دکتر سیدمحمدرضا رضی: امروزه جریان لیبرال در حال شکست خوردن است. در آینده روشن است که ما چیزی به اسم لیبرالیسم اقتصادی جز در موزههای تاریخ اندیشههای جهانی نخواهیم داشت.
از آنجایی که بحث این نشست ظهور و افول لیبرالیسم در آمریکا است؛ سعی میشود بیشتر به جنبههای تاریخی این مسئله اشاره شود و در نهایت به زمان حال و آینده نیز پرداخته خواهد شد.
اقتصاد لیبرال، جوهره اقتصاد غربی است. با تمرکز بر دوره و زندگی «آدام اسمیت»، پدر علم اقتصاد میتوان به نکات مهمی دست پیدا کرد. معمولاً تاریخ از منظر مستکبرین و فاتحان نقل شده و از دید بردگان و ستمدیدگان بررسی نمیشود. ما در مطالعات خود به این نتیجه رسیدهایم که جریان استعمار بریتانیا از یک مرحله تاریخی به بعد به صورت جدی تلاش میکند که یک کانون قدرت جدید را پایه گذاری کند. یک کانونی در ایالات متحده ایجاد میشود که حتی به منافع ملی، سودجویانه و استعمارگرایانه بریتانیا نیز وفادار نیست. این کانون حتی به منافع استعماری اما ملیگرایانه هم وفادار نیست و کانون قدرت خود را از بریتانیا به آمریکا منتقل میکند.
پایان اسلام در اروپا و سرآغاز غرب جدید
اگر بخواهیم تفصیلیتر به مسئله نگاه کنیم که چرا امروزه آمریکا مظهر و نماد اصلی تمدن غرب است، بایستی به سالهای دور برگردیم و آغاز غرب جدید را پیدا کنیم. خود غربیها بر این باور هستند که با رنسانس شروع شده است. اما مطالعات تحقیقی برپایه مکتب تاریخنگاری مبتنی بر دیدگاه مستضعفین نشان میدهد که آغاز غرب جدید سال ۱۴۹۲ میلادی است؛ سالی که اسلام در اروپا پایان پذیرفت و آخرین بقایای حکومت اسلامی اندلس در اسپانیا، شهر غَرناطه یا گرانادای امروزی در اثر حمله و محاصره ملکه ایزابل و شوهرش فردیناند از هم پاشید شد. این نگاه مشخص میسازد که آغاز غرب جدید پایان دورهای است که اسلام در آن قدرتی جدی بود و این دوره قدرت اسلام در غرب کاملاً در تاریخ سانسور شده است.
شروع استعمار و تصرف قاره آمریکا توسط جریان یهود
اتفاق دیگری که در سال ۱۴۹۲ رخ داد؛ در واقع در زمانی که خیال ایزابل و شوهرش از مرزهای داخلی اسپانیا و اندلس راحت شد و از کشمکشی که ۷۸۱ سال طول کشیده بود و یک تمدن اسلامی که نزدیک به ۸ قرن در اروپا حضور داشت رها شدند، شروع به ماجراجوییهای ماوراء بحار و حرکتهای استعماری و صلیبی کردند. در همین دوره فردی به نام «کریستوفر کلمبوس» یا همان «کریستوف کلمب» از طرف دربار ملکه ایزابل و فردیناند، اجازه حرکت به سمت به اصطلاح هندوستان را گرفت و سر از آمریکا درآورد. البته امروزه به این سرزمین آمریکا گفته میشود ولی قبل از فتح آن توسط اروپاییان قطعاً ملتی با نام مشخص در آن میزیستهاند و سپس این سرزمین از آنان غصب شده است. به عنوان مثال تمدن آزتکها، اینکاها، مایاها و مسلمانهای قبل از کلمب که در آمریکا حضور داشتند، سرخپوستان و همه این ملیتها با تمدن عظیم و سرزمین بزرگشان که از بین رفتند و امروزه به آن آمریکا گفته میشود. به هرحال کلمب با کانون قدرتی که پشت آن هستند، به سرزمین آمریکا حرکت کرد. این کانون که حامی وی بود، همان کانونی است که از فروپاشی اندلس اسلامی حمایت میکرد. به عنوان مثال «اسحاق آبرابانل»، «لویی سانتانگل» و «گابریل سانچز» و امثال اینها که از یهودیان بزرگ اسپانیا بودند. افرادی که در فروپاشی اندلس اسلامی نیز نقش داشتند و کلمب را نیز راهی این سفر استعماری کردند. امروزه نیز مورخین به یهودی بودن کلمب، اذعان کردهاند و این سفر کاملاً سفری یهودی بود. «آبراهام زاکوتو» منجم این کاروان و تمامی تأمین مالی کنندگان یهودی هستند و از دربار اسپانیا اجازه گرفتند و قراردادی را بستند که منافع سفر میانشان تقسیم شود. لذا بهتدریج دورانی جدید در این سرزمین آغاز شد و سیاست امحا و محو ساکنان بومی آغاز شد. این شعار مطرح میشد که یک بومی خوب، یک بومی مرده است.
لذا دوران طولانی مبارزه با بومیان از جمله مسلمانانی که قبل از کلمب در آن قاره حضور داشتند و ظاهراً برخی از آنها ایرانی بودند شروع شد. اقوامی که امروزه به طور کلی ژن آنها در آمریکا نابود شده است. یکی از سرزمینهایی که به این وضعیت دچار شد، هائیتی است که کلمب برآورد میکرد ۸۰۰ هزار نفر جمعیت داشته باشد. ۳۰ الی ۶۰ سال بعد از کلمب، به کمتر از ۱۵هزار نفر جمعیت رسید. لذا نسل کشیهای آمریکا بسیار دلخراشاند و اقوامی درآنجا میزیستهاند که امروزه محو شدهاند و آخرین بقایای آنها را در باغ وحشهای انسانی اروپا دیدیم. این جریان شروع شد و به موازات کاروانی که از اروپا به سمت قاره آمریکا آمد، ۴ سال بعد از آن کاروانی هم به سمت هندوستان حرکت کرد و داستان طولانی استعمار هند اسلامی شروع شد. البته تصور ما از هندوستان، یک هند بودایی است در حالی که آن زمان سلسه قدرتمند گورکانیان هند وجود داشت که مسلمان بودند و آثاری از جمله تاج محل از میراث آنهاست.
شروع بردهداری و اقتصاد پلانتوکراتیک
تاریخ آمریکا با حضور جریان یهودیان و پیوریتنها شروع شده است. مرحله بعدی پس از نابودی بومیان و خالی شدن سرزمینهای وسیع و حاصلخیز، شروع کشاورزی با بردهداری آفریقاییان بود. از اینجا داستان سیاه بردهداری از آفریقا رقم خورد و طبق آمارهایی که خود غربیها بیان میکنند، در طی این ۳۰۰ الی۴۰۰ سال، هم زمان با نابودی ۵۰ الی ۱۵۰ میلیون سرخپوست، سیر مهاجرت و بردهداری نیز آغاز شد و ۱۶ تا ۲۰ میلیون انسان سیاه پوست و عمدتاً مسلمان را از آفریقا به آمریکا بردند. کتاب ریشهها از الکس هیلی منبع خوبی در تشریح این مسئله است و داستان افراد مسلمانی است که در مکتبخانههای آفریقا درس میخواندهاند و رسم و رسوم مسلمانان را داشتند اما نهایتاً به آمریکا برده شدند و در راه آنجا ۴ یا ۵ نفر کشته شدند تا ۱ نفر سالم به مقصد برسد. یعنی حدوداً ۸۰ تا ۱۰۰ میلیون نفر کشته شدند تا ۱۶ الی ۱۵میلیون برده به آمریکا برسند. «مالکوم ایکس» رهبر سیاهپوستان آمریکا بیان میکند: کوسهها یاد گرفته بودند برای اینکه چاق شوند، کشتیهای حمل برده را دنبال کنند. در حالی که این نوع مسائلها از نگاه تاریخنگاری امروزی محو هستند. اما وقتی با نگاه تاریخنگاری مستضعفین بررسی کنیم به این نکات برمیخوریم.
رقابت اروپایی بر سر این سرزمینهای جدید و پر از ثروت آغاز شد. با استفاده از این بردهها یک نوع اقتصاد جدید و بسیار گسترده به نام اقتصاد پلانتوکراتیک در آمریکا شکل گرفت که مبتنی بر مزارع بسیار بزرگ که در دست سرمایهداران اروپایی بود، بردهها کار میکرد و قوانین خاص خودش را داشت؛ بهطور مثال در آمریکا، اگر بردهای بصورت مستقیم به چشمان ارباب خود نگاه میکرد، ۱۰ ضربه شلاق میخورد.
قدرت گرفتن طبقه تجار و اقتصاد کابالیستی
در نظام بردهداری و پلانتوکراسی، یک نوع کشاورزی مستعمراتی از پنبه، تنباکو، چای و… شکل گرفت و بهتدریج تبدیل به یک تجارت جهانی شد و به over sea trade یعنی تجارت ماوراء بحار معروف شد. البته مشخص است که تجارت نیست و استعمار بوده است و میتوان به آن تجارت مستعمراتی یا تجارت استعماری و به تعبیر ادبیات غربی colonial trade که اسمیت هم از این تعبیر استفاده کرده است. اتفاقی که در هرم قدرت اروپا رخ داد این بود که یک طبقه بازرگان و تاجر مستعمراتی به تدریج به طبقه اول قدرت در اروپا تبدیل شدند. به این صورت که ساختار زمینداری، کشاورزی و زمین مالکی، کمااینکه امروزه هم برقرار است اما یک طبقه جدید که همان تاجران استعماری هستند قدرت را به دست گرفتند. از ۱۴۹۲ تا ۱۷۳۰ به بعد این تغییر کانون قدرت در دست یهودیت و نظام تجاری آنها و بازرگانان، شکل گرفت. در این ۲۰۰ الی ۳۰۰ سال، یک رقابت شدید میان اروپاییان ایجاد شد که توسط اسپانیا شروع شد. سپس پرتغالیها، هلندیها، بریتانیاییها، فرانسویها و… وارد این چرخه قدرت شدند و تا سالها بایکدیگر بر سر تصاحب این سرزمینها جنگیدند و درنهایت بریتانیاییها بودند که دست برتر را در این سرزمینها به دست آوردند. از سالهای ۱۷۰۰ به بعد، زمانی که طبقه اشرافیت تجاری، خاندانها، شبکههای نوظهور اشرافی و تجاری که کارشان تجارت مستعمراتی بود، با یهودیت پیوندی جدی داشتند. همانطور که میدانیم یکی از محورهای اصلی تاریخ گذشته و حال آمریکا، پیوند آن با یهودیت است و اقتصاد سرمایهداری بیش از آن که کاپیتالیستی باشد، کابالیستی است؛ یک اقتصاد مبتنی بر معارف و فرهنگ یهودی است. کابالا یا همان عرفان یهود در سینما و تمدن امروزه خیلی سهم دارد و این جریان کابالیستی باید بطور جدیتر مطالعه شود. این جریان از قدیم الایام تا به امروز در تغییر قدرتهای جهانی از بریتانیا به آمریکا و امروزه از آمریکا به سایر کشورها نقش دارد.
نهضت روشنگری اسکاتلند و پدیدار شدن لیبرالیسم
به هرحال این ارزشها و فرهنگی که ایجاد شد، از قبیل انسانی که باید آزاد باشد تا بتواند دیگران را غارت کند (در منابع لیبرال اگر از احترام به حقوق دیگران صحبت میشود، این دیگران مردم دیگر کشورها و مناطق مستعمره نیستند؛ این دیگران بقیه شهروندان سفیدپوست اروپایی هستند) به عنوان مثال جان استورات میل بیان میکند که ما باید به کسانی که در سرزمینهای مستعمره هستند، درس تمدن دهیم. این جریان یک ساحت علمنما پیدا کرد و در کتب چاپ شد؛ راز ماندگاری استعمار بریتانیا در مقایسه با دیگر کشورهای اروپایی همین مسئله شد. بریتانیاییها این هنر را داشتند که این ارزشها و اندیشهها را تبدیل به کتاب و علم کنند. کانون تبدیل این جریان به علم، نهضت روشنگری اسکاتلند است که عمدتاً در شهر ادینبرو پایتخت اسکاتلند شکل گرفت. اسکاتلند در ایجاد تمدن جدید عالم بسیار نقش داشت و ما نسبت به آن کمتر توجه کردهایم. بسیاری از افراد از جمله هیوم، اسمیت و سیاسمتداران دیگر، اولین لژهای فراماسونری قبل از تشکیل فراماسونری لندن و بسیاری از تحولات دیگری که در اسکاتلند رقم خوردهاند. این شبکه در اسکاتلند نوعی پیوند جدی با جریان یهودیت دارد. شخصیتی که در اینجا نقش جدی در علمی کردن اندیشههای لیبرالیستی در شاخههای مختلف مدیریت علمی داشت، هیوم بود. وی لیبرالسیم را مدیریت پروژه کرد تا وارد حوزه اقتصاد، تاریخنگاری، علوم طبیعی و فلسفه ترجمه شود. این جریان زمانی که وارد حوزه اقتصاد شد، اسمیت آن را گسترش داد.
کتاب ثروت ملل؛ سنگبنای لیبرالیسم
اسمیت قبل از آن قلم خود را در کتاب نظریه احساسات اخلاقی نشان داده بود و وی برای این مأموریت انتخاب شد و سپس وی کتاب ثروت ملل را نوشت. نهایتاً این کتاب در ۱۷۷۶، چاپ شد. تقارن کتاب ثروت ملل و استقلال آمریکا در این سال عجیب است. اینکه آیا این تقارن تصادفی است یا اینکه یک جریانی است که دقیقاً در سال استقلال آمریکا کتاب را منتشر کرد، محل تأمل است. ایده محوری کتاب ثروت ملل این آزادی در فعالیت اقتصادی و تجارت آزاد است. در فصول اول تا سوم کتاب ثروت ملل، در مبانی نظری آن نوشته شده که ثروت ملل ۵ جلد است. ۳ جلد از آن در ایران ترجمه شده و ۲ جلد دیگر ترجمه نشده است. در جلد چهارم این مسائل مطرح میشود و بر روی خود استقلال آمریکا از بریتانیا تطابق پیدا میکند.
اعلام استقلال از بریتانیا؛ میدانهای سیاسی، نظامی و تأمین کنندگان اقتصادی
در سالهای ۱۷۶۰ به بعد، اتفاقی در بریتانیا رخ داد و کانون قدرتی که از بریتانیا به سرزمین جدید یعنی آمریکا رفته بود، درآنجا پناه گرفت و شروع به غارتگری، چپاول و تصاحب زمین کرد، ثروتمند شد و میخواست از بریتانیا جدا شود؛ آن کانون یهودی-ماسونی و پیوندهای وابسته به آن میخواستند از بریتانیا جدا شوند. این جدایی هزینه بسیاری داشت و سیاستمداران، فعالان و مردم بریتانیایی به شدت با آن مخالف بودند؛ چراکه وسعت آمریکا به لحاظ جغرافیایی بسیار بیشتر از وسعت بریتانیا است و جدایی آمریکا به معنای جدایی همه بریتانیا از بریتانیا بود. لذا این مسئله برایشان به هیچ وجه قابل قبول نبود. خاک غصب شده بریتانیا از دست میرفت و منبع سرشار درآمدهای دولت بریتانیا تضعیف میشد. درحالی که پایه ثابت و مستحکم درآمد بریتانیا از سالها قبل و در زمان الیزابت در انگلستان از غارت کردن بود که رسماً به راهزنی، غارت دریایی و غارت کشورهای مختلف مشغول بودند و سردارانی که برای الیزابت غارت میکردند و به سگهای درنده الیزابت در تاریخ مشهور شدند. تا به امروز نیز این جریان وجود دارد و در آن زمان یکی از مهمترین منابع تأمینکننده کسری بودجه دولت بریتانیا از مراکزی که خرج جنگها و بدهیهای آن را پوشش میدهند، آمریکا به عنوان قاره جدید و ثروتهایش است. لذا آن زمان بدنه بریتانیا این مسئله استقلال آمریکا را نمیتوانست قبول کند. اما جریان یهودی-ماسونی و شبکه پیوسته به آن قصد داشتند جدا شوند. این شبکه اجزایی داشت؛ در ساحت سیاست ویلیام پیت پدر و ویلیام پیت پسر را معرفی کرد. آنها در حقیقت مدافع سرزمینهای جدید و شبکههای تجارت ماوراء بحار بودند. ویلیام پیت رسماً از مستعمره مبتنی بر آزادی در سرزمینهای جدید صحبت میکرد. وی با اینکه نخست وزیر بریتانیا بود، اما هوادار کانون استقلالخواه بریتانیاییهای ساکن آمریکا شد. لذا در ساحت سیاسی «ویلیام پیتر» پدر، اولین رزمنده میدانی این جریان فتوحات بود که بر رقیبان اسپانیایی، پرتغالی و… فائق آمد و تثبیتکننده اقتدار نظامی بریتانیاییها در سرزمین جدید شد. بعد از پیر و فرتوت شدن وی، در لایه سیاسی افرادی مثل «چارلز تَاون شِند» در اواخر دوره پیت، وزیر مالی بریتانیا بود که سفارش دهنده اصلی و تأمین کننده مالی کتاب ثروت ملل آدام اسمیت بود. وی از طریق هیوم با اسمیت آشنا شده و سفارش این کتاب را به او میدهد. درسالهای ۱۷۶۵ تا ۱۷۷۰ یعنی قبل از استقلال آمریکا، در ساحت سیاسی و میدان سیاسی این جریان، نیروهایی از قبیل «بنجامین فرانکلین» (که فراماسونری بودن وی بسیار محرز است) هم در میدان بریتانیا و هم آمریکا درحال رفت و آمد بودند و در سال ۱۷۷۵، فرانکلین به آمریکا رفت و به مقدمهسازیهای استقلال پرداخت و یکی از امضاءکنندگان بیانه استقلال در سال بعد یعنی ۱۷۷۶ شد. این روند یکسری درگیریهای نظامی داشت و سالها در رابطه با استقلال آمریکا جنگ شده است و حتی تا بعد از اعلامیه استقلال تا سالها درگیری اتفاق افتاد. استقلال رسمی آمریکا در ۱۷۸۳ ایجاد شد و در این بازه ۷ ساله بریتانیاییها و مستعمرهنشینان مدام بایکدیگر درگیر بودند و با اینکه بیانه استقلال امضاء شده بود، ولی بریتانیاییها اجازه این جداییطلبی را نمیدادند. لذا همانطور که گفته شد میدانهای سیاسی و نظامی وجود داشت و مثلاً فرمانده نیروی دریایی بریتانیا درسالهای آخر جنگ، فردی بهنام لورنس بود که بههمراه نیروهایش خیانت کرده و از جنگ کنارهگیری کردند و این باعث شد که بریتانیا درساحت نظامی زمین بخورد. پس از ضعف بریتانیا در جنگ، مذاکرات صلح ایجاد شد که افراد مهمی در آن حضور داشتند. مذاکره کننده ارشد آمریکا بنجامین فرانکلین و از جانب بریتانیاییها، فردی به نام «ریچارد اُسوالد» که از تاجران استعماری تنباکو، برده و… بود که کاملاً در حلقه دوستان اسمیت قرار داشت. یعنی بریتانیاییهای مقیم انگلستان و آمریکا باهم مذاکره میکردند؛ اما کانونی که از دوجریان درحال جنگ بودند، در واقع از اعضای یک کانون بودند. بدینسان یک توطئهای را مشاهده میکنیم که در آن حتی این کانون به منافع ملی بریتانیا دلبستگی ندارد و وفادار نیست و یک قدرت جدید را ایجاد میکند، پسری به نام آمریکا از پدری به نام بریتانیا بهوجود میآید و جدا می شود و این یک جریان توطئهگونه است.
این توطئه یک بال سیاسی دارد که همان ویلیام پیتر پدر و پسر بودند. از طرفی چارلز تاون شِند بسیار به این جریان و ویلیام پیتر کمک کرد و فردی به نام «لرد شِلبورن» نیز بسیار به ویلیام پسر برای پیشبرد این جریان و استقلال آمریکا کمک کرد و نماینده خود یعنی اُسوالد را برای مذاکرات فرستاد. بال نظامی آن نیز که همانطور که توضیح دادهشد، با خیانت فرمانده نیروی دریایی تضعیف شد و جبهه مذاکره کننده نیز به نفع آمریکا حکم دادند. از طرفی جریانی وجود داشت که بسترساز شورش کارگران، بردگان و کسانی که امروزه توده مردم آمریکا شدهاند، بود. این افراد به شورش واداشته میشوند مثل وقایع معروف محموله چای بوستون و… که به انقلاب آمریکا منجر شد. به این شکل که آمریکاییها محموله چای انگلیسی را در دریا تخلیه کردند. داستان جالبی دارد. همان شخص چارلز تاون شند که سفارش دهنده ایده تجارت آزاد به اسمیت بود و حتی برخی از فصول کتاب ثروت ملل را به صورت مشترک با اسمیت مباحثه کردند و نوشتند، به شدت تعرفههای گمرکی را بالا برد و سبب ایجاد شورش میدانی در سرزمین آمریکا شد و براثر همین مسئله احتمال وقوع جنگ بالا رفت. نکته این است که در جنگ خصمانه میان بریتانیاییهای مقیم آمریکا و انگلستان، افرادی وجود دارند که حتی به منافع ملی انگلستان نیز وفادار نیستند. و این جنگ، جنگ میان استعمار و استکبار وجود است نه میان حق و باطل.
لیبرالیسم، ایده تجارت آزاد و تولد آمریکا
از طرفی به تفکر و اندیشهای نیاز بود که افکار عمومی، سیاستمداران انگلیسی و اعضای پارلمان براساس آن متقاعد شوند به اینکه اجازه استقلال آمریکا را صادر کنند و آن تفکر تجارت آزاد بود. آدام اسمیت نیز وظیفه همراه سازی افکار عمومی را برعهده داشت. در همان سال ۱۷۷۳ کار کتاب ثروت ملل آدام اسمیت به اتمام رسیده بود اما آن ها در سال ۱۷۷۶ آن را منتشر کردند؛ سالی که افکار عمومی بریتانیا به چنین کتابی نیاز داشت. اسمیت حدود ۱۲ سال بر روی این کتاب کار کرده بود و اعداد و ارقام و آمار زیادی را استخراج کرده بود و توجهات را به خود جلب کرد. بسیاری از افراد جدا شدن آمریکا از اروپا را مدیون اسمیت میدانند. لذا ظهور لیبرالیسم منجر به تولد آمریکا در ۱۷۷۶ شد. آغاز استقلال آمریکا با ایده تجارت و بازار آزاد رقم خورد و ادامه حکومت آمریکا هم با ایده تجارت آزاد ادامه پیدا کرده و امروزه نیز تمام تلاش جریان لیبرال این است که ایده تجارت و بازار آزاد را حفظ کند. امروزه ما درحال مشاهده شکست خوردن این ایده در اقتصادهای جهانی هستیم و در آینده روشن است که ما چیزی به اسم لیبرالیسم اقتصادی جز در موزههای تاریخ اندیشههای جهانی نخواهیم داشت و شکست این ایده امروز خیلی بیش از پیش مشاهده میشود.
در نتیجه اولاً ظهور لیبرالیسم در آمریکا همزمان با چاپ کتاب ثروت ملل در ۱۷۷۶ در بریتانیا است که مباحث نظری آن در بریتانیا شکل گرفت اما مورد مطالعاتی یا case study آن در خاک آمریکا به وقوع پیوست. دوم اینکه ایده تجارت آزاد هیچ تنافی با استعمار اقتصادی ندارد و کاملاً میتواند متناسب با تجارت آزاد-مستعمراتی باشد. در جلد چهارم کتاب ثروت ملل، اسمیت برای توجیه این درآمد پرسود به صراحت نوشته است که مخالف تجارت آزاد مستعمراتی نیست، بلکه مخالف تجارت انحصاری استعماری با محدودیتهایی مثل اجازه گرفتن از ملکه و دربار است. اینها حرفهای سانسور شده کتاب ثروت ملل است که در جلد چهارم بخش (About the colonies درباره مستعمرات) آن وجود دارد و در ایران ترجمه نشدهاست.
نکته سوم اینکه این ایده در درون خودش یعنی لیبرالیسم اقتصادی که ما به اشتباه آزادی اقتصادی ترجمه میکنیم، دو مسئله را بیان میسازد؛ یکی اینکه هر فرد در برابر دو چیز باید بایستد و از آنها آزاد شود. دین و دولت. در این تفکر دولت مانع این چپاولگریها قلمداد میشود. هر دولتی چه اسلامی چه باطل یا حق. هر دولتی که باشد متحد به منافع ملی خود است. دولت اجازه نمیدهد که جریان خونخوار اقتصادی هرکاری بخواهد با اقتصادش انجام دهد. البته خود دولتها نیز ممکن است خونآشام باشند اما به هرحال هردولتی مثل دولت سلطنتی بریتانیا، دلبستگیهایی به منافع ملی دارد اما تفکر لیبرال هیچ تعهدی حتی به منافع استعماری ملتها ندارد. همچنین دانشگاههای MIT، شیکاگو، استنفورد و… بعنوان مراکز اصلی احیاء این تفکر لیبرالیسم قلمداد میشوند. افرادی مثل میلتون فریدمن یا هایک، نقششان این است که شکستهای تاریخی لیبرالیسم و بازار آزاد در طول تاریخ را توجیه کنند و به این تفکر تنفس مصنوعی دهند تا باقی بماند. نکته آخر اینکه امروزه لیبرالیسم در میدان عمل اقتصاد دنیا، شکست خورده است اما با فروش اسلحه، پول و با استفاده از رسانه و تبلیغات خود را حفظ میکند. اگر امروزه بتوانیم نظریه و مکتب اقتصاد مقاومتی را تقویت کرده و آن را پربار سازیم، قادر خواهیم شد از لحاظ نظری، میدان را فتح کنیم. میدانی که در آن لیبرالیسم شکست خورده است و جهان به سمت نظم نوین حرکت میکند.
حسین عباسیفر: افول آمریکا زمانی اهمیت پیدا میکند که آمریکای درون ایران شکست بخورد.
نظام جهانی در شرایطی است که کشورهای غربی بر اساس استعمار و دزدی به این جایگاه از توسعه و قدرت رسیدهاند. بررسیهای تاریخی این مسئله را شفاف میسازد که این کشورها چه خصلتهایی دارند و این چیزی است که غرب تمایلی ندارد درمورد آن بحثی کند. حال تفکر لیبرالیسم ادعای رقابت آزاد دارد. این در حالی است که خروجی این رقابت آزاد این است که ثروت حدود ۲۶ نفر از ثروتمندان در آمریکا نظیر «بیل گیتس» و «جف بیزوس» به اندازه ثروت ۴ میلیارد نفر در دنیاست. لذا نمیشود بدون درنظر گرفتن گذشته استعمارهای غرب صحبت از رقابت برابر و آزاد کرد. خود مردم انگلیس به این مسئله که دولتشان در گذشته استعمارگر بوده است اعتقاد دارند ولی در ایران برخی افراد به آن اعتقاد ندارند. کاری که امام کردند از این جنس است. شرایط و وضعیت جهانی را سنجیدند و این نکته که تاریخ این کشورها سرشار از استثمار و استعمار است را نادیده نگرفتند و لذا این ادعای غرب مبنی بر بازار آزاد و تجارت آزاد را زیر سؤال بردند. مبارزه ایشان تمدنی بود.
اهمیت تهاجم ترکیبی
برخی از افراد از قبیل فریدمن، هایک و… پوشاننده ضعفهای عمیق نظام استعماریاند. در ادامه باید عرض شود که نقطه کانونی دعوای تمدنی ما شخصی بهنام «جان رالز» است. رالز نکته دیگری را مطرح میسازد و در رابطه با عدالت صحبت میکند. دعوایی که هدف انبیاء نیز بوده است. جاییکه نقطه عطف سقوط یک حکومت هم است. مطابق حدیث (یَبقَی مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقَی مَعَ الظُّلمِ) جایی که بحث افول مطرح است، همان جایی است که بحث عدالت هم مطرح میشود. حضرت آقا در بحثهای افول آمریکا نیز مسئله شکاف طبقاتی و ظلم در آمریکا را مطرح میکنند. نقطه اصلی که باید کانون تفکر ما شود و در ایران نیز متولی ندارد بحث تهاجم ترکیبی است که حضرت آقا مطرح میکنند. آیا دانشگاه و یا اینکه نهاد جدیدی نیز بسازیم که صرفاً در حوزه جنگ ترکیبی بتواند فعالیت کند. پروفسور درخشان در مقابل اندیشههای فاسد غرب و مطالب انکار خداوند نیچه تلاش کردند با نوشتن مقدمه کتاب «دستبرد ناپیدا»، مقدمه لیبرالیسم ریشه فساد و چپاول پاسخ درستی به آنها بدهند. مطالعه این ۴۰ الی ۵۰ صفحه مقدمه کتاب دستبرد ناپیدا، خیلی توصیه میشود چراکه بهصورت روان واقعیت لیبرالیسم را توضیح میدهد.
ایجاد علم اقتصاد در راستای چپاول و غارتگری سلطهگران
بعد از چپاولها و شکلگیری جریانهای لیبرالیستی و غارت ثروتها، علم اقتصاد را به وجود آوردند که مسئلهاش این بود که چه کسی تولید کند، چه چیزی تولید کند و چگونه تولید کند. اما این سؤالات برای مردم عادی نبود و برای غارتگری بود. اما امروزه به جایی رسیدهایم که ثروت دنیا در دست سرمایهداران در آمریکا است.
حضرت آقا در رابطه با این مسئله که وضعیت امروز جهان را چگونه ببینیم تعبیری دارند و شکلی از تقسیمبندی را مطرح میکنند که در آن کشورها به سلطهگر و سلطهپذیر تقسیم میشوند. البته برخی افراد موافق با لیبرالیسم در کشور، این تقسیمبندی را قبول ندارند. درحالی که بسیار دقیق و مهم است. جایگاه انقلاب اسلامی جزء هیچکدام از آن دو نیست و بلکه سلطهستیز است. انقلاب اسلامی یک حکومت معترض است که شرق و غرب برایش تفاوتی ندارد و ترس غربیها از همین تقسیمبندی است. اگر منافع آمریکا و چین در دنیای کنونی در حیطهای مشترک شود که البته در خیلی از نقاط منافع مشترک دارند، از بقیه مسائلی که باهم مشکل دارند میگذرند. این تقسیمبندی حکومتهای سلطهگر و سلطهپذیر به حاکمیت شرکتها گره میخورد. صرفاً به لحاظ جغرافیایی به مرزها توجه نمیشود. بحث شرکتهای سلطهگر و شرکتهای سلطهپذیر وجود دارد. در ایران هم این اتفاق وجود دارد. اگر میخواهیم بحث افول آمریکا را پیگیری کنیم میبایست آمریکای درون مرزهای داخلیمان را هم تشخیص داده و شکست دهیم. اگر آمریکای درون ایران شکست بخورد، آمریکای بیرون از مرز نیز قطعاً شکست خواهد خورد. مشابه این تعبیر را حضرت آقا هم در این زمینه تعبیری دارند که اگر جریان تحریف شکست بخورد، جریان تحریم هم قطعاً شکست خواهد خورد.
ارکان نظام سرمایهداری
اگر بخواهیم تصویری کوتاه از نظام سرمایهداری داشته باشیم در ۵ بخش قابل پخش است. نام بحث را مَسیسم گذاشتهایم. مَسmass به معنای انبوه یا توده. بخش اول شروع ماجرا نیست. بلکه همان mass media یا به تعبیر حضرت آقا «دیکتاتوری رسانه» است. رسانه در طول تاریخ در اشکال مختلف وجود داشته است ولی وقتی عبارت توده قبل از آن قرار گیرد ماهیتش متفاوت خواهد شد. مَس مدیا نباید با مدیا اشتباه گرفته شود. از لحاظ موضوعی نیز باهم تفاوت دارند. مس مدیا یک «قدرت» است. طبق نظریه کلان در بحث بُردارهای قدرت، همه عناصر جامعه را میتوانیم به عنوان بردار قدرت ببینیم.
مواردی که عرض میشود اصلیترین بردارهای قدرت هستند. اولین مورد که همان مس مدیا است. همه اینها ذیل «سوپر پاور» یا «قدرت سیاسی» است. اگر در اقتصاد دو مؤلفه اصلی به نام عرضه و تقاضا وجود دارد، مس مدیا در بحث تقاضا انحصار ایجاد میکند. مسئله اصلی علوم اجتماعی که انتخاب و تصمیمگیری است بهوسیله مسمدیا از بین میرود. انسان امروز اساساً چیزی به اسم انتخاب ندارد. بعنوان مثال زن در غرب مجبور به برهنگی است. در کشور ما حجاب اجباری وجود ندارد، ولی درآنجا برهنگی اجباری اعمال میشود. وقتی به فروشگاه میروند قدرت انتخاب ندارند، در شغل و در هیچ مسئلهای قدرت انتخاب ندارند. حضرت آقا در سخنرانی نماز جمعه سال ۶۵ به این مسئله پرداختند که انسان غرب مطلقاً آزاد نیست. در بحث تجارت انحصار در دست آمازون است. آنها نام این انحصار مطلق را آزادی گذاشتهاند. در اینجا مسمدیا اقدام به برندسازی میکند. تمام تقاضای مردم در همه زمینهها از جمله سیاسی و انتخاب رئیس جمهور را با کارهای تبلیغاتی محدود میکنند و قدرت انتخاب را سلب میکنند. اگر مستند century of the self یا قرن خود را که در مورد ادوارد برنیز (Edward Bernays) خواهرزاده فروید است را بررسی کنید، برنیز اشاره میکند که مردم همانند گوسفند هستند و ما بهجای مردم انتخاب میکنیم. به هر حال این مسئله مسمدیا باعث میشود که مصرف انبوه از یک برند خاص شکل بگیرد. لذا در مرحله دوم mass consumption یا مصرف انبوه از یک یا چند برند خاص در راستای mass production یا تولید انبوه ایجاد میشود. بنابراین تولیدات محلی مثل تولیدات لبنیات ۲ میلیون زن ایرانی در قالب ۳۰۰ هزار تعاونی برای مصرف تمامی جمعیت کشور تعطیل و نابود میشوند. آن کالاهایی فروش میروند که تبلیغات دارند و بسیاری از کالاهایی که تبلیغات ندارند از بین میروند. شرکتهایی که تولیدات انبوه میکنند، نیاز به انباشت سرمایه mass finance دارند که از همان بورس یا بانکها و ساختارهای مالی تأمین میشوند تا تکاثر ثروت ایجاد شود و از طرفی به فروشگاههای زنجیرهای نیز برای فروش نیاز دارند. شهید مطهری میفرمایند که رئیس یا رأس مسائل مستحدثه، خود نظام سرمایهداری است نه بانک، بیمه، بورس و… . لذا میبایست اول خود نظام سرمایهداری مورد بررسی قرار گیرد و سپس جایگاه نهادهای درون آن مشخص شود. مثلاً همانطور که بیان کردیم نهاد بانک جهت تأمین مالی تولید انبوه است. آیا در این ساختار میشود بانک را حذف کرد؟ آیا میشود آن را اسلامی کرد؟ این سؤالات بیمعنی است چون این نهاد صرفاً متناسب با نظام سرمایهداری ساخته شده است. این نهادها تا زمانی که در درون ساختار سرمایهداری باشند، در جهت کارویژههای آن عمل میکنند و لذا اسلامی کردنشان غیرقابل فهم است. بنا به سخنی اصلاح در چارچوب فاسد همان تقویت چارچوب فاسد است. این ساختار تبدیل به تداول ثروت و یا انباشت ثروت در دست عدهای معدود شده است. شخصی مثل جان رالز که عرض شد این مسئله را توجیه عدالت میکند؛ نتیجه آن این است که بهطور مثال اگر نظر مردم پرسیده شود که آیا شکاف طبقاتی امری خوب است یا بد، بلااستثناء گفته میشود که امری بد است. اما اگر به آنها گفته شود درمورد شخصی مثل ایلان ماسک چه نظری دارند، بلافاصله نظرات مثبت خود را درمورد این قبیل افراد بیان میکنند. به عبارتی کاری میکنند که مردم از قلههای سرمایهداری استقبال کنند. فطرت افراد با ظلم و شکاف طبقاتی درتعارض و مخالف است، اما ازطرفی اقدامی صورت دادهاند که اکثر مردم از نظام سرمایهداری استقبال کرده و بعضاً این تبعیض را در آن قالب امری ناپسند نمیدانند. اقتصاددانانی امثال رالز کسانی هستند که این مسئله را برای مردم خوب جلوه دادهاند. این که لیبرالیسم را امری عادلانه جلوه دهید کار سختی است و رالز این کار را صورت داد و حتی جایزه ریاست جمهوری آمریکا را دریافت کرد و حتی کلینتون در سخنرانی خود اشاره میکرد که رالز، ما و لیبرالیسم را نجات داد.
دوگانه باطل آزادی در مقابل عدالت
در ایران عدهای وجود دارند که عدالت اجتماعی را قبول ندارند و با صراحت بیان میکنند که آزادی را قبول دارند. همه دعواها بر سر این دوگانه آزادی و عدالت است. سؤال اینجاست که آیا این دو مقوله بایکدیگر تعارضی دارند که آنها را در دو مقوله روبروی هم قرار میدهند؟
جالب است اکانت توییتر علی کریمی در طول اغتشاشات این جمله معروف از «آلبرت کامو» را منتشر کرد که میگفت اگر مجبور باشم میان عدالت و آزادی یک مقوله را انتخاب کنم، آزادی را انتخاب میکنم تا به بیعدالتی اعتراض کنم. در همین جمله تعارض، تناقض، دروغ و فریب مشخص است؛ پاسخ آن است که اگر میان آزادی را میخواهی تا به عدالت برسی، خوب از ابتدا همان آزادی را انتخاب کن ولی تعمد دارند که یک دوگانه بیهوده را تداعی میکند. چراکه میان آزادی و عدالت تعارضی وجود ندارد. البته این دوگانه را میان سرمایهداری و سوسیالیسم نیز برقرار شد. دوگانههای باطلی که مردم را مجبور میکنند که یکی از آن دو را انتخاب کنند. همچنین دوگانه اصولگرا و اصلاحطلب، دولتی و خصوصی و غیره.
رفراندوم؛ راهکار امام
امام در این زمینه یک راهکار دادند. این راهکار هم برای ایران و کشتن آمریکای درون ایران است و هم برای نابودی اسرائیل و آمریکا و هم نابودی تمامی کشورهای سلطهگر و زنده شدن همه کشورهای سلطهپذیر. ایشان در ۱۲ بهمن ۵۷ بیان کردند که «من دولت تعیین میکنم… سپس بلافاصله گفتند من به پشتوانهای که مردم مرا قبول دارند دولت تعیین میکنم». سپس فرمودند که اصل نظام و قانون اساسیاش را مردم انتخاب کنند. سؤال این است که قانون اساسی آمریکا را چه کسی نوشته است؟ ایده جمهوری اسلامی و حضرت آقا در رابطه با نابودی اسرائیل چیست؟ رفراندوم. لذا ایده ما برای نابودی آمریکا نیز رفراندوم است. نقطه ضعف ایالات متحده آمریکا همان کلمه وسط نامش یعنی متحده است. اگر همین الآن رفراندومی در ایالات متحده برگزار شود، ایالات متفرقه آمریکا ایجاد خواهد شد که البته امروزه بدون رفراندوم این اتفاق درحال وقوع است. جنگها و شکافهای داخلی ایالات متحده نشانگر همین مسئله هستند.
۴ رکن مورد نیاز برای افول آمریکا
برای افول به معنای واقعی و همان معنایی که حضرت آقا در بحث موریانه مطرح میکنند نیاز به ۴ عامل داریم:
- طبقاتی و درونی است، به عبارتی ظلم درونی همانند موریانه درحال از بین بردن نظم داخلی آمریکا هستند؛
- بیرونی است و جمهوری اسلامی از همان ابتدا این الگوی بیرونی برای همه مردم مستضعف دنیا و خود قاره آمریکا بوده است؛
- ضربه است که حضرت آقا آن را تهاجم ترکیبی مطرح میسازند. در بحث اغتشاشات نیز آنها درون کشور ما را آماده کردند و سپس با یک ضربه که همان مرگ مهسا امینی بود، تلاش کردند فروپاشی را ایجاد کنند. طراحی عملیاتی که باید آن ضربه را وارد سازد، هیچ متولی در ایران ندارد و کسی به آن فکر هم نمیکند. آن اتاق عملیاتی شکل نگرفته است و کار خوبی در این زمینه شکل نگرفته است. در برابر تهاجم ترکیبی دشمن دفاع ترکیبی داریم ولی نکتهای که حضرت آقا مطرح میکنند که ما همیشه نمیتوانیم در موضع دفاع باشیم و باید تهاجمی عمل کنیم جای کار بسیاری دارد.
- وجود یک رهبر برای فروپاشی جامعه مورد نظر است. در انقلابها به رهبر نیاز است. آیا فروپاشی ایالات متحده نیاز به یک رهبر دارد یا خیر؟ این مسئله نکته بسیار مهمی است. آیا نیاز داریم که در ایالات متحده شخصی انقلاب کند و یا نیازی به رهبر ندارد و صرفاً استحالهای باید شکل گیرد. بنده جوابی برای این سؤال ندارم. مثلاً جنبش والاستریت در مقطعی ایجاد شد و سپس از بین رفت. با وجود تمامی بحرانهای مالی و ورشکستگیها، توانستند اوضاع را بهبود بخشند. لذا وجود رهبر درونی در ایالات متحده برای شروع انقلاب نیاز به فکر دارد.
اگر ما در درون این موارد پنجگانهای که عرض شد. یعنی مس مدیا، مس فاینَنس و … را کنترل کنیم و در راستای تغییر این چارچوب نظام سرمایهداری، به عنوان مثال بانکهای خصوصی و دولتی در ایران را تعطیل کنیم و صرفاً یک بانک ملی داشته باشیم (مثل همان ایدهای که دکتر درخشان دارند). رسانههای مس مدیا که برخلاف قانون اساسی هم هستند را مختل کرده و فضای ایجاد بازارها و فروشگاههای زنجیرهای مثل ایرانمال را محدود سازیم، نئولیبرالیسم در همه دنیا ازبین میرود. این تفکر باید در ایران از بین برود نه مثلاً در شیلی. اگر در ایران دفع شود در آمریکا نیست خواهد شد ولی اگر در ایران وجود داشته باشد آمریکا همچنان قدرتمند خواهد ماند ما نمیتوانیم نظام اقتصادی بر اساس نئولیبرالیسم داشته باشیم و سپس از سپاه بخواهیم که جنگ ترکیبی کند و افول آمریکا را رقم بزند.