در مصاحبه با دکتر طه رمضانی مطرح شد:
سؤال: مقام معظم رهبری و همچنین بسیاری از کارشناسان بر این اعتقاد هستند که هژمونی آمریکا در حال شکسته شدن است. اگر ما بخواهیم این گزاره را اعتبارسنجی کنیم، چه شاخصها و مؤلفههایی را باید در نظر قرار دهیم تا حکایت از افول یک هژمونی کند؟ یا بهعبارتدیگر، از دیدگاه شما، چه مؤلفههایی به طور خاص باید رصد شود؟ در حوزۀ اقتصاد، چه مؤلفهها و چه واقعیتهایی باید مشاهده و رصد شود تا از افول یک نظام اقتصادی یا دستکم، شکست هژمونی یک نظام حکایت کند؟
در مورد بحث افول آمریکا، ابتدا باید زاویۀ نگاهی را بگیریم که از آن زاویه نگاه، بتوانیم به واقعیتها بپردازیم. قاعدتاً این زاویه نگاه، زاویۀ نگاهی نیست که خود آمریکا به آن اشاره میکند. آن زاویه نگاهی که آمریکا به آن اشاره دارد و تأکید دارد همه از آن زاویه، به آمریکا نگاه کنند، زاویۀ واقعی نیست و ما اگر موفق شویم که از آن نوع نگاه، خارج شویم، موضوع افول آمریکا برای ما، بسیار معنادار خواهد شد. چهبسا وقتی که کمی جلوتر میرویم، بحث ابرقدرتی آن هم زیر سؤال میرود که آیا اصلاً ابرقدرت بوده است یا خیر؟
شاید بر اساس این باور که ما فکر میکردیم ابرقدرت بوده است، توانسته است جایگاه خود را حفظ کند. نکتۀ دیگر این است که تصور همۀ ما این است که در حال حاضر، آمریکا ابرقدرت است ولی یکی از راههایی که میتوان به وسیلۀ آن متوجه شد که این پدیده یا موجود (آمریکا)، در حال افول و سقوط است، این است که بفهمیم آیا آمریکا برای همه، ابرقدرت بوده است؟ برای مثال، آمریکا برای حضرت امام، ابرقدرت بوده است؟ یا آمریکا برای کسی مانند مقام معظم رهبری (که برخلاف همه فشارها، همواره ثابتقدم و پایدار و یک مبنای نظری محکم و آینده روشن را دارد و بر اساس آن در حال حرکت است)، یک ابرقدرت است؟ که ما میتوانیم به این پرسش جواب «خیر» بدهیم.
میدانیم که حضرت امام، زمانی که میخواستند انقلاب را پیش ببرند، اول از همه، قدرت اقتصادی با تعبیر رایج نداشتند؛ به این معنی که پولی خرج نشد که ملتی را به حرکت در بیاورد. قدرت سیاسی به معنای رایج نداشتند؛ به این معنی که کودتا، لابی و از این دست کارها را انجام نداد و حتی حزبی هم نداشت. جنبه رسانهای نداشتند؛ یعنی سلبریتی نبودند که نگاهها را مسحور خودشان کنند و زمانی که همه سِحر شدند، یکسری القائات را بر آنها انجام دهد و آنها را به میدان بیاورد یا حتی ارعاب (که برای مثال یک گروه تروریستی را به جان مردم بیندازد و مردم تسلیم شوند) نداشتند. حضرت امام هیچکدام از این موارد را نداشتند. حضرت امام، حرف داشتند و حرف او برآمده از باور ایشان بود. باور ایشان نیز یک نگاه واقعی به جهان و بهویژه به کشور آمریکا بود اما چرا به آمریکا؟ آیا آمریکا برای امام مهم بود؟ خیر! آمریکا برای مردم مهم بود و امام به همین دلیل، ناگزیر بود که به آمریکا بپردازد.
پس افول آمریکا چطور اتفاق میافتد؟ اگر مردم به لحاظ باور، به تراز باور امام برسند، آمریکا سقوط خواهد کرد؛ به این معنی که هرگاه بخش قابل توجهی از مردم جهان، شناخت واقعی نسبت به آمریکا پیدا کنند، آمریکا دچار مشکل خواهد شد.
حال میخواهیم در مورد این واقعیتها صحبت کنیم، واقعیتهایی که رسانههای جریان حاکم و غالب، خیلی تلاش میکنند که مخالف آن را القا کنند. در پنج محور اصلی درباره این واقعیتها بحث میکنیم. واقعیتهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی، فرهنگی و اجتماعی، حوزه علم و فناوری و حوزه رسانهای که به نظر بنده، واقعیتها این مواردی است که سعی میکنیم به آنها بپردازیم.
محور اول؛ نظام سیاسی: آنچه که از آمریکا در ذهنهای مردم جهان صادر میشود، این موضوع است که آمریکا، مهد دموکراسی است و آن مسئلهای که سبب شده است آمریکا در حوزۀ سیاسی پایدار باشد، این است که موفق شده است دموکراسی را پیاده کند و نظر اکثریت را حاکم کند و در قالب انتخاباتی که برگزار میکند، مشارکت اجتماعی را ایجاد نماید و همینطور پیش برود اما واقعیت این است که نظام سیاسی و دموکراسی آمریکا، هیچ ضمانت اجرایی ندارد؛ به این معنی که دموکراسی، ابزاری است برای سیاستگذاران اصلی در آمریکا که بتوانند ذهنهای عمومی را ابتدا به دو بخش تقسیم کنند و این دو بخش را مقابل یکدیگر قرار بدهند تا بتوانند سیاستهای خودشان را پیش ببرند.
پس در نظام سیاسی که به بهانۀ دموکراسی، کل جامعه را به دو قطب تقسیم میکند، هیچوقت دموکراسی نیست. برعکس، ضمانت مشارکت حداکثری مردم این است که مردم را به سمت وحدت، یکپارچگی و یک آینده مشترک سوق بدهید.
پس آن چیزی که از آمریکا تبیین میشود، این است که نظام سیاسی آمریکا، بر پایه دموکراسی است اما اگر واقعاً هم دموکراسی باشد، هیچ ضمانت اجرایی ندارد ولی هیچکسی در این باره صحبتی نمیکند پس نظام سیاسی آمریکا از این بابت که دموکراسی واقعی نیست، شکننده است.
محور دوم؛ نظام فرهنگی: فکر میکنیم که آمریکا یک فرهنگ است؛ درحالیکه آمریکا، یک بیفرهنگی محض است؛ برای مثال، در قانون اساسی ایالات متحده آمریکا، هیچ زبان رسمی برای این کشور وجود ندارد. زمانی که از عموم مخاطبین سؤال میکنیم که زبان کشور آمریکا چیست؟ همه میگویند: انگلیسی. درحالیکه در قانون اساسی آمریکا به این اشاره شده است که ما زبان رسمی نداریم اما چرا؟ یکی از دلایل آن میتواند این باشد که زبان، هویتساز و فکرساز است.
در پشت پردۀ زبان، زاویۀ نگاه و دستگاه تحلیلی وجود دارد و شما اگر بخواهید یک ملت را با فرهنگ، رشد دهید، مجبور هستید که زبان را تقویت کنید. اگر بخواهید یک ملت را فقط اداره کنید، باید فرهنگ را از آنها بگیرید و آنها در یک بیفرهنگی زندگی کنند؛ بهاینعلت که بتوانند بهراحتی آنها را اداره کنند اما ملتی که بخواهد فرهنگ داشته باشد، صحبت از استقلال و آزادی میکند و دیگر نمیتوان بهراحتی آن را اداره کرد و فقط باید آن را رشد دهید.
حکومت آمریکا نیز هیچگاه به دنبال رشد نیست، در هیچ مکانی هم این مسئله را تشریح نکرده است. آمریکا، در مورد حقوق بشر صحبت میکند ولی در مورد رشد انسان، صحبتی نمیکند. برعکس، در قانون اساسی ما، رشد انسان، محور است پس فرهنگ آمریکا هم برخلاف اینکه در تلاش است که بگوید این سبک زندگی آمریکایی، یک فرهنگ موفق است که در همه عرصهها به اهداف خودش میرسد، اتفاقاً خیر! آمریکا کشور خودش را با بیفرهنگی اداره میکند و این بیفرهنگی تا جایی استمرار پیدا میکند که حتی نظامات اجتماعی (زن و مرد) را هم به رسمیت نمیشناسد اما چرا؟
چون شما اگر زن و مرد را به رسمیت بشناسید، این دو، باهم زوج و متحد میشوند و یک واحد مستقل تشکیل میشود ولی چون آمریکا با هر استقلالی حتی برای مردمش مخالف است، شروع به تکثیر جنسیت میکند و تلاش میکند که با این اختلال اجتماعی که ایجاد میکند، جامعه را بیخاصیت کند تا بتواند آن را اداره کند.
دوباره، در عرصه فرهنگی ملاحظه میکنید، مسئلهای که سبب میشود که این بیفرهنگی حفظ شود، یکسری زنجیرهایی است که آمریکاییها در ایجاد آنها برای کنترل و به بردگی کشیدن جامعه، تخصص دارند. کمپانیهای تولید مشروبات الکلی، کمپانیهای محصولات مبتذل و هرازچندگاهی جنبه قانونی بخشیدن به مواد مخدر نوپدید، چرا که تخصص آمریکا تخدیر است پس واقعیت بعدی این است که آمریکا در حال اداره کردن خودش با بیفرهنگی است و در تلاش است این بیفرهنگی را در سرتاسر جهان اشاعه بدهد.
بنده تلاش میکنم که ابتدا، تصویر موجود را عرض کنم و بعد از آن، راجع به واقعیتی که با یک زاویه نگاه دیگر میتوان به آن پرداخت، بحث کنم و معتقد هستم که هر چه بیشتر این واقعیتها دیده شود، آمریکا و افول آمریکا باورپذیرتر میگردد. واقعیت این است که آمریکا هر چه که بیشتر، مچ دستش باز شود، به سقوط نزدیکتر میشود. عرصه فرهنگ در آنجا، بسیار قابل مطالعه است، تمام نظامات اجتماعی آنجا و تمام ارتباطاتی که افراد بین یکدیگر دارند، فرو میپاشد.
محور سوم؛ نظام حقوقی: آمریکا با ادعای برخورداری از یک نظام حقوقی راقی، تمام افراد را از ایفای مسئولیت اجتماعی خلع میکند؛ با این عنوان که یک نظام حقوقی داریم که همه میتوانند شکایت کنند و همه میتوانند حقشان را بگیرند و این سبب میشود که افراد نسبت به یکدیگر احساس مسئولیت نکنند، امربهمعروف و نهی ازمنکر نکنند، نسبت به ایرادات هم ساکت باشند، نسبت به خوبیهای یکدیگر، مشوق و پشتیبان نباشند. با این عنوان که هر کسی، هر طوری که خواست کار میکند و در نهایت، هرکسی شکایت داشت، به نظام حقوقی مترقی آمریکا شکایت میکند.
تمام مردم که خلع مسئولیت شدند، نظام حقوقی لازم نیست کاری انجام بدهد؛ به این دلیل که کسی نمیتواند در مورد آن نظام حقوقی به حقش برسد. زمانی که شما مجموعهای از بینظمیها را راهاندازی کردهاید، دیگر موضوع گرفتن حق، معنایی پیدا نمیکند. به همین علت، مردم بدون اینکه کسی اعلام کند، متوجه میشوند که نمیتوانند از این سیستم، حقوق خودشان را بگیرند ولی گفتن آن هم فایدهای ندارد. این مطالبی هم که عرض شد، به این معنا نیست که این موارد، هیچ اقتداری ایجاد نمیکند ولی همه آنها کوتاهمدت و موقت است.
بهتناسب فریبی که دیگران میخورند، آمریکا سرپا است. هر مقدار این فریب پایدارتر باشد، پایداری آمریکا بیشتر میشود. هر چه این واقعیت بیشتر دیده شود، آمریکا به سقوط خودش نزدیکتر میشود.
محور چهارم؛ عرصه امنیتی: آمریکا مدعی است و تبلیغات میکند که ما بزرگترین قدرت نظامی جهان هستیم؛ درحالیکه وقتی بررسی کنید، آمریکا بعد از نبرد ویتنام، هیچگاه در هیچ جنگی پیروز نشده است. آمریکا در جنگ جهانی دوم هم در میدان نبرد نبوده است که قدرت نظامیاش آزموده شود. همیشه نبردهای اصلی اتفاق افتاده است و آمریکا در هنگام پیروزی در میدان حاضر شده است اما سؤال اینجا است که آمریکا، بزرگترین قدرت نظامی جهان است یا بزرگترین فروشنده سلاح؟
بنده معتقد هستم که آمریکا بزرگترین فروشنده سلاح در جهان است و نیروی نظامی آمریکا، هیچچیزی جز بازاریاب سلاح آمریکایی نیست؛ به عبارتی، در هر مکانی که حضور پیدا میکند، بر پایه نمایشگاه سلاح، حضور پیدا کرده است و برای اشغال نیست اما چرا؟ بهاینعلت که آمریکا، اصلاً قدرت تقابل ندارد. یکی از استدلالهای بنده این است که تخصص آمریکا، ایجاد امنیت نیست بلکه ایجاد ناامنی است و دوباره با ناامنی، کشورهای جهان و حتی کشور خودش را اداره میکند ولی به چه صورت؟
وقتی شما نظامات اجتماعی را از بین بردید و همه افراد را به سمت فردگرایی سوق دادید، یک جنگل درست میکنید که در آن، همه نسبت به هم احساس ناامنی میکنند. هیچکس نیست که نسبت به افراد دیگر، احساس امنیت کند اما اینکه افراد نسبت به هم احساس ناامنی کنند، چه منفعتی دارد؟ منفعتش در این است که بزرگترین بازار فروش سلاح فراهم میشود. ۳۰۰ میلیون قبضه سلاح، در دست مردم آمریکا است. دولت آمریکا هر مقدار ناامنی بیشتری تزریق کند، این سلاحها بیشتر فروخته میشوند.
اما سؤالی که در اینجا پیش میآید، این است که چرا مردمی که در آمریکا مسلح هستند، هیچوقت علیه دولت آمریکا اقدام نکردهاند؟ چون کسی که امنیت خودش را با سلاح تأمین کرده باشد، از کسی که سلاح قویتری داشته باشد، همیشه حساب میبرد. دولت آمریکا، سلاحهای قویتری نسبت به مردم آمریکا دارد؛ بنابراین ملاحظه میکنید که با ایجاد ناامنی، جامعه آمریکا را اداره میکنند، با ناامنی جهان را اداره میکنند و این کشور، پشتیبان همه ترورها در جهان است.
در وصیتنامه حضرت امام، ایشان به یک نکته اشاره کردهاند و آن هم این است که افتخار ما این است که دولت تروریست آمریکا، دشمن ما است. ما هنوز باور نکردهایم که با یک دولت میتوان جهان را ترور کرد. ببینید بازی دوبارهای که آمریکاییها طراحی کردهاند، این است که برای مثال گروه تروریستی دولت اسلامی عراق و شام، قصد تشکیل دولت را دارد. بنده معتقد هستم که شما با ترور نمیتوانید دولتی تشکیل دهید؛ چرا؟ چون دولت، خرج و مخارج دارد، باید آبادانی صورت بگیرد. با ترور که نمیتوان این کارها را انجام داد اما با یک دولت میتوانید جهان را ترور کنید. چگونه ترور میکند؟
با دلار، کشورها را ترور اقتصادی میکند. با رسانه، ترور فرهنگی میکند. با ناامنی و گروهکهای تروریستی، برای مثال داعش، امنیت را ترور میکند. با دزدی مغزها، علم کشورها را ترور میکند و با کودتا، سیاستها و استقلال کشورها را ترور میکند. هر کشوری که بخواهد به سمت استقلال حرکت کند، بدون استثناء، در درون آن، یک کودتایی اتفاق خواهد افتاد. اینکه آمریکا را دولت تروریست مینامیم، بهاینعلت است که تخصص آن در همه عرصهها، ترور است. ترور به چه معنا است؟ ترور به این معنی است که شما نمیتوانید با حریف مورد نظرتان روبهرو شوید؛ بااینحال، نقطه قوت آن را مورد تهاجم قرار بدهید و اجازه ندهید که در موضوعی قوت پیدا کند.
در عرصه امنیت هم عرض کردیم، دیدگاهی که در ذهنها وجود دارد و واقعنما است، این است که آمریکا، قدرت نظامی دارد، امن است و اگر میخواهید امنیت داشته باشید، باید با آمریکا تعامل کنید اما واقعیت این است که آمریکا، متخصص ایجاد ناامنی است و از همین راه نیز در حال اداره کردن جهان است.
محور پنجم؛ نظام اقتصادی: اما در حوزه اقتصاد هم سؤال پیش میآید که آیا آمریکا دارای یک نظام اقتصادی قدرتمند است یا خیر؟ به اعتقاد من، آمریکا موفق شده است یک مدل دزدی را تئوریزه کند و در قالب نظام اقتصادی، از راه دانش اقتصاد، کشورهای مختلف را قانع کند که آن را قبول کنند.
نظام سرمایهداری واقعیت نما این است که در حال حاضر، آمریکا صاحب تولیدات بزرگ است و شما با نظام سرمایهداری و سرمایهگذاری میتوانید تولید کنید ولی واقعیت این است که نظام سرمایهداری، یک مدل دزدی است و تمام ارکان آن، ناحق و غیرعادلانه است و در حقیقت، نظام سرمایهداری، دستاوردهای بقیه را مانند آهنربا جذب میکند.
شهید مطهری جملهای در این باره میفرمایند که بزرگترین خدمت را به نظام سرمایهداری، مارکس انجام داد که ثابت کرد در الگوی تولیدی سرمایهداری، ارزش اضافی تولید میشود و بعد از آن، دعوایی راه انداخت که این برای کارگر یا کارفرما است.
درحالیکه شهید مطهری میفرمایند که اشتباه کردید که ثابت کردید، دروغ میگویید و در این نظام اصلاً ارزشی تولید نمیشود پس چه اتفاقی میافتد؟ ارزشها دزدی شده است و در یک قطب، جمع میشوند؛ درحالیکه اساس تولید ارزش، کار است و سرمایهگذاری نیست بلکه سرمایهگذاری، ابزار کار است؛ درحالیکه در نظام اقتصادی آمریکا، کار، ابزار سرمایه است و خود همین قضیه، سبب شده است که این نظام تا زمانی که موفق به تحمیلشدن خودش است، خودش را در قالب علم اقتصاد ثابت کند.
کارکرد علم اقتصاد، ثابت کردن این است که تولید، متأثر از سرمایه است و کمی هم جلوتر میرود و از بحث سرمایه فیزیکی و سرمایه مالی اعتباری عبور میکند، بعد از آن، سرمایه اجتماعی و سرمایه انسانی را مطرح میکند و تا زمانی که انسان را، تبدیل به سرمایه نکند، نمیپذیرد که این انسان است که تولید میکند و وقتی هم در مورد سرمایه انسانی صحبت میکند، آن را هم قابل خریداری میداند و نگاه ابزاری به انسان پیدا میکند.
این نظام اقتصادی هم مانند یک دزد است و سؤال اینجا است که وضعیت اقتصادی آن، خوب میشود یا خیر؟ در جواب باید گفت که او دزدی میکند و ممکن است که اموال آن افزایش یابد ولی این به معنی آن نیست که وضعیت اقتصادی آن خوب شود. اگر از دیدگاه سه تعریف رایج بخواهیم از اقتصاد بحث کنیم، مشخص میگردد که از دیدگاه هیچیک از این سه تعریف، آمریکا وضعیت اقتصادی مناسبی ندارد.
تعریف اول: اگر اقتصاد را علم تدبیر منزل یا تقدیر معیشت که قدیمیترین تعریف اقتصاد است، فرض کنیم، سؤال میشود که نظام سرمایهداری در ارتقای معیشت مردم موفق بوده است؟ مگر آمریکا نمیگوید که نظام اقتصادی موفقی است. اگر اقتصاد را تقدیر معیشت عموم در نظر بگیریم، آیا نظام سرمایهداری آمریکا موفق شده است که معیشت عموم مردم آمریکا و حتی عموم کسانی که نگاه خیلی مثبتی به آمریکا دارند را ارتقا بدهد؟ خیر! این طور نیست.
تعریف دوم: اقتصاد، علم تخصیص منابع، تولید، توزیع، مصرف و بازیافت است و هر کسی این چرخه را بهتر شکل بدهد، قابلیت دانش اقتصادی بیشتری دارد اما سؤال اینجا است که آیا نظام اقتصادی آمریکا، موفق شده است که منابع را بهصورت بهینه در جهان تخصیص بدهد؟ یا فقط منابع به یک جاهای خاصی تخصیص پیدا کرده است و ثابت شده است که این وضعیت بهینه است.
سؤال بعدی این است که آیا تمام تولیداتی که مورد نیاز مردم بوده است، با نظام سرمایهداری انجام شده است؟ یا تولیدات انجام شده است بعد نیاز برای آن ساخته شده است.
سومین سؤال این است که آیا در تولیدات، توزیع درستی اتفاق افتاده است، همه از یک بهرهمندی برابر و رفاه عمومی در جهان برخوردارند؟ وقتی آمریکا ادعا میکند که یک نظام اقتصادی جهانی است، بیشک باید خروجی این نظام را در جهان ببینید و این یعنی اینکه، این نظام، آفریقا را هم باید پوشش بدهد. آیا این اتفاق افتاده است؟
در حوزه مصرف، آیا یک نظام اقتصادی آمریکایی، یک مصرف بهینه و مولدی را برای مردم جهان به ارمغان آورده است یا مردم را با کنارگذاشتن تولید، به سمت مصرفگرایی سوق داده است؟
و در آخر، آیا آمریکا در نظام بازیافت در جهان یا بازیافت جهانی، موفق شده است؛ به این معنی که موادی که در چرخه مصرف است را به چرخه تولید برگرداند؟ آیا این اتفاق افتاده است یا خیر؟ نظام سرمایهداری، آلودگیهایی ایجاد کرد که بدون بازگشت است و برای آینده بشر خطرناک است.
پس اگر علم اقتصاد را علم تخصیص، تولید، توزیع، مصرف و بازیافت بدانیم، باز هم نظام اقتصادی آمریکا، در هیچ یک از این نظامها، برخلاف اینکه تخصیص منابع میدهد، تولید و توزیع میکند، به مصرف میرساند و بازیافت هم میکند اما هیچ یک از این موارد، به معنای این نیست که تخصیص بهینه انجام داده است، تولیدات لازم و مورد نیاز انجام داده است، توزیع عدالتمحور را انجام داده است، مصرف مولد ایجاد کرده است و همه چیز را به موضوع بازیافت نزدیک کرده است. خیر! هیچکدام از این کارها را انجام نداده است. همه مردم هم میتوانند در مورد این موضوع قضاوت کنند. یکی از خطراتی که برای آمریکا وجود دارد، این است که مردم جهان، نسبت به اقتصاد، التفاتی پیدا کنند.
تعریف سوم: قسمت آخری که میخواهیم راجع به آن بحث کنیم، این است که علم اقتصاد را، علم انتخاب و تصمیمگیری مطرح میکنیم. آیا نظام اقتصادی آمریکا، انتخابهای مردم جهان را توسعه داده است؟ به این معنی که گزینههای آنها را بیشتر کرده است؟ هزینههای آنها را برای انتخاب، پایین آورده است؟ یا انتخابهای آنها را محدود کرده است؟ وقتی به همه میگویند که مجبور هستید با این نظام جهانی کار کنید، این توسعه انتخاب مردم است یا محدود کردن آنها است؟ و آیا با این نظام ظالمانه اقتصادی که ایجاد کرده است، در آینده برای خودش، قدرت انتخابی، باقی میگذارد؟ یعنی اگر مردم آگاه شوند که آمریکا چهکار کرده است، آیا آمریکا میتواند این سیستم را دوباره ادامه دهد؟ خیر! آمریکا، آینده خودش را هم مسدود کرده است.
سؤال: اگر واقعاً یک قدرتی یا یک حاکمیتی، بر اساس مؤلفههای واقعی قدرت شکل نگرفته است؛ به این معنی که اگر این حاکمیت در حوزه نظام فرهنگی و نظام اقتصادیاش، واقعاً حائز مؤلفههای قدرت نیست، بااینحال، این هژمونی چگونه توانسته است حدود ۲۰۰ سال، سیطره و سلطهاش را به جهان، حاکم کند؟ اگر در حقیقت، بتوانیم اصطلاح شعاری قدرت پوشالی را برای آن در نظر بگیریم، چطور توانسته است که به این شکل، حاکمیت ایجاد کند و هژمونی خود را ادامه دهد؟
واقعیت این است که آمریکا، بیش از اینکه قدرت باشد، یک قدرتنما است؛ به این معنی که خودش را بهعنوان یک قدرت نشان میدهد. ابزار این قدرتنمایی هم رسانه است. در حقیقت، بخش اساسی از پولهایی را که از راه این نظام نابرابر تصاحب میکند، صرف رسانه میکند و دلیل آن هم این است که رسانه برای او، آورده دارد. رسانه به او اجازه میدهد که دزدیاش را استمرار دهد، رسانه به او اجازه میدهد که واقعیت وجودیاش، آشکار نشود؛ بنابراین شما میبینید که آمریکاییها در عرصه رسانه، فوقالعاده مؤثر هستند.
اگر بخواهیم یک نظم رسانهای را در جهان ترسیم کنیم، آمریکا، مردم غرب را با هالیوود اداره میکند، مردم هند و پاکستان را (که با جمعیتی حدود ۱ میلیارد و ۷۰۰-۸۰۰ میلیون نفر)، با بالیوود مدیریت میکند. مردمان غرب آسیا را با پایگاههای رسانهای در امارات MBC و… مدیریت میکند. با نالیوود که در نیجریه است، آفریقا را مدیریت میکند و منطقه چین، ژاپن و شرق آسیا را هم با سینما و محصولات تلویزیونی کره جنوبی، مدیریت میکند که شاهد هستید در سالهای اخیر هم در حوزه موسیقی هم در حوزه رسانه، چطور فعال شدهاند.
پس ملاحظه کنید، همان تقسیم کاری که به لحاظ اقتصادی در جهان داریم، یک تقسیم کار رسانهای هم داریم و جالب است که شما وقتی که نگاه میکنید، سؤال پیش میآید که چطور میشود مردم جهان، با اینکه میدانند که اتفاقی به نام برتون وودز افتاده است و در نتیجه آن، طلا از پشتوانه دلار خارج شده است، چطور بااینحال، با این دلار، به این مقدار، اعتماد و تکیه دارند؟
در جریانهای اصلی سریالها و فیلمهایی که در این قطبهای رسانهای تولید میشوند، در همگی آنها، دلار سرآمد است، بدون اینکه شما متوجه این قضیه شوید. اگر ژانر فیلم، جنگی است، همیشه تسلیحات آمریکایی برنده است. اگر فیلم، مدیریتی است، سیستم مدیریتی آمریکایی برنده است. اگر فیلم و سریال، حوزه فرهنگی و خانوادگی دارد، فرهنگ خانوادگی آمریکا برنده است. بهصورت نامحسوس، با این فضای رسانهای، کشور آمریکا همیشه، در صدر اولویتهای ذهن شما حفظ میشود و صدرنشین اولویتها است.
پس این پایگاههای رسانهای، فوقالعاده در تصویر نمایشی از آمریکا، نقشآفرینی میکنند. رسانههای آمریکا هم بسیار پر خرج هستند؛ بهاینعلت که آمریکا، قدرت تبلیغ به معنای رساندن پیام به قلب مخاطب را ندارد. اگر شما بخواهید پیام را به قلب مخاطب برسانید، ابتدا باید مخاطب خود را تکریم کنید، به او آرامش ببخشید، فضای ذهنی او را آماده کنید و یک پیام حقیقی را به او ارسال کنید و او فرصت داشته باشد که این پیام را از شما دریافت کند.
کشور آمریکا که نسبتی با این موضوع ندارد پس آمریکا تبلیغ را کنار میگذارد و به پروپاگاندا روی میآورد. بنده اصطلاح پروپاگاندا را اینگونه تعریف میکنم: پر کردن فضای بیرونی، برای قطع پیام به درون. برای اینکه هیچ پیامی به درون انسانها نفوذ نکند، شما مجبور هستید که فضای بیرونی ذهنیشان را پر کنید؛ بنابراین، آمریکاییها با کارهای رسانهایشان، شروع به پروپاگاندا میکنند؛ یعنی جهان، پر از تحولات و اتفاقات رسانهای است که این تحولات و اتفاقات رسانهای، خیلی بزرگتر از واقعیتی هستند که در حال اتفاق افتادن است و مرتب با بحران ذهنی، فکری، ناآرامی و اتفاقاتی که اگر شما یک نگاه تاریخی داشته باشید، ممکن است اهمیت آن خیلی کم باشد ولی این قدرت را پیدا میکند که این اتفاق را برجسته کند.
کماهمیتترین اتفاق دنیا، بازی است ولی ببینید که چگونه بازی را در صدر اولویتهای مردم جهان میآورند و آن را بهعنوان یک اتفاقی که همه ملتها چشم به آن دوختهاند، به جام جهانی تبدیل میکنند و با فوتبال اداره میکنند. با بازی، تمام دنیا را به بازی تبدیل میکنند؛ درحالیکه همه افرادی که در دنیا هستند، میدانند که بازی زودگذر است و واقعی نیست و کار این رسانهها، به تعبیر خودشان، سرگرمی است ولی قاعدۀ اصلی آن، ایجاد غفلت است اما غفلت از چه چیزی است؟ غفلت از ضعف آمریکا، غفلت از توان خود، غفلت از اینکه، واقعیت آن شناخته شود.
البته نظم اقتصادی را هنوز توضیح ندادهایم، فقط غیرواقعی بودن اقتصاد آمریکا را توضیح دادهایم که چگونه در حال پیش بردن این اقتصاد غیرواقعی است؟ البته این، به آن معنا نیست که فعالیت اقتصادی ندارد، این، به آن معنا نیست که برنامهریزی اقتصادی ندارد اما آن چیزی که در حال حمایت از فعالیت اقتصادی و برنامهریزی اقتصادی آن است، فریب رسانهای است که اجازه نمیدهد شما معترض برنامههایش شوید. سؤال میکنند که آیا آمریکا هم در حال پیش بردن اقتصاد مقاومتی است؟
ما عرض میکنیم که بله! آمریکا در حال مقاومسازی سرمایهها در مقابل مردم است ولی مقاومسازی سرمایه در مقابل مردم، به معنای اقتصاد مقاومتی نیست؛ زیرا اقتصاد مقاومتی به معنی مقاومسازی مردم در مقابل حاکمیت سرمایه است؛ بنابراین، تمام موضوعات را در یکجهت دیگر به کار میگیرد.
واقعاً به این تعبیر، ما زمانی که با دنیای کمونیست روبهرو میشویم، با کفر روبهرو هستیم ولی در رویارویی با لیبرالیست، با نفاق روبهرو هستیم و پیچیدگی آمریکا از این جنس است؛ به این معنی که حتی ممکن است که با فرهنگ شما کنار بیاید حتی ممکن است که یک روزی رئیسجمهور آمریکا، نماز هم بخواند و تعجب هم نکنید؛ یعنی همان که روزی، با اعراب، رقص عربی میکند، اگر بداند نماز شما به حاکمیت آمریکا، ضرری نمیرساند، میگوید که اشکالی ندارد، من در صف نماز شما هم میایستم. چهبسا که در ماه مبارک رمضان، در کاخ سفید، افطاری هم میدهد و در ماه مبارک رمضان، چراغهای یکسری از برجکهایش که قرمز است را به رنگ سبز تغییر میدهد و خیلی از مسلمانهایی که آنجا، صاحب سهام و پول هستند، خوشحال هستند که آمریکاییها مناسک آنها را به رسمیت شناختهاند و در حال حمایت کردن از آنها هستند؛ درحالیکه این هم گونهای از نفاق است، مگر ما گفتیم که آمریکا کافر است؟
خیلیها بهاشتباه فکر میکنند که آمریکاییها کافر هستند ولی در با وجود کفر ورزیدنشان، ببینید که چقدر پیشرفته هستند؟! درحالیکه این اشتباه است، آمریکا کافر نیست، منافق است. یکی از کارهای منافق، دزدی است. اگر هم پیشرفت کرده است، دزدی کرده است. شما میخواهید در مقابل دزد، ساکت باشید؟ در مقابل کسی که دست در جیب شما کرده است، میخواهید ساکت باشید؟ میخواهید کاری نکنید؟ در نهایت، تصویری که از خودش میسازد، یک تصویر غیرواقعی است. در مورد نظم اقتصادی هم نکتهای عرض کنم که آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، نظمی را حاکم کرد که من بهصورت خیلی خلاصه قصد دارم که آن را شرح دهم.
سؤال: به این نتیجه رسیدیم که واقعاً بر اساس مؤلفههای حقیقی قدرت، تمدنی شکل نگرفته است؛ بنابراین، شاید این حرف که این قدرت در حال افول پیدا کردن است، خیلی دقیق نباشد و باید بگوییم که از ابتدا، بهاشتباه این تمدن قدرت انگاشته شده است و به یک نکته کلیدی اشاره کردید که آن هم این بود که هر زمان که در ذهنیتها، زاویة نگاه عوض شود و این قدرت ساخته شده در ذهن ما فروبریزد، در همان زمان، این قدرت از بین خواهد رفت. اما سؤال این است که راهکار آن چیست؛ یعنی اگر واقعاً جادوی رسانهای یا سحری اتفاق افتاده است که توانسته است این موضوع را در ذهنیتها و این قدرت را بهعنوان یک ابرقدرت مطرح کند، باطلالسحر آن چه چیزی است؟ باید چه کرد که این ذهنیت را شکست؟ چون در حال حاضر در کشور خودمان هم با اینکه شاید چهل و چند سال است که امام گفته است که آمریکا مثل شیری است که فقط سروصدا میکند و قدرت خاصی نیست و تعبیرهای خیلی عامیانهای که به کار میبرند، برای این است که برای مردم سادهسازی کنند که واقعاً این هیمنه را باور نکنید اما همچنان در حوزة اقتصاد، زمانی که ما صحبت میکنیم، متأسفانه گاهی، بهویژه در مجامع علمی اقتصاد، وقتی این گزارهها مطرح میشود، تمسخر هم میشویم که شما قدرت به این بزرگی را میخواهید بگویید که قدرت نیست؟ سؤال من این است که باطلالسحر این امر چیست و چه کاری باید انجام دهیم؟ و چگونه میتوانیم این ذهنیتها را آگاه کنیم که شما فریب این جادو را نخورید و واقعاً بتوانیم این سحر را باطل کنیم؟
نامعادله ذهنی که آمریکا ایجاد میکند، همه از راه پروپاگاندا است و برعکس آن، تبیین است.
راهکار این موضوع یا باطلالسحر، باتوجهبه فرمایشات حضرت آقا که بهتازگی مطرح کردند و آن هم این بود که علاج پروپاگاندا، تبیین است؛ یعنی هر چه آمریکاییها و غربیها، رسانهای و پروپاگاندایی و… هستند، ما تبلیغی و تبیینی هستیم. تبیین به معنای روشنسازی است؛ به معنی اینکه بر روی این موضوع نور بیندازید و آن را روشن کنید. منتهی این نور از جنس فکر است؛ یعنی با نور فکر باید یک حقیقتی را روشن کنیم و با نور چراغقوه و نشاندادن یک سری از چیزها، اتفاق نمیافتد.
نور فکر را به یک مسئلهای باید بتابانید تا آن مسئله روشن شود اما چرا در حال حاضر، تبیین، حالت جهادی پیدا کرده است؟ چون یک جبهه پوشاننده و ایجادکننده تاریکی هم مقابل آن وجود دارد؛ یعنی در حال حاضر، روشنسازی با فکر، کار سادهای نیست، نقطه مقابل دارد، متخاصم دارد، دشمن دارد که دقیقاً دشمن چه کاری میخواهد انجام دهد؟ با همین پروپاگاندا، در حال سیاهنمایی است. چه چیزی را سیاه میکند، چه چیزی را سفید میکند؟ خودش را سفید میکند، بزک میکند، شما و توانمندیهای شما را تکفیر میکند، میپوشاند و سیاه میکند. موفقیتهای شما را ضعف نشان میدهد و سعی میکند این معادله ذهنی را پیوسته، به هم بزند، عدم تقارن ذهنی را حفظ کند اما علاج آن، تبیین است.
در حال حاضر در حوزه تبیین، چه کاری باید انجام دهیم؟ آیا یک سری اطلاعات و گزارهها و… به مخاطب بدهیم؟ یا دستگاه تحلیلی او را باید عوض کنیم؟ اگر دستگاه تحلیلی او عوض شود، خودش از هر جا که بتواند، اطلاعات جذب میکند. چون ما هر چقدر اطلاعات بدهیم، یارای مقابله با این حجم اطلاعاتی که شبانهروز بر ذهنهای مخاطب ما پمپاژ میشود را ندارد ولی اگر دستگاه تحلیلی بدهیم، خودش میتواند ورودی اطلاعات خودش را تنظیم کند و چشمهایش، اتفاقاتی را میبیند که پیشتر راجع به آن موضوع، آگاه نبود. تعبیر بنده این است که دستگاه تحلیلی عوض شود، از در و دیوار دلیل و نشانه میبارد و اگر ما موفق شویم که با تبیین، دستگاه تحلیلی مخاطب را عوض کنیم، این به ما کمک خواهد کرد اما چگونه دستگاه تحلیلی را عوض کنیم؟
کسی که در حال پروپاگاندا است، تلاش میکند که افق ذهنی مخاطب را به لحاظ زمانی کوتاه کند و به حال بیاورد، تلاش میکند که بُعد زمانی، موضوعی و مکانی، موضوعات ذهنی را از کلینگری به جزئینگری تسری بدهد یا کوچک کند؛ یعنی بهجای اینکه مخاطب ما، کل جهان را نظاره کند، هر روز فقط خودش و آن مکانی که در حال زندگی کردن در آن است را ملاحظه میکند.
برعکس همین موضوع، تبیین است که باید همه این موضوعات را تغییر بدهد. یک افق ذهنی است؛ به این معنی که مخاطب را باید به گذشتهاش پیوند بدهد و ذهنش را نسبت به آیندهاش روشن کند و بعد، مخاطب، وضعیت گذشته و آینده را که دید، نسبت به حال، تعیین و تکلیف کند. اگر آمریکا میگوید ابرقدرت است، مخاطب ما باید فکر کند که چند سال ابرقدرت بوده است؟ ۲۰۰ سال؟ ۲۰۰ سال که زمانی نیست.
اگر آمریکا میگوید که خیلی بزرگ است، باید بگوید که چه مساحتی از کره زمین را به خودش اختصاص داده است؟ همه دنیا که برای آنها نیست. ضمن اینکه گوشه دنیا هستند؛ درحالیکه مخاطب ایرانی میتواند بگوید که در چهارراه جهان ایستاده است ولی آمریکا تلاش میکند با فضای مجازی، خودش را در کانون دنیا نشان دهد و شما را پرت نشان بدهد؛ یعنی در حال حاضر، طوری با فضای مجازی کار میکند که مخاطب ایرانی که مسحور فضای مجازی شده است، با اینکه در حال زندگی کردن در چهارراه جهان است، احساس میکند که در یک نقطه دورافتاده و پرتی در جهان به زندگی خودش ادامه میدهد.
به طور ناگهانی، یک کشور را یک گوشهای میاندازند، پاسپورتش را به رسمیت نمیشناسند پس این نامعادله ذهنی که آمریکا ایجاد میکند، همه از راه پروپاگاندا است و برعکس آن، تبیین است. یکی از کارهایی که انقلاب اسلامی کرد، این بود که افق ذهن ایرانی مسلمان مؤمن را، از صرف زندگی خودش، ابتدا به کشورش بعد از آن به غرب آسیا بعد از آن به جهان اسلام و بعد به جهان بشریت گسترش داد. اینکه شما به مدیریت آمریکا اعتراض میکنید؛ یعنی اینکه شما افق ذهنی بزرگی دارید.
اینکه شما میگویید نه شرقی و نه غربی! آیا میشود که آدم نسبت به جهان اشراف نداشته باشد و بگوید نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی ایران؟! ما گاهی اوقات حواسمان نیست که شعارمان چه مقدار وسعت دارد پس تبیین، کارش این است که همه افقهایی که پروپاگاندا محدود میکند را باز کند. اگر افق زمانی را محدود میکند، تبیین باید افق زمانی را باز کند. اگر افق مکانی را محدود میکند، تبیین باید افق مکانی را باز کند. اگر او در تلاش است که افق موضوعی را محدود کند؛ یعنی تمام بحثها را به سمت اقتصاد میبرد و در اقتصاد هم میخواهد اثبات کند که شما نمیتوانید، من میتوانم.
در این شرایط، شما باید بحثها را از اقتصاد فاصله بدهید، در مورد فرهنگ، سیاست و جامعه صحبت کنید و بعد اقتصاد را سر جای خودش بنشانید بعد از همه آنها، به اقتصاد هم بپردازید و بعد اثبات کنید که آمریکا فقط در اقتصاد متمرکز بوده است و نتوانسته است اقتصاد را درست کند. پس در تبیین، افق موضوعی را هم گسترش بدهیم و این قدرت تبیین است؛ یعنی شما اگر با همین بحث تبیینی که عرض کردیم، دستگاه تحلیلی یک مخاطب را تغییر بدهید، دقیقاً هر یکنفری که باور پیدا میکند، مثل این است که یک ثانیه از عمر آمریکا کمتر میشود و اینگونه شما در نظر بگیرید. چرا؟ چون آمریکا در تلاش است که ذهنیت شما را نسبت به قدرت خودش شکل بدهد و شما با یک بحث محدود ولی روشنگرایانه، همه هزینههایی که آمریکا کرده است را، بیخاصیت میکنید و این قدرت تبیین است.
حالا سؤال پیش میآید که این جریان موفق میشود؟
پاسخ این است که جریان، موفق شده است، دقیقاً در شرایطی که آمریکا، در اوج قدرت خود قرار داشت؛ یعنی شما ملاحظه کنید، بعد از جنگ جهانی دوم، قدرتگیری آمریکا تا تقریباً سال ۲۰۰۰ اوج گرفت و حتی تا زمان شکلگیری انقلاب اسلامی در حال اوج گرفتن بوده است. به نظر میرسد که بهآهستگی، اوج این کشور متوقف شده است و از سال ۲۰۰۰ به بعد هم در حال دفاع از موجودیتش است. با چه وسیلهای؟
شما ملاحظه کنید، بهیکباره حادثه ۱۱ سپتامبر اتفاق میافتد؛ یعنی بهجای اینکه به مدیریت خودش بپردازد، مجبور است دورتادور ایران، عراق و افغانستان را محاصره کند. بعد از حادثة ۱۱ سپتامبر، به یکباره، یک پدیده تروریستی به نام داعش در منطقه غرب آسیا اتفاق میافتد، غرب آسیا را درگیر میکند، اروپا هم نسبت به خودش، ایجاد هراس میکند. بعد از اینکه با رشادتهای حاجقاسم سلیمانی، آن وحشتی که داعش ایجاد کرده بود، برچیده میشود؛ به یکباره، بیماری کرونا میآید و یک توقفی ایجاد میکند.
بنده معتقد هستم که احتمالاً باید منتظر اتفاقات عجیب بعدی هم باشیم. اتفاقاتی که یک جهل عمومی گسترده را ایجاد میکنند که بیماری کرونا هم از همین جنس بود. یک جهل عمومی گسترده نسبت به ویروس، نه علم به بیماری. چون شما نمیدانستید که این چه چیزی است؟ از کجا آمده است؟ سیستم تشخیص آن هم سیستم پزشکی نبود، سیستم کیت بود. کرونا در ایران، حاصل عدم تشخیص بود نه حاصل تشخیص. گفتند که یک بیماری آمده است اما نمیدانیم چه چیزی است؟ چون سازمان بهداشت جهانی میگوید که این است پس ما هم میگوییم این است؛ یعنی پزشکان ما، با همکاری هم تشخیص ندادهاند، عدم تشخیص خودشان را اعلام کردهاند اما چه چیزی تشخیص داد؟ کیت.
و بعد، دو سال گذشت و یک واکسنی ساخته شد بیماری از بین نرفت و وقتی سازمان بهداشت جهانی گفت که نیست، همه گفتند: نیست! البته بگویم که این سازمانهای بینالمللی از قبل، کارکردشان این است. کار سازمانهای بینالمللی، ایجاد شناخت بینالمللی نیست، کار آنها، ایجاد یک ابهام بینالمللی در موضوعات مختلف است؛ برای مثال ممکن است بگویید که در اقتصاد چگونه ابهام ایجاد میکند؟
با همین آمارها، با همین رتبهبندیها، فلان کشور بالاتر است، فلان کشور پایینتر است پس کار آنها، ایجاد ابهام عمومی است؛ یعنی وقتی که هنوز مرکز آمار، به دلایل مختلف، شما را سرشماری نکرده است ولی پیوسته میبینیم که سالبهسال رتبهبندی میشویم.
پس دوباره این مسئله هم در راستای ایجاد یک غفلت عمومی است و بعد از مدتی که شما پیوسته رتبهبندی میشوید، شما به رتبهبندیها عادت میکنید. همانطور که به تشخیص سازمان بهداشت جهانی عادت کردهاید، همانطور که به تشخیص حقوق بشر عادت کردهاید که شما را همیشه در حوزه حقوق بشر، مجرم بپندارند و هیچوقت پر اعتراضات آنها، به امثال اسرائیل یا خود آمریکا نگیرد. ما معتاد شدهایم به گزارشهایی که سازمانهای بینالمللی میدهند.
منتهی عرض بنده این است که شاید نکته جدید آن، این باشد که اتفاقاتی که آمریکا از سال ۲۰۰۰ به بعد رقم زده است، بیشتر از این که در راستای گسترش هژمونیاش باشد، در راستای دفاع از موجودیت خودش بوده است. چرا؟ چون یک پدیدهای، خلاف این غفلت عمومی، به نام انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است.
این نکته هم عرض کنیم؛ زمانی که ما میگوییم آمریکا در حال افول پیدا کردن است، بهاینعلت است که چین قوی شده است، منتهی بنده میگویم که وقتی ما در مورد افول آمریکا صحبت میکنیم، در حقیقت صحبت از قدرت انقلاب میکنیم و در فضای رسانهای کنونی، شما بهراحتی نمیتوانید از قدرت انقلاب دفاع کنید، بیفاصله بحثهای اقتصادی را شروع میکنند؛ درحالیکه در همان بحثهای اقتصادی، موفقیتهای قابل توجهی داشتهاید که البته این موفقیتها هم نیازمند زاویه نگاه متفاوت است؛ یعنی شما موفقیتهای انقلاب را نمیتوانید با نرخ تورم و… مقایسه کنید.
اگر زاویه نگاهتان را عوض کنید و شاخصه ذهنی را بازطراحی کنید، میبینید که ما در عرصه اقتصاد هم پیشرفتهای قابل توجهی داشتهایم البته خیلی با نقطه مطلوب فاصله داریم و چون اتفاقاً توجهی به این پیشرفتها و راه بومی انقلاب نداریم، دچار مشکل میشویم و اگر مشکلی هم هست، بهخاطر این است که آن راه را ادامه ندادهایم و اینجا است که ما در مورد افول آمریکا صحبت میکنیم و شاید افول آمریکا برای افرادی که مرتب به آمریکا فکر میکنند، راه تبیینی بهتری باشد، قبل از اینکه به قدرت انقلاب اسلامی ایران بپردازیم. افول آمریکا مقدمهای بر تبیین انقلاب اسلامی ایران است.