داوود طالقانی؛دانشجوی دکتری جامعه شناسی دانشگاه تهران و همکار مرکز مطالعات آمریکا
برای فهم این مقاله و کشف حاصل آن برای شناخت آمریکا، بهتر است اشارهای به سفر ماکس وبر به این سرزمین در سال ۱۹۰۴ داشته باشیم؛ گفته میشود که بازدید از آمریکا، نقطه عطف کارنامه فکری ماکس وبر بود که همسرش نیز شرح تفصیلی آن را در کتاب زندگینامه همسرش -که در سال ۱۹۲۶ منتشر شد- نگاشته است. این مقاله نیز بصیرتی میباشد که این جامعهشناس آلمانی، از آن سفر به ارمغان آورده است. چنانکه میدانیم، فرهنگ مدرن در اروپا در واکنش و تقابلی با کلیسای کاتولیک، به وجود آمد. در بنیاد شکلگیری پروتستانیسم اروپایی، این نهضت ضد کلیسای روم بود که حیرت ماکس وبر نیز در همین نقطه، پنهان شده است، زیرا پروتستانیسم اروپایی پس از مهاجرت او به آمریکا، دیگر ضد کلیسایی عمل نکرد. در عمل مؤمنانه یا فرد به کلیسا معتقد است یا نسبت به آن ارتداد دارد؛ این معادله تنها در خاک اروپا صادق بود و در آمریکا، فرد میتوانست کلیسای خودش را داشته باشد.
کلیسای آمریکا، کلیسایی بود که از انگلستان به ارث رسیده بود و تنها کلیسای مستقلی است که بهواسطه تعامل دوسویهاش با قدرت سیاسی، هنوز هم قدرتمند است. رابطه متقابل دولت و کلیسا در انگلستان، به همان نحو در آمریکا نیز ادامهدار شد، همچنان که وبر در ابتدای مقاله ذکر میکند: «ایالاتمتحده از دیرباز، اصل جدایی کلیسا و دولت را به رسمیت شناخته و این جدایی، چنان قاطع بوده است که حتی آماری رسمی از فرق اعتقادی گوناگون، وجود ندارد زیرا پرسوجو از اعتقادات شهروندان از سوی دولت، خلاف قانون محسوب میشود. ما به ذکر اهمیت عملی این اصل در مناسبات میان جوامع مذهبی و دولت نمیپردازیم، بلکه بیشتر به این واقعیت توجه داریم که در ایالاتمتحده تا همین بیستوپنج سال پیش، علیرغم مهاجرت وسیع، تعداد افراد لامذهب، فقط حدود ۶ درصد جمعیت تخمین زده میشد، با وجود آنکه دولت، مذهب را مطلقاً نادیده میگرفت و برخلاف شیوهای که تقریباً در تمام اروپای آن زمان رایج بود از اعطای انواع امتیازات بهغایت مؤثر به برخی کلیساهای ممتاز خودداری میکرد.» (وبر، ۱۳۹۵: ۲۳۱)
از آماری که ماکس وبر ذکر میکند، متوجه میشویم که حداقل ۹۴ درصد جمعیت آمریکا در آن دوران، به کلیسا تعلق داشتند. وبر در همین گزارههای کوتاه، نشان میدهد که ما در آمریکا، با فرهنگی مواجه هستیم که به نحوی غیرسیاسی، دینی عمل میکند؛ به عبارت دقیقتر، جامعه آمریکایی، بهصورت یک جامعه دینی عمل میکند و محور این فعالیت نیز اجتماعهای خودگردان است. ماکس وبر حیرت خود از اعمال دینی مردم آمریکا را در یک مثال خاص گوشزد میکند که میتوان تعجب او را نیز در پسِ کلماتش دید: «در ایالاتمتحده تعلق به یک جامعه مذهبی بهویژه برای فقرا، بار مالی بسیار سنگینتری از هر نقطه آلمان در برداشت. بودجههای خانوادگی منتشر شده این امر را ثابت میکنند و بهعلاوه، خود من در شهری در کنار دریاچه اریه در کشیشنشینی که تقریباً از هیزمشکنان مهاجر آلمانی تشکیل شده بود، شاهد بودم سهمی که سالیانه برای مخارج کلیسا میپرداختند، بالغبر هشتاد هزار دلار بود، درحالیکه درآمد متوسط آنان، از هزار دلار تجاوز نمیکرد. همه میدانند که در آلمان، مطالبات مالی بسیار کوچکتر از این، موجب مهاجرت وسیع مؤمنان به خارج از کلیسا میشود. از این گذشته، مسافری که ایالاتمتحده را پانزده یا بیست سال قبل، یعنی پیش از اروپایی شدن این کشور دیده بود، نمیتوانست قوت احساس تعلق به کلیسا را که در تمام این سرزمین، قبل از غرق شدن آن در سیل مهاجران غالب بود، نادیده بگیرد.» (همان، ۲۳۱-۲۳۲)
در تحلیل ماکس وبر، میتوانیم بفهمیم که در آمریکا برخلاف اروپا، معضل اعتماد کردن وجود نداشت و به همین دلیل نیز تعلق کلیسایی شکل گرفته بود. پرسشی که مطرح میشود، این است که چرا مردم در آمریکا به کلیسا پول میدهند؟ شاید بتوان گفت که تنها الگوی سامان دهنده زندگی اجتماعی آنان در آن دوران، کلیسا بوده است و با این نقشه، آمریکاییها میتوانستند طبق آن، کنش اجتماعی داشته باشند.
البته از نظر ماکس وبر، این تعلیق لزوماً به خاطر کلیسا نبود، بلکه کلیسا به فرقه تبدیل شده بود. محور تحلیل دین بهعنوان نهاد اجتماعی، دیگر مدنظر وبر نبود و جای آن، فرقه نهاد شده بود. او مینویسد: «تعلق به کلیسا، در اصل اجباری است و دلیلی بر فضیلت اعضای آن، به شمار نمیآید، درحالیکه برعکس، یک فرقه، درواقع یک تجمع اختیاری بوده و منحصراً شامل کسانی است که از نظر دینی و اخلاقی، شایستگی پیوستن به آن را دارند.» (همان، ۲۳۵-۲۳۶) در مناسبات دینی اروپایی، کلیسا لطف بود و این لطف، همه را در برمیگرفت و کلیسا، نقش واسط را در رابطه فرد و خدا ایفا میکرد اما در الگوی زندگی اجتماعی آمریکایی، فقط فرد و فرقه وجود دارد و این لطف فرقه است که فرد، عضو آن میشود و برای عضویت نیز فرد باید شایستگیهای خود را نشان دهد. با این تفسیر، عمل مرد اصالتاً آلمانی که اوضاع اقتصادی خوبی ندارد اما کمکهزینه خوبی به فرقهاش میکند، قابل توجیه است. غیر از این مثال مذکور، سایر کمکهای خیریه و مردمی شهروندان به احزاب، تیمهای ورزشی موردعلاقه و انجمنهای مورد تعلقشان نیز با این بیان، در ادامه توجیه خواهد شد.
نکتهای که در سطور قبل از وبر نیز مشهود بود، راجع به این است که پروتستانیسم انگلیسی و شاخه آمریکایی آن، بر پایه جدایی دولت و مذهب، شکل گرفته است؛ اما پیش از استقلال آمریکا، دولتی در این سرزمین وجود نداشت و تحت استعمار انگلستان بود. درواقع، دولتی نبود پس مذهبی سازمانیافته نیز وجود نداشت. مردم مذهبی انگلستان به آمریکا آمدند و برای خود، جماعتهای مذهبی را شکل دادند و دولت مستقر نیز با آنان کاری نداشت و مزاحمشان نمیشد. برای کسانی که تازه به آمریکا، مهاجرت کرده بودند، تنها مأمن و سرپناه و تنها الگویی که زندگی آنان را سامان میداد، کلیسا بود. کلیسا در آمریکای آن دوران، تنها فرقهای بود که به فرد، هویت میداد و روابط اجتماعیاش را تنظیم میکرد. هرچه مناسک آن فرقهها سختتر باشد، میزان اعتماد اجتماعی نیز افزایش مییابد. آمریکاییها در تعاملاتشان بهصورت تداومی، نشان میدهند که به چه فرقهای تعلق دارند. این جماعت و فرقه، بهشدت ریاکار است و ریاکاری را نیز تبلیغ میکند. این نمایش ریا نه صرفاً به خاطر پول، بلکه به دلیل زندگی اجتماعی است و البته چیزی هم جایگزین ریاکاری وجود ندارد. در این فرقهها، رقابت اصلی میان اعضای فرقه نیست، بلکه رقابت میان فرقههای مختلف است. اگر کسی پولدار شود، همه خوشحال میشوند.
وبر در ادامه مقاله نیز گوشزد میکند که فرقه در آمریکا هرچه جلوتر میرود، غیردینیتر عمل میکند، چنانچه اشکال انجمنها را شاهد هستیم که دینی نیستند اما همان سختگیریها را دارند. صورت مدرنتر و غیردینیتر، انجمنها، باشگاهها و کلابها هستند و شکل سیاسی شده آنان نیز حزب و ایالت است. حزب، فرد نیست بلکه مجموعهای از انسانها است و در انتخابات آمریکا، شاهد هستیم که فرد رأی نمیدهد، بلکه این ایالت است که رأی میدهد. بسیاری از ما در فیلمها، سریالها و رمانها، مردان و زنانی را دیدهایم که تمام زیست و هویتشان را بر مبنای هواداری از یک تیم ورزشی، حزب سیاسی، انجمن محیطزیستی و … بنا نهادهاند. در آمریکا، تنها سه ورزش بسکتبال، راگبی و بیسبال، قوام دهنده هویتی اکثریت مردم آمریکا هستند. مسابقات میامیهیت، لیکرز، بوستون سلتیکس، سنآنتونیو پرز و شیکاگو بولز، تنها بازیهایی در رده کنفرانس شرق و غرب نیستند، بلکه رقابت فرقهها به شکل امروزی آن است. برای مسابقات پیتسبورگ استیلرز، دالاس کاوبویز، گرین بایپکرز و نیویورک جاینتز، تنها پول نیست که آنها را سرپا نگه داشته است، بلکه این اعضای فرقهها هستند که ماهانه به حساب تیمهای راگبیشان، پول واریز میکنند تا منزلت اجتماعی داشته باشند. اینکه فرد طرفدار کدامیک از تیمهای بیسبال یانکیها، رودساکس، رنجرز و ریوز باشد، مشخص خواهد کرد که شخصیت او در جامعه، چه سیمایی خواهد داشت.
با این بحث، میتوان ادعا کرد که در آمریکا، جامعه مدنی یکپارچهای وجود ندارد؛ زیرا این جامعه از اجتماعهای مختلفی، تشکیل شده است. آمریکا پس از دو جنگ جهانی بود که شکلی از انسجام میان فرقههای خود را ایجاد کرد و برای خود، دشمن خارجی (بلوک شرق، تروریسم، بنیادگرایی و…) ساخت. در جامعه آمریکایی، امر فرقهای در جامعه ساخته میشود و بهمراتب بالاتر میآید. فرقه، نظام کنترلکننده جامعه بهظاهر غیردینی است و ادامه این منطق، کشیش زدایی و کلیسا زدایی از فرقهها است. در این فرقهها که امروزه اشکال سیاسی و غیرسیاسی به خود گرفتهاند، انضباط برمیآید و این انضباط، قسمی اخلاقی است و شرط ضروری و پیشینی بروکراسی مدرن محسوب میشود. بروکراسی مدرن که اتفاقاً از مسائل مهم جامعهشناسی وبر نیز بوده، جماعتی است که به انحراف فرقهای آلوده شده است.
پیششرط تعامل با آمریکا و گفتگو با این کشور، مذاکره بر سر منافع ملی که در سوی دیگر معاملهاش، آمریکا قرار دارد، شناخت آمریکا از درون است. فریبی به نام آمریکای واحد وجود ندارد. فارغ از برخی شعارهای ایدئولوژیک که حول افول آمریکا رشد مییابد، آمریکا مجموعهای از فرقهها است. برخی افراد خوشخیال و خامدست، گمان میکنند که دولت آمریکا، سازمان واحد سیاسی است اما رقابتهای میان فرقهها -که خارج از میز مذاکره است- سرنوشت مداخلات، تعاملات و تصادفات آمریکا با سایر ملتها را تعیین میکنند. تنها اشاره به قضیه جمال خاشقچی، برای رقابت فرقههای سیاسی بر سر منافع آمریکا در بیرون از این کشور، برای شاهد مثال این بحث کفایت میکند.
منابع
وبر، ماکس، اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۹۵٫
صمیم، رضا، درس گفتار نظریههای فرهنگ و ارتباطات، مقطع کارشناسی ارشد فرهنگ و ارتباطات، دانشگاه امام صادق (ع).