نشانه‌های افول تمدنی ایالات‌متحده آمریکا

نشانه‌های افول تمدنی ایالات‌متحده آمریکا

تمدن‌ها به وجود می‌آیند، رشد می‌کنند، به مرحله بلوغ می‌رسند اما درنهایت، پیری و زوال آن‌ها شروع می‌شود. درنتیجه این فرایند، ممکن است فروپاشی تمدنی نیز رخ دهد؛ به‌گونه‌ای که تا مدت‌ها، نتوانند حتی خود را بازیابند. آن‌گونه که بر سر تمدن روس، پیش آمد و با فروپاشی شوروی، قدرتی با هویت تمدنی فروپاشید و دولتی جای آن را گرفت که با همه دست و پایی که می‌زند، قادر نیست در مسیر یک قدرت تمدنی قرار گیرد. آمریکا نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ زیرا نشانه‌های زوال در ارکان شکل‌دهنده به قدرت و هویت تمدنی این کشور، آشکار شده است. دیگر استثنا گرایی آمریکایی در نزد مردم این کشور دیده نمی‌شود، اقتصادشان در مسیر زوال قرارگرفته و چین، در مسیر رقابت جدی با این کشور است. درواقع، لیبرال- دموکراسی با چالش‌های بزرگ داخلی ازجمله ترامپیسم و الگوی توسعه سیاسی- اقتصادی در جنوب شرق آسیا، مواجه شده است. همچنین در عرصه بین‌المللی، آمریکا دیگر قادر و مایل به هویت تمدنی نیست و درنهایت، به‌عنوان تنها مرکز آرمان‌های هنری در جهان قرار ندارد. بی‌تردید، وقتی از یک قدرت تمدنی صحبت می‌کنیم، منظور قدرتی است که دارای ویژگی‌هایی چون ساخت سیاسی متمایز، توانایی خوداتکایی اقتصادی، ویژگی‌های فرهنگی خاص و همچنین، پیشرفت در ظرفیت‌های علمی و هنری خاص باشد.

دکتر ابراهیم طاهری؛کارشناس مسائل سیاسی و استادیار گروه حقوق و علوم سیاسی دانشگاه یزد

در مورد ایالات‌متحده آمریکا، همه این ویژگی‌ها به چشم می‌خورد. درواقع، با برخورداری از این ویژگی‌ها، پایه‌های جدید با محوریت تمدن غربی، این بار در آن‌سوی آتلانتیک زده شده است. شاید به همین دلیل بود که جورج بوش از اروپا به‌عنوان دنیای قدیم، سخن می‌گفت و از آمریکا، به‌عنوان محور دنیای جدید یاد می‌کرد. منظور از دنیای قدیم و جدید، همان آخرین و جدیدترین تمدن است؛ یعنی اروپا و ایالات‌متحده آمریکا. این محور تمدنی جدید، دارای ساخت سیاسی متمایزی است که تحت عنوان لیبرال – دموکراسی آمریکایی، به رسمیت شناخته می‌شود که بعد از جنگ جهانی دوم، به‌عنوان الگوی اداره جامعه توسط بسیاری از کشورها، مورد بهره‌برداری واقع شد؛ البته اوج ایمان به لیبرال – دموکراسی، در اندیشه صلح دموکراتیک امانوئل کانت نهفته است که در آثارش از صلح دموکراتیکی سخن می‌گوید و درنهایت، به اتحادیه صلحی منجر می‌شود که جنگ در آن نهاد شرارت‌بار، به‌عنوان محور مطرح می‌شود. ساخت اقتصادی متفاوت آمریکا و نظام اقتصادی آن با محوریت سرمایه‌داری و بازار آزاد، مدت‌ها به‌عنوان الگوی غالب در عرصه جهانی عمل می‌کرد؛ به‌گونه‌ای که بعد از جنگ جهانی دوم، هر کشوری که به دنبال دستیابی به توسعه اقتصادی بود، بلافاصله در این مسیر گام می‌گذاشت. ازنظر فرهنگی نیز انسان فرهنگی که تمدن آمریکایی به آن می‌اندیشید، قائل به استثنا گرایی برای خویشتن بود. به همین دلیل، انسان مدنظر تمدن آمریکایی، خود را منجی عالم می‌پنداشت که البته با سلاح اومانیسم نیز مجهز شده بود. ازنظر هنری نیز شکوفایی تمدنی آمریکا در دو قالب رمان و آثار هالیوودی، به اوج خود رسید، به‌گونه‌ای که آمریکا از طریق این دو ابزار، موفق شد تا ایده‌ها و آرمان‌هایش را به بقیه جهان، صادر و حتی تحمیل کند؛ اما آن چیزی که می‌تواند به یک تمدن، معنای واقعی بدهد، دفاع از هویت تمدنی خویش در جهان بیرون است که در اندیشه آمریکایی‌ها، کاملاً مصداق دارد. به‌عنوان‌مثال، عده‌ای بر این باور هستند که اگر ایالات‌متحده آمریکا در جنگ ۱۹۷۳ اعراب – رژیم صهیونیستی، به یاری اسرائیل نمی‌شتافت، شاید اولین شکست از سوی اعراب، به این رژیم تحمیل می‌شد.

  • نشانه‌های زوال در قدرت تمدنی آمریکا

باوجوداین، به نظر می‌رسد که ایالات‌متحده آمریکا در مسیر زوال تمدنی قرارگرفته است؛ که نشانه‌های این زوال، از مدت‌ها قبل آغازشده و این مسئله، به‌خصوص در حوزه اقتصادی نمایان‌تر است. به‌عنوان‌مثال، بعد از بحران مالی ۲۰۰۸ میلادی، بسیاری بر این اعتقاد هستند که نشانه‌های افول تمدنی آمریکا، ظاهر شده است. اهمیت بحران مالی در افول قدرت تمدنی ایالات‌متحده آمریکا، آن‌چنان زیاد است که تاریخدان بریتانیایی، پل کندی در اظهارنظری بیان می‌دارد: «همه تغییرات مهم توازن قدرت در نظام جهانی، به دنبال تغییر در موازنه تولیدی رخ می‌دهد». ریشه بحران مالی در کاهش ظرفیت تولیدی ایالات‌متحده نهفته است. به‌عنوان‌مثال، گفته می‌شود که تنها در سال ۲۰۰۹، سالانه تولید صنعتی در آمریکا، ۱۳ درصد کاهش پیدا کرده بود. کاهش تولید و درنتیجه کاهش صادرات، اثر خود را بر تولید ناخالص ملی آمریکا گذاشته است. به‌عنوان‌مثال، در سال ۱۹۶۰ تولید ناخالص داخلی آمریکا، ۵۳۴ میلیارد دلار و تولید ناخالص داخلی همه دنیا، ۱۳۶۷ میلیارد دلار بوده است؛ به‌عبارت‌دیگر، در سال ۱۹۶۰ تولید ناخالص داخلی آمریکا، ۴۰% اقتصاد جهانی بوده، درحالی‌که در سال ۲۰۱۴، این میزان به ۲۰% اقتصاد جهانی تقلیل یافته است. در سال ۱۹۶۹، این رقم برای آمریکا به ۳۸% از اقتصاد جهانی رسید و در سال ۱۹۸۰، ۲۶% از اقتصاد جهانی، به آمریکا تعلق داشت. با ادامه این روند، در سال ۲۰۲۰، سهم آمریکا از اقتصاد جهانی نسبت به قبل، به ۲۰ درصد یعنی نصف رسیده است.

ازنظر سیاسی نیز آن‌گونه که در نظریه پایان تاریخ فوکویاما پیش‌بینی می‌شد، این ساختار سیاسی و اقتصادی موفق به تحمیل سلطه خود بر دیگر الگوهای حکمرانی سیاسی و حتی اقتصادی نشده که حتی رقبای جدیدی را به خود دیده است؛ به‌عنوان‌مثال،تحت تأثیر موفقیت کشورهای آسیای جنوب شرقی، برخی از نظریه‌پردازان از الگوی دولت توسعه‌خواهی سخن گفتند که با الگوی توسعه لیبرال و وابسته‌های آن متفاوت بود. در دولت توسعه‌گرا، دستگاه سیاسی در مرکز، از عزم، اراده و مشروعیت سیاسی لازم برای شکل‌دهی و دستیابی به اهداف توسعه‌ای برخوردار است و به این اهداف، خواه از طریق حفاظت از شرایط رشد اقتصادی (دولت‌های توسعه‌گرای سرمایه‌داری)، خواه از طریق سازمان‌دهی مستقیم اقتصاد (در دولت‌های توسعه‌گرای سوسیالیست) یا از طریق ترکیبی متفاوت از این دو، دست پیدا می‌کند (دلفروز، ۱۳۹۲: ۱۰۱۶).

درنهایت باید گفت، آن استثنا گرایی که آمریکایی‌ها برای خود قائل بودند، دیگر وجود ندارد. در طول سال‌های بعد از استقلال آمریکا تا بحبوحه جنگ جهانی دوم، تصور جهانیان از آمریکا، یک کشور با ماهیت غیر استعماری بود، اما آیا امروزه آمریکایی‌ها می‌توانند، مدعی باشند که همچنان کشور حامی لیبرال – دموکراسی در عرصه جهانی هستند؟ پاسخ به این سؤال، آشکارا منفی است، زیرا دولتمردانی همچون جورج بوش و دونالد ترامپ، اندیشه بیمارگونه‌ای از رئالیست را تداعی می‌کردند که بر تعریف محدود از منافع ملی آمریکا و بی‌مقدار کردن دموکراسی به‌عنوان یکی از منابع قدرت نرم این کشور متمرکز بود. آرمان «ابتدا آمریکا» نشان می‌داد که ترامپ، از ارزش‌های مشترک بشری فاصله گرفته است. درواقع، آرمان جامعه بین‌المللی موردنظر ویلسون، از سوی ترامپ به حاشیه رانده شد. متحدان آمریکا به‌عنوان کسانی دیده شدند که به دنبال سواری رایگان بودند و قصد داشتند، از امتیازات ایجاد شده توسط این کشور، به‌صورت مجانی بهره بگیرند. آمریکا بعد از فروپاشی شوروی، از یک کشور حامی نظم لیبرال به یک کشور امپریالیست تبدیل شد که حاضر است برای تأمین منافع خویش، از دیکتاتورهای حاشیه خلیج‌فارس نیز حمایت کند. حمله به عراق به بهانه سلاح‌های کشتارجمعی، صریحاً حکایت از مداخله‌گرایی آمریکا در امور دیگر کشورها بدون توجه به پیامدهای زیان‌بار آن بر افکار عمومی جهانی، ازجمله مسلمانان است. امروزه آرمان نظم بین‌المللی لیبرال، نه بین‌المللی است و نه لیبرال. آخرین چالش علیه قدرت و تمدن روبه‌زوال ایالات‌متحده آمریکا، ناتوانی در دفاع از حمله روسیه به گرجستان در سال ۲۰۰۸ میلادی و اخیراً حمله این کشور به اوکراین در ۲۰۲۲ میلادی است که خود این امر، نشان از ضعف آمریکا به دلیل ناتوانی در دفاع از هویت تمدنی خویش در بیرون از مرزهای آن دارد.

  • نتیجه‌گیری

تمدن ایالات‌متحده به دلیل مجموعه‌ای از ویژگی‌ها، ازجمله ساختار سیاسی متمایز -که در قالب لیبرال – دموکراسی است-ساخت فرهنگی به‌ویژه در قالب تکثرگرایی و استثنا گرایی، اقتصاد بالنده و نسبتاً خودکفا و درنهایت، دفاع از هویت تمدنی خویش متبلور است. باوجوداین، ایالات‌متحده آمریکا نیز به‌عنوان یک قدرت تمدنی، به‌ناچار به سمت زوال در حال حرکت بوده و نشانه‌های زوال آن، آشکار شده است؛ که ازجمله این نشانه‌ها، کاهش مداوم در ظرفیت صادراتی و به‌تبع آن، افت محسوس تولید ناخالص ملی این کشور در قیاس با گذشته، چالش‌ها علیه لیبرال – دمکراسی در عرصه بین‌المللی، به‌ویژه در قالب الگوی توسعه‌ای شرق آسیا، ناتوانی در دفاع از هویت تمدنی خویش، به‌عنوان‌مثال در بحران‌های گرجستان و اخیراً نیز اوکراین است.

منابع

دلفروز، محمدتقی، (۱۳۹۲) «دولت و توسعه اقتصادی» چاپ یکم، تهران: انتشارات آگاه

Forbes (2016), U.S. Role In Global Economy Declines Nearly 50 %( Observed: 12/04/2021)at: