دکتر مهدی زیبایی؛ کارشناس روابط بین الملل و استاد دانشگاه
در این چارچوب، ساختارهای اجتماعی بهعنوان پدیدههای تاریخی، تأثیر بسزایی بر سرنوشت افراد دارند؛ اما از نگاهی متفاوت، ساختارهای اجتماعی زاییده ذهنیت انسانها نیستند و رابطه آنها با افراد، در چارچوب سازندگی متقابل تعریف میشود. به این معنی که از یکسو، افراد به ساختارهای اجتماعی شکل میدهند و از سویی دیگر، زندگی افراد از ساختارهای اجتماعی شکل میگیرد. حال اگر فردگرایی افراطی در یک جامعه فراگیر باشد، چارچوبهای ساختار اجتماعی بهطورجدی، مورد تهدید قرار خواهند گرفت. نمونه کامل این وضعیت را میتوان در فرهنگ فرد محور آمریکایی مشاهده نمود. فردگرایی افراطی که آمریکا، در دوره ریاست جمهوری ترامپ تجربه کرد، ریشه در چارچوب فلسفه لیبرال دارد که بهعنوان پشتوانه قانون اساسی این کشور شناخته میشود. مطالعه قانون اساسی این کشور، گویای آرای متفکران برجسته لیبرالی چون جان لاک، منتسکیو، هابز و … است. در این چارچوب، فردگرایی لیبرالی را باید بخشی از فرهنگ آمریکایی دانست که در سطح خرد، در تقابل با منافع جمعی و در حالت کلان، در تقابل با ساختارهای اجتماعی قرار دارد.
بهطورکلی ویژگیهای فرهنگهای فردگرا، دلالت بر اولویت فرد بر جمع دارند. فرهنگهای فردگرا، بر نیازها و خواستههای افراد در برابر خواستههای گروه تأکید دارند. این فرهنگها از افراد، انتظار دارند تا بیاموزند و کشف کنند که کدام ارزشها و علایق آنها، مستقل از ساختارهای اجتماعی گروه هستند. بها دادن به استقلال، خودکفایی و تعریف از خود، منجر به رفتارهای اجتماعی میشود که ناشی از تمایلات فردی است. افرادی که در فرهنگهای فردگرایانه زندگی میکنند، تمایل به این باور دارند که استقلال، رقابت و موفقیت شخصی نسبت به دیگر ابعاد اجتماعی حیات فرد، اهمیت بیشتری دارند. اکثر جامعهشناسان بر این باورند که فرهنگهای فردگرا برای انتخاب فردی، آزادی شخصی و خودشکوفایی، ارزش قائل هستند. درنتیجه، رفتارهای اجتماعی بیش از آنکه برآمده از نیازهای جمعی باشد، ریشه در نیازهای فردی دارد. اساساً، فردگرایی مبتنی بر این باور است که خود افراد، بهعنوان هدف در نظر گرفته میشوند. بر این اساس، افراد باید صرفنظر از فشار اجتماعی موجود در جهت انطباق خود با عرف رایج در جامعه، خود را پیدا و درک کنند و درنهایت، به قضاوت خود بنشینند. در این چارچوب، بسیاری از آمریکاییها بیش از تحقق منافع اجتماع خود، به حفظ آزادیهای شخصیشان اهمیت میدهند و شخصیت فردگرای آنها، بر هویت و پاسخگویی جمعی اولویت دارد.
این وضعیت در یک بستر تاریخی، زمینه ساز
فرسایش ساختارهای اجتماعی این کشور و موجب بیگانگی فردی از گروههای اجتماعی شده است. بهطوریکه فردگرایی آمریکایی، بهطور عمده شامل طرد دولت و ناشکیبایی نسبت به محدودیتهای مرتبط با فعالیت اقتصادی است و به شورش فرد خودمختار، علیه گروه اجتماعی خودش دامن میزند. در فرهنگ آمریکایی، منبع نهایی کنش، معنا و مسئولیت فرد است. چنین فرهنگی، «خود» فرد را منحصربهفرد و غیراجتماعی توصیف میکند. در زیر لایه عرف اجتماعی، مد و تأثیر اجتماعیِ دربرگیرنده فرد، همان «خود واقعی» بوده که متمایز و مقدم بر زندگی اجتماعی است. فرهنگ فردگرا، آنچه را که در جهان حادث میشود، به علایق و اراده فردی، نه به سرنوشت، خدا، شرایط یا فشار اجتماعی نسبت میدهد. چنین فرهنگی از فرد، انتظار دارد که ازنظر مادی و در چارچوب دیدگاه رالف امرسون، متفکر آمریکایی ازنظر اخلاقی، متکیبهخود باشد. این دیدگاه، دلالت بر استثناء گرایی آمریکاییها دارد؛ آمریکاییها بیشتر از دیگر ملتها، فقر را به صفات یا اراده افراد فقیر، نسبت میدهند و بسیار کم به نقش مداخلهگر دولت در نابرابری اقتصادی توجه میکنند. دراینارتباط، تأکید قوانین در آمریکا بر حقوق فردی، نشاندهنده جایگاه فردگرایی در این کشور است. بنا بر آزمایشهای انجامشده توسط روانشناسان اجتماعی، آمریکاییها تمایل دارند تا خودشان و جهان را برحسب یک «خود مستقل»، درک کنند درحالیکه دیگر ملتها، اغلب بر پایه «خود وابسته»، به خود و این جهان مینگرند. علاوه بر این، نتیجه نظرسنجیهای بینالمللی، نشان میدهد که آمریکاییها در قیاس با دیگران، دنیا را ازنظر افراد مستقل و متکیبهخود درک میکنند.
تضاد میان ساختن خود مستقل و اصرار ظاهری آمریکاییها بر وفاداری گروهی، زمینهساز تضعیف ساختارهای اجتماعی در جامعه آمریکا بوده است. بهعبارتدیگر، در جامعه آمریکا، بهواسطه اولویت فرد بر جمع، واژههایی چون ایثار، ازخودگذشتگی، فدا شدن در جهت آرمانهای گروهی، بسیار کماهمیت هستند. در این چشمانداز، خاستگاهها و ریشههای فلسفی چنین فردگرایی افراطی در گذر زمان، زمینهساز فروپاشی ساختار اجتماعی در این کشور بوده است. دراینارتباط، تصمیمات برخی از دولتمردان آمریکایی مبنی بر ورود در جنگهای فرا سرزمینی، نظیر حمله مشترک این کشور و بریتانیا به عراق در سال ۲۰۰۳، دلالت بر این زوال دارند. حمله آمریکا به عراق در زمان بوش پسر، در حالی صورت گرفت که دیک چنی، معاون رئیسجمهور و دونالد رامسفلد، وزیر دفاع بهواسطه مالکیت، به ترتیب شرکتهای بزرگ نفتی و اسلحهسازی، آمریکا را در شرایطی قراردادند که نهتنها منافع و اهداف از پیش متصور این کشور برای حمله به عراق، تحقق نیافتند بلکه زمینهای را فراهم ساختند که آمریکا، بهواسطه هزینه بالغبر ۵/۶ تریلیون دلار، دیگر حتی توان قدرتنمایی در حوادث بینالمللی ازجمله مهار دامنه نفوذ رقیب سنتی خود، یعنی روسیه را ندارد. اوج این تقابل و اولویت منافع فردی بر جمعی، به آمریکای دوران ترامپ برمیگردد که با نگاه تجارتمآبانه، زمینه تقابل این کشور را در برابر شرکای استراتژیک آن، نظیر انگلستان، آلمان یا فرانسه قرارداد. در دوران ترامپ، آرمانهای آزادیخواهانه آمریکا برای جهان، به ناگاه رنگ باخت و این کشور بر پایه فرهنگ فردگرایی افراطی حاکم بر آن، رابطه خود را با دیگر بازیگران بر مبنای سود و زیان تعریف کرد. به عبارتی میتوان، ادعا کرد که منطق ترامپ، متأثر از گسترش فرهنگ فردگرایی افراطی آمریکایی بود که به محیط بینالملل، گسترش یافت و زمینه انزوای این کشور را فراهم ساخت.