بررسی آثار بلندمدت رفتار سیاسی دونالد ترامپ

بررسی آثار بلندمدت رفتار سیاسی دونالد ترامپ

جاناتان کیرشنر استاد علوم سیاسی و مطالعات بین‌المللی در کالج بوستون و نویسنده کتاب در شرف انتشار «آینده غیر مکتوب آمریکا: واقع‌گرایی و تردید در سیاست جهانی»، در این مطلب با عنوان «می‌گذرد اما فراموش نمی‌شود» که در 2 ژانویه 2021 در نشریه فارن افرز منتشر شده است اعتقاد دارد که ریاست جمهوری ترامپ، نتایج دیرپایی برای قدرت و نفوذ آمریکا در جهان خواهد داشت و در کل، ترامپ و سندرز، کار خاصی به‌جز عدم پذیرش جامعه بین‌الملل انجام ندادند. با بروز ریاست جمهوری ترامپ و با توجه به بدعملی داخلی که بسیار گسترش یافت، ایالات‌متحده در حال حاضر، بسیار متفاوت است از آنچه زمانی به نظر می‌رسید. این ادراک جدید و پراهمیت، دوام خواهد یافت و زمانی آثارش هویدا خواهد شد. آینده نفوذ آمریکا (در اروپا، آسیا و هر جای دیگری) بستگی به آن دارد که ایالات‌متحده به آنچه می‌گوید، عمل کند و به دنبال اقدامات سازگار باشد. بایدن قادر به این کار است؛ اما در دنیایی مملو از هرج‌ومرج، نفوذ آمریکا دستکم بستگی زیادی به چیز دیگری دارد، آن‌هم اینکه دیگر کشورها، هدف بلندمدت آمریکا را چگونه ارزیابی کنند؟

گروه مترجمان مرکز مطالعات آمریکا

جاناتان کیرشنر استاد علوم سیاسی و مطالعات بین‌المللی در کالج بوستون و نویسنده کتاب در شرف انتشار «آینده غیر مکتوب آمریکا: واقع‌گرایی و تردید در سیاست جهانی» است.

در نخستین کنفرانس کلاس مقدمه­ ای بر روابط بین ­الملل، دانشجویان به‌نوعی از نتایج سیاسی آنارشی و هرج‌ومرج آگاه می­شوند. آن­ها درمی­یابند که سیاست جهانی یک سیستم خودیاری رسان است؛ یعنی در غیاب اقتدار جهانی برای اجرای قانون، تضمینی وجود ندارد، رفتار دیگرانی که بدخواه و خطرناک‌ هستند، کنترل شود. کشورها به خاطر بقای خود باید انتظار بدترین­ها درباره جهان را داشته باشند و بر این اساس، برنامه‌ریزی و رفتار کنند؛ مانند اکثر موارد انتزاعی، تعریف IR 101 از نتایج هرج‌ومرج، ساده‌سازی بسیار افراطی موضوع بوده، حال‌آنکه به‌عنوان ابزار مدل‌سازی غیررسمی سودمند است تا جایی که اثربخش باشد. در دنیای واقعی برای اکثر کشورها، در بیشتر اوقات هنگام تصمیم دراین‌باره که از بین چند سیاست­ خارجی­ احتمالی کدام‌یک را اتخاذ کنند، بقا موضوع موردبحث نیست. ضمناً کشورها با استادی حالت دفاعی می­گیرند و درحالی‌که مایل به اعتماد به دیگران نیستند، از این ترس، فلج می­شوند که دوستی مشهود امروزی به دشمن مرگبار فردا بدل شود؛ لیکن مانند اکثر موارد انتزاعی، اساس حقیقی انکارناپذیری نسبت به حکایت آنارشی وجود دارد. سرانجام، دنیای متشکل از کشورها، درواقع سیستمی خودیاری رسان است و کشورها، ضرورتاً باید درباره رفتار آینده مورد انتظار از سوی دیگران حدس­هایی بزنند (درباره آنکه احتمالاً چگونه است و طیفی از موارد ممکن و باورپذیر).

دلیل آن، این است که چرا ترامپ عضو کلوپ انحصاری یعنی رؤسای جمهور ایالات‌متحده است. ریاست جمهوری ترامپ، نتایج دیرپایی برای قدرت و نفوذ آمریکا در جهان خواهد داشت. لئو تولستوی هشدار می­داد: «هیچ شرایطی وجود ندارد که مردی نتواند به آن عادت کند، بخصوص اگر ببیند که از سوی اطرافیانش پذیرفتنی است» و بخصوص برای اکثر آمریکاییان تنگ‌نظر، آسان است که تلویحاً آنچه را عادی جلوه دهند که رویکردی هنجارشکن نسبت به سیاست خارجی بوده است. هرچند که ممکن است انتقادهایی درباره دستان اغلب به خون آلوده غول­های آمریکایی در عرصه جهانی داشته باشید، اما سیاست خارجی ترامپ متفاوت بود؛ کوته‌نظرانه، سودا‌گرانه، تغییرپذیر، غیرقابل‌اعتماد، بی‌نزاکت، شخصی‌نگرانه و عمیقاً متعصبانه از نظر فصاحت بیان، مشرب و مرام.

برخی این دگرگونی را تحسین کردند اما اکثر کارشناسان سیاست خارجی، عمل‌گرایان و متخصصان، عمیقاً متأسف‌اند و در بسیاری موارد، شرمسارند از آنچه گذشته است. تا حد زیادی احتمال نمی­رود که هیچ رئیس‌جمهوری در آینده، «نامه­ های زیبا» ارسال کند یا «عشق» خود در مورد رهبر کره شمالی، کیم جونگ اون را بیان نماید؛ اما این رهایی ملموس، حتماً آمیخته به این حقیقت دلسردکننده­ است که ریشه در اندیشه آنارشی و هرج‌ومرج دارد. درواقع، جهان نمی­تواند ریاست جمهوری ترامپ را نادیده بگیرد (رفتاری را که اعضای کنگره آمریکا در هفته ­های آخر ریاست جمهوری ترامپ نشان دادند نیز نمی­توان نادیده گرفت، یعنی رأی‌گیری فرصت‌طلبانه برای ابطال انتخابات و کمک به خشونت و تحریک در کنگره). از این پس کشورهای جهان باید منافع و توقعات خود را با توجه به این موضوع بسنجند که حاکمیت ترامپ، نمونه‌ای است که نظام سیاسی ایالات‌متحده واقعاً می­تواند تولید کند. چنین ارزیابی مجددی به سود ایالات‌متحده نیز نخواهد بود. به مدت ۷۵ سال، فرض کلی بر آن بود که ایالات‌متحده به روابط و نهادهایی متعهد است که به وجود آورده و هنجارهایی که بنانهاده، دنیا را به طریقی شکل داده­اند که منافع آمریکا در آن برتری دارد. اگر هر چه بیشتر نتیجه‌گیری شود که این موضوع سست و خود‌مدارانه است، دنیا به مکانی خطرناک‌تر و کمتر خوشایند برای ایالات‌متحده، بدل خواهد شد.

  • قدرت و هدف

یک کشور با ارزیابی دو عامل از سایر کشورها، رفتار خاصی در سیاست خارجی را انتظار دارد؛ قدرت و هدف. درک اولی آسان به نظر می­رسد، هرچند که اغلب چنین نیست (در سال ۱۹۳۹ به نظر می­رسید که فرانسه، ارتش نیرومندی دارد و اتحاد جماهیر شوروی به مدت نیم‌قرن، ابرقدرت تلقی می­شد اما هر دو کشور، ناگهان و به گونه غیرقابل‌انتظاری تحت‌فشار، دچار فروپاشی گردید). سنجش دومی یعنی هدف، عملاً مستلزم حدسیات بیشتری است اما از اولی حتی مهم­تر است. آیا یک کشور دوست است یا دشمن و در هر دو صورت، به چه مدت این‌گونه است؟ آیا دنیای یک کشور، پیوندهای آن بوده یا تعهداتش سست و اعلامیه ­های رسمی‌اش کم اعتبار و درواقع، ژستی فرصت‌طلبانه است؟ سرانجام آنکه این­ها پرسش از اعتماد و اطمینان است که باید مورد قضاوت قرار گیرد. ضمناً چه خوب یا چه بد، مشارکت با کشوری آسان­تر است که سمت‌وسوی سیاست خارجی‌ آن، ریشه در هدفی داشته باشد که در طول زمان، به گونه معقولی استوار باشد.

در حال حاضر، برای شرکای ایالات‌متحده در آسیا، اروپا و خاورمیانه، باید اولویت­های واشنگتن در عرصه جهانی را موردبررسی قرارداد و هر نوع نتیجه‌گیری باید به جای اعتماد، بر شایستگی متکی باشد. ضمناً چیزی وجود ندارد که جو بایدن و تیم متخصصان او نتوانند آن را متوقف کنند. از اکنون به بعد، تمام کشورها در همه‌جا، باید موضع خود درباره ایالات‌متحده را روشن کنند، یعنی درباره آنچه بیش از دشمنی­ها، اتحاد­ها را تضعیف می­کند. هر وعده­ای که داده شود و بهترین رفتارهایی که طی چند سال بعد به دنبال داشته باشد، تجدید حیاتی برای برتری آمریکا خواهد بود. این امکان، ناگزیر نتیجه‌گیری دیگر کشورها درباره رابطه با ایالات‌متحده را شکل خواهد داد، حتی اگر هر رهبر جهانی یورش برد که با رئیس‌جمهور جدید آمریکا دست دهد و دستش را به‌شدت بفشارد.

بنابراین حتی با انتخاب بایدن که انترناسیونالیست لیبرال میانه‌رو و سنتی است و از همان سیاست خارجی اساسی هر رئیس‌جمهور آمریکا طی نه دهه تبعیت می­کند، اکنون کشورها باید از دورنمای سیاست خارجی تنگ‌نظرانه، بی‌قیدوبند و سست ایالات‌متحده مصون باشند. گذشته از همه، آنارشی نیازمند آن است که کشورها جهان را همان‌گونه که هست، ببینند، نه آن‌گونه که می­خواهند باشد. ضمناً علائم هشداردهنده­ مبنی بر آنکه ایالات‌متحده شاید کشوری نباشد که زمانی بود، بیش از این نمی­تواند خودنمایی کند. اگرچه حاشیه پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ آمریکا، بسیار زیاد بود (دو کاندید با هفت میلیون اختلاف رأی، ۵/۴ درصد حاشیه در آرای عمومی و ۷۴ رأی الکترال)، سبب چشم‌پوشی قطعی ترامپ نشد. در سال ۲۰۱۶، برخی معتقد بودند که انتخاب ترامپ، از روی شانس بود. این موضوع همیشه در مورد گذشته مطرح است. گذشته از همه، آن انتخابات فقط منوط به ۸۰۰۰۰ رأی بود که در سه ایالت گسترش داشت. حتی بااین‌وجود، جدای از خصوصیات جغرافیایی به لحاظ تاریخی مشروط میشیگان (بالای پنسیلوانیا) و فلوریدا، اکنون آن ایالت­ها باید دلسرد شده باشند. کاندید دموکرات، هیلاری کلینتون -که با حاشیه زیادی از صحنه کنار رفت در برخی حوزه­های کلیدی با ظن و گمان مواجه بود.

انتخابات ۲۰۲۰ به این افسانه تسلی‌بخش پایان بخشید که انتخاب ترامپ، اتفاقی بوده است. ترامپ نماد ایالات‌متحده یا دستکم بخش بزرگی از آن است. بسیاری از آمریکاییان با این ضعف ناشی از احساسات موافق نیستند، لیکن دیگر کشورها تعصبی نسبت به ویژگی ملی ایدئال ایالات‌متحده ندارند. ترامپ، عهده‌دار ده­ها رسوایی اخلاقی، لغزش رویه­ فاحش و بی‌ملاحظگی‌های شگفت‌آوری بوده است که بیشترشان به کار سیاسی هر شخصیت سیاسی دیگری در نیم‌قرن گذشته خاتمه داد. لگدمال کردن هنجارها، رکوردی از او برای جامعه آمریکا بر جای گذاشت. نالایقی ترساننده در اداره بحران مهم قرن در رابطه با سلامت عمومی، ترامپ را از صحنه سیاسی راند (تصور کنید برای جیمی کارتر چه رخ داد، آن مرد نجیبی که با شوک نفت و بحران گروگان‌گیری توسط ایران روبرو گردید). ترامپ از نظر شخصیتی یک پاندمی را که بیش از دویست و پنجاه‌هزار نفر را کشت دردسر شخصی تلقی می­نمود که منحصراً می­بایست برای کسب مزیت سیاسی کنترل شود. بااین‌وجود، ۷۴ میلیون نفر به او رأی دادند؛ ۹ میلیون بیش از آنکه در سال ۲۰۱۶ اتفاق افتاد و این، بیشترین رأیی بود که برای کاندید ریاست جمهوری آمریکا گرفته شد، به‌استثنای بایدن که ۸۱ میلیون رأی به دست آورد.

کسی نمی­تواند تصویری از طرز حکومت آمریکایی و سیاست خارجی آینده این کشور ارائه دهد، بدون آنکه نقش عمده ترامپیسم را با یا بدون وجود ترامپ در دفتر کارش نادیده بگیرد. آمریکایی­‌ها با نگاهی به چهار سال بعد، باید منتظر آن باشند که انتخابات بعدی ریاست جمهوری ایالات‌متحده، همه‌چیز را کاملاً عوض کند که این، نشانه منافع و نفوذ آمریکا در سیاست جهانی نیست. به گفته مارک لئونارد، مدیر شورای روابط خارجی اروپا: «اگر بدانی هر کاری که انجام بدهی حداکثر تا انتخابات بعدی دوام خواهد داشت، با همه‌چیز به‌گونه‌ای مشروط برخورد می­کنی». درواقع، داستان انتخابات سال ۲۰۱۶ فقط در مورد پیروزی ترامپ بر کلینتون نبود. از دیدگاه دیگر کشورهایی که می­کوشند آینده سیاست خارجی آمریکا را پیش‌بینی کنند، آنچه در آن ابتدای سال رخ داد، برایشان آموزنده­ و چه‌بسا دلسردکننده­ است.

 در اعتراض GOP، تجارت پیشه خونسرد و لاف‌زن با آوازه شهرت پرسش‌برانگیز، با اینکه فقط یک عضو اتفاقی حزب است، با بی‌اعتبار کردن قهرمان­های حزب و پایمال کردن باورهای سیاست محوری بلندمدت درباره تعهدات جهانی، جاده‌صاف‌کن عرصه­ای قوی برای رقبای مسلم می­گردد. به دلیل آنکه این تحول حیرت‌انگیز و غیرمنتظره در حزب جمهوری‌خواه رخ داد، نمی­توان آن را به نقایص احتمالی کلینتون یا زیاده‌خواهی لیبرال در جنگ­های فرهنگی و توجیهات مطرح‌شده پس از شوک انتخابات عمومی نسبت داد. همچنین، داستان مشابهی در روند نامزدی حزب دموکرات مشاهده می­شود؛ سناتور برنی سندرز از ورموت که احتمال برنده شدن او بسیار زیاد و سوسیالیست مسنی از یک ایالت کوچک بود و به قاپیدن جایزه از دستگاه سیاسی قدرتمند بسیار نزدیک شده بود، توسط دستگاه حزب، کاملاً عقب رانده شد.

در کل، ترامپ و سندرز چه‌کاری انجام دادند؟ تقریباً هیچ کاری؛ به‌جز عدم پذیرش جامعه بین ­الملل. کمپین سال ۲۰۱۶ آشکار کرد که پیمان بین­المللی پسا جنگ دوحزبی که دهه­ ها شکاف درونش قابل‌رؤیت و رو به رشد بود، اکنون ازهم‌پاشیده است. حادثه­ مؤثری که پایان انترناسیونالیسم آمریکایی را شکل می­داد، مشارکتی فراتر از حوزه پاسیفیک، از‌جمله ایالات‌متحده بود. این پیمان بر محور حاکمیت اوباما تا آسیا شکل گرفت. کلینتون، به‌عنوان وزیر کشور، مذاکرات دشواری را هماهنگ کرده بود که آن پیمان را به وجود آورد و ندای «استاندارد جهانی در توافقات جهانی برای گشایش تجارت آزاد، شفاف و منصفانه» را سر داد. البته در نبرد منظم برای نامزدی دموکراتیک، مجبور به رد TPP گردید که بسیاری در حزبش، با ملاحظه با آن برخورد کردند. درواقع فقط در حمایت قوی جمهوری‌خواهان در دو مجلس از این پیمان، تقدیر قانونی به عمل آمد. ترامپ از قول و قرارهایش در نخستین حضورش در دفتر، سر باز زد.

  • اوضاع بدتر می­شود

وجود حکومت بایدن حاکی از آن است که مرکز ثقل سیاسی در ایالات‌متحده از انترناسیونالیسمی که شاخصه ۷۵ سال پیش از ترامپ بود و ریشه­ای طولانی در تاریخ آمریکا دارد، به‌سوی چیزی نزدیک­تر به انزواطلبی در حرکت است. در ارزیابی مسیر آینده سیاست خارجی آمریکا، ناظران خارجی باید هرگونه سیاست خارجی را مورد ارزیابی قرار دهند. حتی با وجود ترامپ در خارج از دفتر ریاست جمهوری، حزب جمهوری‌خواه احتمالاً متمایل به آن خواهد شد که از ترامپیسم فاصله بگیرد، با توجه به آنکه به چه میزان، مقامات منتخب در این ترس بسر برند که ترامپ، توجه و وفاداری خود را از کسانی دریغ کند که از او انتقاد می­کنند. احتمالاً حزب از نظر نگرشش نسبت به بقیه جهان ناسیونالیست و بومی گرا، باقی خواهد ماند. سیاست خارجی حزب دمکرات -حتی اگر آن­ها کمتر هم بدخواه باشند- اعتماد مجدد چندانی ایجاد نخواهد کرد. می­توان انتظار داشت که بایدن عرصه را با تیم سیاست خارجی انگیزه‌بخش خود درنوردد و این خاطره اطمینان‌بخش وجود دارد که ایالات‌متحده همانند یک قدرت بزرگ و مسئول رفتار کند، یعنی کشوری که با جهان در تعامل است، به قوانین احترام می­گذارد و هنجارها را رعایت می­کند؛ اما این، حکم محدودی است.

بایدن که بیشتر بر اساس پلتفرم «هر که باشد بهتر از ترامپ است»، انتخاب شد، از اندک سرمایه سیاسی ارزشمند برخوردار است و احتمال نمی­رود که آن را با هدف جنگ برای اولویت­های سیاست خارجی خود صرف کند. دمکرات­ها که حول وحشت از ریاست جمهوری ترامپ متحد شده­اند، اولویت­های دیگری نیز دارند. شکاف‌هایی در حزب قابل‌مشاهده است که اغلب در مسیرهای نسلی و بین میانه­روها و جناح­های متمایل به چپ موجود است. ضمناً اجزای معتدل آن، گرچه نه بومی گرا و نه ناسیونالیست بوده، ممکن است کنجکاو جهانی‌گرای محتاط و حتی انزواطلب توصیف گردد. کشمکش در حزب دمکرات در اثر بالا بودن سن بایدن (۷۸) در زمان شروع به کارش، تشدید خواهد شد. با وجود آنکه خود بایدن مکرراً بیان کرده که توانایی او برای ریاست جمهوری انتقالی، بسیار خوب است، دور از انتظار نیست که اطرافیان دمکرات­ او به‌سرعت بر سر رهبری حزب، به نبرد بر خواهند خواست؛ بنابراین پیش‌بینی رفتار ایالات‌متحده، مستلزم نگاهی به پایین‌دست و نتایج سیاسی چهار سال آینده خواهد بود. بدتر از همه این است که ارزیابان خارجی ایالات‌متحده، باید این امکان را مدنظر قرار دهند که به‌زودی این کشور، بیرون از گود بازی قدرت بزرگ خواهد بود. این کشور اقتصاد بزرگی را به نمایش می­گذارد و به پر ابهت‌ترین ارزش جهان فرمان می­راند؛ اما همان‌طور که در تیم­های ورزشی بیان می‌شود، آن­ها روی کاغذ، بازی نمی­کنند و دلایلی وجود دارد که بپرسیم آیا واشنگتن این اقتدار را دارد که همانند یک نقش‌آفرین هدفمند در عرصه جهانی ایفای نقش کند و منافع بلندمدتش را دنبال نماید یا خیر؟

مشکل این نیست که فقط با سیاستی که دیگر در لب آب متوقف نمی­شود، سیاست خارجی آمریکا بتواند به گونه غیرقابل‌پیش‌بینی از حاکمیتی به حاکمیت دیگر، تغییر جهت دهد. مشکل آن است که خود ایالات‌متحده بر روی آب است. این کشور وارد موقعیتی شده است که فقط می­تواند عصر بی‌خردی تلقی گردد، آن‌هم با جمعیت عظیمش که پذیرای نظریه­های خودشیفتگی توطئه­ هستند. امروز ایالات‌متحده مانند آتن در سال­های آخر جنگ­های شبه‌جزیره‌ای یونان یا فرانسه در دهه ۱۹۳۰ به نظر می­رسد؛ یعنی دموکراسی که زمانی قدرتمند بود، اکنون آسیب‌پذیر و از رده خارج شده است. فرانسه که به وضعیت صلح‌جویانه نزول کرده است، به‌زودی نشان خواهد داد که کشوری با تعارضات اجتماعی و محلی، آن کشوری نیست که احتمالاً قادر به شرکت در سیاست خارجی اثربخش، قابل پیش‌بینی یا قابل‌اطمینان باشد.

  • چک­های سفید دیگر خیر

سناریوی ویران شهری، احتمالاً دیگر عملی نمیشود زیرا نمی­تواند محتمل­ترین آینده آمریکا باشد؛ اما منطق آنارشی مستلزم آن است که تمام کشورها، دستکم قطبیت ایالات‌متحده و بدعملی داخلی آن را تقویت کنند، به دلالت­های این سناریو بیندیشند که در آن، تمام شروط منتفی است و دنیایی را تصور کنند که در آن، واشنگتن به خاطر تمام قدرت خامش به سیاست جهانی کمتر مربوط است. این چشم‌انداز، ارزیابی مجدد رفتار ایالات‌متحده را فرامی‌خواند. برخی از تجدیدنظرهای محتمل از دیدگاه ایالات‌متحده، بی­خطر و حتی سودمند خواهد بود. از جنبه مثبت قضیه، سرانجام کشورهای خاورمیانه، شروع می­کنند به تصور کردن زندگی بدون تعهدات ارتش قوی آمریکا در منطقه. در سال ۱۹۹۰، قابل‌درک بود که متحدان ایالات‌متحده، از جنگ به رهبری او برای آزادی کویت از اشغال عراق استقبال کردند. هرچند آن حمله بررسی نشده بود، عراق احتمالاً به سلطه سیاسی بر مخازن نفتی وسیع کل منطقه خلیج‌فارس دست می­یافت؛ بنابراین، در غیاب رقیب نظامی همتا یا تهدید امنیتی تنش‌زا، ایالات‌متحده موضع خود را در آنجا، برای دفع آن تهاجم تثبیت نمود.

در طی سه دهه، این مداخله تغییر زیادی کرده است. در حال حاضر، ایالات‌متحده بزرگ­ترین تولیدکننده نفت و گاز طبیعی در جهان است. چین نیز بزرگ­ترین بازار صادرات برای عراق، کویت و عربستان سعودی است و در هر صورت با وجود تغییر اقلیم، ایالات‌متحده باید مصرف سوخت فسیلی را کاهش دهد نه آنکه تقویتش نماید. اگر کسی سیاست خارجی امروز آمریکا را طراحی میکرد، به‌سختی می­توانست تعهد امنیتی آمریکا در خلیج‌فارس را توجیه نماید. رابطه آمریکا با عربستان سعودی، همیشه یک اتحاد آسان بوده است تا رابطه­ای عمیقاً ریشه‌دار. این موضوع، به‌خصوص در عصر ترامپ مشهود است که رابطه مشکوک شاهزاده با شاهزاده میان داماد رئیس‌جمهور، جک کوشنر و محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی را نمایان کرد؛ اما باید دانست که پیوندهای شخصی زودگذر هستند. آن­ها عامل سکوت دستگاه حاکمیت ترامپ در قتل مقاله‌نویس واشنگتن‌پست، جمال خاشقچی هستند که بقولی دستورش توسط خود ولیعهد صادر شد و از کابوس بشریت که جنگ سعودی در یمن است، تأیید ضمنی به عمل می آورند. برخلاف آن، بایدن به‌عنوان یک کاندیدا گفت که اگر انتخاب شود، «دیگر عربستان سعودی از چک سفید پرخطر برخوردار نخواهد بود». همیشه امکان دارد که لفاظی انتخاباتی در برابر واقعیت‌های سیاست­ و قدرت، رنگ ببازد اما عربستان سعودی و امپراتوری‌های حول خلیج‌فارس، در ارزیابی امنیت ملی خود در سال­های پیش رو، انتخاب دیگری ندارند غیر از آنکه دستکم انتظار کناره‌گیری قدرت آمریکا از منطقه را داشته باشند.

اسرائیل باید با نتایج مشابهی روبرو شود؛ در طول ریاست جمهوری اوباما و پس از آن، نخست‌وزیر اسرائیل بنجامین نتانیاهو، تصمیم بنیادینی اتخاذ نمود که بجای یک کشور با یک تیم سیاست خارجی رابطه سیاسی برقرار نماید و این، تصمیمی نادر و در تاریخ دیپلماسی توأم با ریسک بود. در اثر دست‌به‌عصا بودن باراک اوباما در کار با جمهوری‌خواهان کنگره و پس از آن به خاطر پذیرش ترامپ، نتانیاهو واگن استراتژیک خود را به کمک آن رئیس‌جمهور آمریکا هل داد که نمیتوانست ببیند در گذشته مزیت­های سیاسی داخلی، حاصل سیاست خاورمیانه‌ای است. ترامپ با کشیدن چک سفید، مورد سیاسی دیگری را جبران نمود، یعنی به رسمیت شناختن اورشلیم به‌عنوان پایتخت اسرائیل، منع انتقاد از هرگونه خطای آن کشور (و رها کردن این فکر که ایالات‌متحده می­تواند صادق ترین واسطه در مذاکرات صلح با فلسطینی­ها باشد) و اساساً تطمیع برخی کشورها برای عادی‌سازی رابطه دیپلماتیکشان با اسرائیل (همه بدون دریافت چیزی در برگشت از دیدگاه منافع ملی آمریکا). باید دید که آیا روابط دوجانبه اسرائیل و ایالات‌متحده، دچار آسیب نخواهد شد؟ حال که دیپلماسی ایالات‌متحده در خاورمیانه از دست گروه کوچک مشاوران خاورمیانه‌ای ترامپ، خارج شده است.

  • پس از آمریکا

اگر آگاهی­های پسا ترامپ ایالات‌متحده در خاورمیانه، اخبار خوبی برای منافع و قدرت آمریکا باشد، همین موضوع را نمی­توان برای بازاندیشی بیان نمود که در مابقی جهان، رخ خواهد داد. در ضمن، برخلاف منطقه خلیج‌فارس، خاورمیانه و به‌طورکلی اروپا و آسیا، ایالات‌متحده دارای منافع سیاسی، اقتصادی و ژئو‌استراتژیک است، درواقع، این یک قرن است که وجود دارد. آنچه در اروپا و شرق آسیا رخ می­دهد، ازجمله مراکز فعالیت اقتصادی حیاتی در جهان هستند که برای آمریکا اهمیت دارد. کاهش اشتغال و تعهد نسبت به شرکا در این مناطق، فرصت­هایی را برای دیگران خلق خواهد کرد؛ یعنی بازیگرانی که بی­تفاوت یا حتی مخالف خواهند بود نسبت به آنچه آمریکا در جهان می­خواهد. این چالش­ها اعتماد مجدد را دشوار میسازد. بایدن قطعاً (و عاقلانه) تعهد آمریکا به ناتو را ثابت خواهد کرد. با وجود دمدمی‌مزاجی ترامپ، کلاً در مورد اتحادهای دمکراتیک و مشارکت در آنچه تصور می­کند، تشکیلات بی‌حاصلی است، احتمال ندارد که این اتحاد با حاکمیت مجدد ترامپ باقی بماند. آیا این اتحاد تا سال ۲۰۲۵ باقی خواهد ماند؟ دلایلی برای تردید در این مورد وجود دارد.

در سال ۱۹۹۳، پژوهشگر روابط بین­المللی واقع‌گرایانه، کنت والتز، معتقد بود که با وجود اتحاد جماهیر شوروی -که اکنون دیگر نیست- سودمندی ناتو بیشتر دوام می­یافت و او پیش‌بینی نمود: «روزهای ناتو را نتوان شمرد، اما سال­هایش را آری». البته دهه­ها از عمر این اتحاد می­گذرد. چیزی که والتز فراموشش کرد، آن بود که ناتو همیشه بیش از یک اتحاد نظامی صرف بوده است. ناتو اجتماع امنیتی وسیع­تر از کشورهای همفکر و نیروهای پایدارکننده در قاره‌ای بوده که به لحاظ تاریخی، مستعد جنگ است. همچنین، این اتحاد آنچه را پیش برده است که دیگر پژوهشگر واقع‌گرا یعنی آرنولد ولفرز، آن را «اهداف قلمرو» خواند؛ اقداماتی که طراحی شد برای آنکه محیط بین‌المللی صلح‌آمیزتر گردد. ناتو دستیابی به این اهداف را با هزینه­ بسیار اندکی مدیریت می­کند، آن‌هم با در نظر گرفتن آنکه همیشه احتمال نمی­رود که ایالات‌متحده از هزینه کلی خود برای دفاع بکاهد، بنابراین پول ذخیره می‌کند، اگر از ناتو کنار رود.

اما در حال حاضر، موجودیت ناتو در هر دو سوی آتلانتیک، با تهدید روبرو است. در اروپا، لغزش به عقب طرفداران استبداد در مجارستان، لهستان و ترکیه، اندیشه اتحاد تحت عنوان اجتماع امنیت همفکران را به خطر می­اندازد؛ این اندیشه بود که سبب شد، اسپانیا در سال ۱۹۸۲ پس از انتقال دمکراسی، به اتحادیه ملحق شود. ناتو که شامل اعضای طرفدار استبداد می­شود، از درون خواهد پوسید. همچنین، در ایالات‌متحده، شک گرایی رو به رشد انترناسیونالیسم، به معنی آن است که این کشور، دیگر منافعی در پیگیری اهداف محیطی ندارد. واشنگتن صرفاً سنگ خود را به سینه می­زند. اروپا مجبور می­شود به این نظریه رو آورد که اتحادیه، نیرویی برای تعارف و تداوم است؛ اما دلالت­های رهایی‌بخش آمریکایی به فراسوی این قاره خواهد رفت. این امر، می‌تواند نشانه دنیای پسا آمریکا نیز باشد که تاریک­تر و مستبدتر شده و کمتر به رفع چالش‌های جمعی قادر است.

منطقه­ای در جهان وجود ندارد که در آنجا، دراین‌باره تجدیدنظر کرده باشد که ایالات‌متحده بااهمیت‌تر از آسیا است. بسیاری از ناظران با دورنمای جنگ ویرانگر میان چین و آمریکا موافق نیستند، همان‌طور که پکن، نظر به آنچه دارد که معتقد است، به‌عنوان قدرت مسلط در منطقه، حق مشروع او است. ظهور قدرت­های بزرگ با آمال تجدیدنظر‌طلبانه، چیز تازه­ای نیست و معمولاً بی‌ثبات کننده است، به‌طوری‌که آن­ها همواره جانب احتیاط را در نظر دارند. باید گفت که آینده آسیا بیشتر از رویارویی­های نظامی در اثر نتایج سیاسی، رقم خواهد خورد. بازیگران منطقه­ای درباره اوضاع بین‌المللی آینده و اعتبار آمریکا، به تخمین­هایی دست خواهند یافت. ارزیابی ژئوپلیتیکی اساسی که قدرت­های منطقه­ای به عمل خواهند آورد، چنین نیست که آیا ایالات‌متحده برنده جنگ علیه چین است یا خیر؛ بلکه این است که آیا ایالات‌متحده در آن دخالت خواهد داشت یا خیر؟ آیا واشنگتن تعهدات خود با متحدانش را حفظ خواهد کرد؟ آیا التزام سیاسی کافی و ظرفیت نظامی معتبر نشان خواهد داد تا به قدرت منطقه­ای اطمینان دهد که تعادل را در برابر چین حفظ کند؟ اگر کشورها دریابند که آمریکا نمی‌تواند یا بی‌تفاوت است، تصمیم می­گیرند که راهی ندارند جز آنکه، با وجود قدرت فشار آور چین، به او رو کنند. اگر آشکار شود که قدرت و نفوذ چین بازرسی نشده، نادیده گرفته شده است، کشورهای منطقه به‌طور روزافزونی به بیش­تر تقاضاهای چین در مناقشه­های دوجانبه، تن در می­دهند و تمکین بیشتری از ترجیحاتش خواهند نمود.

اوضاع در آسیا، به‌روشنی در حال تغییر است. واشنگتن پیمان تجارت مهم خود یعنی TPP را انکار نمود و TPP که شامل ایالات‌متحده می­شود، احتمالاً برگشت‌پذیر نیست. همان‌طور که پیمان­های تجارت بین­المللی تقریباً عامل نوربخشی است و شاید حتی تستی برای حوزه انتخاباتی قدرتمند در هر دو حزب باشد، احتمال نمی­رود که تلاش برای دمیدن حیات به TPP با الحاق به پیمان جانشین آن موفقیت‌آمیز باشد. برعکس، چین توفیق را برگزیده و اخیراً وارد مشارکت اقتصادی جامعی در منطقه­ شده است. این توافقات که با جاه‌طلبی کمتر از TPP توانمند، به رخ کشورهایی کشیده می­شود که درصدد پیوستن به پیمان آمریکا محور هستند؛ استرالیا، ژاپن، مالزی، ویتنام و کره جنوبی، ازجمله این کشورها هستند. در ضمن، اقتصاد و سیاست بین­المللی به‌راحتی رها نمی­شود. ترامپ عموماً هم‌پیمانان نظامی را بی‌اعتبار می­نمود و سربازان آمریکایی را در کشور بیگانه مستقر می‌دید. اکنون، چین بزرگ­ترین بازار صادرات کره جنوبی است و کره جنوبی، تقریباً دو برابر آمریکا به این کشور کالا می­فروشد. اگر سئول ببیند که رئیس‌جمهور آینده آمریکا رشته اتحاد آمریکا با کره جنوبی را قطع می­کند، به گونه روزافزونی در حیطه نفوذ چین، قرار خواهد گرفت.

  • زخم‌خورده از زندگی

آینده نفوذ آمریکا (در اروپا، آسیا و هر جای دیگری) بستگی به آن دارد که ایالات‌متحده به آنچه میگوید، عمل کند و به دنبال اقدامات سازگار باشد. بایدن قادر به این کار است؛ اما در دنیایی مملو از هرج‌ومرج، نفوذ آمریکا دستکم بستگی زیادی به چیز دیگری دارد، آن‌هم اینکه دیگر کشورها هدف بلندمدت آمریکا را چگونه ارزیابی کنند. با بروز ریاست جمهوری ترامپ و با توجه به بدعملی داخلی که بسیار گسترش یافت ایالات‌متحده اکنون بسیار متفاوت است از آنچه زمانی به نظر می­رسید. این ادراک جدید و پراهمیت، دوام خواهد یافت و زمانی نیز آثار آن، هویدا خواهد شد. دومین دوره ترامپ، آسیب جبران‌ناپذیری به آمریکا به‌عنوان بازیگری در سیاست جهانی وارد می­کند؛ اما حتی با وجود شکست ترامپ، بقیه دنیا نمی­تواند زخم­های عمیق و ناخوشایند این کشورها را نادیده بگیرد. این زخم ها، به این زودی‌ها بهبودی نخواهد یافت.

منبع:

این مقاله ترجمه است از سایت فورینر افییر، برای دریافت اصل مقاله کلیک کنید.