دکتر ابراهیم طاهری؛ هیئت علمی علوم سیاسی دانشگاه یزد
بخش اول: پروژه بیدولتی؛ ابعاد و پیامدها
منطقه موسوم به جهان اسلام، مدتها است که بحرانهای مختلفی را پشت سر گذاشته و از زمان حضور قدرتهای بزرگ در این منطقه راهبردی، رنگ آرامش را به خود ندیده است. شاید بتوان گفت از زمان حضور انگلیسیها، خلیجفارس از ۳۰۰ سال گذشته تاکنون، به سمت آشوب و هرجومرج متمایل شده است. درواقع، آنها وارد منطقه شدند، پرتغالیها را از خلیجفارس خارج کردند اما خود به مهمترین معضل و عامل ناامنی و اختلافات میان دولتی تبدیل شدند. افول انگلستان و خروج این کشور از غرب آسیا بعد از ۱۹۷۱ م، باعث شد تا دیگر قدرتها، تلاش کنند جای خالی این قدرت را در نظام منطقهای غرب آسیا و شمال آفریقا پر کنند؛ ازجمله این قدرتها، ایالاتمتحده آمریکا است که تحت عنوان هژمون نظام جهانی، تلاش کرده است تا نظم موردنظر خود را در غرب آسیا برقرار کند. البته آنچه در ذهن آمریکاییها میگذرد، نظم نیست بلکه «تئوری هرجومرج بسامان» است. تئوری نظم بسامان به دولتمردان آمریکایی، این سیاست را پیشنهاد میدهد؛ آنچنان غرب آسیا را درگیر بحران و ناامنی کنید که از دل آن، بتوانید منافع ملی ایالاتمتحده آمریکا را تأمین کنید. از نظر آنها، این خاک را باید آنچنان با خون آغشته کنید که قادر باشید از طریق آن، به اهداف بلندمدت خود دست پیدا کنید. حال، چگونه میتوان این تئوری را به عمل نزدیک کرد؟ دولتهای منطقه را به مرز ورشکستگی نزدیک و درنهایت، در فرصت کلیدی آنها را از صحنه گیتی حذف کنید.
آنگاه که دولت حذف شد، نظم و امنیت بهعنوان پایههای کلیدی رفاه و سعادت، از بین خواهد رفت. جریان و گفتمانی با محوریت تمدن غربی -که جز به نفت و امنیت اسرائیل نمیاندیشد- در تلاش است تا از طریق پروژه بیدولتی، غرب آسیا را به نقطه تاریک تاریخ برساند. به وقوع ناامنی در عراق، سوریه، لبنان و حتی یمن، از این دریچه نگریسته میشود. باوجود این، جریاناتی در سطح منطقهای با الهام از انقلاب اسلامی شکل گرفتهاند که تلاش کردند از پدیده شکست دولت در غرب آسیا با مداخله قدرتهای فرا منطقهای، جلوگیری به عمل آورند که در ادامه، به بخشی از آن پرداخته خواهد شد.
بخش دوم: چگونگی مقابله با پدیده بیدولتی به رهبری شهید حاج قاسم سلیمانی
همانطور که اشاره شد، در برابر این جریان و گفتمان ضد اسلامی، گفتمانی تلاش میکند تا جریان حوادث را معکوس کند و از پروژه بیدولتی در منطقه جلوگیری نماید. این جریان از دل انقلاب اسلامی بیرون آمده است؛ جریانی که نگاهی مبتنی بر حب و دوستی بر کشورهای منطقه دارد. این جریان برخلاف جریان آمریکایی – انگلیسی -که صرفاً به نفت و امنیت رژیم صهیونیستی در غرب آسیا میاندیشد- به نظم، رفاه، مشارکت و درنهایت، احترام مبتنی بر شأن و منزلت در این منطقه راهبردی میاندیشد. آنها به خوبی آگاه هستند که مؤلفههای ذکر شده بدون وجود دولت، امکان تحقق ندارد؛ بنابراین از ابزارهای مشروع برای ممانعت از پروژه شکست دولت و در نهایت، بیدولتی در غرب آسیا، بهخصوص کشورهای عضو محور مقاومت، استفاده میکنند تا همچنان حداقلی از نظم، رفاه، مشارکت و احترام مبتنی بر شأن و منزلت در منطقه باقی بماند. البته که در میان جریان موسوم به مانعان پروژه شکست دولت در غرب آسیا و شمال آفریقا، افرادی هستند که چون الماس درخشانی بر این تاریکی، نوری میافکنند تا همچنان کورسوهای امید سوسو کند. او کسی نیست جز شهید حاج قاسم سلیمانی، فرزند برآمده از گفتمان انقلاب اسلامی. او که فراتر از عصر مدرن است، واقعیت و قدرت تمدن مهاجم غربی را به دیدگان خویش میبیند اما حاضر نیست، از آرمان خویش گذر کند. او به خوبی آگاه است که داعش در غرب آسیا و شمال آفریقا، به دنبال شکلدهی به دولت نیست و در پشت آرمان خلافت اسلامی، آنارشیسم و بیدولتی مدنظر، قدرتهای بزرگ را پنهان کرده است. ایشان درک کرده بود که داعش، زیر لوای اسلامی، اهداف غربیها را در منطقه دنبال میکند. به همین دلیل، ابتدا تلاش میکنند تا در منطقه، متحدان ایران را زمینگیر نمایند. در نتیجه، سلیمانی با ابزارهای مختلف تلاش نمود تا از عنصر دولت در کشورهای منطقه محافظت کند. البته در این مسیر از ابتکاری جالب بهره میگرفت؛ او و دیگر همرزمانش در سپاه قدس انقلاب اسلامی، تلاش کردند تا از طریق بسیج مسلمانان علاقهمند به اسلام راستین، از هویت کلی دولت در جهان اسلام دفاع کنند. به همین دلیل، به سمت آموزش لشکری متشکل از زینبیون پاکستان و فاطمیون افغانستان حرکت کرد و موفق شد، بسیجی فراگیر را علیه داعش و کسانی که در اندیشه بیدولتی در منطقه بودند، شکل دهد. بهجرئت میتوان گفت، موفقیت ایران در زمین سیاسی سوریه و عراق، برگرفته از درایت و مدیریت اشخاصی همچون حاج قاسم سلیمانی است. او که مرد میدانهای سخت بود، در میانه بحران سیاسی سوریه -که به فروپاشی و بیدولتی، نزدیک شده بود- روسها را وارد میدان سوریه کرد؛ روسیه وارد میدان نبرد شد و با همراهی نیروهای تحت هدایت و مدیریت شهید سلیمانی از فروپاشی نظام سیاسی سوریه جلوگیری شد. او بود که به مسکو رفت و روسها را به حضور در میدان سوریه ترغیب کرد و او بود که با بسیج سیاسی لشکری از فاطمیون و زینبیون، موفق شد از دولتی محافظت کند که ممکن بود فروپاشی آن، منجر به شکلگیری هرجومرجی شود که در تئوری هرجومرج بسامان از سوی اندیشمندان آمریکایی، وعده آن داده شده بود. او بود که با شکلدهی به حشدالشعبی در عراق، تلاش کرد تا از فروپاشی دولت و در نهایت، تجزیه احتمالی این کشور جلوگیری کند. به همین دلیل بود که او مهمترین ضربهها را به آرمان آمریکایی هرجومرج بسامان که نهایتاً به بیدولتی و آنارشیسم در غرب آسیا منجر میشد، وارد کرد. به همین دلیل بود که آمریکاییها وجود او را تحمل نکرده و تلاش نمودند با حذف او از صحنه سیاست بینالملل، زمینه را برای پیشبرد اهداف استعماری خود فراهم آورند. گرچه
تاریخ نشان داده است که مردان بزرگ در نقش مکتب سازانی هستند که اندیشه آنها بدون وجود جسم خاکیشان، میتواند همان کاری را انجام دهد که در زمان حیاتشان در این دنیا انجام میشد.
نتیجه گیری
مردان بزرگ و دارای شخصیت کاریزماتیک، همواره به دنبال تحقق اهداف فراملی هستند، اهداف اصیلی که ریشه در آرمانهای مکتبی آنها دارد. سخن گفتن و نوشتن از افرادی که در خدمت آرمان بشریت یعنی صلح و دوستی هستند، میتواند باعث ترویج اندیشه آنها و صلحخواهی شود. شهید حاج قاسم سلیمانی، فرزند مکتب امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی، جان خود را در مسیر جلوگیری از پروژه بیدولتی برنامهریزی شده توسط غربیها در قالب تئوری هرجومرج بسامان فدا کرد.
البته او قبل از آنکه به مقام شامخ شهادت نائل آید، دست به ابتکاراتی همچون بسیج سیاسی در کشورهای لبنان، پاکستان و افغانستان برای دفاع از دولت و کیان اسلامی در منطقه زد. او بود که با سفر به مسکو، باعث شد تا روسها به حضور و مداخله در امور سوریه، برای جلوگیری از فروپاشی نظم سیاسی قانع شوند و در نهایت، باید گفت که وجود حشدالشعبی در عراق -که نماد امنیت خواهی و مقابله با سلطه خارجی است- حاصل اندیشه و تفکر شهید حاج قاسم سلیمانی است که میخواست پروژه بیدولتی در منطقه را به شکست بکشاند که موفق هم شد.