مصاحبه با دکتر «جان کالابرس» استاد دانشگاه «واشنگتن دی سی»، در مورد افول دموکراسی آمریکایی

مصاحبه با دکتر «جان کالابرس» استاد دانشگاه «واشنگتن دی سی»، در مورد افول دموکراسی آمریکایی

جان کالابرس، استاد دانشگاه واشنگتن دی سی با اشاره به این‌که دموکراسی آمریکایی یک دوره پرفشاری را تجربه می‌کند و در طول تاریخ خود، برای سرنگونی برخی دولت‌ها توطئه نموده، یادآوری کرد که آمریکا در سال‌های اخیر، خارج از مرزهای داخلی، اعتماد و احترام خود را به دلیل ماجراجویی‌های نادرست در حوزه سیاست خارجی و آشفتگی سیاسی – اجتماعی، از دست داده است.

مرکز مطالعات آمریکا – بر اساس نظرسنجی و تحلیل‌های دانشگاهی، به نظر می‌رسد که دموکراسی آمریکایی، در حال افول است. شواهدی وجود دارد که ثابت می‌کند، دموکراسی آمریکایی صرفاً در نام خود باقی مانده است؛ که در این راستا، کارشناس مسائل بین‌المللی مرکز مطالعات آمریکا در مصاحبه با دکتر جان کالابرس، استاد دانشگاه واشنگتن دی سی مطرح کرد:

با توجه به وقوع حوادث ناگوار، ازجمله تیراندازی‌های مرگبار حتی میان نوجوانان آمریکایی، آیا می‌توان ناکامی دموکراسی آمریکایی را عامل این چالش‌های امنیتی-سیاسی دانست؟

: من با این تحلیل که دموکراسی آمریکا، شکست خورده است، موافق نیستم. آیا دموکراسی آمریکا، یک دوره پرفشار را تجربه می‌کند؟ بله. عوامل و دلایل متعددی نیز در به وجود آمدن چالش‌هایی که کشور با آن مواجه شده، دخیل است.

۲: دلایل افزایش جرائم خشن کنونی در ایالات‌متحده، پیچیده و موردبحث است. بسیاری از آمریکایی‌ها، بر این باورند که تفسیر گسترده متمم دوم قانون اساسی ایالات‌متحده -که به شهروندان «حق حمل سلاح» را اعطا می‌کند- به گسترش مالکیت خصوصی اسلحه منجر شده که به نوبه خود، به خشونت دامن زده است. بااین‌حال، گسترش مالکیت سلاح دارای مجوز، به‌تنهایی نمی‌تواند به نحو مطلوبی افزایش شدید قتل‌های اخیر را توجیه کند. بسیاری این فرضیه را مطرح می‌کنند که همه‌گیری کووید-۱۹، به‌طور غیرمستقیم بر افزایش خودکشی، قتل‌های انفرادی، دسته‌جمعی و جنایات، کمک کرده است. با نگاهی به گذشته، جرم و جنایت در ایالات‌متحده در سال ۱۹۹۱، به اوج خود رسید و سپس، برای ۱۴ سال متوالی کاهش یافت. جامعه شناسان و جرم شناسان، همچنان در تلاش هستند تا علت این پدیده را بفهمند؛ زیرا درک این مسئله، به فهم بهتر تحولات جاری کمک می‌کند. البته به‌طور خلاصه، من از شما و خوانندگانتان می‌خواهم تا از افتادن در دام نسبت دادن هر چیزی به سیستم حکومتی کشور خودداری کنند؛ زیرا تحلیل روندها و الگوهای خشونت جنایی، امری بسیار پیچیده است. علاوه بر این، نباید پویایی سیستم‌های دموکراتیک را دست‌کم گرفت.

به نظر می‌رسد که آمریکا، از دموکراسی به‌عنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف خود در سیاست خارجی و حتی راه‌اندازی انقلاب‌های رنگی در دیگر کشورها استفاده می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، تعریف دموکراسی در آمریکا با استانداردهای دوگانه روبه‌رو است. ازنظر شما، علت این موضوع چیست؟

مانند سؤال قبل، بنده فرضیه مطرح‌شده را قبول ندارم. اگرچه به‌طور خصوصی و علنی، از بسیاری از جنبه‌های سیاست داخلی و خارجی ایالات‌متحده انتقاد کرده‌ام، اما هیچ‌گاه برای عقایدم، سانسور یا دستگیری را تجربه نکرده‌ام؛ اتفاقاً این، یکی از فضیلت‌های دموکراسی است. من، این ادعا را که ایالات‌متحده «‌انقلاب‌های رنگی را به راه انداخته است»، قبول ندارم. آیا ایالات‌متحده در تاریخ خود، برای سرنگونی برخی دولت‌ها توطئه کرده است؟ بدون هیچ تردیدی، در پاسخ باید گفت: بله. به‌عنوان‌مثال، مصدق (ایران)، آر بنز (گواتمالا)، آلنده (شیلی) -که به همین سه مورد اکتفا می‌کنم- این‌ها لکه‌های سیاهی بر شهرت آمریکا است که آسیب‌های طولانی‌مدتی را بر آن جوامع و خود ایالات‌متحده، وارد کرده است.

اما به نظر می‌رسد که منظور این سؤال، مهندسی انقلاب‌هایی است که توسط ایالات‌متحده در اتحاد جماهیر شوروی سابق رخ داد (مثلاً قرقیزستان، گرجستان، اوکراین). من با این موضوع، به‌طور کامل مخالف هستم. از شما و خوانندگانتان، می‌خواهم تا این احتمالات را در نظر بگیرید؛ اول: هر چیزی که ایالات‌متحده از آن حمایت می‌کند و در کشوری دیگر رخ می‌دهد، خودبه‌خود، نشانه وجود «دست پنهان» نیست. صادقانه بگویم، ایالات‌متحده بارها نشان داده که در تولید نتایج مطلوب، بسیار ضعیف‌تر از آن است که برخی بیان می‌کنند. دوم، قرقیزها، گرجی‌ها و اوکراینی‌ها به مدت ۷۰ سال، تحت سلطه شوروی زندگی کردند. شاید ما باید به آن‌ها به چشم یک «آژانس» بنگریم (تلاش برای کنار گذاشتن میراث شوروی و ایجاد یک سیستم دولتی فراگیر). سوم، توجه کنید که پوتین و دستگاه تبلیغاتی او، داستان «راه انداختن» این انقلاب‌ها توسط ایالات‌متحده را مطرح می‌کنند. آیا تابه‌حال، به دلیل آن فکر کرده‌اید؟!

بسیاری بر این باور هستند که دموکراسی آمریکایی -که زمانی برای این کشور، به‌عنوان ابزاری تبلیغاتی در عرصه بین‌الملل، به کار گرفته می‌شد- اعتبار خود را از دست داده و دیگر، چیزی به نام دموکراسی در ایالات‌متحده آمریکا بی‌معنا است. این مسئله را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در طول سال‌ها، ایالات‌متحده به دلایل زیادی «دموکراسی» را ترویج داده است؛ ازجمله: ۱) باور به اینکه بعید است دموکراسی‌ها علیه یکدیگر، جنگ به راه بیندازند؛ ۲) باور به اینکه نظام‌های دموکراتیک، بیش از دیگران، از آزادی‌های فردی و حقوق اقلیت‌ها حمایت می‌کنند؛ و ۳) خلق این «افسانه» که این کشور، نقشی استثنایی در پیدایش دموکراسی داشته است، جایگاه و مسئولیتی عظیم در «گسترش دموکراسی»، به ایالات‌متحده آمریکا می‌بخشد.

 البته از منظر تاریخی، همیشه این تنش میان کسانی که معتقدند، ایالات‌متحده باید فعالانه به دنبال انجام این «مأموریت دموکراتیک» در خارج از کشور باشد و کسانی که معتقدند، ایالات‌متحده باید بر تکمیل مدل خود، تمرکز نماید و در درجه اول، به‌عنوان منبع تقلید عمل کند، وجود داشته است. با گذشت زمان، ایالات‌متحده میان این دو رویکرد، در نوسان بوده و از ابزارها و روش‌های مختلفی برای تحقق دموکراسی، استفاده کرده است. به نظر من، یکی از مؤثرترین ابزارها، تبادلات فردبه‌فرد بوده است؛ زیرا در آن، دانشجویان، دانشمندان، هنرمندان و دیگران، برای دوره‌های طولانی از کشور بازدید نموده و دموکراسی آمریکایی را با تمام فضایل و بسیاری از کاستی‌ها تجربه می‌کنند.

درواقع، ایالات‌متحده در سال‌های اخیر، اعتبار خود را از دست داده که متأسفانه دلایل آن، قابل‌درک است. این امر با آغاز جنگ علیه عراق در سال ۲۰۰۳ و شکست در ایجاد ثبات در آن کشور آغاز شد. من منکر این نیستم که بسیاری از مردم خارج از مرزهای آمریکا در سال‌های اخیر، اعتماد و احترام به ایالات‌متحده را از دست داده‌اند؛ که دلایل آن، هم به ماجراجویی‌های نادرست در حوزه سیاست خارجی و هم آشفتگی سیاسی و اجتماعی -که کشور تجربه کرده است- بازمی‌گردد. من معتقدم رئیس‌جمهور بایدن، جزء اولین کسانی است که این امر را تصدیق می‌کند. باوجوداین، به نظر می‌رسد که او، واقعاً اعتقاد دارد که «بازیابی» [اعتبار آمریکا] امکان‌پذیر است. البته شاید من خوش‌بین هستم اما امیدوارم که حق با او باشد.

جامعه علمی و افکار عمومی آمریکا، چه دیدگاهی در مورد روند دموکراسی در این کشور دارد و چه انتقادهایی را به آن وارد می‌داند؟

این سؤال، بسیار گسترده و پیچیده‌تر از آن است که بتوان در زمان کوتاه، به آن پاسخ داد. اجازه دهید به بیان ساده بگویم که بسیاری از آمریکایی‌ها (اگر نگوییم اکثر آن‌ها)، از میزان قطبی شدن سیاسی که کشور را فراگرفته و تأثیری که این موضوع داشته یا تهدیدی که برای جوهره سازش موردنیاز برای قانون‌گذاری کارآمد و همچنین، سلامت انتخابات (انتقال مسالمت‌آمیز و صحیح قدرت) ایجاد کرده است، بسیار نگران هستند.