نشانه‌ها از بیماری ایالات متحده روایت می کنند

نشانه‌ها از بیماری ایالات متحده روایت می کنند

، نویسنده ای که در نیشن، نیویورک تایمز، گاردین، جویش کارنتز قلم می زند، در این مطلب با عنوان «امپراتوری آمریکایی همان فرد بیمار قرن 21 است » که در 2 آوریل سال2019 در تارنمای فارین پالسی منتشر شده است، وضعیت کنونی ایالات متحده را دارای تفاوت هایی با سایر امپراتوری های سقوط کرده می داند، اما نشانه هایی همچون دونالد ترامپ تایید کننده بیماری آمریکا در قرن 21 است، با این حال، او بر این نظر است که فروپاشی آن تدریجی بوده و این امپراتوری رو به انحطاط است.

ایزاک آسیموف[۱]، در مجموعه داستان‌های قدیمی‌ خود بنام بنیاد‌[۲]، امپراتوری عظیمی را به تصویر می‌کشد، که تحت حاکمیت جهان‌شهر ترانتور[۳] است، که به مدت هزاران سال در صلح و کامیابی بسر می‌برد اما دیگر در لبه سقوط قرار گرفته است. تنها کسی که به روشنی متوجه این موضوع گردید

هری سلدون[۴] است که به تاریخ از دیدگاه روانشناختی می‌نگرد. او با قوانین ریاضی ثابت می‌کند که شرایط محوری این امپراتوری ناپایدار است و طی قرن‌ها فرو خواهد ریخت.

یکی از شاگردانش که جذب محاسبات سلدون شده است می‌گوید “ترانتور هر چه بیشتر به مرکز حاکمیت امپراتوری بدل می‌شود، غنیمت با ارزش‌تری می‌گردد”. “هر قدر تداوم امپراتوری متزلزل‌تر می‌شود، و دشمنی بین خانواده‌های بزرگ بیشتر رواج می‌یابد، مسئولیت‌پذیری اجتماعی بیشتر از بین می‌رود.

آسیموف این سخنان را در سال ۱۹۵۱ منتشر نمود، یعنی در اوج قدرت جهانی ایالات متحده. اما احتمالا می‌تواند توصیف اوضاع واشنگتن در سال ۲۰۱۹ باشد، یعنی پایتخت امپراتوری که برگزیدگان آن را به غنیمت بزرگی بدل کرده‌اند که بطور حتم به همان دشمنی می‌انجامد که امپراتوری آینده آسیموف خواهد انجامید (و سرنوشتی که سایر امپراتوری‌ها در گذشته داشته‌اند).

  • طبقه حاکمه منحط و تهدید موجودیت امپراتوری آمریکایی

چگونه طبقه حاکمه منحط به خطری برای امنیت ملی بدل شد، یعنی تهدید موجودیت امپراتوری آمریکایی؟ پاسخ این پرسش را می‌توان در دهه ۱۹۷۰ جستجو نمود، هنگامیکه ضعف‌های قرارداد اجتماعی آمریکای اواسط قرن در اثر رکود، بحران انرژی، و جنگ مصیبت بار ویتنام بروز نمود.

در واکنش به این ضعف‌ها، نخبگان سیاسی آمریکا به خصوصی سازی، بی‌قانونی، کاهش مالیات کلان برای ثروتمندان، برونسپاری مشاغل صنعتی، و افزایش تاثیر و نفوذ موسسات اقتصادی روی آوردند. از آن وقت نابرابری گسترش یافته و در بیشتر ایالات متحده رکود پی در پی تجربه می‌شود، حال آنکه چند شهر اصلی، از جمله واشنگتن، در اثر تمرکز مالی، تکنولوژی، و انحصارات رسانه‌ای و لابی‌های مربوط به آن‌ها بیش از حد ثروتمند شده و تقریبا مردم طبقه متوسط از این مزایا محروم گشته‌اند. اکنون، بسیاری از آمریکایی‌ها از این داستان باخبرند – اما تعداد اندکی متوجه این موضوع شده‌اند که این وضع برای جایگاه آمریکا در جهان به چه معناست.    

دو روش متداول برای درک نقش جهانی آمریکا وجود دارد. بر اساس یک نظریه، جهان دو قطبی جنگ سرد راه جهان تک قطبی را گشوده است که در آن ایالات متحده بدون چون و چرا برتری دارد. برخی ناظران این موضوع را خوب تلقی می‌کنند و آمریکا را قهرمان میدان می‌خوانند، درحالیکه سایرین آن را بد می‌دانند و خواهان مقاومت کردن در برابر امپراتوری آمریکا هستند، اما هر دو طرف معتقدند که امپراتوری آمریکا سیمای مشخصه عصر ماست. 

نظریه دوم، که فقط اندکی با نظریه نخست متفاوت است، بیان می‌دارد که دنیای پس از جنگ سرد چند قطبی شده است، و ایالات متحده قدرت غالبی مابین چند رقیب بالقوه است، از جمله کشوری مثل چین که می‌تواند ایالات متحده را از دور خارج نماید.

اما چه می‌شود اگر هیچیک از این نظریه‌ها درست نباشد؟ تصویر تقریبا جهانی ایالات متحده بعنوان قدرتمند، یعنی نقش‌آفرین اول جهان خدشه‌دار شده است و نیازمند تجدید نظر است. ایالات متحده کمتر از آنکه نشان می‌دهد یک قدرت بزرگ و بیشتر بازار آزادی برای فساد در جهان است، که در آن قدرت‌های خارجی می‌توانند اعتبار بخرند، پی‌آمدهای سیاسی را شکل دهند، و در راه خدمت به نیات رقابتی خود علیه یکدیگر توطئه کنند. 

این یک داستان تاریخی آشناست. اگرچه بنیاد آسیموف مستقیما از انحطاط و سقوط امپراتوری رم نوشته ادوارد گیبون الهام می‌گیرد، تاریخ سرشار از امپراتوری‌های به ظاهر قدرتمندی است که دچار ضعف گشتند، نخبگانش پراکنده شدند و کشورشان به دست قدرت‌های خارجی تجزیه شد.

جمهوری لهستان- لیتوانی، یعنی جمهوری اریستوکرات[۵] وسیعی که در قرن چهاردهم تا هجدهم هر بار به شکلی بر اروپای شرقی حاکم بود، توسط همسایگانی از نقشه جهان محو گشت، که دریافتند می‌توانند سناتورهایش را تطمیع کنند تا تمام تصمیمات سیاسی را بی‌اثر سازند. امپراتوری عثمانی میانه قرن نوزدهم به رسوایی “فرد بیمار اروپا” خوانده شد هر قدر که قدرت‌های اروپای غربی در قلمرو خود دچار ضعف شدند و جنبش‌های مستقل را علیه او برانگیختند. در همان دوره، چین تحت فرمان سلسله کینگ[۶] مجبور بود امتیازهای متعدد انحصار قلمرو را به امپراتوری‌های مستعمراتی اروپایی اعطا کند – که خود آن‌ها طی یک قرن از هم پاشیدند.

  • رئیس جمهوری مایه خنده جهان

ممکن است مضحک بنظر بیاید که ایالات متحده سال ۲۰۱۹ را با قدرت‌های امپراتوری منحط و رو به زوال گذشته مقایسه کنیم. اما هم اکنون اوضاع پایتخت را در نظر بگیرید. رئیس جمهور دونالد ترامپ، همانطور که تقریبا هر کسی دستکم بطور خصوصی تصدیق می‌کند، در انجام اکثر مسئولیت‌های اساسی خود نالایق و مایه خنده جهان است.

دولت ترامپ آشکارا بطریق شبکه بین‌المللی هتل‌ها و دسته‌بندی‌هایش توسط دولت‌های خارجی خریداری شده است، از جمله همان هتلی که سر راه کاخ سفید و پایتخت ایالات متحده واقع است، که در آن لابی سعودی در ماه‌های پس از انتخابات ۲۰۱۶ به تعداد ۵۰۰ اتاق اجاره نمود. حزب سیاسی او، که هنوز سنا را کنترل می‌کند و بطور روزافزونی بر قوه قضاییه حاکم می‌شود، علاقه‌‌ای ندارد که ترامپ را بخاطر هر یک از این موارد پاسخگو نماید. البته موضوع کوچک دخالت روسیه در انتخابات ۲۰۱۶ نیز مطرح است؛ همانطور که از اطلاعات محدود گزارش مشاور ویژه رابرت مولر[۷] برمی‌آید، ترامپ و جمهوریخواهان حداقل در این مورد منفعل بودند و مایل بودند که تلاش قدرت‌های خارجی بر نتیجه انتخابات تاثیر گذار باشد.

  • ترامپ تنها یک نشانه است

اما ترامپ تنها یک نشانه است، یعنی پر سر و صداترین و مضحک‌ترین نمونه از اینکه چطور تاثیرگذاری پول خارجی در واشنگتن طی نسل گذشته به روالی عادی بدل گشته است. از نفوذ فراگیر امارات متحده عربی و دیگر شیخ نشین‌های خلیج فارس در موسسات پژوهشی و رسانه‌ها تا در واقع تعظیم کردن کل دولت ایالات متحده در برابر کمیته روابط عمومی اسرائیل- آمریکا تا رابطه گرم چین با اتاق بازرگانی و با رؤسای برخی از قدرتمندترین شرکت‌های ایالات متحده تا اعطای پول خارجی به صنایع املاک بزرگ‌ترین و ثروتمندترین شهرهای این کشور – در واقع دولت ایالات متحده در معرض فروش است.  

مسلما فقط، یا حتی عمدتا، پول خارجی نیست که بر واشنگتن حاکم است. بطور کلی منافع شرکت‌های قدرتمند مسئولیت پذیری دمکراتیک را در پایتخت تقریبا بطور کامل از میدان بدر کرده است، از جمله منافع صنایع بزرگ آمریکایی مانند امور مالی، بیمه، انرژی، و تکنولوژی. پس آیا چیزی بنام صنعت آمریکایی دیگر وجود خارجی دارد؟ بسیاری از بزرگ‌ترین شرکت‌ها چند ملیتی هستند، و مقرشان در شهرهای بزرگ جهان است و مدیرانی دارند که ثروت متزلزلشان به معنای آن است که وابستگی اجتماعی بیشتری به جایگاه بین‌المللی خود دارند تا به اکثر آمریکایی‌ها.

بی نظمی کامل بودجه انتخاباتی و بدنبالش قانونی شدن فساد در واشنگتن، در مقیاسی که در سایر کشورها بگوش نمی‌رسد، آن را به پایتختی بدل نمود که در آن تمایز بین منافع مالی ملی و خارجی روز به روز سخت‌تر می‌شود. به عبارت دیگر، دولت ایالات متحده با سیاست ملی یا سیاست خارجی خود به منافع آمریکایی‌ها خدمت نمی کند؛ بلکه موجودیتش برای آن است که منافع الیگارشی[۸] جهانی را حفظ نماید.

برای همه موارد استدلال مخالف آشکاری نیز وجود دارد: ایالات متحده هنوز بیشتر از هفت کشور متحد دیگر برای دفاع از خود پول خرج می‌کند، و هنوز شبکه‌ای از صدها پایگاه نظامی را اداره می‌نماید که تقریبا در نیمی از کشورهای جهان گسترده است. هیچ کشور دیگری از نظر توانمندی در کنترل قدرت نظامی ابدا رقیب ایالات متحده نیست. در ضمن هیچ کشور دیگری به ثروتمندی آمریکا نیست یا چنین ضرابخانه‌ای بعنوان ذخیره ارزی جهانی ندارد یا اینگونه با قدرت نرم[۹] نقش خود را ایفا نمی‌کند. در عین حال، تمرکز کامل بر امپراتوری آمریکایی از بالا به پایین می‌تواند رابطه علت و معلولی را مغشوش سازد.

  • تمرکز کامل بر امپراتوری آمریکایی از بالا به پایین می‌تواند رابطه علت و معلولی را مغشوش سازد.

برای مثال به سرنگونی رهبر منتخب مصر محمد مرسی[۱۰] پس از بهار عربی در کودتای سال ۲۰۱۳ توجه نمایید. مشاور پیشین کاخ سفید بن رودز[۱۱] در خاطراتش بیان می‌کند که دولت رئیس جمهور باراک اوباما نیروی هدایتگر پشت این کودتا نبود بلکه منفعلانه فشار خرد کننده متحدین سعودی و اماراتی خود را خنثی کرد، که کمپین اطلاعاتی علیه سفیر ایالات متحده راه می‌انداختند درحالیکه با ارتش مصر توطئه چینی می‌کردند.

رودز می نویسد که او شخصا عکسی را توسط ایمیل از یوسف ال اوتیبا[۱۲]، یعنی سفیر بسیار آشنا، افراطی، و همه جا حاضر امارات در واشنگتن دریافت نمود که سفیر ایالات متحده را همدست اخوان المسلمین نشان می‌داد. وقتی رودز و اوباما در واشنگتن تحت فشار بودند، دریافتند که راهکارشان برای خاورمیانه مکررا توسط هم پیمانان خارجی ربوده می‌شود (همان دولت‌هایی که به درجات متفاوت برای عملیات ارتش ایالات متحده از سوریه تا یمن لابیگری نیز می‌کردند). اما اسطوره آمریکای مقتدر هیچ معنایی ندارد اگر برای سرنوشت بزرگ‌ترین آمران بکار رود.

  • اگر امپراتوری آمریکایی دچار شکاف شود …

پس چه خواهد شد اگر امپراتوری آمریکایی دچار شکاف گردد؟ بسیاری می‌گویند، خلاص می‌شویم. برتری ایالات متحده به فاجعه‌ای بدل گشته که جنگ و بهره‌کشی را در جهان می‌گستراند و اقلیم را با سرعتی بیش از آنکه ترمیم شود مسموم می‌نماید. و این موضوع درست است: همانطور که آسیموف مشاهده نمود، امپراتوری‌ها سقوط می‌کنند چون خودشان را به حد افراط توسعه می‌دهند، نهادهایشان را تباه می‌سازند، و پیش زمینه‌های افول خود فراهم می‌نمایند. آنچه که ما می‌بینیم نه عدول با ملاحظه و مسئولانه از امپراتوری به منظور سرمایه‌گذاری در نیازهای مبرم کشور است نه قیامی علیه امپراتوری از سوی بینوایان؛ بلکه فروپاشی تدریجی و رو به انحطاط است که برای هر پیرو مکتب رم یا قسطنطنیه قابل تشخیص است. آمریکا فرد بیمار قرن ۲۱ است، و هر کسی که در رفتار و کردار رئیس جمهورش تامل کند، با آن رهبران در جهان همدردی می‌کند که این را درمی‌یابند. 

منبع:

این مطلب در ۲ آوریل  سال ۲۰۱۹ در تارنمای فارین پالسی منتشر شده و در آدرس ذیل قابل‌دسترسی است:


[۱] .Isaac Asimov

[۲] .Foundation

[۳] .Trantor                      سیاره‌ای افسانه‌ای در داستان‌های آسیموف

[۴] .Hari Seldonکی از قهرمان کتاب ایزاک آسیموف               

[۵] . aristocratic                اشرافی

[۶] . Qing Dynasty

[۷] . Robert Muller

[۸] . oligarchy                 حاکمیت معدودی از اغنیا و ثروتمندان

[۹] . soft power                         رویکردی متقاعد کننده در روابط بین‌المللی در رابطه با استفاده از نفوذ اقتصادی و فرهنگی

[۱۰] . Mohamed Morsi

[۱۱] . Ben Rhodes

[۱۲] . Yousef al-Otaiba