاد میکند. علل دیگر او عبارتاند از دوقطبی شدن سیاسی -که توسط جنگ ویتنام ایجاد شد- و با بحث سقطجنین بدتر شد؛ انقلاب جنسی، ثروت رو به رشد و دیدگاه جهانی گرایانه که با معرفی مسیحیان با ادیان دیگر، اعتقادات آنان را تضعیف کرد. سرانجام، نخبگان قدیمی WASP در ساختار طبقاتی، جای خود را به یک رسانه، دانشگاه و آنچه شایستهسالاری روشنفکرانه مینامیدند، دادند که یا مسیحیت را کاملاً رد میکردند یا خواستار تطبیق آن با لیبرالیسم جدید، پس از دهه ۱۹۶۰ بودند. در میان همه اینها، آقای دوتات، زیرکترین نقشها را در مورد نقش ثروت بیان میکند؛ او مینویسد: ورود به وزارت، همیشه شامل فداکاری بود، اما با افزایش سریع حقوق در بخشهای دیگر، میزان این فداکاری در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، به میزان قابلتوجهی تندتر شد. کیفیت روحانیان و تواناییشان در تبلیغ در مورد امور خیریه و تشویق به فداکاری کاهش یافت. عبادتکنندگان ثروتمندتر میشدند و یکشنبهها میخواستند تا S.U.V. را بدون گناه؛ به محوطههای کلیساهای بزرگ ببرند.
دوتات ایده خود را به شکل تفصیلی در کتاب «دین بد: چگونه ملتی بدعتگذار شدیم»، بیان میکند.
Bad Religion: How We Became a Nation of Heretics
نویسنده: Ross Douthat
انتشارات: Free Press
سال انتشار: ۲۰۱۲
برخی نظرات مرورگرایانه:
«آقای دوتات یک استدلال زنده و متقاعدکننده برای اینکه ما به چه نوع دینی نیاز داریم، ارائه میدهد.» Mark Oppenheimer “New York Times
««دین بد»، کتاب مهمی است. این، یک تحلیل کاوشگرانه و اقناع گرانه را به ارمغان میآورد تا بر وضعیت غمانگیز مسیحیت آمریکایی تأثیر بگذارد. در این کتاب، خوانندگان راهنمایی دارند که توضیح میدهد چگونه در یک موقعیت آغشته به معنویت که عمیقترین عطش، موجب میشد تا تشنگی هیچکس برطرف نشود، مشروب بخوریم.»
G. Jeffrey MacDonald “Christian Science Monitor
ایده «سرمایه اجتماعی ازدسترفته و جامعه منقطع آمریکا» از رابرت دی. پاتنام
رابرت دی. پاتنام، استاد سیاست عمومی در دانشگاه هاروارد و رئیس سابق مدرسه دولتی جان اف کندی است. او که در سطح ملی بهعنوان یک انسانشناس برجسته و دانشمند مشهور شناخته میشود، چهارده کتاب نوشته است؛ ازجمله کتابهای پرفروش «بچههای ما» و «بولینگ به تنهایی» که به چهار رئیسجمهور اخیر ایالاتمتحده، مشورت داده است. در سال ۲۰۱۲، اوباما مدال ملی علوم انسانی را به او اعطا کرد که بالاترین مدال افتخار آمریکا برای کمک به علوم انسانی است. برنامه تحقیقاتی او، سمینار ساگوارو به تقویت مشارکت مدنی در آمریکا اختصاص دارد. حدود بیست سال پیش، رابرت دی. پاتنام، یک مشاهده به ظاهر ساده انجام داد؛ زمانی که معمولاً بعد از کار، در بازیهای گروهی بولینگ بازی میکردند اما دیگر این فعالیت، ادامه نیافته بود. این پدیده به ظاهر کوچک، نماد یک تغییر اجتماعی مهم بود که اساس ایده درخشان پاتنام شد و واشنگتنپست، پاتنام را «دو توکویل نسل ما» نامید. او مطرح کرد که آمریکاییها، دیگر کارها را با هم انجام نمیدهند. او تأکید کرد که با انتخاب شرکت در فعالیتهای فردی به جای اشتراکی، ما ظرفیت آمریکا برای ایجاد سرمایه اجتماعی را به خطر میاندازیم و شخصیت ملیمان را تضعیف میکنیم.
پاتنام به تفصیل، تغییر رفتار آمریکاییها را در طول دههها بررسی کرد و نشان داد که چگونه ارتباط ما با خانواده، دوستان، همسایگان و ساختارهای اجتماعی، خواه با PTA، کلیسا، باشگاهها، احزاب سیاسی یا لیگهای بولینگ، به طور فزایندهای، قطع شده است. پاتنام در ایده بهروز و بازبینیشده خود در سال ۲۰۲۰، نشان میدهد که چگونه دسترسی کاهشیافته ما به «سرمایه اجتماعی» -که پاداش فعالیتهای جمعی و اشتراک در جامعه است- همچنان تهدیدی جدی برای سلامت مدنی و شخصیمان، به شمار میرود و چگونه این پیامدها، آثار طنیناندازی برای کشور تقسیمشده امروز ما دارد. او مطالب جدید و انتقادی را در مورد نفوذ فراگیر رسانههای اجتماعی و اینترنت، مطرح کرده که هم فرصتهایی برای ارتباط اجتماعی ایجاد نموده -که روزی غیرقابلتصور بود- و هم سطوح بیسابقهای از بیگانگی و انزوا را معرفی کرده است. ایده و کار پیشگامانه پاتنام، نشان داد که چگونه پیوندهای اجتماعی، قویترین پیشبینی کننده رضایت از زندگی هستند و چگونه از دست دادن سرمایه اجتماعی، به شیوههای مهمی احساس میشود و بهعنوان شاخص پیشبینی کننده قوی، نرخ جرم، جنایت و سایر معیارها ازجمله کیفیت زندگی در محله و اثر بر سلامت ما عمل میکند. درحالیکه راههای ارتباط یا قطع ارتباط ما در طول دههها، تغییر کرده است، اما استدلال اصلی او مانند همیشه قدرتمند و فوری باقی میماند؛ اصلاح سرمایه اجتماعی از بین رفته ما، کلید حفظ ساختار جامعهمان است.
پاتنام با نگرانی در مورد مسیر جامعه مدنی، از کاهش عضویت و حضور در کلیسا، ابراز تأسف کرده است. او استدلال کرده که مؤسسات مذهبی با هر پیشینه مذهبی برای سلامت جامعه مدنی حیاتی هستند؛ آنها بهعنوان انکوباتور برای مهارتهای مدنی عمل نموده، هنجارها و علایق جامعه را ترویج میکنند و ابزاری برای استخدام مدنی ارائه میدهند. درواقع، دینداری بالا با پیشرفت تحصیلی، بهعنوان یک همبستگی قدرتمند با مشارکت مدنی رقابت میکند. حضور و عضویت در کلیسا، پیشبینیهای کلیدی هم برای داوطلب شدن و هم بخشنده بودن هستند. همچنین، جوامع مذهبی در سرمایه اجتماعی و مشارکت مدنی بسیاری از آمریکاییهای آفریقاییتبار، اثرگذار هستند و چنانچه مطرح بوده، میتوان گفت که «کلیسای سیاهان بهعنوان مرکز نهادی جنبش مدرن حقوق مدنی عمل کرده است.» همچنین پاتنام، مشاهده کرد که انجمنهای کاری و اتحادیهها -که محل مهمی برای توسعه روابط اجتماعی پایدار بودند- در دهه ۱۹۵۰، به اوج خود رسیدند، زمانی که ۳۲٫۵٪ از کارگران آمریکایی، عضو اتحادیه بودند. این درصد در ثلث پایانی قرن، کاهش یافت و سپس، کاهش شدید و پایدار را تحمل کرد که درنهایت، به ۱۴٫۱ درصد رسید. روند نزولی در عضویت، نهتنها در اتحادیههای کارگری سنتی، بلکه در تمامی انجمنهای حرفهای، از انجمن وکلای آمریکا و انجمن پزشکی آمریکا گرفته تا موسسه حسابداران رسمی آن و غیره مشهود بود. از سال ۱۹۷۷ تا ۱۹۹۸، تعداد پرستاران ثبتنام شده، دو برابر شد (از ۱ میلیون به ۲ میلیون)، بااینحال، عضویت انجمن پرستاران آمریکا، بهشدت کاهش یافت که «سهم بازار» پرستاران آن، به نصف رسید؛ از ۱۸ درصد به ۹ درصد.
روندهای مدرن در محیط کار، چه چیزی را در مورد ارتباط و سرمایه اجتماعی در آمریکای امروز نشان میدهد؟ شاید واضحترین آن، این واقعیت باشد که آمریکاییها، مانند سایر حوزههای زندگی مدرن، در محل کار بیشتر اتمیزه شدهاند. برای بسیاری، این امر به کاهش روابط اجتماعی و افزایش اضطراب اقتصادی، منجر شده است. فعالیتهای خیریه و اجتماعی برای ایجاد یک ستون فقرات مدنی قوی در هر جامعه، بسیار مهم است. پاتنام خاطرنشان کرد: «هنگامیکه فیلسوفان با لحن عالی از «مشارکت مدنی» و «مشاهده دموکراتیک» صحبت میکنند، ما تمایل داریم تا انجمنهای اجتماعی و زندگی عمومی را شکل بالاتری از مشارکت اجتماعی در نظر بگیریم، اما در زندگی روزمره، دوستی و سایر انواع غیررسمی معاشرت، اهمیتی حیاتی دارد و حمایت اجتماعی را فراهم میکند». او با رعایت این مشاهدات، سازندگان سرمایه اجتماعی را با استفاده از اصطلاحات ییدیش (نوعی زبان یهودی) machers و schmoozers، به دو دسته تقسیم کرد. ماچرها، کسانی بودند که درگیر مشارکت مدنی رسمی و نهادی هستند؛ آنها رویدادهای جاری را دنبال میکنند، در مجالس کلیسا و باشگاه شرکت کرده، خون اهدا میکنند، سخنرانی نموده و جلسات محلی مکرر را برگزار میکنند. در مقابل، schmoozers در فعالیتهای اجتماعی خود، ساختار کمتری دارند. قلمرو schmoozer در معاشرت و برقراری ارتباط، حضور یا میزبانی رویدادهای اجتماعی، دیدار با دوستان یا اقوام و ارسال کارت تبریک است. حضور ماچرها و اسکموزرها، کلید یک جامعه خوب است. پاتنام خاطرنشان کرد که هر دوی اینها تا پایان قرن بیستم، در آمریکا رو به افول بودند.
با این حال، پاتنام تمایز مهمی میان دو شکل خیریه قائل شد؛ شکل «انجام دادن برای» و شکل «انجام دادن با». «انجام برای»، شامل دادن پول یا ارائه کمک از راه دور است، درحالیکه «انجام با»، شامل تعامل بین فردی از طرف افراد نیازمند است. پاتنام به کاهش شدید نرخ «انجام با» به نفع «انجام دادن برای» اشاره کرد. حتی اگر آمریکاییها برحسب دلار، پول بیشتری میدهند، کاهش تعامل با دیگران با کاهش تعهدات داوطلبانه، برای اهداف خیریه، همزمان شده است. همچنین، آمریکاییها کمتر به یکدیگر اعتماد کردهاند. پاتنام نقل میکند که از سال ۱۹۵۲ تا ۱۹۹۸، تعداد آمریکاییهایی که فکر میکردند، هموطنان خود زندگی خوب و صادقانهای دارند، از ۵۰٪ به کمتر از ۳۰٪ کاهش یافت. به طور مشابه، تعداد افرادی که با این جمله موافق بودند که «به اکثر مردم، میتوان اعتماد کرد»، از ۵۵ درصد در سال ۱۹۶۰، به حدود ۳۵ درصد در دهه ۱۹۸۰ و ۹۰ رسید. دانشآموزان دبیرستانی، گروهی هستند که کمترین اعتماد عمومی را با ۲۵ درصد دارند. او علاوه بر شواهدی که وجود دارد، از تز خود در مورد افول مدنی آمریکا حمایت میکند و تنها به روندهایی که در تضاد با استدلال او هستند، ازجمله پیشرفتهایی در ارتباطات راه دور که منجر به ظهور جنبشهای اجتماعی شدهاند، نگاه میکند. بهعنوانمثال، او ادعا کرد، درحالیکه تلفن باعث کاهش معاشرت چهره به چهره میشود، از تنهایی نیز میکاهد؛ درواقع، هم تلفن و هم اینترنت، ما را از محدودیتهای فضای فیزیکی رها کردهاند و در نتیجه، به ما کمک میکنند تا حس همسایگی روانی را تقویت کنیم. درواقع، پاتنام دریافت که تلفن به جای جایگزینی، شبکههای شخصی موجود را تقویت میکند؛ اما بههرحال، نمیتوان دوستان جدیدی را به تنهایی از طریق تلفن ملاقات کرد.
همانطور که پاتنام بهدرستی اشاره کرد، مهمترین سؤالی که برای پاسخ، باقی مانده است، این نیست که اینترنت با ما چه خواهد کرد، بلکه این است که ما با آنچه خواهیم کرد. چگونه میتوانیم از پتانسیل ارتباطات رایانهای برای بهرهوری بیشتر سرمایهگذاریهای خود در سرمایه اجتماعی استفاده کنیم؟ چگونه میتوانیم از این فناوری امیدوارکننده برای تقویت روابط و روابط اجتماعیمان استفاده کنیم؟ چگونه میتوانیم فناوری را برای افزایش حضور، بازخورد و نشانههای اجتماعی توسعه دهیم؟ این سؤالات و سؤالات دیگر، ازجمله مرتبطترین سؤالات در عصر دیجیتالی بیشازحد متصل ما هستند که بیپاسخ میمانند.
پاتنام ایده خود را در کتاب «بولینگ به تنهایی؛ بازبینی و بهروز شده، فروپاشی و احیای جامعه آمریکایی»، مطرح کرده است.
Bowling Alone: Revised and Updated: The Collapse and Revival of American Community
نویسنده: رابرت پاتنام
Robert D. Putnam
انتشارات: Simon & Schuster
سال انتشار: ۲۰۲۰
برخی نظرات مرورگرایانه:
«بولینگ به تنهایی، دادههای مهم جدیدی در مورد روند مشارکت مدنی و سرمایه اجتماعی ارائه میدهد که این، یک دستاورد بزرگ است. از این پس بدون مطالعه کتاب پاتنام و تفکر درباره آن، بحث آگاهانه درباره این موضوعات، غیرممکن خواهد بود.» – Paul Starr ― The New Republic.
«مملو از آمار و تحلیلهایی است که به دنبال ثبت افول مدنی در ایالاتمتحده است… . Bowling Alone. باید به دلیل تحریک آگاهی در مورد مشارکت مدنی و ارائه دادههای فراوان در مورد روندها در آمریکای معاصر ستایش شود.» – Francis Fukuyama ― The Washington Post «یک کتاب جاهطلبانه و نامجو است. بولینگ به تنهایی یک دستاورد شگفتانگیز است. حوزه دانش آقای پاتنام گسترده است، هوش او درخشان، لحنی متواضع و نثر او، بیتکلف و اغلب دلپذیر است.» ― The Economist
ایده «آمریکا قربانی سیاستهای هویتی مسموم» از جاشوا میچل
جاشوا میچل، استاد نظریه سیاسی در دانشگاه جورج تاون است؛ او نویسنده مقالات متعدد و چهار کتاب است که آخرین آن، توکویل در عربستان بوده و تحقیقات خود را بر فلسفه و الهیات سیاسی غرب، متمرکز کرده است. در سال ۲۰۰۵، او بخشی از تیم مسئول تأسیس دانشکده خدمات خارجی دانشگاه جورج تاون در دوحه قطر بود. پروفسور میچل از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰، بهعنوان سرپرست دانشگاه آمریکایی عراق، در سلیمانیه حضور داشت. میچل میگوید که آمریکا، همیشه به این ایده متعهد بوده است که شهروندان، میتوانند برای ساختن جهانی مشترک با یکدیگر همکاری کنند. او معتقد است که امروزه، سه مصیبت آمریکاییها را از پیگیری آن آرمان بزرگ بازمیدارد؛ اولین و بارزترین مصیبت، سیاست هویت است که با تبدیل سیاست به محلی مذهبی برای قربانی کردن، میخواهد آمریکا را متحول کند. در حال حاضر، قربانی که به مسلخ میرود، مرد سفیدپوست و دگرجنسگرا است. حال، پس از تحقیر و زدودن او، چه کسی مورد خشم تصفیهکننده قرار خواهد گرفت؟ زنان سفیدپوست یا مردان سیاهپوست؟ سیاست هویت، اصلاح نژادی معنوی ضد برابری طلبی عصر ما است. این سیاست، میطلبد که گروههای پاک و بیگناه بالا بروند و گروههای متخلف و آلوده پاکسازی شوند. مصیبت دوم، این است که شهروندان به شکلی دوقطبی، به اینسو و آنسو نوسان دارند، در یکلحظه و در شبکههای اجتماعی خود، احساس شکستناپذیری میکنند و لحظهای دیگر بدون راهنمایی کارشناسان و مدیران برای رویارویی با مشکلات روزمره زندگی ناتوان میشوند. سوم، آمریکاییها به بیماری مبتلا هستند که نمیتوان نامش را کاملاً ذکر کرد. مشخصه آن، امیدی اعتیادآور است که افراد مبتلا، میتوانند میانبرهای ارزانقیمتی بیابند و کار دشوار زندگی روزمره را دور بزنند. به جای دوستی واقعی، ما به دنبال «دوستان» در رسانههای اجتماعی هستیم. به جای وعدههای غذایی در خانه، «فست فود» سفارش میدهیم یا به جای خرید واقعی، ما بهصورت آنلاین «خرید» میکنیم. به جای اینکه بر روی خانوادهها و همسایگان خود برای رسیدگی به مشکلات حساب کنیم، به دولت مینگریم که از ما مراقبت کند. این بیماری در اشکال مختلف، نوید رهایی از کار ما را میدهد، اما همه ما را فقیر میکند. جاشو همه این مشکلات را شرح میدهد، اما ما را به آینده امیدوار میکند.
درواقع، میچل نمیگوید که آمریکاییها دین خود را از دست دادهاند، اما در عوض توضیح میدهد که: «آمریکاییها دین خود را به عرصه سیاست منتقل کردهاند. جدایی نهادی کلیسا و دولت، ممکن است تا حد زیادی دستنخورده باقی بماند، زیرا جدایی میان دین و سیاست تا حد زیادی با توجه به فرض مقوله گناه و بیگناهی -که آنها در نظر گرفتهاند- به معنای واقع کلمه، از بین رفته است. یکی به دلیل آموزه گناه اولیه، فرض گناهی که در کلیساها وجود داشت و به دلیل سابقه حقوقی ما، فرض برائتی که در حوزه سیاست جاری بود. امروزه کنار گذاشتن دکترین گناه اولیه، تأثیر عجیبی دربرداشتن بار گناه از ساحت کلیساها و انتقال آن به سیاست داشته است. قانون، هر چه ممکن است در مورد بیگناهی ما بگوید، پیشفرض سیاست هویتی این است که مردان یا بهتر بگوییم، مرد دگرجنسگرای سفیدپوست مجرم هستند. این، یک واژگونی خطرناک هنجارهای حقوقی است که در جهان انگلیسی-آمریکایی، قرنها طول کشید تا توسعه یابد و حاکم شود.»
میچل توضیح میدهد که در جانب چپ سیاسی، «بیدار و بیداری»، از آموزههای انتقادی مسیحیت مربوط به گناه و بیگناهی، بهویژه گناه اصلی و نیاز به کفاره برای زدودن آن، برداشته شد و آنها را برای اهداف دنیوی و زمانی به کار برد؛ اما برخلاف آنچه انجیل مسیحی ارائه میدهد، چپ بیدار هیچ آشتی، صلح یا شادی ارائه نمیدهد. ثمرات بیداری چپ، عبارت است از توبه دائمی، تکفیر (لغو) و تحقیر. مطمئناً، سرزنشهای تند میچل، فقط مختص چپگرایان طیف سیاسی نیست. او کلمات تندی را نیز برای جریان راست دارد، گروهی که به گفته او، به دنبال «چیزی حتی کمتر از بازگرداندن انسان به دنیای اشرافی، یعنی جهانی غیر مسیحی» هستند. میچل بهصراحت میگوید که ما در دو اقتصاد زندگی میکنیم؛ یکی شامل دخلوخرج متعارف بوده و دیگری، شامل چیزی عمیقتر و غیرقابل نفوذتر است. اقتصادی که ما باید با دعا در آن بمانیم، اما نمیتوانیم آن را تغییر دهیم. خیانت به مسیح توسط یهودا در انجیل متی، برخورد میان این دو اقتصاد را روشن میکند. یهودای خزانهدار، کسی که در اقتصاد مرئی و آشکار، وزن میکند و میسنجد، از اینکه مرهم گرانقیمتی بر سر او ریخته شده، خشمگین میشود. او میگوید که پماد، میتوانست فروخته شود و عواید آن، به فقرا داده شود. عیسی پاسخ میدهد: «فقرا همیشه با شما خواهند بود»؛ یعنی یک اقتصاد نامرئی وجود دارد که در آن، ترازوی عدالت آنطور که یهودا میخواهد، متعادل نیست. او به این نتیجه رسید که عیسی، همان انقلابی نیست که یهودا از او انتظار داشت، او به عیسی برای سکه نقره، خیانت کرد که احتمالاً میخواهد از آن برای کمک به تعادل ترازوهای عدالت در اقتصاد قابلمشاهده استفاده کند. از نظر مسیحی، انسان هر چه تلاش کند، نمیتواند عدم تعادل پرداختها را در اقتصاد نامرئی حل کند، بلکه فقط خدا میتواند که تا پایان تاریخ، این کار را نخواهد کرد.
میچل، دائماً مردم آمریکا را به دوست بزرگ آمریکاییها، الکسیس دی توکویل ارجاع میدهد. یادآوری میکند که توکویل میگوید، انسان در عصر دموکراتیک ما، مستعد انزوا است. توکویل در سال ۱۸۴۰ نوشت: «بدون روابط محلی و چهره به چهره که شخص را از خود بیرون میکشد، آزادی از دست خواهد رفت. در این موارد، شهروندان منزویتر بههیچوجه شهروند نیستند، بلکه سوژههای غرور ورزی، تنهایی و خودبزرگبینی هستند.» او در بخش دوم از کلان ایده خود، به مشکلات دوقطبی بودن اجتماعی و اعتیاد میرسد و میگوید که این مسائل، بیماری ملی ما را تشدید میکند و ما را از کشوری کارآمد با شهروندانی توانا و سالم -که میتوانند با هم جهانی را بسازند- دور میکند. بخش پایانی ایده خود را در مورد چگونگی ارتباط همه اینها با سیاست خارجی آمریکا توضیح میدهد. شاید میچل یکی از محققان توانمندی است که میتواند ببیند، چگونه ایدئولوژیهای داخلی بر علل ریشهای فکری مشکلات آمریکاییها در سیاست خارجی تأثیر میگذارد.
میچل، آرمان جهانی لیبرال فرانسوی را در مقابل امر آمریکایی قرار میدهد و از جان لاک بهعنوان پدر روشنفکری آمریکایی، دفاع قاطعانهای میکند. به گفته او، لاک منشأ جهانشمولی نئولیبرالیستی امروزی نیست، بلکه هرگز انقلابی را که مبتنی بر حقوق انتزاعی و جهانگستری -که در انقلاب فرانسه بود- تأیید نمیکرد. میچل میگوید که لاک، مدافع مالکیت و خانواده مسیحی بود و اگر او را یک جهانشمول ترسیم کنیم، یک جهانشمول مسیحی بدانیم؛ بهعبارتدیگر، او معتقد بود که خدا در پایان تاریخ پادشاهی، خود را متحد خواهد کرد. البته میچل حتی بیشتر از لاک -که او را بهعنوان «شاید اولین متفکر لیبرال بزرگ» توصیف میکند- مدام به خرد الکسیس دو توکویل، اشاره میکند و او را «شاید بزرگترین متفکر لیبرال در مقایسه با دیگر متفکران» میداند. لیبرالیسم توکویلی، واقعاً لیبرال است، برخلاف اقتدارگرایی روشنفکران نئولیبرال که تنها به انتزاعات جهانی میپردازد و درعینحال، شهروندان روزمره را که مشغول ساختن و زندگی در جوامع هستند، تحقیر میکند. این آمریکاییها که به زندگی روزمره و خودگردانیهای محلی اهمیت میدهند، دارای دین، خانواده، فرزندان و عادات خاصی هستند که لیبرالیسم دوتوکویلی، آن را مورد اشاره قرار میدهد و میچل، آن را میستاید؛ بنابراین، پاسخ میچل به شرایط کنونی و آنچه باید مورد اعتنا قرار گیرد، جهانی گرایی لیبرال به سبک ایده انقلاب فرانسه و متفکران تمامیتخواه نو لیبرال نیست. میچل، پلورالیسم لیبرال را موردتوجه قرار میدهد و به این نتیجه میرسد که ایالاتمتحده، باید لیبرالیسم ساختگی روشنفکران جهانشمول را کنار بگذارد و لیبرالیسم توکویلی را بپذیرد که لزوماً سیاست خارجی متواضعتری را میطلبد و اجازه تکثرگرایی را در سطح جهانی و داخلی بدهد. کنار گذاشتن سیاست خارجی نئولیبرالیستی جهانشمولی همزمان با دور شدن از نئولیبرالیسم واجد سیاست هویتی تکفیرگرایانه، به آمریکاییها این فضا را میدهد (این لطف را به آنها میکند) تا آزادانه، با هم زندگی کنند و یک سیاست لیبرال «مبتنی بر شایستگی» را بسازند.
میچل این ایده را در کتاب «بیداری آمریکایی: سیاست هویت و سایر مصائب زمان ما»، تفصیل داده است.
American Awakening: Identity Politics and Other Afflictions of Our Time
نویسنده: جوشا میچل
Joshua Mitchell
انتشارات: Encounter Books
سال انتشار: ۲۰۲۰
برخی نظرات مرورگرایانه:
«جاشوا میچل به آنچه دیگران به آن نگاه میکنند، نگاه میکند و چیزی را میبیند که هیچکس نمیبیند. این، یک هدیه خارقالعاده بوده و به لطف آن، این کتاب بهنوعی کلید دورانی است که در آن زندگی میکنیم. این امر نشان میدهد، مشکلاتی که با آن روبرو هستیم، حتی عمیقتر از آن چیزی است که تصور میکنیم، اما همچنین دلایل شگفتانگیز برای امیدواری را برجسته میکند.» ―Yuval Levin, editor of National Affairs
«بیداری آمریکایی یک دستاورد چشمگیر است، کتابی که برای همیشه نوع نگاه فرد به موضوع را تغییر میدهد. این، مهمترین کتاب در مورد سیاست آمریکا در چند سال گذشته است. جاشوا میچل، بهصورت قانعکننده استدلال میکند که بحران سیاسی آمریکا، منشأ مذهبی دارد و افراطهای برخاسته از سیاستهای هویتی، بیانگر یک پروتستانیسم از بین رفته است. این، یک جایگزین جسورانه و عمیقاً متقاعدکننده برای تفکر متعارف است که درک ظریف الهیات را با بینش عمیق در روند سیاسی آمریکا و دانش عمیق تاریخ ترکیب میکند. میچل یک نویسنده ماهر است که خواننده حس میکند، چیزی را به خاطر میآورد که همیشه شناخته شده بود، درحالیکه چیزی را یاد میگیرد که هرگز تصور نمیشد.» ―David Goldman, “Spengler” columnist at Asia Times and author of You Will Be Assimilated: China’s Plan to Sino-Form the World