حمله به ساختمان کنگره/ تهدیدی برای دموکراسی

حمله به ساختمان کنگره/ تهدیدی برای دموکراسی

دنیل بسنر و بن بورگیز؛ دنیل بسنر استاد دانشکده هنری ‌ام جکسون مطالعات بین‌الملل در دانشگاه واشنگتن و بن بورگیز، استاد فلسفه و نویسنده کتاب «با آن‌ها گفتگو کنید: منطق برای چپ»، در این مطلب با عنوان «ترامپ یک تهدید برای دمکراسی است اما نه بدین معنا که برنده می‌شود» که در شانزدهم ژانویه 2021 در مجله ژاکوبین منتشر شده است معتقد هستند توفان حمله به کنگره آمریکا که ظاهراً توسط انبوهی از نظریه‌پردازان توطئه‌گر و بی‌بندوبار از طبقات پست به پا شد، دور دیگری از بحث بی‌پایان فاشیستی بودن ترامپ و اقدام به‌صورت کودتا را به راه انداخت. کسانی که معتقد بودند ترامپیسم شکلی از فاشیسم است، این طغیان را تهدیدی واقعی علیه نهادهای دمکراتیک ایالات‌متحده تلقی کردند. حتی اگر طرفداران توطئه پنهان در کنگره تصور می‌کردند که می‌توانند دولت را سرنگون کنند و بقای قدرت ترامپ را تضمین نمایند، اقدام دیوانه‌واری را که شانس توفیق نداشت، نمی‌توان کودتا نامید. در غیر این صورت، هر رویداد عجیب‌وغریبی، از تلاش چارلز منسون برای تحریک جنگ نژادی که ایالات‌متحده را تغییر داد، گرفته تا بمب‌گذاری‌های انجام‌شده توسط سازمان‌های کوچک در دهه 1970 که خود را پیشتاز جنگ انقلابی علیه دولت می‌خواندند همه را می‌توان «کودتا» حساب کرد. شوک برانگیزترین جنبه حمله به کنگره این بود که آشوبگران، توانستند وارد آن شوند. اگرچه هنوز هم دقیقاً نمی‌دانیم چه چیزی رخ داد و اگر به کمک تصویر خشم برانگیز پلیس کنگره قضاوت می‌کنیم که با شورشیان سلفی می‌گرفت، احتمال دارد که دستکم برخی عناصر پلیس کنگره، عمدتاً بی‌میل به سختگیری در برابر کسانی بودند که به‌طور غریزی آن‌ها را رفیق تلقی می‌کردند. این، یک مشکل بزرگ است که چپ‌ها باید به آن بپردازند. دشوار است که تسلیم این وسوسه نشویم تا درباره آن شورش اغراق کنیم و آن را «کودتای» بالقوه موفقی بدانیم که توانست دمکراسی سرمایه‌داری را بر فاشیسم مسلط کند؛ اما این تصور درستی نیست و با وانمود کردن آن، آب به آسیاب دشمن می‌ریزیم.

تلاش توأم با خشونت برای جلوگیری از تأیید آرای الکترال را نباید نادیده گرفت؛ اما فاشیسم در آستانه ورود به آمریکا نیست. تصور آنکه ما در پرتگاه از دست رفتن دمکراسی خود هستیم، آرزوی کسانی است که مایل‌اند قدرت سرکوبگر جدیدی را به این کشور امن تحمیل کنند. از وقتی‌که دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۵، از نردبان ترقی خود سقوط کرد، این بحث در میان چپ‌ها درگرفت که آیا ترامپ، فاشیستی است که موجودیت دمکراسی سیاسی را در ایالات‌متحده تهدید می‌کند. از آنجایی که جو بایدن برنده قطعی انتخاب ریاست جمهوری ۲۰۲۰ شد، این موضوع بسیار بجا مطرح شد که آیا تلاش بسیار زیاد ترامپ برای ماندن در مقام ریاست جمهوری، نوعی «کودتا» تلقی نمی‌شود.

توفان هفته گذشته در کنگره آمریکا -که ظاهراً توسط انبوهی از نظریه‌پردازان توطئه‌گر و بی‌بندوبار از طبقات پست به پا شد- دور دیگری از این بحث بی‌پایان و وسیع را به راه انداخت. کسانی که معتقد بودند ترامپیسم شکلی از فاشیسم است، این طغیان را تهدیدی واقعی علیه نهادهای دمکراتیک ایالات‌متحده تلقی کردند؛ به‌جز برای کسانی که ترامپیسم را مظهر گرایش‌های موجود آمریکایی می‌دانند، مانند ما و خود، ترامپ را رهبر غیر مؤثری می‌خوانند، رویدادهای ۶ ژانویه (ضمن تعدیل تمایلات خشن و غیرمعقول ترامپ و حامیان جاده‌صاف‌کن او)، بالاخره از اهمیت برخوردار بود زیرا ضعف موضع ترامپ را نشان می‌داد. در طی تلاش‌های روزافزون و ناامیدکننده‌ای که برای تأثیرگذاری به هر طریق ممکن بر نتایج انتخابات صورت گرفت، این کار، آخرین و عجیب‌ترینش بود. وقتی قانون‌گذاران ایالات جمهوری‌خواه منصوبین خود ترامپ در دیوان عالی و حتی معاون رئیس‌جمهور مایک پنس، همه در آن پرتگاه از رئیس‌جمهور فاصله گرفتند، تنها کارت بازی او تشویق گروهی خشن بود که به نظر می‌رسد، عمدتاً شامل نظریه‌پردازان توطئه آنلاین و خیال‌پردازان شورشی باشند.

حتی اگر طرفداران توطئه پنهان در کنگره، تصور می‌کردند که می‌توانند دولت را سرنگون کنند و بقای قدرت ترامپ را تضمین نمایند، این اقدام دیوانه‌وار را که شانس توفیق نداشت نمی‌توان کودتا نامید. در غیر این صورت، هر رویداد عجیب‌وغریبی، از تلاش چارلز منسون برای تحریک جنگ نژادی که ایالات‌متحده را تغییر داد گرفته تا بمب‌گذاری‌های انجام‌شده توسط سازمان‌های کوچک در دهه ۱۹۷۰ -که خود را پیشتاز جنگ انقلابی علیه دولت می‌خواندند همه را می‌توان «کودتا» حساب کرد.

  • «حوادث ۶ ژانویه (ضمن تعدیل تمایلات خشن و غیرمعقول ترامپ و حامیان جاده‌صاف‌کن او)، نهایتاً اهمیت داشت زیرا ضعف موضع ترامپ را نشان می‌داد».

این موضوع، بخصوص زمانی روشن می‌شود که آنچه را در ۵ ژانویه رخ داد با کودتاهای واقعی مقایسه کنیم، مانند سرنگون کردن محمد مصدق توسط آمریکا در ایران در سال ۱۹۵۳ یا جاکوب اربنز در گواتمالا در سال ۱۹۵۴ یا آنچه در ونزوئلا در سال ۲۰۰۲ به وقوع پیوست؛ هنگامی‌که ژنرال‌های ارتشی کوشیدند تا دولت منتخب را سرنگون کنند، اما نتوانستند. آنچه هفته گذشته در واشنگتن دی سی رخ داد، تشنج خشن افراطی توسط گروهی اوباش و رئیس‌جمهوری بود که آن‌ها را تحریک می‌نمود، اما چه کسی همچنان از هیچ تلاشی برای بسیج قدرت این کشور، در پشتیبانی از آن‌ها فروگذار نکرد.

اشاره به این موضوع، به معنی کاهش وحشت از اقدامات اوباش شورشی نیست که برای ترساندن کنگره طراحی شده بود بلکه خبر خوب آن است که لازم نیست، انتخاب کنیم که این رخدادها را جدی بگیریم و دراین‌باره که آن اوباش چه نوع خطری را به نمایش گذاشتند، دقیق و محتاط باشیم. این موضوع برای بسیاری ممکن است به‌صورت پرسش‌های معناداری مطرح شود؛ که آیا همه چپ‌ها معتقدند آنچه در ۶ ژانویه رخ داد، ترساننده بود؟ چه کسی اهمیت می‌دهد که ما آن را چه می‌نامیم؟ آیا ترامپ یک هوچی ارتجاعی دیوانه بوده و آیا مهم است که چه برچسبی به او بزنیم؟

  • «آنچه هفته گذشته در واشنگتن دی سی رخ داد، تشنج خشن افراطی توسط گروهی اوباش و رئیس‌جمهوری بود که آن‌ها را تحریک نمود اما چه کسی همچنان از هیچ تلاشی برای بسیج قدرت این کشور، در پشتیبانی از آن‌ها فروگذار نکرد».

این بحث با توجه به سابقه طولانی چپ‌گراها، پیچیده‌تر می‌شود که به‌طور غیرعمدی از فاشیسم با عنوان روش گویا و توهین‌آمیز سیاستمداران مخوف یا روش جلب‌توجه آن‌ها یاد می‌کنند، یعنی کاری که بسیاری از بنیادگرایان سیاه، نسبت به ویژگی‌های ستم‌پیشه سیستم آمریکایی، به‌خصوص وضعیت پلیس و زندان‌ها در پیش گرفتند. کافی است بگوییم که «این، یک کودتا است» تا ماهیت ضد دمکراتیک تلاش‌های بسیار تأثیرگذار ترامپ برای ماندن در قدرت را رد کنیم. این مورد آخری، واقعی است و هرچند آرمان‌گرایانه باشد، نباید آن را نادیده گرفت. منظور ما آن است که احتمال بروز نتایج سیاسی بسیار حقیقی و بسیار منفی وجود دارد اگر گفتمان فاشیسم و روایتگران کودتا به چهارچوب غالبی بدل شود که چپ‌گراها و لیبرال‌ها از آن زاویه، به تهدید پیش رو توسط ترامپ و طرفداران تئوری توطئه بنگرند. به نظر ما این روایات تحریف‌کننده آنچه هستند که بسیاری از دوستان و همراهان ما در جناح چپ درباره حزب دموکرات، سانسور و قدرت پلیس فکر می‌کنند، ضمن آنکه خوراکی برای کسانی فراهم می‌سازند که دوست دارند، حاکمیت آینده بایدن، اقتدار و امنیت ملی قدرتمند را افزایش دهد.

  • فاشیسم اروپایی قدیمی

پیش از پرداختن به این نگرانی‌های بزرگ‌تر، بیایید درباره سزاواری‌ها صحبت کنیم. آیا ترامپ فاشیست است؟ اگر فاشیست باشد، این به چه معنا است؟

از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵، متفکران و منتقدان سیاسی عبارت «فاشیسم» را ابداع کردند تا رژیم‌های اقتدارگرای راست افراطی مانند اگوستو پینوشه در شیلی یا دولت آپارتاید در آفریقای جنوبی را توصیف کنند. به دلایل نامعلومی واژه فاشیسم بسیار مورداستفاده جناح چپ در حاکمیت ریچارد نیکسون، رونالد ریگان، جرج دبلیو بوش و همچنین، جناح راست، نسبت به حاکمیت بیل کلینتون و باراک اوباما قرارگرفته است -که دومی در اعتراضات مرتب جناح راستی که حامی هیتلر بودند، خود را نشان داد- نکته مشترک همه این موارد، القای شباهت با فاشیسم اروپای قدیم (CEF) است. مثال‌های بارز CEF جنبش‌ها و پس از آن، دولت‌هایی به رهبری بنیتو موسیلینی و آدلف هیتلر است، گرچه در آمریکا -که آلمان نازی دشمن مسلمش بود و شکست آن، موجودیت امپراتوری آمریکا را تثبیت نمود بیشتر اوقات این شباهت ضمنی، با نازی‌ها مطرح بوده است نه با ایتالیایی‌ها.

برداشتی که هرکسی از این موضوع می‌کند، این بوده که دولت یا جنبش پس از جنگ جهانی دوم، فاشیست است بستگی به آن دارد که چه چیزی را مهم‌ترین و متمایزترین ویژگی CEF تلقی نماید. اگر کسی بخواهد متمرکز شود بر آنکه دولت‌های راست افراطی چگونه آزادی‌ها و نهادهای دمکراتیک را سرکوب می‌کردند، مسلماً پینوشه، نمونه بارز فاشیسم است (گرچه نیکسون چنین نبود). اگر کسی بخواهد تأکید نماید که دولت‌های راست افراطی از تعهد به دمکراسی برخوردار نبودند، پس شکست واترگیت، حاکی از آن است که هم نیکسون و هم بوش فاشیست بوده‌اند. اگر کسی بخواهد به عامی گری میان استعاره‌های محافظه‌کارانه معین و لفاظی‌های CEF بپردازد، نه‌تنها نیکسون و بوش، بلکه هربرت هوور و دوآیت آیزنهاور و در این رابطه، کلینتون را نیز می‌توان فاشیست به‌حساب آورد.

  • اعتراض جنگ ویتنام در دهه ۱۹۷۰

از انتخاب ترامپ در سال ۲۰۱۶، انواع متفکران طیف سیاسی، از تیموتی اشنایدر تا جیسون استنلی و مادلین آلبرایت، معتقدند که حاکمیت ترامپ یا خود فاشیسم یا دربردارنده عناصر فلسفه فاشیستی است. بسیاری از این متفکران برای توجیه ادعای خود به لفاظی ترامپ، شیوه قدرت‌نمایی او و سیاست‌های عجیب‌وغریبی مانند «تحریم مسلمانان» اشاره می‌کنند. برخلاف این متفکران، ما معتقدیم آنچه CEF را ساخت، وجود استعاره‌های لفاظی در جنبش‌های راست افراطی پیش و پس از آن نیست، بلکه قدرتش در تسلط بر بسیاری از مهم‌ترین نهادهای اجتماعی است. به‌عنوان‌مثال، وقتی هیتلر به‌عنوان صدراعظم منصوب شد، به تخریب دمکراسی پرداخت، احزاب مخالف و اتحادیه‌های کارگری مستقل را غیرقانونی اعلام کرد، دشمنان سیاسی را به زندان انداخت و به قتل رساند و حقوق قانونی یهودیان را زیر پا گذاشت.

هیتلر و موسیلینی هر دو در جنبش‌های جنگ خیابانی به قدرت رسیدند که مملو از کهنه‌کاران نبرد بود و یهودیان، سوسیالیست‌ها، کمونیست‌ها و طرفداران تجارت را قلع‌وقمع نمود. هر دو رهبر فاشیست، وقتی به قدرت رسیدند، نهادهای عادی دموکراسی سرمایه‌داری را از بین بردند. درحالی‌که عناصر فاشیست در بخش‌هایی از کشور آمریکا (بخصوص نیروهای امنیتی آن، از پلیس تا اداره مهاجرت، اداره گمرک (ICE) و ارتش آمریکا)، جا خوش کرده است، نه ترامپ، نه هیچ رئیس‌جمهور جدید دیگری نمی‌کوشد روند هماهنگی را پی‌ریزی نماید که آن کشور و جامعه آمریکا، در مسیرهای فاشیستی نغلتد. هیچ‌چیزی در تجربه اخیر آمریکا، نزدیک به آنچه نبود که در آلمان نازی یا ایتالیای فاشیست رخ داد، هرچند مسلماً سابقه برده‌داری در آن موجود است.

همچنین، همان‌طور که مردم در ایالات‌متحده ۲۰۲۰ تصور می‌کنند، ما باید آگاه باشیم از آنکه تشابهات فاشیستی چگونه به لحاظ تاریخی گسترش یافته و در کجا مؤثرتر و پرطنین‌تر از همیشه بوده است. درحالی‌که عقاید ضد فاشیستی طولانی‌مدتی در جناح چپ وجود دارد، این ضد فاشیسم لیبرال بود که بیشترین تأثیر را در تاریخ آمریکا داشت. ضمناً ضد فاشیسم لیبرال از ابتدا توسط شک گرایی نسبت به سیاست متمرکز تعریف شده است؛ همان شک گرایی که مستقیماً به خلق اوضاع آمریکای پس از جنگ جهانی دوم منجر گردید و بیشتر با حکومت تکنوکراتیک معرفی می‌شود تا حکومت نمایندگی. درواقع مهم‌ترین نهادهای این کشور (شورای امنیت ملی، شورای مشاورین اقتصادی، آژانس اطلاعات مرکزی، هیئت بازرسی فدرال، وزارت دفاع)، دستکم تا حدی به‌گونه‌ای طراحی ‌شده‌اند که تأثیر عادی آمریکایی‌ها بر سیاست دولت و سیاست خارجی را محدود می‌سازند.

بنابراین، درحالی‌که تمام چپ‌گرایان باید ضد فاشیست باشند و همچنین، نقدهای مهمی از کشور آمریکا در شباهت آن به فاشیست در گذشته به عمل آمد، ما معتقدیم که این تشبیه نه‌تنها نادرست، بلکه به لحاظ سیاسی برای چپ‌ها بی‌تناسب است زیرا به اعتقاد ما، ضد فاشیسم لیبرال بیشتر از ضد فاشیسم چپ افراطی موجودیت یافته و با وجود آنکه ریاست جمهوری بایدن تقریباً قطعی شده است، احتمالاً در سال‌های آینده، موجودیت بیشتری از این نظر خواهد یافت.

  • «احتمال بروز نتایج سیاسی بسیار حقیقی و بسیار منفی وجود دارد، اگر گفتمان فاشیسم و روایتگران کودتا به چهارچوب غالبی بدل شود که چپ‌گراها و لیبرال‌ها از آن زاویه، به تهدید پیش رو توسط ترامپ و طرفداران تئوری توطئه بنگرند.»

برای ما برجسته‌ترین موضوع این نیست که چگونه باید رهبران راست افراطی را محکوم کرد؛ خواه تصور کنید که ترامپ، فاشیست به‌حساب می‌آید خواه خیر، انکار نمی‌شود که با هر مقیاس قابل قبولی، جرج دبلیو بوش به‌مراتب خسارت بیشتری را به جهان تحمیل کرد. لایحه پاتریوت، برنامه دراون، استفاده گسترده‌ای بود از تفاسیر غیرعادی، برنامه شکنجه جهانی که در خلیج گوانتانامو اجرا می‌شد و حکم وسیع غیرقانونی نسبت به فرد بازداشتی نامحدود، ازجمله نسبت به شهروندان آمریکایی مانند جوزی پادیلا، یورش‌های هیولایی به حقوق متهمان به جرم و توسعه وحشتناک قدرت کشور. جنگ‌هایی که بوش در افغانستان و عراق آغاز کرد، جوی خون به راه انداخت، برای دهه‌ها هرج‌ومرج ایجاد نمود، تشکیلات ارتشی را تقویت کرد که موجب نابودی زندگی بسیاری از آمریکاییان و همچنین خارجیان گردید. درحالی‌که ترامپ چنین رکوردی ندارد و آن‌گونه که او بحران بیماری کوید را کنترل نمود، مسلماً درخور توجه است. پرسش ما این نیست که آیا هر یک از این ویژگی‌ها سزاوار آن است که برچسب خشن بخورد یا خیر، بلکه این است که آیا کاربرد این برچسب نخست صحیح است و دوم به لحاظ سیاسی سودمند است یا خیر؟ ما در هر دو موردتردید داریم.

  • شباهت ترامپ و فاشیسم

انکار نمی‌کنیم که تعدادی از فاشیست‌های حقیقی در ایالات‌متحده، از ترامپ حمایت می‌کنند و اینکه او اغلب اشتیاق زیادی نسبت به این حمایت، نشان داده است. طی انتخابات سال ۲۰۲۱، او عمدتاً وانمود می‌کرد که نمی‌داند دیوید داک و کوکلاس کلان، چه کسانی هستند تا به زیر سؤال نرود که چرا تأییدشان را رد نمی‌کند. در سال ۲۰۱۷، ترامپ با رسوایی بیان کرد که «افراد بسیار خوبی» در بین نئونازی‌ها و آنتیفا در شارلوتسویل، ویرجینیا وجود دارند. به علاوه در انتخابات ۲۰۲۰، او به «پسران مغرور» گفت که «عقب بنشینند و منتظر باشند»؛ و البته که ترامپ، شورش ۶ ژانویه به کنگره را تشویق نمود.

هرچند که این وقایع وحشتناک است اما مهم است که از دیدگاه صحیحی به آن بنگریم. بالاترین رقمی که از بررسی گردهمایی کشوری طرفداران برتری نژاد سفید در شارلوتسویل به عمل آمد، چند صد هزار نفر بود. همه اعضای این‌گونه سازمان‌ها در کل کشور، به‌اضافه «پسران مغرور» شبه فاشیست و چند نژادی، احتمالاً کسر کوچکی از مثال کل اعضای سوسیال‌دمکرات‌های آمریکا است (DSA). DSA هنوز یک سازمان بسیار کوچک در فضای سیاست آمریکا است. بعلاوه بسیاری از کسانی که به کنگره یورش بردند، ظاهراً از اعضای طرفداران نظریه توطئه بودند؛ یعنی جنبشی که محرکش نظریه‌های توطئه در مخالفت با هر برنامه سیاسی حقیقی است.

 تصویر. در ۱۲ آگوست ۲۰۱۷، در شارلوتسویل ویرجینیا، صدها ناسیونالیست سفیدپوست، نئونازی و اعضای «آلت رایت» در خیابان ایست مارکت، به‌سوی پارک رستگاری پیاده‌روی کردند.

وقتی مردم از ترامپ به‌عنوان تهدیدی فاشیستی برای دموکراسی آمریکا صحبت می‌کنند، واقعاً نمی‌توانند پای گروه‌هایی را به میان آورند که در بالا بیان کردیم. اینکه ترامپ و طرفدارانش آن‌ها را تحمل کردند، قطعاً تخطی اخلاقی سیاست ترامپیست است، اما چنین نیست که ترامپ، بخصوص به‌گونه‌ای متفاوت از یک رئیس‌جمهور عادی حکومت کرده باشد؛ بنابراین موضوع مورد مناقشه در بحث فاشیسم، عمدتاً به تمایل ترامپ در پذیرش پشتیبانی حامیان CEF ربط ندارد بلکه به خود ترامپ مربوط است و جنبشی که به راه انداخت.

چه چیزی موجب طرح پرسش‌های اصلی ما می‌شود؛ آیا درست است که به ترامپ، برچسب فاشیست زده شود؟ ما چنین نمی‌اندیشیم. ترامپ در رأس تشکیلاتی مانند پیراهن سیاهان موسولینی یا پیراهن قهوه‌ای‌های هیتلر به قدرت نرسید که عامل جنگ‌های خیابانی بود، بلکه او کاندید ریاست جمهوری شد زیرا موسسه GOP قادر نبود او را به همان روشی کنار بگذارد که تشکیلات دمکرات‌ها با موفقیت، برنی ساندرز را کنار زد. باید اقرار نمود که ترامپ، حامیانش را تشویق می‌کرد تا به بازرسان در اجتماعات حمله‌ور شوند، گرچه وقتی به دلیل وجه شخصی و حقوقی خود دچار نگرانی شد، از این کار دست برداشت. وقتی غرابت کالج الکترال و بی‌کفایتی شدید نماینده دمکرات به او امکان داد که به دفتر ریاست جمهوری بلغزد، ترامپ کاری نکرد که ارتش حامیان شبه‌نظامی در کریستالناچ[۱] آمریکایی را رها کند یا اقدام دمکراتیکی برای بازسازی تصویر خود در آمریکا به عمل آورد. درواقع، همان‌طور که کوری رابین مکرراً بیان کرده است، ترامپ، یک رئیس‌جمهور ضعیف بود.

تحریم مسلمانان و تلاش بسیار او برای پایان دادن به جنگ ICE (سازمانی که توسط بوش بنیان‌گذاری شد و مورداستفاده اوباما قرار گرفت) در مورد مهاجران غیرقانونی، نفرت‌انگیز بود که سبب بیچارگی ناگزیر بسیاری از انسان‌ها شد، اما با وجود بیشترین تلاش‌هایش برای به کار انداختن این ماشین سرکوب، تعداد کلی اخراج شده‌ها در دوران ریاست جمهوری ترامپ کاهش یافت. تا حدی که ترامپ در حکومت توفیق یافت، اکثراً به روشی حکومت کرد که میت رومنی یا جان مک کین –احتمالاً- حکومت می‌کردند؛ کاهش مالیات‌ها، انتصاب پایین‌دستی‌های اتحادیه در هیئت روابط کار کشوری و محافظه‌کاران اجتماعی در دادگاه عالی و به‌طورکلی، فعالیت همانند یک جمهوری‌خواه طرفدار ریگان.

سیاست خارجی ترامپ، سیاست خارجی انزواطلبان راست افراطی در قالب چالز لیندبرگ یا پت بوچانان و یک فاتح نظامی در قالب هیتلر یا موسولینی نبود، بلکه او میان کاستن از تنش‌های از پیش موجود با کشورهایی مانند کره شمالی و ایران و تلاش‌های گاه‌وبیگاه و غیرقابل‌پیش‌بینی برای استفاده نکردن از نیروهای آمریکا در خارج از کشور، در کشمکش بود. او ژنرال‌هایی مانند اچ آر مک مستر و جیمز ماتیس را منصوب کرد، پیش از آنکه با آن‌ها مشاجره داشته باشد. او نو محافظه‌کارانی مانند جان بولتن را نیز منصوب کرد، پیش از آنکه با او به مشاجره بپردازد.

  • «صحبت از فاشیسم فشار ثابتی را بر سوسیالیست‌ها برای سست کردن برنامه به‌خصوص و تعارض عمیق ما با کانون نئولیبرال وارد می‌کند تا سبب بازآفرینی باشکوه جبهه محبوبی علیه فاشیسم گردد که در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ گرد آمدند».

لفاظی ترامپ جداً عاری از بالیدن به جنگ بود که در محور لفاظی‌های CEF قرار داشت (احتمالاً به دلیل آنکه خود ترامپ هرگز در ارتش خدمت نکرد) و او مسلماً هیچ تلاشی برای تسلط با الگوی CEF نکرد. در عوض، ترامپ قالب اوباما را دنبال نمود، درحالی‌که جنگ یمن را پیگیری می‌کرد. اگر مارکو روبیو برنده کاندیداتوری جمهوری‌خواهان و پس از آن، ریاست جمهوری شده بود، احتمال دارد که به فرض قابل پیش‌بینی نبودن ویژه ترامپ، همین حرکت‌ها انجام شود. بیان تمام این موارد، آن خطرات را کاهش نمی‌دهد که درواقع، جمهوری‌خواهانی مانند ترامپ ایجاد می‌کنند. در چهل سال اخیر، جمهوری‌خواهی به همان اندازه که از CFE دور است، به همان اندازه آسیب عمیقی به ایالات‌متحده و مابقی دنیا وارد کرده است.

 دمکرات‌ها و جمهوری‌خواهان، دقیقاً مثل هم نیستند. یکی از ما در حالت نوسانی زندگی می‌کند و با اکراه به بایدن رأی می‌دهد، در زمینه‌ای که انتصاب‌های NRLB برای مثال برای چپ سوسیالیست اهمیت دارد؛ اما صحبت اغراق‌آمیزی که ترامپ را فاشیستی بخواند -که تهدید منحصربه‌فردی برای نهادهای محوری دمکراسی آمریکاست- کمکی به جناح چپ نمی‌کند. بلکه فشاری دائمی بر سوسیالیست‌ها وارد می‌کند که در پیشبرد برنامه خاص و تعارض عمیق خود با هسته نئولیبرال، سست شویم تا با آن هسته و همچنین، جمهوری‌خواهان نو محافظه‌کار، کمپین‌های بیگ تک و حتی جامعه اطلاعاتی برای بازآفرینی عظیم جبهه توده‌ای علیه فاشیسمی متحد گردیم که در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ به وجود آمد. گذشته از همه این‌ها، اگر ظهور فاشیسم تهدید قریب‌الوقوعی برای خود دموکراسی باشد، آیا نباید هر کاری را کنار بگذاریم و این تهدید را دفع کنیم؟ خیر، زیرا این فشار، چندان هم به‌شدت فشار عواقب ۶ ژانویه نیست.

  • «کودتا» چیست و چرا اهمیت دارد؟

«مبادرت به کودتا»، به روش متداولی که از این عبارت استنباط می‌شود، به تلاش برای کودتایی اطلاق می‌گردد که بتواند با موفقیت توأم باشد. بدون این معیار محدودکننده، هر اقدام رادیکال و نامأنوسی را که هدفش براندازی دولت باشد، می‌توان کودتا خواند. اگر این موضوع صادق باشد، ما در این کشور، در معرض تهدید دائمی کودتا قرار داریم. با وجود آنچه اکنون از آن می‌دانیم، برای آن گروه عجیب‌وغریب، غیرممکن بود که در ۶ ژانویه در واشنگتن دی سی جمع شوند تا به هدف خود برسند؛ مبنی بر آنکه ترامپ رئیس‌جمهور، در سمتش باقی بماند. مهم‌تر از همه، این گروه از پشتیبانی ارتش بی‌خبر از همه‌جا نیز برخوردار نبود که شرط لازم اکثر کودتاهای موفق است؛ اما مهم است که طغیان کنگره را چه چیزی بنامیم، بخصوص با توجه به آنکه می‌دانیم، اتفاق بدی بود. پس چرا آن را کودتا نمی‌نامیم تا خطرات پیش رو از سوی طرفداران نظریه توطئه را برجسته ‌سازیم و حقوق آمریکاییان را بنیادی‌تر کنیم؟

سه پاسخ برای این پرسش‌ها وجود دارد؛ نخست آنکه قطعاً باور نداریم که ترامپ، شانسی برای براندازی دولت آمریکا داشته است. درحالی‌که این ائتلاف سست نیروها، بدون شک قادر به انجام اقدامات غیرعادی توأم با خشونت نیست، همچنین، بدان معنا نیز نیست که آن‌ها دموکراسی آمریکا را با تهدید ساختاری واقعی روبرو می‌کنند. در اصل، آن آشوب طی چند ساعت فروکش کرد و کنگره با موفقیت، انتخابات ریاست جمهوری را بلافاصله پس از برقراری امنیت تأیید نمود. رویدادهای ۶ ژانویه، شبیه پیشروی موسولینی در رم یا هیتلر نیست که به‌راحتی مجلس قانونی آلمان را از بین ببرد. دوم، درحالی‌که معتقدیم حقوق را باید با جدیت به دست آورد، خطرناک‌ترین نتیجه بالقوه طغیان کنگره، واکنش‌های افراطی در شرایط امنیتی متشنج است؛ دو دهه پیش، جامعه و کشور آمریکا نسبت به یک قانون دیگر در رابطه با خشونت با پایمال کردن آزادی‌های مدنی و حمله به دو کشور، واکنش نشان دادند. دلیلی جدی برای این ترس وجود دارد که تمرکز بر «گروه‌های تروریست داخلی»، به سیاستمداران و بروکرات‌هایی -که هیولاها را در همه‌جا مشاهده می‌کنند- کمک خواهد کرد. کودتا تلقی کردن حوادث ۶ ژانویه، مسلماً شرایط امنیتی را بر کشور حاکم می‌سازد.

  • «خطرناک‌ترین نتایج بالقوه طغیان کنگره، واکنش افراطی در شرایط امنیتی جسورانه است».

قبلاً فراخوان‌هایی برای وضع قوانین جدید درباره تروریسم داخلی انجام‌شده است؛ این خطر بزرگ وجود دارد که چنین قوانینی علیه چپ‌ها به کار رود. درست مانند قوانین اسرائیل علیه تحریک که به دلیل قتل نخست‌وزیر اسحاق رابین، به تصویب رسید و بعدها علیه طرفداران فلسطین و فعالیت‌های ضد اشغال به کار رفت. بسیار ساده است که تصور کنیم هر قانون جدید ضد تروری برای سرکوبی رادیکال‌های چپ، مورداستفاده قرار گیرد.

سوم، همان‌طور که تاریخ‌دان ساموئل موین بدان اشاره می‌کند، برخی از جمهوری‌خواهان، در تلاش برای تطهیر خود و ورود مجدد به محور آمریکایی تحکیم کننده، در حال دور شدن از ترامپ و شورشیان هستند. ترس اغراق‌آمیز از کودتا، فقط این‌گونه تقلاها را افزایش می‌دهد. شوک‌برانگیزترین جنبه ۶ ژانویه، آن بود که آشوبگران توانستند وارد کنگره شوند. اگرچه هنوز دقیقاً نمی‌دانیم چه چیزی رخ داد و به کمک تصویر خشم برانگیز پلیس کنگره قضاوت می‌کنیم که با شورشیان سلفی می‌گرفت، احتمال دارد که دستکم برخی عناصر پلیس کنگره، عمدتاً بی‌میل به سختگیری در برابر کسانی بودند که به‌طور غریزی آن‌ها را رفیق تلقی می‌کردند. این، یک مشکل بزرگ است که چپ‌ها باید به آن بپردازند. دشوار است تا تسلیم این وسوسه نشویم که درباره آن شورش، اغراق کنیم و آن را «کودتای» بالقوه موفقی بدانیم که توانست دموکراسی سرمایه‌داری را بر فاشیسم مسلط کند؛ اما این تصور درستی نیست که با وانمود کردن آن، آب به آسیاب دشمن می‌ریزیم.

منبع:

این مقاله ترجمه‌ای است از سایت جاکوبینمگ،برای دریافت اصل آن کلیک کنید.