دکتر ابراهیم طاهری؛ عضو هیات علمی دانشگاه یزد و همکار مرکز مطالعات آمریکا
بحث و بررسی
روند افول هژمونی آمریکا آغاز شده، به گونهای که طبق نظر بسیاری از اندیشمندان ازجمله پل کندی، آمریکا در میانه مجموعه از چالشها، قرارگرفته است که حاصل آنها، میتواند این کشور را به یک قدرت بزرگ معمولی در نظام بینالملل تبدیل کند. قدرتی که دایره نفوذ و منافع آن، دیگر همه نظام بینالملل نیست. البته که چینیها بیشتر از همه، از این روند آگاهی دارند؛ بنابراین، از این به بعد شاهد شکلگیری مجموعهای از بحرانها در نظام بینالملل هستیم که ایالاتمتحده، بهتنهایی قادر به مدیریت آن نیست. چین البته وضعیت متفاوتی دارد. این کشور برخلاف آمریکا که در روندی افولی قرارگرفته است، در مسیر افزایش وزن قرار دارد. به باور بسیاری از نظریهپردازان، چین با برخورداری از مجموعهای از تواناییها، یک قدرت بزرگ بوده که به دنبال افزایش وزن خود تا مقام هژمونیک جهانی است. طبیعی است که این کشور با برخورداری از ظرفیتهای کنونی، حضور دیگران را در محیط پیرامونی و امنیتی خویش تحمل نکند، همانطور که زمانی ایالاتمتحده آمریکا در قالب دکترین مونروئه، تلاش کرد تا در نیمکره غربی بهویژه قاره آمریکا، به حیات خلوتی دست پیدا کند که انحصاری باشد و دیگران، قادر به دسترسی به آن نباشند. همین اتفاق نیز افتاد؛ این کشور طی جنگهایی که رخ داد، موفق شد تا اروپاییها را از این قاره بیرون راند و هژمونی قارهای خویش با رویکرد مرشایمری را بر دیگران در این قاره تحمیل کند. چین نیز در همین مسیر قرار دارد. البته داستان تاریخ، داستان تکرارها است؛ نبرد میان مهاجمان و مدافعان. گاهی مدافع، مجبور بوده است تا برای مدتهای طولانی، حضور رقیب را در درون مرزهای خویش تحمل کند. نمونه آشکار این وضعیت، شاه صفوی است؛ او که از ضعف درونی قوای خویش آگاه بوده، سالها حضور مهاجمان عثمانی را تا فراتر از تبریز تحمل کرده است. باوجوداین، وقتی قدرتمندتر شد، با ابزار نظامی، عثمانی را وادار به عقبنشینی تا حد امکان کرد. در بحران تایوان، به نظر همین وضعیت در حال رخ دادن است، چین در حال صعود بوده و دائماً بر وزن خویش میافزاید. افزایش وزنی که دیگر هژمونی آمریکا را در شرق آسیا برنمیتابد، باعث شده تا بحران در شبهجزیره تایوان، به اوج خود برسد.
عمق ذهن چین، تبدیل شدن به یک هژمون جهانی است که البته این میل نهفته نزد جمهوری خلق چین در تعارض با هژمونی کنونی آمریکا قرار دارد. درواقع، آمریکا به خوبی آگاه است که گام اول برای تبدیل چین به این هدف، دستیابی به مقام هژمونی قارهای با رویکرد مرشایمری در کتاب تراژدی سیاست قدرتهای بزرگ است. همانگونه که آمریکا در دوره بعد از استقلال تا جنگ جهانی دوم تلاش کرد، آن را محقق سازد و از قضا در دستیابی به این هدف نیز موفق بود. آمریکا در آن مقطع زمانی، موفق شد تا میل خود را به کشورهایی همچون مکزیک تحمیل کند و بخشهایی از مناطق مورد تنازع با این کشور را به تصرف خویش درآورد. همانگونه که با کانادا، این کار را کرد. در ارتباط با کنشگران خارجی نیز ایالاتمتحده آمریکا، موفق به بیرون راندن آنها از قاره آمریکا شد، به گونهای که در مورد انگلستان، فرانسه و اسپانیا، این اتفاق رخ داد. به نظر میرسد که چین نیز در همین مسیر و روند گام برمیدارد. درواقع، مدلی که از هژمونی آمریکا به دست آمده، اینگونه است که ابتدا به مقام هژمونیک قارهای مدنظر مرشایمر دست پیدا کند، سپس در یک نبرد جهانی، میل و اراده خویش را به دیگران تحمیل و به مقام هژمونی جهانی دست یابد. برای دستیابی به این هدف، اول باید قادر بود تا ادعاهای سرزمینی خویش را به دیگران تحمیل نمود و دیگران را از قاره مدنظر خویش بیرون کرد، همانگونه که در بالا و در مورد ایالاتمتحده آمریکا، شرح آن رفت.
البته چین برای دستیابی به نقش هژمونی قارهای، ابتدا باید اختلافات سرزمینی و مرزی خویش با دیگران را حلوفصل کند. آنچه در حال رخ دادن در تایوان است، این بوده که چین در راستای تحقق گام اول، در حال برنامهریزی است. نقطه آغاز این مسئله نیز تایوان است؛ نماد نظم مبتنی بر لیبرال دمکراسی در شرق آسیا. جایی که نظم چینی را به چالش میکشاند و نماینده نظم آمریکایی یعنی سرمایهداری است. پس ابتدا باید تکلیف سرزمینی که قبلاً بخشهایی از چین بوده است، روشن شود تا نخستین ضربه را به ایالاتمتحده و نظم آمریکایی، وارد آورد و خود، گام اول تبدیل شدن به هژمونی قارهای مدل مرشایمری را بردارد. البته چین با آگاهی از وضعیت کلی افول تمدنی غرب، دست به چنین اقدامی زده است. چین به خوبی از موقعیت به خطر افتاده آمریکا در اوکراین آگاه است، جایی که ایالاتمتحده امریکا، نتوانست از منافع کلی و تمدنی خویش دفاع کند و صرفاً به مجموعهای از تحریمها علیه روسیه، بسنده کرده است که در کارآمدی آنها حتی اگر در کوتاهمدت خوشبین باشیم، شاید باید در بلندمدت بدبین بود.
نتیجهگیری
طرحهای پیشنهادی چین برای بازگرداندن تایوان به سرزمین اصلی، تاکنون مورد موافقت دولتمردان این کشور، واقع نشده است. جذابترین طرح چینی ارائه شده، پیوست جغرافیایی تایوان به چین و برخورداری از قوانین و نظامات متفاوت با حکمرانی چینی است. باوجوداین، این عدم پذیرش منجر به شکلگیری یک بحران بینالمللی میان یک قدرت در حال صعود یعنی چین و دیگری رو به افول، یعنی ایالاتمتحده آمریکا شده است؛ اما با درکی عمیقتر، میتوان متوجه شد که مسئله، صرفاً تایوان نیست و زورآزمایی برای تحمل ارادهها میان دو کنشگر، یعنی ایالاتمتحده آمریکا و جمهوری خلق چین است. چین از این طریق، قصد دارد تا تایوان را از نظم آمریکایی جدا کند و نخستین گام برای تبدیل شدن به هژمونی قارهای و سپس، حرکت در مسیر هژمونی جهانی را بردارد و آمریکا با آگاهی از این مسئله، قصد دارد از هویت نظام سرمایهداری دفاع کند. به همین دلیل، شاید بتوان گفت که افزایش وزن چین و تلاش برای بهرهمندی بیشتر از کیک نظام بینالملل، باعث شده تا وارد زورآزمایی با آمریکای مدافع نظم غربی شود. تایوان با نظامی لیبرال و دمکراتیک، نماد این نظم است و چین با آگاهی از ضعف تمدنی غرب با لحاظ حمله روسیه به اوکراین، قصد دارد از تایوان شروع کند. قصه تازه آغاز شده این است که روایت آمریکایی، خود را در تایوان حفظ میکند یا روایت چینی قادر است، این روایت دلپسند آمریکا را به چالش بکشد و خود را تحمیل کند که میتواند موضوع داستان جذابی اما تراژیک باشد. آیا جنگی دیگر در راه است؟ شواهد قطعی در این رابطه وجود ندارد.