مترجم: هادی قربانیار
رئیسجمهور روسیه، ولادیمیر پوتین[۱] با حمله به اوکراین، اشتباهی احمقانه را مرتکب شده است. او در مورد گرایش کلی سیاسی در این کشور، قضاوت اشتباهی داشته که منتظر نبوده است تا توسط سربازان روسی آزاد شود. همچنین، پوتین در مورد ایالاتمتحده، اتحادیه اروپا[۲] و تعدادی از کشورها ازجمله استرالیا، ژاپن، سنگاپور و کره شمالی نیز قضاوت اشتباه داشته است؛ زیرا همه آنها، به انجام اقدام مشترک قبل از جنگ قادر بودهاند و اکنون، برای شکست روسیه در اوکراین، بسیار مصمم هستند. آمریکا و همپیمانانش، هزینههای سنگینی بر مسکو تحمیل نمودهاند. هر جنگی یک مبارزه برای افکار عمومی بوده و جنگ پوتین در اوکراین، آنهم در عصر تصویرسازی رسانهها، روسیه را با حملهای بدون دلیل به یک همسایه صلحجو، با رنجهای انسانی گسترده و جرائم جنگی متعدد، پیوند زده است. درهرصورت، خشم و انزجار متعاقب این
اقدام، مانعی برای سیاست خارجی روسیه در آینده خواهد بود. اشتباه احمقانه تاکتیکی ارتش روسیه نیز، بهاندازه اشتباه راهبردی پوتین اهمیت دارد. با توجه به چالشهای ارزیابی در مراحل اولیه جنگ، میتوان بهطور قطعی گفت که برنامهریزی و تدارکات روسیه، ناکافی بوده و فقدان اطلاعات سربازان و حتی افسران ردههای بالا، بهشدت روحیه آنان را تخریب کرده است.
قرار بود که جنگ، خیلی زود به پایان برسد، اما با یک حمله برقآسا که درنتیجه آن، دولت اوکراین سرنگونشده یا وادار به تسلیم و اطاعت شود تا بعد از آن، مسکو بیطرفی را بر اوکراین تحمیل نماید یا حکومتی روسی را در این کشور تأسیس کند. خشونت حداقلی، ممکن بود با تحریمهای حداقلی برابری کند. اگر دولت بهسرعت سقوط میکرد، پوتین میتوانست، مدعی شود که در تمام این مدت، حق با او بوده است؛ به این دلیل که اوکراین، تمایلی نداشته یا نتوانسته از خود دفاع کند، پس یک کشور واقعی نیست (همانگونه که او گفته بود). البته پوتین، قادر نخواهد بود تا در این جنگ با همان شرایطی که مدنظر دارد، پیروز شود. درواقع، راههای متعددی نیز برای شکست او وجود دارد؛ پوتین میتواند، ارتش خود را در باتلاق هزینهبر و بینتیجه اشغال اوکراین گرفتار نماید و روحیه سربازان روسی را تخریب کند، منابع را مصرف کرده و در عوض، نتیجهای جز تصور واهی از شکوه روسی و یک کشور همسایه که در فقر و آشوب فرورفته، به دست نیاورد. او میتوانست درجهای از تسلط بر بخشهایی از شرق و جنوب اوکراین و احتمالاً کیف را به دست آورد و درعینحال، با شورشیان اوکراینی که از غرب، عملیات را اجرایی کرده و جنگهای چریکی در سراسر کشور به راه انداخته بودند، دستوپنجه نرم کند؛ سناریویی که یادآور جنگ پارتیزانی است و در طول جنگ جهانی دوّم،[۳] در اوکراین رخ داد. همچنین، پوتین شاهد افول اقتصادی تدریجی روسیه، انزوای روزافزون و ناتوانی روبه رشد برای تأمین ثروت -که قدرتهای بزرگ بر آن متکی هستند- خواهد بود. البته از همه مهمتر اینکه او ممکن است، حمایت مردم و بزرگان روسیه را که برای پیش بردن جنگ و حفظ قدرت خود به آنها وابسته است، از دست بدهد، علیرغم اینکه روسیه، یک حکومت دموکراتیک نیست.
به نظر میرسد که پوتین، تلاش دارد تا نوعی از امپریالیسم روسی را دوباره تثبیت کند؛ اما او در انجام چنین قمار عجیبی، گویا نتوانسته است، وقایعی را به یاد بیاورد که آغازی بر پایان امپراتوری روسیه بودند. آخرین تزار روس، نیکلای دوم[۴]، در سال ۱۹۰۵ در جنگ با ژاپن شکست خورد. او بعدها در جریان انقلاب روسیه،[۵] نهتنها قدرت بلکه جان خود را نیز از دست داد. درسی که میآموزیم، این است که حاکمان خودکامه، نمیتوانند جنگ را ببازند و مستبد باقی بمانند.
در این جنگ، هیچکس برنده نیست
بعید است که پوتین در میدان نبرد اوکراین، جنگ را ببازد، اما وقتی مبارزه تقریباً به پایان برسد، این سؤال مطرح شود که اکنون چه؟ او ممکن است، در اینجا بازنده باشد. تحمل پیامدهای ناخواسته و کماهمیت گرفتهشده این جنگ بیمعنی برای روسیه، دشوار خواهد بود. فقدان برنامه سیاسی برای روز بعد، مشابه با برنامهریزی شکستهای حمله آمریکا به عراق، سهم خود را برای تبدیل کردن این اتفاق به یک جنگ غیرقابل پیروزی، ایفا خواهد کرد. درواقع، اوکراین قادر نیست تا نظامیان روسی را که در خاک این کشور هستند، به عقب برگرداند. ارتش روسیه ازنظر رتبه با ارتش اوکراین، متفاوت بوده و البته روسیه یک قدرت هستهای نیز است، درحالیکه اوکراین اینگونه نیست. تاکنون ارتش اوکراین با عزم و مهارت ستودنی، جنگیده اما مانع اصلی برای پیشرفت روسیه، ماهیت خود جنگ بوده است. با بمباران هوایی و حملات موشکی، روسیه میتواند شهرهای اوکراین را نابود کند و درنتیجه، در نبرد دست بالا را داشته باشد. این کشور، میتواند از سلاح هستهای در سطحی محدود استفاده کند تا نتیجهای مشابه را به دست بیاورد. اگر پوتین این تصمیم را بگیرد، هیچچیزی در نظام روسیه، نمیتواند مانع او شود. تاسیتوس،[۶] مورخ رومی با اشاره به گفتههای رهبر بریتانیا در جنگ کالگاکوس[۷] درباره تاکتیکهای جنگی روم مینویسد: «آنها یک بیابان درست کردند و نام آن را صلح گذاشتند». این امر، گزینهای برای پوتین در اوکراین است. باوجوداین، او بهسادگی نمیتواند، از بیابان برود. پوتین جنگ را به دلیل یک منطقه حائل تحت کنترل روسیه میان خود و نظام امنیتی به رهبری آمریکا در اروپا، به راه انداخته است. او نمیتواند از ایجاد یک ساختار سیاسی برای نیل به اهدافش و حفظ درجهای از نظم در اوکراین، اجتناب کند اما مردم اوکراین، قبلاً نشان دادهاند که دوست ندارند، کشورشان اشغال شود. آنها بهشدت مقاومت میکنند، اگرچه مقاومت روزانه و نیز از طریق شورش در درون اوکراین یا علیه یک رژیم دستنشانده در شرق این کشور -که توسط ارتش روسیه استقرار یافته است- قیاس جنگ ۱۹۵۴-۱۹۶۲ الجزایر با فرانسه، به ذهن خطور میکند. فرانسه ازنظر نظامی برتری داشت اما الجزایریها، راههایی را برای درهم کوبیدن ارتش فرانسه و تضعیف حمایت در پاریس برای جنگ یافتند.
اشغال اوکراین، فوقالعاده گران تمام خواهد شد
شاید پوتین بتواند یک دولت دستنشانده با پایتختی کیف، یعنی اوکراین ویشی (اشاره به حکومت فرانسه تحت اشغال آلمان نازی) تشکیل دهد یا بتواند برای تحت سلطه درآوردن جمعیت این مستعمره روسیه، پلیس مخفی را بسیج کند. بلاروس، نمونهای از کشوری با حکومت استبدادی، سرکوب پلیس و حمایت ارتش روسیه است. این، یک مدل احتمالی برای شرق اوکراین، تحت حاکمیت روسیه بوده اما درواقع، فقط روی کاغذ قابل تحقق است. ممکن است، یک اوکراین روسی شده برای مسکو، فقط یک توهم حکومت باشد و البته دولتها، میتوانند بر اساس توهمات خود عمل کنند. البته به دلیل بزرگی اوکراین و تاریخ اخیر این کشور، این مسئله هرگز در عمل اتفاق نمیافتد. سخنرانیهای پوتین در مورد اوکراین، نشان میدهد که گویا او در اواسط قرن بیستم گمشده است. پوتین مجذوب ملیگرایی آلمانوفیل[۸] اوکراینی دهه ۱۹۴۰ است. ازاینرو، وی ارجاعات فراوانی به نازیهای اوکراین داشته و هدف خود را نازی زدایی این کشور اعلام کرده است. اوکراین نیز دارای عناصر سیاسی راست افراطی است. درواقع، چیزی که پوتین نمیبیند یا نادیده میگیرد، احساس تعلق ملی نیرومندتری است که بعد از استقلال اوکراین از اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، به وجود آمد. پاسخ نظامی روسیه به انقلاب ۲۰۱۴ اوکراین[۹] -که یک دولت فاسد طرفدار روسیه را سرنگون کرد- محرکی مضاعف برای این حس تعلق ملی بود. از زمان آغاز تهاجم روسیه، ولادیمیر زلینسکی[۱۰]، رئیسجمهور اوکراین، عملکرد بینقصی در تحریک ملیگرایی اوکراینی داشته است.
اشغال روسیه از طریق شهدای زیادی که در راه آرمان اوکراین کشته شدهاند، حس ملیت در جامعه این کشور را تا حدودی پرورش میدهد؛ همانطور که اشغال لهستان توسط امپراتوری روسیه در قرن نوزدهم، چنین کاری کرد؛ بنابراین، برای اینکه اشغال، کارایی داشته باشد، باید در قالب یک اقدام سیاسی بزرگ باشد، بهطوریکه حداقل نیمی از خاک اوکراین را دربر بگیرد. اقدامی که به شکلی غیرقابل محاسبه، گران تمام خواهد شد. شاید پوتین چیزی مانند پیمان ورشو[۱۱] را در نظر داشته باشد که اتحاد جماهیر شوروی با آن، بر بسیاری از دولت-ملتهای اروپایی حکومت میکرد. البته این نیز گران تمام شد؛ اما نه بهاندازه کنترل منطقهای مملو از شورش داخلی که توسط شرکای خارجی متعدد تادندانمسلح شده و مترصد کوچکترین آسیبپذیری روسیه است. درواقع، چنین تلاشی، خزانهداری روسیه را تخلیه میکند.
وحشت این جنگ، نتیجهای معکوس برای پوتین به همراه خواهد داشت
تحریمهایی که آمریکا و کشورهای اروپایی علیه روسیه اعمال کردهاند، منجر به جدایی روسیه از اقتصاد جهانی خواهد شد؛ سرمایهگذاری خارجی از بین خواهد رفت، به دست آوردن سرمایه، بسیار دشوارتر شده و انتقال فناوری، متوقف خواهد شد، بازارها به روی روسیه بسته میشوند و احتمالاً بازارهای نفت و گاز این کشور -که برای نوسازی اقتصاد روسیه توسط پوتین، بسیار مهم هستند- دچار مشکل شده و روسیه، از استعدادهای تجاری و کارآفرینی خالی خواهد شد. اثر بلندمدت این تحولات، قابل پیشبینی است. همانطور که مورخ پائول[۱۲] کندی در کتاب «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ[۱۳]» استدلال میکند، چنین کشورهایی تمایل دارند تا در جنگهای اشتباه بجنگند، بار مالی را به دوش کشیده و درنتیجه، خود را از رشد اقتصادی محروم کنند؛ رگ حیات یک ابرقدرت. برفرض که روسیه بتواند، اوکراین را تحت سلطه خود درآورد، اما خود نیز در جریان این روند نابود میشود.
یک متغیر کلیدی در پیامدهای این جنگ، افکار عمومی روسیه است. سیاست خارجی پوتین در گذشته، موردپذیرش مردم بوده است. در روسیه، الحاق کریمه، مسئلهای بود که جامعه آن را پذیرفته بود. قاطعیت عمومی پوتین، نه برای همه روسها اما برای بسیاری از آنها جذاب است. این مسئله، ممکن است در ماههای اولیه جنگ پوتین در اوکراین نیز وجود داشته باشد. برای قربانیان روس، عزاداری برپا خواهد شد و همچنین، آنها، مانند هر جنگی، انگیزهای برای کشته شدن، جنگیدن و تبلیغات ایجاد میکنند. یک تلاش در سطح جهانی برای منزوی ساختن روسیه با دیوارکشی میان این کشور و جهان خارج، میتواند نتیجهای معکوس داشته باشد و روسها را وادار سازد که نارضایتی و رنج را مبنای هویت ملی خود قرار دهند؛ اما محتملتر این است که وحشت این جنگ برای پوتین، نتیجه معکوس به همراه داشته باشد. در جریان بمباران حلب سوریه توسط روسیه در سال ۲۰۱۶ و فاجعه انسانی که نیروهای روس در زمان جنگ داخلی آن کشور مرتکب شدند، مردم روسیه به نشانه اعتراض، به خیابانها نیامدند اما اوکراین، اهمیت کاملاً متفاوتی برای روسها دارد، زیرا میلیونها خانواده روسی-اوکراینی وجود دارد. دو کشور، روابط و اشتراکات فرهنگی، زبانی و مذهبی دارند. اطلاعات وقایع اوکراین، از طریق شبکههای اجتماعی و راههای دیگر به روسیه منتقل میشود که تبلیغات را خنثی نموده و مبلّغان را رسوا میکند. این موضوع، معضلی اخلاقی است که پوتین، نمیتواند تنها از طریق سرکوب، آن را حل کند. البته سرکوب نیز میتواند در نوع خود، نتیجه معکوس داشته باشد؛ در تاریخ روسیه، اغلب اینگونه بوده است، فقط کافی است، از شوروی بپرسید.
هدف ازدسترفته
پیامدهای شکست روسیه در اوکراین، اروپا و ایالاتمتحده را با چالشهای اساسی مواجه خواهد کرد. با فرض اینکه روسیه، روزی مجبور به عقبنشینی شود، بازسازی اوکراین با هدف پذیرش سیاسی آن در اتحادیه اروپا و ناتو، وظیفهای بسیار دشوار و سنگین خواهد بود. درواقع، غرب نباید دوباره اوکراین را ناامید کند. از طرف دیگر، شکلی ضعیف از سلطه روسیه بر اوکراین، میتواند به معنای یک منطقه تجزیهشده و بیثبات در شرق مرز ناتو باشد که نبردهای مداوم در آن، جریان داشته و ساختارهای حکومتیاش نیز یا محدود بوده یا اصلاً وجود ندارد. این فاجعه انسانی، شبیه آنچه اروپا در دهههای اخیر دیده است، نخواهد بود. دورنمای یک روسیه ضعیف و تحقیرشده نیز به همین میزان، نگرانکننده است؛ کشوری که خاستگاهی است برای انگیزههای انتقام گرایی، مانند آنهایی که پس از جنگ جهانی اوّل[۱۴] در آلمان شدت یافت. اگر پوتین قدرت خود را حفظ کند، روسیه به یک کشور منفور تبدیل خواهد شد؛ ابرقدرتی سرکش که یک ارتش متعارف تنبیهشده و زرادخانه هستهای دستنخورده دارد. گناه و ننگ جنگ اوکراین برای چندین دهه در سیاست روسیه، باقی خواهد ماند. اینکه کشوری از یک جنگ باخته سود ببرد، بهندرت رخ میدهد. بیهودگی هزینههای صرف شده برای یک جنگ شکستخورده، تلفات انسانی و افول ژئوپلیتیک، مسیر روسیه و سیاست خارجی این کشور را برای سالهای آینده، مشخص خواهد کرد و تصور اینکه یک روسیه لیبرال از پس وحشت جنگ ظاهر شود، بسیار دشوار خواهد بود.
حتی اگر پوتین کنترل خود بر روسیه را از دست بدهد، بعید است که این کشور، بهعنوان یک نظام دموکراتیک حامی غرب ظاهر شود. روسیه ممکن است تجزیه شود، بهویژه در قفقاز شمالی یا میتواند، به یک دیکتاتوری نظامی مجهز به سلاح هستهای تبدیل شود. پر بیراه نیست اگر سیاستگذاران به یک روسیه بهتر و برای رسیدن به زمانی امیدوار باشند که این کشور پس از پوتین، بتواند واقعاً در اروپا ادغام شود؛ آنها باید هر کاری که میتوانند، انجام دهند تا درنهایت، این احتمال را محقق سازند، حتی بااینکه در برابر جنگ پوتین مقاومت میکنند. بااینحال، احمقانه خواهد بود که برای احتمالات تاریکتر آماده نشوند.
تاریخ نشان داده است که ساختن یک نظم بینالمللی باثبات با یک قدرت انتقامجو و تحقیرشده در نزدیکی مرکز آن، بهویژه قدرتی به بزرگی روسیه، بسیار دشوار است. برای انجام این کار، غرب باید رویکرد انزوا و مهار مداوم را اتخاذ کند. تضعیف روسیه و همراه ساختن ایالاتمتحده در این سناریو، به اولویت اروپا تبدیل خواهد شد، زیرا اروپا باید بار اصلی مدیریت روسیه منزوی را پس از جنگ شکستخورده در اوکراین، به دوش بکشد. واشنگتن بهنوبه خود، درنهایت میخواهد تا بر چین متمرکز شود. چین نیز میتواند، تلاش کند تا نفوذ خود بر روسیه ضعیف را تقویت نماید؛ که دقیقاً به بلوک سازی و سلطه چین منجر میشود که غرب در آغاز دهه ۲۰۲۰، قصد داشت از آن جلوگیری کند.
آیا باید بهایی پرداخت؟
هیچکس در داخل یا خارج از روسیه، نباید بخواهد که پوتین در جنگ اوکراین پیروز شود؛ زیرا بهتر است که او ببازد. بااینحال، شکست روسیه دلیل چندانی برای جشن گرفتن به ما نمیدهد. اگر روسیه تهاجم خود را متوقف کند، خشونتی که بر اوکراین تحمیل شده، ضربهای روحی است که برای نسلها، ادامه خواهد داشت و روسیه تهاجم خود را به این زودیها متوقف نخواهد کرد. ایالاتمتحده و اروپا، باید بر بهرهبرداری از اشتباهات پوتین متمرکز باشند، نهتنها با تقویت اتحاد فرا اقیانوس اطلس و تشویق اروپاییها به عمل طبق خواست برای حاکمیت استراتژیک خود -که مدّتها آن را تبیین میکردهاند- بلکه با نشان دادن اهمیت درسهای دوگانه شکست روسیه به چین؛ به چالش کشیدن هنجارهای بینالمللی مانند حاکمیت دولتها، هزینههای واقعی به همراه دارد و ماجراجویی نظامی کشورهایی را که به آن مبادرت میورزند، ضعیف میکند. اگر روزی ایالاتمتحده و اروپا، بتوانند به احیای حاکمیت اوکراین کمک کنند و همزمان، روسیه و چین را به سمت یک درک مشترک از نظم بینالمللی سوق دهند، اشتباه مهلک پوتین، به فرصتی برای غرب تبدیل خواهد شد که این مسئله، بهای فوقالعاده سنگینی خواهد داشت.
منبع: Foreign Affairs- https://www.foreignaffairs.com/articles/ukraine/2022-03-04/what-if-russia-loses
[۱] Vladimir Putin
[۲] European Union
[۳] World War II
[۴] Nicholas II
[۵] Bolshevik Revolution
[۶] Tacitus
[۷] Calgacus
[۸] Germanophile
[۹] Maidan revolution
[۱۰] Volodymyr Zelensky
[۱۱] Warsaw Pact
[۱۲] Paul Kennedy
[۱۳] The Rise and Fall of the Great Powers
[۱۴] World War I