دکتر محمد رجبی در ابتدا با اشاره به مراحل چهارگانه رسخ، فسخ، مسخ و نسخ در هر تمدن نوظهوری اظهار کردند: «زمانی که تمدنی تأسیس میشود، بعد از مدتی تعادل خود را از دست میدهد. اولاً سیاست با اقتصاد همخوانی ندارد. سیاست با فرهنگ همخوانی ندارد و فرهنگ هم با مناسبات اجتماعی همخوانی ندارد؛ بنابراین کمکم شکافهایی پیدا میشود که به این شکافها رسخ میگفتند. اگر شکافها پر نشوند کمکم اجزای تمدن که بایستی به همدیگر مدد میرساندند و بنای فرهنگی و تمدنی را نگه میداشتند علیه همدیگر کار میکنند. پایهای که قرار بود سقف را نگه دارد، نشست میکند و باعث تخریب میشود. به این عمل فسخ گویند. زمانی که فسخ شد، اوضاع بدتر میشود که سیاست، ضد اقتصاد و اقتصاد، ضد سیاست عمل میکنند. فرهنگ به یک سویی میرود و اجتماع به سوی دیگر میرود و ازهمپاشیدگی کامل اتفاق میافتد. اوضاعی به وجود میآید که شکل قبلی نیست. ممکن است اسمی باشد ولی ماهیت وجود ندارد که این عمل را مسخ میگویند. زمانی که دورة مسخ فرارسید به دورهای میرسد که اسم آن از بین میرود و تبدیل به نسخ میشود و در کل منسوخ میشود».
در ادامه با اشاره به حدیثی از پیامبر عظیمالشان اسلام افزودند: «پیغمبر (ص) فرمودند: «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم. معنای ظلم، «عدم تعادل» است. ظلم، به هر چیزی که سر جای خود نباشد گویند. عدل، به هر چیزی که سر جای خود باشد گویند. ارکان جامعه که سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع هستند در یک حالت همگن و متجانسی نگه داشته شدهاند. به تاریخ فرهنگ سومریها، بابلیها، آشوریها و… نگاه کنید. چنین دورههایی را گذراندند و دورههای نسخی داشتند. زمانی که کوهی میخواهد به وجود بیاید باید یک فرآیند طولانی را طی کند تا کوه شود. زمانی که میخواهد از بین برود باز همفرآیندی دارد. درست است که در حال ازبینرفتن هست ولی کودتا نیست. بله رو به افول هست ولی نه اینکه ناگهان اتفاق بیفتد.
اگر بخواهیم بررسی کنیم؛ در اصل بههمخوردن تعادل بخشهای اساسی فرهنگی و تمدنی یک جامعه است. در برهه هایی به فروپاشی سیاسی تبدیل میشود و حکومت دیگری میآید. این فروپاشی در برهه هایی به ازبینرفتن دین و اعتقاد مردم تبدیل میشود و چیز دیگری جای آن را میگیرد. در برهههایی به بههمخوردن سیستم اقتصادی تبدیل میشود. در برهههای عمیق به ازبینرفتن زبان تبدیل میشود»..
دکتر رجبی در ادامه با بیان اهمیت زبان در تمدنها افزودند: «زبان آخرین چیز است که از بین میرود. زبان ما در دورة هخامنشی، فارسی باستان بود. مؤنث و مذکر و خنثی داشت؛ مثل زبان آلمانی. در دورة هخامنشی ما شاهد اغتشاش زبانی بودیم. کتیبه های پادشاهان اواخر هخامنشی را به ما دادند تا غلط های آن را بگیریم. مؤنث را جای مذکر گذاشته بودند. غلط های زیادی داشت. مانند زبان عربی صفت با موصوف تطابق داشت. در دورة فارسی میانة اول که در دوره پهلوی اشکانی بود، مذکر و مؤنثی وجود نداشت. به کل همه از بین میروند. این نکته قابلتوجه است. ما شاهد هستیم در هر دوران یکی از اجزاء فرومیریزد. آخرین چیزی که فرومیریزد زبان است. کلمات خارجی وارد میشوند و کلمات اصلی فراموش میشوند».
ایشان در ادامه افزودند: «بنابراین این وضعیت را در طول تاریخ در تطوّر فرهنگ ها و تمدن های مختلف میبینید. فروپاشی فرهنگ ها، بدین معنا نیست که نسل اینها منقرض میشود. ما تا امروز آسوری (آشوری) داریم ولی تمدن آشور کجاست؟ ما تا امروز مصری داریم ولی تمدن مصر کجاست؟ آنچه به اسم فرهنگ و تمدن، نظام فرهنگی و تمدنی، ماهیت زندگی خاص در یک چارچوب فرهنگی و تمدنی هست با عدم تعادل روبرو است. برخی «یبقی مع الکفر» را بهاشتباه معنا میکنند و میگویند کشورهای کفر باقی میمانند. درصورتیکه به معنای کفری که اجزای آن متعادل باشد. غیر کفری که اجزای آن متعادل نباشد. این باقی نمیماند ولی آن باقی میماند. اگر اجزای دینی متعادل باشد کاملاً باقی میماند. این مسئله ماهیت جامع دارد».
دکتر علی خلیلی از اساتید دانشگاه جامع امام حسین (ع) و از اعضای حاضر در جلسه در ادامه این سوال را مطرح کردند: «برخی اینگونه مطرح میکنند که شاخص بگیریم و مقام نظر و عمل را از هم تفکیک کنیم و بگوییم: معمولاً زمانی تمدنها دچار افول میشوند که در مقام نظر، به بنبست میرسند. همة تمدن ها، فارغ از اینکه مسیر و مقصد را دارند به لحاظ نظری میدانند باید از چه راهی بروند ولی زمانی که تمدن در مقام نظر دچار شکاکیت و نسبیگرایی میشود، خود یکی از شاخصه های افول آن است؛ چون قطبنمای آن، هیچ جهت حرکتی را نشان نمیدهد».
دکتر محمد رجبی اینگونه پاسخ دادند که: «عمل و نظر هیچگاه از یکدیگر جدا نیستند. بر خلاف نکاتی که خیلی ها مطرح کردند. وقتی در تاریخ نگاه کنید، قبل از اینکه نظریهای ارائه شود و فلسفه ای بیاید، جامعه عملاً آن راه را میرفت. جامعه به جایی میرسد که جنبة نظری و تئوریک پیدا میکند».
ایشان در ادامه افزودند: «از اخلاق مردم، معلوم میشود که جامعه به راهی میرود. بلافاصله در هنر و ادبیات مردم، خودش را نشان میدهد. هنر و ادبیات بیواسطه است. بعد کمکم در مناسبات اقتصادی – اجتماعی و بعد در مناسبات سیاسی، خودش را نشان میدهد و بعد جنبة تئوریک و فرهنگی پیدا میکند. زمانی که ماکیاول کتاب شهریار را نوشت؛ «اروپا داشت با آنها میرفت؛ بنابراین این قضیه در اروپا بود و او آن را تئوریک کرد. منتهی وقتی شما آن را رسمیت دادید، شتاب بیشتر میشود. چون شتاب بیشتر شده، اعتقاد داریم که از اینجا شروع شد؛ درصورتیکه از قبل بود. زمانی که شوروی در اوج قدرت بود؛ یک سال گورباچف روی کارآمد».
اولین باری که بعد از انقلاب در نمایشگاه کتاب مسکو شرکت کردیم؛ از حزب کمونیست و مسئولین دولتی فرهنگی سؤال میکردیم. من میگفتم: شما از جهتی همسو و ضد امپریالیسم هستید. ایده آل مردم، غربی شدن بود. آمریکا آنها را با ماهواره، بمباران کرده بود. سالی که به آنجا رفتم؛ آقایی به نام نجارزادگان در سفارت ایران حضور داشت. او مرمت کار تابلوهای نفیس سفارتخانه بود که از دورة تزار بود. او با اینکه در ایتالیا درس خوانده بود ولی روحیة اصفهانی سنتی خود را نگه میداشت. به او گفتم: اینکه خانم شما با چادر به خیابان میرود مشکلی ندارد؟ پاسخ داد: اگر این خانم بگوید من میخواهم از شب تا صبح در مسکو قدم بزنم خیالم راحتتر از تهران، اصفهان و شیراز هست. چون در شوروی کسی به کسی کاری نداشت. تازه گفتند مد شده بعضی از پسر و دخترها دست به دست هم میدهند و راه میروند.
اوایل انقلاب، فیلم های روسی زیاد پخش میکردیم که بعد، حاجی بازاریها و روحانیون اعتراض کردند و گفتند: مردم، کمونیست میشوند. علت این بود که تنها سریال ها و فیلم در آن مسائل غیراخلاقی نبود، برای کمونیستها بود. اگر مسائل ایدئولوژی وجود داشت با سانسور حذف میکردند. در فیلم های روسی، بوسیدن ممنوع بود. اخیراً فیلمهایی ساخته میشود که پیشانی طرف مقابل را میبوسد. در آنجا آدامس بهتازگی آزاد شده بود. آدامس را بهعنوان عادت پست میدانستند. وقتی آدامس میجویدند؛ بهگونهای میجویدند که دیگری نمیفهمید. همان جا معلوم شد که اجزا با همدیگر نمیخواند. تا بعد آقای گورباچوف، «گلاسموست» را مطرح کرد. اینها از قدیم بهصورت زیرپوستی بود. زمانی که بدین روش اعلام کرد، در دروازه باز شد و ما چیزهایی دیدیم که در غرب به این شدت نمیدیدیم. البته در پنهان بود ولی علنی چیزی نبود.
بنابراین همیشه عمل قبل از آن است. وقتی به حدی میرسد که جوش میکند، طبیعی هست که سرریز میشود؛ بنابراین نظر و عمل این نیست که در نظر مأنوس شوند؛ در نتیجه جامعه راه خود را گم میکند. جامعه راه دیگری را میرود. چون راه دیگری را نمیشناسند و در عمل، همه چیز سر ندارد و همیشه در حال دور است؛ بنابراین نظر همیشه بعد از عمل میآید. منتهی نظر به عمل شدت میدهد».