احد نوری اصل؛ دکترای علوم سیاسی، همکار در مرکز مطالعات آمریکا
آمریکای لاتین در ادبیات سیاسی رایج همواره بهعنوان «حیاطخلوت ایالات متحده آمریکا» محسوب میشده است. در واقع دخالتهای مستمر و مداوم آمریکاییها در امور داخلی کشورهای این حوزه (با عنوان دکترین مونروئه) سبب گردیده بود تا منطقه آمریکای لاتین بهنوعی ملک مطلق آمریکاییها پنداشته شود و بهعنوان حوزه نفوذ دائمی آن تصور گردد؛ ازاینرو سیل مداخلات آمریکاییها سرانجام با نوعی واکنش استقلالطلبانه و مبارزهجویانه از سوی مردم منطقه آمریکای لاتین همراه بود که نمود آن در جنبشهای چپگرایانه دههها قبل مشاهده گردید.
سیمون بولیوار، ارنستو چگوارا، فیدل کاسترو و… نمادهای مبارزهجویی ملتهای زیر ستم و زیر سلطه آمریکای لاتینی هستند که تا به امروز، تأثیرات مهم خود را بر الهیات رهایی کشورهای این منطقه بر جای نهادهاند. مداخلات فزاینده و بنیانبرافکن رژیم ایالات متحده در کشورهای آمریکای لاتین، احساسات عمومی را در این منطقه علیه واشنگتن تحریک نمود و آنها را به سمت انقلابیگری در نظام جهانی و خیزش علیه آمریکا سوق داد.
خیزش چپگرایی علیه آمریکا!
میتوان گفت که چپ انقلابیِ متولد شده در دهههای پنجاه و شصت میلادی، از حیث روش، به جنگهای چریکی و پارتیزانی تمایل داشت و بهطورجدی امحای نظام سرمایهداری جهانی را دنبال میکرد. اکنون نیز احزاب و گروههایی در کشورهای آمریکای لاتین بهعنوان چپگرا شناخته شدند و در دورههای مختلف، موفق به تصاحب قدرت میشوند که با وجود تفاوتهایی در روش چپهای دههها قبل اما همچنان باسیاستهای امپریالیستی آمریکا، به مخالفت پرداختهاند و روابط با قدرتهای نوظهور جهانی (همچون چین، روسیه و…) را در دستور کار خویش قرار میدهند.
در یک نظرسنجی مهم که سالها قبل در سراسر منطقه آمریکای لاتین صورت گرفته بود، نزدیک به ۸۶% مردم این حوزه، مخالفت قطعی خود را با سیاستهای جهانی آمریکا اعلام نمودند؛ ازاینرو شاهد بودهایم که در سالهای گذشته، دولتهای چپگرای متعددی در آمریکای لاتین روی کار آمدهاند که مناسبات نهچندان دوستانهای با آمریکا داشتهاند.
«کاسترو»ها در کوبا، چاوز و مادورو در ونزوئلا، اورتگا در نیکاراگوئه، کوره آ در اکوادور، مورالس در بولیوی، لولا داسیلوا در برزیل و… هر یک به طریقی نگرانی آمریکا برای تضعیف موقعیت خود در حوزه آمریکای لاتین را تشدید کردند. مواضع ضدآمریکایی این دولتهای چپگرا به میزانی عمیق شد که حتی در ارتباط با رژیم جعلی صهیونیستی نیز این مواضع گرفته شده است؛ چنانکه آنها همواره تجاوزگریهای صهیونیستها علیه ملت مظلوم فلسطین را محکوم میکنند و آن را در خط مداخلات امپریالیستی آمریکا ارزیابی مینمایند.
ظرفیتهای سیاسی – امنیتی این حوزه
با این توضیحات باید از ظرفیتهای مهمی یاد کرد که در عرصه سیاسی و امنیتی، آمریکای لاتین را به حوزهای با قابلیت مقابله با دستاندازیها و مداخلات بلوک غرب (به رهبری آمریکا) تبدیل کرده است. این ظرفیتها را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
۱) ائتلافسازی منطقهای علیه آمریکا: روی کار آمدن یک مجموعه چپگرا در آمریکای لاتین، انگیزه آنها را برای ائتلافسازی و ایجاد سازوکار جمعی در راستای مقابله با دستاندازیهای احتمالی ایالات متحده آمریکا افزایش داده است. تصور این مجموعه آن است که میتوان با یک سازوکار جمعگرایانه، سیاستهای منسجمی را علیه مداخلات واشنگتن در پیش گرفت و از خطر نفوذ آن در آینده کاست.
بهاینترتیب، دولتهای چپگرای آمریکای لاتین، سازوکار قدیمی OAS را که در سال ۱۹۴۸ با حضور تمامی کشورهای قاره آمریکا (بهاستثنای کوبا) تشکیل شده بود، برای پیگیری اهداف و منافع خود، ناقص و نارسا میدانند؛ ازاینرو در طول سالهای گذشته، شاهد برگزاری نشستهایی میان رهبران ضدآمریکایی این منطقه بودهایم که ایجاد اتحادیه آلبا، مهمترین نمود و نتیجة این رویکرد مهم منطقهای است.
۲) متنوعسازی شرکای استراتژیک: دولتهای ضدآمریکایی در حوزه آمریکای لاتین، با تقابل با کاخ سفید، بهصورت طبیعی در زمینه تأمین تسلیحات و نیازهای نظامی خود، با مشکل روبهرو میشوند. باتوجهبه هژمونی سنتی ایالات متحده بر این منطقه و وجود نوعی وابستگی به ابزارهای آمریکایی، کشورهای آمریکای لاتین، ازاینحیث خود را آسیبپذیر میدانستند؛ ازاینرو دولتهای چپگرا کوشیدند بهتدریج وابستگی خود را به واشنگتن کاهش دهند و نیازهای تسلیحاتی و نظامیشان را از چندین مبدأ دیگر تأمین کنند. همین مسئله به محکمتر شدن جای پای قدرتهای برتر تسلیحاتی (بهصورت مشخص چین و روسیه) در حوزه آمریکای لاتین انجامید. بهعلاوه رزمایشهای مشترکی نیز با حضور این قدرتها در آبهای حوزه آمریکای لاتین برگزار گردید که یک دهنکجی آشکار به آمریکاییها محسوب میشد.
۳) همگرایی با تهران: چپگرایان آمریکای لاتین، جمهوری اسلامی ایران را دوست و متحدی باثبات برای خود میدانند. روابط نزدیک کشورمان در طول دو دهه اخیر با کشورهایی مانند ونزوئلا و کوبا، نشان از آن دارد که رویکرد ضدآمریکایی دو طرف توانسته است بهمانند یک انگیزه قوی برای توسعه روابط عمل نماید.
این روابط نزدیک و دوستانه بهصورت جدی منافع آمریکاییها را تهدید نمود و اکنون شاهد نگرانی مقامات ارشد آمریکایی از توسعه نفوذ تهران در این حوزه هستیم. نباید از این نکته غافل شد که ورود ایران به همکاریهای راهبردی و استراتژیک با برخی کشورهای حوزه آمریکای لاتین، سهمگینترین نتایج را برای آمریکاییها به همراه داشته است و آنها را در منطقهای که خود را مالک مطلق آن میدانستهاند، به حاشیه رانده است.
۴) نقشآفرینی جهانی: ظرفیت مهم بعدی را باید به تلاش مجموعه کشورهای حوزه آمریکای لاتین برای اثرگذاری بر روندهای جهانی، مربوط دانست. مهمترین کشور این منطقه، در این زمینه برزیل است که با هدایت لولا داسیلوا و سیاستهای خاص خود، در پی تبدیل کشورش به یک بازیگر فعال و اثرگذار در سطح بینالمللی است. عضویت برزیل در پیمان بریکس (در کنار روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) با هدف مدیریت گذار در نظم بینالمللی و مخالفت با سازوکارهای موجود جهانی صورت پذیرفته است.
برزیل همواره خود را شایسته به دست آوردن کرسی دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد میداند و این خواسته برزیل آشکارا در تخالف با منافع و دیدگاههای آمریکا و کشورهای غربی قرار میگیرد. سایر کشورهای حوزه آمریکای لاتین، با درجات متفاوت، این نقشآفرینی فعال را دنبال میکنند.
جمعبندی
بهاینترتیب میتوان مدعی شد که کشورهای حوزه آمریکای لاتین، باتوجهبه ریشههای قوی عقاید ضدآمریکایی، استقلالطلبی و رویکرد انقلابی خود، ظرفیتهای مهمی در عرصههای سیاسی و امنیتی دارند. این ظرفیت مهم سبب میشود تا کشورهای این منطقه علاوه بر حفظ استقلال و حاکمیت ملی خود و نفی مداخلات سنتی رژیم بحرانساز ایالات متحده آمریکا، در پی اثرگذاری بر تحولات جهانی برآیند البته در این میان، این کشورها به همکاری و هماهنگی با سایر قدرتهای نوظهور جهانی و همچنین بازیگران مستقل در عرصه بینالمللی تمایل دارند و تاکنون در این مسیر گام برداشتهاند. انتظار میرود که در نظم نوین جهانی که ماهیتی چندجانبه دارد، کشورهای آمریکای لاتین، نقش مهمی را بر عهده داشته باشند و این منطقه به یک قطب قدرت در فضای بینالمللی تبدیل شود.