مرگ رهبری جهانی آمریکا و سیاست خارجه بی‌سامان

مرگ رهبری جهانی آمریکا و سیاست خارجه بی‌سامان

متن پیش رو، ترجمه‌ای است از مطلبی با عنوان «عصر برتری‌جویی قدرت‌ بزرگ[1]» که به قلم «البریج ای کولبی[2] (دستیار معاون وزیر دفاع برای استراتژی و توسعه نیرو از 2017 تا 2019) و ای وس میشل[3] (معاون وزیر امور خارجه در حوزه اروپا و آسیا از 2017 تا 2018)» در 10 دسامبر 2018، در تارنمای نشریه فارین افرز منتشر شده است. نویسندگان این مقاله، ضمن برشمردن وضعیت نابسامان سیاست خارجه ایالات‌متحده با محوریت دولت باراک اوباما و دولت‌های پیشین، بر این نظرند که هر نوع اقدامی که منجر به تضعیف اعتبار این کشور شود، باید کنار گذاشته شود و به‌جای نسخه‌هایی چون جنگ و تقابل نظامی، می­توان به شیوه‌ها و روش‌های دیگری نیز برای اعمال قدرت اندیشید.

گروه مترجمان مرکز مطالعات آمریکا

چنانکه بیان می‌شود، سیاست خارجی ایالات‌متحده بی‌سامان است. عناوین (از‌جمله این صفحات) بیانگر مرگ رهبری جهانی آمریکا است. مقاله‌نویسان مشهور پیام‌های منظمی از جبهه‌های مقدم ایالات‌متحده ارسال می‌کنند. رئیس‌جمهور آمریکا دونالد ترامپ، کمپینی علیه رویه لیبرال پس از جنگ به راه انداخت. ما گفتیم که صدمه به اعتبار واشنگتن در جهان، جبران‌ناپذیر است اما با گامی به عقب و نگاهی به آشوب‌های هرروزه، تصویر متفاوتی آشکار می‌شود. درواقع، ایالات‌متحده وارد عرصه جدیدی می‌شود؛ عرصه‌ای که شاخصه‌ آن برتری بی‌چون‌وچرای آمریکا نیست، بلکه ظهور چین و روسیه کینه‌جو است که می‌خواهند رهبری ایالات‌متحده و سیاست‌هایش در دست‌کاری جهان را به نفع خود تضعیف کنند. این تغییر در کانون توجه واشنگتن، زمانی تغییر کرده است. عناصر این تغییر نیز بیشتر به شکلی نسبی در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما پدیدار شد.

دولت ترامپ در این مسیر، یک‌قدم مهم به جلو برداشته است، ضمن آنکه اعتراف می‌کند که برتری‌جویی قدرت‌ بزرگ، ترمیم سیاست خارجی ایالات‌متحده را از پایه تضمین خواهد کرد و اسناد استراتژیک رسمی، مؤید این اعتراف است. وقتی تاریخ‌نگاران آینده به گذشته و به اقدامات ایالات‌متحده در اوایل قرن بیست و یکم نگاه کنند، این روش جلب نظر خواهد کرد که واشنگتن، توجه خود را به برتری‌جویی قدرت بزرگ معطوف نمود. پشت عناوین غالباً بی‌دوام امروزی، این تغییر و سامان بخشی مجدد رفتار نظامی، اقتصادی و دیپلماتیکی نهفته است که آمریکا در پیش گرفته و بر آن اصرار می‌ورزد و احتمالاً سیاست خارجی آمریکا در دوران رؤسای جمهور، برآمده از هر حزبی را برای بلندمدت هدایت می‌نماید.

  • هزینه‌های بی‌عملی

سال‌ها است که سیاستمداران و تحلیلگران آمریکایی دراین‌باره صحبت می‌کنند که پیشرفت چین و تجدید حیات روسیه برای منافع آمریکا، به چه معنا است. عبارت «برتری‌جویی قدرت بزرگ» از ابتدای ورود به جدیدترین استراتژی‌های دفاع ملی و امنیت کشوری، آن‌قدر مورداستفاده قرار گرفت که به عبارت متداولی بدل شد، اما اکنون ماهیت این چالش، به‌عنوان حقیقتی تجربی باید روشن گردد؛ زیرا امروز ایالات‌متحده با رقبایی قوی‌تر و بسیار بلندپروازتر از هرزمانی در تاریخ معاصر روبرو است. چین -که نخست خواهان سرکردگی در منطقه اقیانوس هند و اقیانوس آرام و سپس برتری در جهان است- احتمالاً به قدرتمندترین رقیبی بدل می‌شود که ایالات‌متحده، تاکنون داشته است. روسیه ممکن است کمی عقب بیفتد اما ثابت کرده که قادر به کسب قدرت از راه‌هایی است که در پایان جنگ سرد، کمتر انتظار می‌رفت.

امروز احیای استیلای روسیه در بخش‌های اروپای شرقی مدنظر است که زمانی در حیطه نفوذش بود و امید می‌رود که این استیلا، پایان سلطه غرب در جهان را تا حد زیادی تسریع نماید. قدرت تفرقه‌افکنانه‌ روسیه تا حدی به توانایی‌اش در ایجاد تحرکاتی مربوط می‌شود که نفع شخصی‌اش را در برمی‌گیرد و بحران‌های نظام‌مندی را به وجود می‌آورد که در بلندمدت، دولت چین از آن سود خواهد برد. تا این اواخر، واشنگتن چندان به آنکه چگونه با این چالش‌ها برخورد کند، نمی‌اندیشید. میزان سلطه اقتصادی و نظامی ایالات‌متحده چنان بود که برای نسل بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نه دولت دمکرات و نه دولت جمهوری‌خواه، به‌طورجدی امکان رویارویی با رقیب همتای شوروی را نیافت. درواقع، برتری‌جویی‌های قدرت بزرگ، در روزهای سرکردگی‌اش گذشته بود و زبان ویژه جغرافیای سیاسی رخ می‌نمود. البته قدرت‌های بزرگ برای حل مشکلات «مردم جهان»، از گسترش سلاح هسته‌ای گرفته تا تروریسم و تغییر اقلیم، در صف مبارزه قرار گرفتند.

اقدامات چین و روسیه به‌تدریج این چشم‌انداز خونین را باطل کرد. هرچقدر که چین در تجارت جهانی مؤثرتر قدم برمی‌داشت، عملکردهای اقتصادی تبعیض آمیزش چندان تغییر نکرد، ضمن آنکه انتقال فنّاوری، معاملات مشترک اجباری و سرقت مالکیت فکری آشکاری را به‌عنوان مواد آن‌ عملکرد به کار می‌گرفت و از همه این موارد، در معاملات اقتصادی بهره می‌برد. او این کار را با بنای ارتشی در مقیاس تاریخی به انجام رساند که هدفش، به‌خصوص سلطه بر آسیا و در بلندمدت، کسب قدرت در سراسر جهان و با تلاش زیادی گسترش نفوذش به طریق یافتن متحد و طرح‌های مرتبط به آن بود. در این میان، روسیه ارتش خود را بازسازی کرد؛ به گرجستان حمله و کریمه را ضمیمه خاک خود نمود، در شرق اوکراین، شورش مهمی به راه انداخت و مبارزه نظام‌مندی را برای احیای تأثیر نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک خود در آفریقا، آمریکای لاتین و خاورمیانه آغاز کرد.

البته بیشتر مردم در واشنگتن، مدت‌ها از تأیید واقعیت جدید دوری می‌کردند. در عوض، رهبران آمریکایی همواره از «عصر درگیری» با مسکو خبر می‌دادند و از قدرت پکن به‌عنوان «همتای پاسخگو» در نظام بین‌المللی نام می‌بردند. ابتدا در «بازگشت به حالت اولیه» در برابر روسیه در سال ۲۰۰۹، یعنی درست ماه‌ها پس از هجوم مسکو به گرجستان تجلی یافت و سپس، به‌صورت تلاش‌های مکرر آمریکا برای عمق بخشیدن به رابطه با پکن درآمد و حتی در برخی افراد، اشتیاق اتحاد آمریکایی- چینی یا “G-2” به‌منظور هدایت جامعه بین‌المللی را به وجود آورد؛ اما نظامی‌ سازی بی‌شرمانه جزایر کوچک چین در جنوب دریای چین و جسارت روزافزونش به فراتر از حیطه خویش، به ناگاه واشنگتن را واداشت تا فرضیات خود درباره پکن را بازنگری نماید و اشغال کریمه توسط روسیه در ۲۰۱۴، چیزی را به حاشیه برد که از به‌اصطلاح بازسازی روابط، به‌جا مانده بود. در پایان ریاست جمهوری اوباما، روشن شد که مسیر ایالات‌متحده به‌طورجدی، غلط بوده است.

تغییر سیاست‌های حاصل در چشم‌انداز استراتژیک آمریکایی عملی نشد؛ درواقع، این سیاست‌ها تعدیل شد و با اصول گذشته تطابق یافت. در این میان، آسیب فراوانی به وجود آمده بود. ایالات‌متحده با غنیمت شمردن بروز ثبات به دنبال منافع ملی قابل‌تعریف، سال‌ها بود که سرقت آشکار مالکیت فکری آمریکا توسط چین و تلاش کنترل‌کننده تدریجی پکن در جنوب دریای چین را نادیده می‌گرفت. واشنگتن، به امید استفاده از روسیه به‌عنوان یک شریک در ایجاد وضعیت طبیعی بین‌المللی -که رئیس‌جمهور روسیه ولادیمیر پوتین، آشکارا آن را به سخره گرفت- از کرملین در مسیر اصلاحات قلمرو خود، استقبال نمود و سهواً به آن جسارت بخشید، درحالی‌که هم‌پیمانانش در جبهه مقدم ناتو در اروپای شرقی را دلسرد می‌کرد. این کار، هزینه گزافی برای آمریکا به همراه داشت، به‌اضافه آنکه هم‌پیمانانش در شرق آسیا و اروپا، همواره شک داشتند به آنکه واشنگتن به فکر منافع خویش است و آن‌ها را تنها خواهد گذاشت.

  • اصلاحات مسیر

دیگر وقت صراحت بود. دولت ترامپ که واقع‌گرایانه‌تر و بی‌پرده‌تر از پیشینیانش بود، درست همین‌گونه شد. همان‌طور که هنری کیسینجر در سال ۲۰۱۸ در مجله فایننشال تایمز، گوشزد کرد: «ترامپ می‌تواند یکی از آن شخصیت‌های تاریخ باشد که هر از چند گاهی ظاهر می‌شوند تا پایان عصری را اعلام کنند و همه را وادارند تا ادعاهای کهنه را کنار بگذارند». دولت جدید که از الگوی تک‌قطبی رها می‌شد، دریچه‌ای به‌سوی ابداع استراتژی والای جدید گشود. در سال ۲۰۱۷، استراتژی امنیت ملی ایالات‌متحده، یعنی استراتژی دفاعی کشور در سال ۲۰۱۸ و استراتژی‌های منطقه‌ای کمکی آن‌ها برای صحنه‌گردانان اروپایی، نواحی اقیانوس هند و اقیانوس آرام، روشن نمود که اکنون، رابطه با چین و روسیه را رقابتی تلقی می‌کنند و حاشیه خود با این رقبا را حفظ خواهند کرد. سپس، همان‌طور که وزیر دفاع جیمز ماتیس و مشاور وزیر کشور، اچ آر مک مستر بیان کردند، در حال حاضر برتری‌جویی قدرت بزرگ، مهم‌ترین کانون توجه در مورد امنیت ملی آمریکا است.

ایده پشت این تغییر تقابل جویی، کورکورانه نیست بلکه حفظ آن چیزی است که پس از پایان جنگ جهانی دوم، هدف اصلی سیاست خارجی ایالات‌متحده بوده است؛ آزادی دولت‌ها، به‌خصوص متحدان آمریکا در ترسیم مسیر خویش، بدون مداخله عامل منطقه‌ای سلطه‌جو. همان‌طور که در اعلام استراتژی‌های دولت ترامپ بیان شد، این امر، نگرشی جهانی و سنجیده است که هم به‌ کار کشورهای آسیایی می‌آید -که خود را تحت‌فشار نظامی و اقتصادی رو به افزایش پکن می‌یابند- هم برای محور اتحاد قاره اروپا و کشورهایی سودمند است که وابستگی سست‌تری به آن دارند؛ اما ایالات‌متحده، درحالی‌که با چین رو به رشد و فوق‌العاده قدرتمند و روسیه کینه‌جو و فرصت‌طلب روبه‌رو است، این نگرش دنیای آزاد و شکوفا را در صورتی تحقق خواهد بخشید که قدرت و حیات اقتصادی‌اش را تضمین کند، حاشیه‌ای را در تعادل قدرت منطقه‌ای حفظ نماید و منافع و خط قرمزهایش را به‌روشنی مشخص سازد.

از جنبه‌های بسیاری، وزارت دفاع آمریکا در عملی کردن این نگرش، پیشرفته‌تر از همه است. ارتش آمریکا در استراتژی دفاع ملی خود، در گزارش استراتژی حوزه اقیانوس آرام و هند در سال ۲۰۱۹ و به طریق اعلان‌های عمومی، روشن ساخته که آنچه امروزه اهمیت دارد، آن است که چگونه از نواحی‌ای نظیر کشورهای تایوان و بالتیک در برابر حمله بالقوه چین یا روسیه دفاع کند؛ به‌ویژه حمله‌ای که مبتنی بر استراتژی عمل انجام شده باشد، قلمرو آسیب‌پذیری را مصادره کنند، جای پایشان را محکم سازند و در مواجه با آن، حمله متقابلی لازم باشد که بسیار هزینه‌بر است. پنتاگون با توجه به چنین حملاتی، کروکی مانورهایی را کنار می‌گذارد که از عملیات توفان صحرا در سه دهه پیش، همواره مورداستفاده‌اش بود؛ یعنی حرکت نیروهای نظامی به‌صورت آرام و به‌گونه‌ای روشمند به‌سوی منطقه مورد تهدید و حمله متقابل، فقط پس از تسلط کامل آمریکا. بدین ترتیب، ارتش به نیرویی تبدیل می‌شود که بتواند حملات چین و روسیه را از ابتدای عملیات خصمانه دفع نماید، حتی اگر هرگز از آن سلطه برخوردار نشود که زمانی قادر بود در مکان‌هایی مانند سوریه و عراق، به دست آورد. بر اساس این، درخواست بودجه پنتاگون، به‌تدریج تغییر کرده‌ است. جت‌های جنگنده نزدیک برد و شناورهای دوکاره حجیم -که همه در برابر حملات دشمن آسیب‌پذیرند- جای خود را به زیردریایی‌ها و بمب‌افکن‌های دوربرد پنهان شونده، هواپیماها و قایق‌های بی‌سرنشین، توپخانه و موشک‌های زمینی دوربرد و جنگ‌افزارهای بزرگ و دقیق یا تجهیزات نفوذی می‌دهند. ارتش، همچنان در حال تجربه کردن آن است که چگونه از این نوع سخت‌افزار جدید استفاده کند؛ یعنی نیروی جدید چگونه باشد یا چگونه و در کجا وارد عمل شود؟

تغییر در عرصه اقتصادی چشمگیر بوده است، زیرا تا چند سال پیش، مقامات آمریکایی مرتب می‌گفتند که ایالات‌متحده از عهده تلاطم موجود در رابطه اقتصادی چینی- آمریکایی برنمی‌آید. به نظر می‌رسد که ثبات در برابر پکن، بیش از آن ارزشمند است که با چنین تقاضایی به خطر بیفتد که با شرکت‌های آمریکایی منصفانه رفتار شود. امروزه، دولت ترامپ -که با پشتیبانی دوحزبی فراوانی عمل می‌کند- تعرفه‌هایی را برای واردات چینی وضع می‌کند تا به پکن القا نماید که عملکرد تجاری منحرف‌کننده بازار را متوقف نماید یا در صورت ناتوانی، دست‌کم قیمت آن واردات هزینه عملکردهای غیرمنصفانه را برای شرکت‌های آمریکا و کارکنانشان جبران سازد. برخی به‌حق معتقدند که این جریمه‌ها، طبقه کارگر و طبقه متوسط ایالات‌متحده را به‌زحمت می‌اندازد؛ اما عملکرد تجاری غیرمنصفانه چین و رکود بیشتر، فقط اوضاع را بدتر می‌سازد. البته برخلاف آن، فشار اقتصادی آمریکا کمک‌کننده است و فوری باید خط‌مشی‌های تجاری تنظیم شود.

روند مشابهی در اروپا جریان دارد. ایالات‌متحده مدت‌ها در مواجهه با اتحادیه اروپا، درباره موانع غیرتعاملی‌ای و تعرفه‌ای یک‌جانبه‌اش در برابر محصولات آمریکایی مردد بود، همان‌طور که کمبود مبادلات ثابت می‌کرد. حکومت ترامپ، بی‌میل به پذیرش اوضاع فعلی، کوشید تا با شوک‌درمانی موفق به کاری شود که پیش‌تر حکومت‌های پی‌درپی با زیرکی و رعایت اصول، قادر به انجامش نبودند؛ اما این رویکرد تهاجمی، آسیب جانبی عمده‌ای در‌برداشته، به‌اضافه آنکه اثرات خارجی بالقوه‌اش بر روابط ورای اقیانوس اطلس با این ریسک روبرو بوده است که وفاق عمومی علیه چین را کاهش دهد. به‌موازات آن، ایالات‌متحده ابزار تجاری موجود و قدرتمند خود را تقویت می‌کند.

دولت ترامپ و کنگره، بنگاه سرمایه‌گذاری خصوصی برون‌مرزی را راه‌اندازی کرده‌اند که جایگزینی برای سرمایه‌گذاری چینی در میان کشورهای آسیب‌پذیر آسیا و اروپا فراهم سازند. قانون سرمایه‌گذاری بهتر، منجر به توسعه[۴] یا BUILD که در مهر ۲۰۱۸ به تصویب رسید، در برابر دستبندهای آهنین اقدامات پکن، گزینه‌‌هایی را برای سرمایه‌گذاری به کشورها عرضه می‌کند که هنوز، از آن تبعیت می‌شود. قانون برابری دوحزبی که توسط اعضای رهبری کنگره مطرح گردید، شرکت‌های چینی را ملزم می‌کرد تا از همان قواعد شفاف‌سازی بنگاه‌های آمریکایی تبعیت نمایند. قانون‌گذاران قدرتمند هر دو حزب گفته‌اند که مصونیت تجاری و اقتصادی، هنگ‌کنگ را در ایالات‌متحده لغو خواهند کرد، اگر پکن از تعهدش نسبت به استقلال این منطقه سرپیچی نماید. ضمناً مقامات ایالات‌متحده درنهایت، فعالانه به سایر کشورها درباره سرمایه‌گذاری‌های چین در صنعت ارتباطات هشدار می‌دهند، زیرا می‌تواند سبب شود تا پکن به فنّاوری حساس آن‌ها دسترسی داشته باشد و مسیر نفوذ خود را بگشاید.

اولویت‌ها در عرصه دیپلماتیک نیز تغییر کرده است. پس از دهه‌ها تمرکز نامتناسب بر خاورمیانه، استراتژی امنیت ملی سال ۲۰۱۷ و استراتژی دفاعی کشور در سال ۲۰۱۸، دستخوش اصلاحاتی شدند که از مدت‌ها قبل لازم بود. امروزه بزرگ‌ترین تهدیدها نسبت به قدرت ایالات‌متحده از جانب آسیا و اروپا است و باید هدف اصلی ایالات‌متحده آن باشد که مانع از آن گردد تا کشورهای بزرگ دو منطقه از چنان نفوذ زیادی بهره‌مند گردند که تعادل قدرت محلی به نفع آن‌ها تغییر نماید. این نقطه شروع خوشایندی برای هر استراتژی امنیت ملی پس از پایان جنگ سرد است که هرکدام، برتری‌جویی قدرت بزرگ را به طریقی کم‌اهمیت جلوه می‌دادند.

عملاً دو اقدام دیپلماتیک برجسته است؛ اقدام نخست آن بود که دولت ترامپ برای هم‌تراز شدن با رقبای قدرتمند، به کمک ائتلاف‌های بزرگ‌تر و توانمندتر تلاش کرد. در اروپا، بازده این کار ۳۴ میلیارد دلار در افزایش دفاع اروپایی بود که فقط در سال گذشته صرف شد، حتی از سوی آلمان که تمایلی به آن نداشت. در آسیا، ایالات‌متحده روشن کرد که از شناورها و هواپیمای فیلیپین در آب‌های جنوب چین، حفاظت خواهد شد. همچنین، پشتیبانی نظامی و دیپلماتیک خود را از تایوان افزایش داده و روابط سیاسی و نظامی با هند و ویتنام را محکم‌تر کرده است؛ یعنی تمام شرکایی که از اشتیاق چین به برتری منطقه‌ای بیم دارند.

دوم، ایالات‌متحده تأثیر سیاسی و اقتصادی‌اش را در مناطقی روشمند می‌کند که تا همین اواخر، نادیده گرفته می‌شد، درحالی‌که کمک و تعهدش در چند مکانی افزایش می‌یابد که چین و روسیه در آن ذینفع‌ هستند. آمریکا حضور دیپلماتیک خود را در اروپای مرکزی، غرب بالکان و شرق مدیترانه، افزایش داده است؛ زیرا در آنجاها خلائی در غیاب ایالات‌متحده ایجاد شده بود که به چین و روسیه، اجازه می‌داد تا از شکاف‌های سیاسی محلی بهره‌برداری کنند و سیاست‌های قدرت‌طلبانه خود را ارتقا بخشند. در چند کشور در این مناطق، پشتیبانی‌ ایالات‌متحده از حکومت خوب و جنگ با فساد را افزایش داده است، ضمن آنکه اقداماتی برای رویارویی با تبلیغات روسیه انجام داد، تبادلات فرهنگی و رابطه با جوانان را نیز گسترش داد و متحدان و شرکا را از خطر بلندمدت قرارگیری در صف پکن و مسکو آگاه نمود. واشنگتن در آسیا، قابلیت‌های توسعه خود را افزایش داده است تا با بنیان‌گذاری بنگاه مالی توسعه بین‌المللی و سرمایه‌گذاری جدید بنا بر قانون BUILD، با پکن رقابت کند. ایالات‌متحده حکومت خوب و تلاش‌های ضد فساد در منطقه را نیز، به‌خصوص با اقدامات شفاف حوزه اقیانوس هند- آرام، تشویق می‌کند و رفتار چین با اقلیت‌های اویغور و تبت را به چالش می‌کشد. همچنین، توجه بیشتری نیز به کشورهای حوزه اقیانوس آرام مانند میکرونزی، پاپوا گینه نو و جزایر سولومون می‌نماید که به‌طور خاص در معرض فشارهای چین هستند.

هیچ‌یک از این‌ها قرار نیست از اهمیت آشفتگی هرروزه در واشنگتن بکاهد یا مدافع هرگونه سیاست دولت باشد. درگیری در جنگ با ایران، تحمل حضور نظامی عظیم در افغانستان یا دخالت در ونزوئلا، همان‌طور که برخی در دولت مدافع آن هستند، برای توفیق در دنیای برتری‌جویی قدرت بزرگ متناقض است؛ و اگر واشنگتن بیش‌ازحد به متحدانش فشار بیاورد، بزرگ‌ترین مزیت رقابتی منحصربه‌فردی را به خطر می‌اندازد که نسبت به رقبایش دارا است. ایالات‌متحده در مسیر رقابت موفقیت‌آمیزی قرار ندارد و برعکس، پیشرفتش تاکنون، ناهموار و غیر مداوم بوده است. باوجوداین، اکنون این کشور الگویی برای جهت‌دهی مجدد به سیاست خارجی‌اش دارد که از پشتیبانی دوحزبی برخوردار است و دست‌کم در اصول بنیادین خود، احتمالاً در دولت‌های آینده، بردباری به خرج می‌دهد.

  • آنچه اکنون اهمیت دارد

اکنون همه‌چیز به نفع واشنگتن است؛ ایالات‌متحده تمایل و توانایی خود برای اتخاذ رویکردی رقابتی‌تر به لحاظ نظامی، اقتصادی و دیپلماتیکی نسبت به رقبایش را ابراز کرده است. در داخل کشور، اصلاح مسیر از پشتیبانی دوحزبی بسیار بیشتر از حد انتظار برخوردار شده است؛ به‌خصوص رویکرد محکم دولت نسبت به چین، موردحمایت بیشتر اعضای کنگره یعنی دموکرات‌ها و جمهوری خواهان قرار دارد. بدین ترتیب، پس از سال‌ها تردید، سرانجام این توافق میان دو حزب ایجاد شد که تهدید از سوی کرملین جدی است و باید با آن مقابله شود. در خارج از کشور، پیام جدید واشنگتن به تطبیق‌های مهمی منجر شده است. متحدان اروپایی هزینه دفاعی خود را افزایش داده و با استفاده از مجازات، جبهه متحدی را علیه روسیه تشکیل داده‌اند؛ رابطه دفاعی آمریکا با هند، ژاپن و لهستان، به‌طور قابل‌ملاحظه‌ای تقویت شده است؛ و شرکت‌های چندملیتی زنجیره عرضه خود را دور از چین گسترش می‌دهند که تنها چند نمونه‌ از آن را می‌توان نام برد.

پس این، فقط شروع تلاشی است که احتمالاً دهه‌ها به طول بیانجامد. چین، چیزی بیان نمی‌کند که حاکی از این باشد که از پیگیری استیلایش در آسیا، دست برداشته است. به نظر می‌رسد که احتمالاً مسکو، دیگر پیوندهایش با غرب را ترمیم نمی‌کند؛ درهرصورت، مشارکتش با پکن را عمیق‌تر خواهد کرد. پس ایالات‌متحده باید خود را برای تلاشی گسترده آماده نماید. در مخالفت با تمایل چین برای استیلا بر آسیا و فراتر از آن، ایالات‌متحده باید تعادل قدرت منطقه‌ای و مساعد را سریع و به‌مراتب بیشتری حفظ نماید. ایجاد و تقویت ائتلاف‌های ضروری در آسیا و اروپا، باید در قلب استراتژی او جای گیرد. روشن است که این کار مستلزم چیزی بیش از صرفاً درخواست‌های مبادی‌آداب و اعتماد زایی است. به دلیل آنکه ایالات‌متحده به‌سختی می‌تواند وانمود کند که قادر است، خود را با چین و روسیه هم‌تراز سازد، لازم است در صورت نیاز با اصرار و فشار حقیقی از متحدان و شرکای جدیدش، درخواست بیشتری داشته باشد. درعین‌حال، اگر واشنگتن چنان ناهماهنگی سیاسی زیادی به وجود آورد که ساختار اتحاد را از درون سست کند، تلاش‌هایش در جلب کمک‌های مادی بیشتر از سوی متحدانش را به خطر خواهد انداخت.

باوجوداین، نیاز به حمایت مادی بیشتر ضروری است. معماری اتحاد پس از جنگ سرد در واشنگتن، هنوز ترتیباتی را به نمایش می‌گذارد که در دوران تک‌قطبی شکل گرفت؛ یعنی هنگامی‌که ایالات‌متحده نیازمند کمک اندکی بود تا امنیت شرکایش را تأمین نماید. با اندکی استثنا، مانند لهستان و کره جنوبی، متحدان واشنگتن، به‌خصوص در مقایسه با چین و روسیه، اگر کاملاً بی‌سلاح نباشند، تسلیحات اندکی دارند. ژاپن نقشی محوری در هر وضعیت دفاعی موفقیت‌آمیز در برابر چین را ایفا خواهد کرد، پس هزینه دفاع او امروز، تقریباً به همان میزان است که در سال ۱۹۹۶ بوده، درحالی‌که مخارج چین، چندین برابر شده است. تایوان (مکانی که بیشتر از هر جای دیگری از سوی ارتش رهایی‌بخش مردمی تهدید می‌شود)، به‌سختی مخارج دفاعی‌اش را در ۲۰ سال اخیر افزایش داده است. در اروپا، بیشتر تهدیدات روسیه نسبت به اعضای شرقی ناتو، حتماً رفع می‌شد اگر آلمان بخش تصرف نشده ۱۵ شعبه فعال و ذخیره آماده‌ای را تحت کنترل داشت که در سال ۱۹۸۸ بدان می‌بالید؛ اما امروزه، برلین به‌سختی می‌تواند در مورد یکی از آن‌ها، ادعایی داشته باشد. کشف اینکه چگونه به متحدان ایالات‌متحده بفهمانند که در دوره‌ای بیشتر وارد عمل شوند تا آمریکا، بیش از ۲۳ تریلیون دلار بدهی دارد و دیگر نمی‌تواند هر کاری را انجام دهد و انجام این کار، بدون تلاش بیش‌ازحد در برابر این اتحادها، یکی از چالش‌های بزرگ‌سال‌های پیش رو خواهد بود.

پرسش دیگر آنکه اتحاد‌های ایالات‌متحده به‌خصوص در آسیا، دقیقاً چگونه است؟ ایالات‌متحده نباید ناتو را در منطقه تکثیر کند؛ کار مهم، تشکیل اتحادی است که به اشتیاق چین برای تسلط بر منطقه رسیدگی کند. چنین اتحادی می‌تواند ترکیبی از اتحادهای رسمی (استرالیا، ژاپن، فیلیپین و کره جنوبی)، شبه اتحاد (تایوان) و تقویت مشارکت‌هایی باشد که به تضمین رسمی امنیت ربط نداشته نباشد (هند و ویتنام). پیوندهای واشنگتن با دهلی‌نو و توکیو، این اتحاد را محکم خواهد نمود، اما دوام آن در برابر چین قدرتمند، مستلزم آن است که ایالات‌متحده نقش رهبری فعالی را ایفا کند. همچنین، کشورهای کوچک و آسیب‌پذیرتر جنوب آسیا، احتمالاً در کانون رقابت با چین قرار خواهند داشت.

در اروپا، ایالات‌متحده همیشه از چارچوب بسیار قابل‌استفاده‌ای یعنی ناتو، برخوردار بوده که لازم است، حفظ گردد و به هنگام شود تا بهتر از عهده چالش از سوی چین و روسیه برآید. از زمانی که روس‌ها اوکراین را تصرف کردند، اتحاد مزبور ساختار فرماندهی خود را اصلاح‌کرده و وضعیت نیروهایش را با آن، وفق داده است که این امر، در سال ۱۹۸۹ اتفاق افتاد؛ اما تغییر بیشتری لازم است تا بازدارنده تلاش‌های روسیه برای اقدام به عمل انجام شده در مرزهایش باشد. به‌خصوص، ایالات‌متحده نیازمند نیروهایی است که به‌سرعت بتواند آن‌ها را به‌صف کند تا با هرگونه تجاوز روسیه، از ابتدا مقابله نماید. همچنین، با توجه به آنکه چه میزان از منابع آمریکا در آسیا به کار رود، باید متحدان اروپایی ناتو، توانمندی ارتش خود را به‌منظور یکپارچگی با نیروهای آمریکا تقویت نمایند تا از عهده تهاجم روسیه برآیند.

وقتی صحبت از تحکیم مقاومت اروپا در برابر عملیات تجاری چین یغماگر و مشارکت‌های زیربنایی غیرعقلانی به میان آید، تلاش‌های واشنگتن، کمتر موفقیت‌آمیز بوده و تا حدی در اثر اختلافات تجاری با اروپا، بی‌ثمر مانده است. پس، سخت است که گزافه‌گویی نماییم، دال بر آنکه وحدت آن‌سوی اقیانوس اطلس در این جبهه، چقدر سخت است و دو طرف واقعاً می‌کوشند تا مجادلاتشان را حل‌وفصل کنند. سیاستمداران اروپا باید پیامدهای ژئوپلیتیکی بلندمدت موانع غیر‌تعرفه‌ای و تعرفه‌ای نامتناسب خود را تشخیص دهند و روش به‌کارگیری آن نظام‌های حقوقی اتحادیه اروپا را متوقف سازند که بنگاه‌های بزرگ ایالات‌متحده را هدف می‌گیرد، حال‌آنکه شرکت‌های روسی و چینی مدافع منافع دولت[۵] را معاف می‌کند. ناتوانی از انجام این کار، چشم‌انداز عکس‌العمل‌های اروپا نسبت به تهدید روسیه و چین را تیره خواهد کرد. مقامات رسمی آمریکایی باید دریابند که مبارزه برای تجارت با متحدان دموکراتیک، درحالی‌که بیشتر به نفع دو طرف است، به‌اندازه تلاش برای جنگ تجاری با چین ضروری نیست. ایالات‌متحده نمی‌تواند هر رابطه تجاری نابرابر را به لحاظ قانونی، فوراً پیگیری کند و تدارک یک جبهه متحد در برابر چین، باید از اولویت‌های واشنگتن باشد. همین موضوع در مورد روابط اقتصادی ایالات‌متحده با هند و ژاپن نیز صادق است.

مفهوم فراگیر این استراتژی نه قطع ارتباط کامل اقتصادهای آمریکا و چین و نه وادار کردن متحدان و شرکای آمریکا به جانب‌داری از یک‌طرف است (گرچه ایجاد حیطه تجاری غربی کم مانعی که هر دو متحد آسیایی و اروپایی را در برگیرد، باید ازجمله اهداف بلندمدت ایالات‌متحده باشد). بهتر است از مالکیت فکری و فنّاوری‌های حساس حفاظت شود و قدرت نفوذ اقتصادی چین به آمریکا و سایر مناطق کاهش یابد. کانادا، ژاپن، فیلیپین، کره جنوبی، تایوان، کشورهای واقع در اروپای مرکزی و جنوب شرقی و سایران، همیشه ضربه جبر اقتصادی چین را احساس کرده‌اند. یکپارچگی شدید با اقتصاد چین برای تمام کشورها ضروری است، اما آن‌ها باید قدرت پکن را محدود سازند تا این مواجهه به اهرمی قهری بدل گردد؛ نه به خاطر واشنگتن، بلکه به خاطر حق حاکمیت خودشان.

بعلاوه، واشنگتن باید بکوشد میان پکن و مسکو، فاصله ایجاد کند. مدت‌ها این موضوع برای سیاستمداران آمریکایی واضح بود که خردمندانه نیست، اجازه دهند دو کشور عمده اوراسیایی[۶] باهم شریک شوند و این دقیقاً همان چیزی است که امروز، در حال وقوع است؛ به‌طوری‌که به نظر می‌رسد، روسیه که عمیقاً از غرب بریده است، حتی به هزینه استقلال خود، به‌سوی چین تمایل می‌یابد. به‌عنوان‌مثال، مسکو اخیراً از غول ارتباطات چینی هواوی[۷] در روسیه استقبال نمود و دو کشور روابط خود در حوزه انرژی و نظامی را تقویت کرده‌اند. احتمال نمی‌رود که تلاش برای اغوا کردن روسیه برای فاصله‌گیری از چین موفقیت‌آمیز باشد. پس ایالات‌متحده باید در راستای بازدارندگی‌شان بکوشد و به انتظار گشایش مساعدتری بنشیند. ایالات‌متحده باید موانع ناتو علیه روسیه را در بالتیک و اروپای مرکزی تقویت نماید و از مجازاتی برای تنبیه اقدامات تهاجمی روسیه در مکان‌هایی مانند سوریه و اوکراین استفاده ‌کند. اینکه تشنج‌زدایی مبتنی بر منافع آینده با روسیه تا چه حد مقدور باشد، به آن دلیل خواهد بود که مسکو به چنین نتیجه‌ای برسد که احیای نفوذش در دوران اتحاد جماهیر شوروی به کمک زور، بیش از آن هزینه‌بر است که ارزش داشته باشد.

اما ایالات‌متحده، حتی به کمک هم‌پیمانان، قادر نخواهد بود به آن نوع سلطه نظامی بر چین و روسیه دست یابد که زمانی در عصر تک‌قطبی بر رقبایش داشت. تلاش برای انجام این کار، اتلاف وقت و غیر مولد است. آنچه واشنگتن واقعاً بدان نیاز دارد، ظرفیت استقامت موفقیت‌آمیز در برابر تهاجم به متحدان و شرکای آن است. این، به معنی انجام دفاع کافی برای حفظ این هم‌پیمانان است. لیکن مهم‌تر آنکه به معنی تضمین آن است که آن‌ها اشغال نشوند، به‌خصوص آنکه در برابر عمل انجام شده قرار نگیرند یا تحت محاصره یا اضطرار واقع نشوند؛ یعنی استراتژی که می‌توان آن را «دفاع ممانعت از دشمن» نامید. رد توانایی روسیه و چین در تصرف و نگه‌داشتن قلمرو تایوان یا یکی از کشورهای بالتیک سخت است، اما این کار در دنیای تدارکات جنگی دقیق امروزی و اطلاعات بسیار قوی، قابلیت هدف‌گیری و توانمندی پردازش داده‌ها شدنی است. انجام این کار، مستلزم نیروهایی خواهد بود که قادر به حمله اولیه باشند و کمک کنند که چین، قدرت تصرف تایوان و روسیه، قدرت حفظ قلمرو بالتیک را تکذیب نماید.

این بدان معنا است که سایر تعهدات به حاشیه خواهد رفت یا حتی قربانی خواهد شد. در دنیای تک‌قطبی، واشنگتن، مانند بهترین گرداننده جهان، می‌تواند هر کاری را در همه‌جا انجام دهد اما این کار در عصر برتری‌جویی قدرت بزرگ، غیرقابل‌دفاع است. در عوض، واشنگتن باید از تلاش‌هایش در مناطق ثانویه و پیرامونی بکاهد. به‌جای پای ایالات‌متحده در خاورمیانه توجه کنید؛ واشنگتن در آنجا بجای تلاش برای ایجاد موازنه در منطقه و تقویت «هنجارهای جهانی»، باید بسیار با ظرافت و به روش‌هایی به‌صرفه ازنظر هزینه‌بر جنگ با تروریسم فرا‌ملیتی متمرکز می‌شد. همچنین، هدف ایالات‌متحده نمی‌تواند تغییر حکومت کشورهایی مانند ایران باشد؛ رد برتری این کشور در خلیج‌فارس کافی بوده و مستلزم تلاش بسیار کمتر و منابع اندک‌تری است. کاهش تدریجی درگیری و مواجه نظامی ایالات‌متحده در افغانستان، عراق و سوریه (به کمک نمایندگان محلی و اتکای بیشتر به نیروهای داخل دریا)، بیشتر قابلیت‌هایش را آزاد خواهد کرد.

  • پایان خودپسندی

ترامپ به شکست دادن چین در توییتر و هر جای دیگری ادامه خواهد داد و این کار، برخی را خوشحال می‌کند و برخی دیگر را ناراحت یا خشمگین. ضمناً بسیاری در اثر بحران در خاورمیانه، همواره میخکوب خواهند شد؛ اما با تمام این‌ها، ایالات‌متحده وارد کشمکشی می‌شود که احتمالاً طولانی است و ضمن آن تصمیم خواهد گرفت که دنیا، در قرن بیست و یکم چگونه عمل نماید. عصر آینده کمتر از گذشته گستاخی و عدم آمادگی را خواهد بخشید. تشخیص آنچه ارزیابی‌اش مدت‌ها به تعویق افتاده، اولویت‌های نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک ایالات‌متحده را روشن کرده است و دولت‌های آینده باید بدان بپردازند. انجام این کار، مستلزم سبک‌سنگین کردن‌ مسائل و قربانی کردن دردناک برخی موارد است. این، به معنای چشم‌پوشی از رؤیاهای کهنه سلطه نظامی بی‌قیدوشرط و پایگاه‌ سلاح‌های نامتناسب و درخواست کمک مادی بیشتر از متحدان آمریکا خواهد بود. همچنین، به معنای تقویت حاشیه فنّاورانه آمریکا در بخش‌های استراتژیکی مرتبط خواهد بود، بدون آنکه تعهد آمریکا به تجارت آزاد بین‌المللی و تمرکز زیادش بر آسیا و اروپا به هزینه مناطق دیگر، دست‌کم گرفته شود.

برگشت به خوش‌خیالی خواب‌آلوده سال‌های گذشته مدنظر نیست؛ یعنی وقتی‌که ایالات‌متحده تصور می‌کرد، رقبایش بهترین نیت‌ها را در سر دارند، آن سیاست‌های اقتصادی را حفظ می‌کرد که اغلب، به امنیت ملی‌اش صدمه وارد می‌نمود و بر کوتاهی‌های خطرناک متحدانش، به نام وحدت سیاسی ظاهری چشم می‌پوشید. روی‌هم‌رفته هیچ‌یک از این‌ها به امید شرکت نداشتن در رقابت ژئوپلیتیکی، نادیده گرفته نمی‌شود؛ مانند گذشته، ایالات‌متحده می‌تواند امنیت خود را به‌عنوان جامعه آزاد تضمین نماید، درصورتی‌که تعادل قدرت مطلوب را در جاهایی تأمین کند که بیش از همه اهمیت دارد و به‌گونه‌ای نظام‌مند، جامعه، اقتصاد و متحدانش را برای رقابت طولانی در برابر رقبای بزرگ، توانمند و قاطعی آماده سازد که این هدف را تهدید می‌کنند.

برای مشاهده اصل مقاله کلیک کنید


[۱]. The Age of Great-Power Competition

[۲]. Elbridge A. Colby

[۳]. A. Wess Mitchell

[۴]. The Better Utilization of Investments Leading to Development (BUILD)

[۵]. state-owned companies

؛ و شاخصه‌ آن شکل حقوقی متمایز و عملکردش در فعالیت‌های تجاری است؛ بنگاه تجاری که دولت کنترل زیادی بر مالکیت اقلیت دارد

[۶]. Eurasian از نژاد مختلط اروپایی و آسیایی

[۷]. Huawei