جنبش‌های اسلام‌گرا و نظم جدید بین‌المللی

سیزدهمین سلسله نشست‌های پیش رویداد سومین همایش بین‌المللی افول آمریکا با موضوع «جنبش‌های اسلام‌گرا و نظم بین‌الملل جدید» با حضور دکتر محمدعلی فتح‌الهی (رئیس پژوهشکده مطالعات سیاسی، بین‌الملل و حقوقی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)، دکتر یحیی فوزی(استاد تمام پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) و دکتر طیبه محمدی‌کیا (استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) روز دوشنبه 26 تیر 1402 در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار گردید.

دکتر یحیی فوزی: در سایه فرصت‌های ایجاد شده در فرآیند نظم جدید، کاهش فشار غرب بر ایران اسلامی به عنوان کانون و حامی جنبش‌های اسلامی سبب بالندگی سایر جنبش‌های اسلامی میانه‌رو و تمدن‌گرا می‌شود.

سؤال مهم در این رابطه این است که تحولات نظام بین‌الملل چه فرصت‌ها و تهدیدهایی را می‌تواند برای جنبش اسلام‌گرایی فراهم کند؟ بنابراین با توجه به این موضوع سعی می‌کنیم بحث را پیش ببریم. جنبش اسلام‌گرایی، جنبش وسیعی به پهنای همه جهان اسلام است. تقریباً می‌توان گفت یک ‌چهارم جمعیت جهان مسلمان هستند و جنبش‌های اسلامی از وزن بالایی برخوردارند و نقش فراوانی در صحنه سیاسی کشورها دارد. لذا این امر طبیعتاً تأثیر بین‌المللی دارد، یعنی جنبش‌های اسلامی مخصوصاً در چند دهه اخیر به عنوان یکی از بازیگران مهم عرصه نظام بین‌الملل مطرح بوده‌اند، نقش آن‌ها بسیار ارتقا یافته و تأثیرگذاری آن‌ها بیشتر شده است. در رابطه با این بحث ابتدا به چند نکته مقدماتی می‌پردازیم و سپس وارد بحث اصلی می‌شویم. نکته اصلی راجع به جنبش‌ این است که تعریف آن چیست، گونه شناسی‌های آن کدام‌اند، به چند دسته می‌توان آن‌ها را تقسیم کرد و چه تقسیم‌بندی‌هایی از آن وجود دارد.

چیستی جنبش‌ها و تقسیم‌بندی آن‌ها

اصولاً جنبش‌ها تشکل‌های مردمی سازمان یافته‌ای هستند که هدفشان ایجاد تغییرات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی در جوامع است که با شیوه‌های مختلفی سعی می‌کنند اهدافشان را پیش ببرند و همچنین متنوع هستند. سازمان‌ها یا افرادی که در خصوص جنبش‌ها کار کرده‌اند، معمولاً تقسیم بندی‌های مختلفی از این قضیه دارند. به طور مثال مؤسسه «رَند» که در آمریکا وجود دارد، یکی از مؤثرترین اندیشکده‌ها است که این قضیه را به چهار دسته بنیادگرا، سنت‌گرا، نوگرا و سکولار تقسیم می‌کند یا برخی دیگر که جزء محققین این حوزه هستند، به بنیادگرا، مدرنیسم و سکولار تقسیم می‌کنند. برخی مانند فضل الرحمان یا جان اسپوزیتو بحث محافظه کار، رفورمیسم و بنیادگرا مطرح کرده‌اند. حتی می‌توان آن‌ها را از نظر مشی مبارزاتی، به رادیکال، محافظه کار، پیشرو تقسیم کرد. از نظر حضور در قدرت می‌توانیم آن‌ها را به سه دسته تقسیم کنیم: جنبش‌هایی که در قدرت هستند، جنبش‌هایی که همراه با قدرت هستند، جنبش‌هایی که مخالف قدرت هستند. حتی از لحاظ منطقه‌ای می‌توانیم آن‌ها را به جنبش‌های غرب آسیا، جنبش‌های خاورمیانه، شمال آفریقا تقسیم کنیم و همه این موارد به این موضوع بستگی دارد که هدف ما از این تقسیم بندی چیست.

شعبات جنبش‌های اسلامی

در کتابی که با عنوان «جنبش‌های اسلام‌گرا؛ بررسی‌های منطقه‌ای» کار شد، تقریباً تمام این جنبش‌ها را مورد مطالعه قرار داده و یک تقسیم‌بندی با توجه به بنیان‌های فکری‌ هر جنبش انجام دادیم که تقریباً آن را به چهار دسته کلی تقسیم کرده‌ایم که البته یکی از دسته‌ها، خودش به سه دسته درونی تقسیم می‌شود. یکی از آن‌ها اسلام سنتی محافظه‌کار است؛ یک طیف جریان مسلط در تمام جهان اسلام و این موضوع نیز هم در میان شیعیان و هم در بین اهل سنت وجود دارد. تقریباً می‌توان گفت که اکثر مکاتب فقهی غالب در این طیف جای می‌گیرند که تمرکزشان بیشتر بر فقه و تصوف است و نمی‌توان گفت که جریان واحدی هستند، ولی در مقابل رقبایشان مثل سکولارها یا تکفیری‌ها قابل تفکیک می‌باشند. ازطرفی نمی‌توانیم بگوییم یک جریان سنتی غیر سیاسی هستند، بلکه اتفاقاً معتقد به رابطه دین و سیاست هستند، منتهی شاید متفاوت از اسلام سیاسی به معنای خاصی که مدنظر است باشند. در درون آن‌ها هم نقل گرا و هم عقل‌گرا وجود دارند ولی به ندرت دیگران را تکفیر می‌کنند. تأکیدشان در جوامع جهان اسلام بیشتر بر روی نظم و امنیت است. به عنوان نمونه دانشگاه الأزهر مصر، نهضت العلما در اندونزی، یکسری جریان صوفی در خاورمیانه یا حتی شیعیانی که از سنت‌ها دفاع می‌کنند ولی به حکومت به معنای خاص معتقد نیستند و آن‌ها را می‌توان جزء این جریانات به حساب آورد.

جریان دوم، جریان اصلاح طلب است که نگاهی سیاسی دارند، آموزه‌های سیاسی اسلام را باز تفسیر می‌کنند و بیشتر تحت تأثیر سید جمال و محمد عبده هستند. در این طیف نیز افراد رفورمیسم و انقلابی حضور دارند و بیشتر با توجه به مصلحت، نقش زمان و مکان و بازتفسیر یکسری مباحث دینی مثل شورا و بیعت، سعی می‌کند که تفسیر جدیدی ارائه دهند. بخشی از جرایانات اخوان المسلمین، نهضت محمدی در اندونزی، حزب التحریر، بخشی از شیعیان و مخصوصاً انقلاب اسلامی را می‌توانیم در جریان اصلاح طلب به این معنا جای دهیم.

جریانات سوم، جریانات اسلام سلفی است که بیشتر در اهل سنت وجود داشته و تحت تأثیر عبدالوهاب می‌باشد که به سه دسته تقسیم می‌شود؛ سلفی‌های تکفیری- مکتبی، سلفی سیاسی و سلفی تکفیری-جهادی که با یکدیگر تفاوت‌های خاص دارند.

جریان چهارم، تجدد گرایان اسلامی هستند، آن‌ها سعی می‌کنند که اسلام را بر اساس آموزه‌های تجدد تفسیر کنند. در واقع تجدد، محور تفسیر آن‌ها از اسلام است و بیشتر عقل‌گرا هستند. از طرفی عقیده دارند که نصوص مربوط به زمان و مکان خاصی است و در حال حاضر باید دوباره با عقل یک نگاه مجدد به این موضوع داشت. بیشتر افرادی خاص در رأس آن‌ها قرار دارند؛ ازجمله حسن ترابی در سودان، الغنوشی در النهضه تونس، حتی مثلاً آقای سروش در ایران شاید بتوان گفت که جزء نیروهایی از این دسته هستند. بنابراین این چهار طیف شعبات جنبش‌ها و جریانات اسلام‌گرا هستند که در کشورهای مختلف فعال هستند و فعالیت می‌کنند. قصد ما از مطرح کردن این مقدمه آن بود که اشاره‌ای به جنبش‌های اسلامی داشته باشیم تا منظورمان از عبارت جنبش مشخص شود.

تعارضات جنبش‌های اسلامی با مبانی نظری نظام بین‌الملل

بحث دوم این است که جنبش‌های اسلام‌گرا اصولاً چه مواضعی نسبت به نظام موجود (نظام بین‌الملل) دارند؛ اینکه آیا نظام بین‌الملل را قبول داشته‌اند یا خیر. به نظر می‌آید وضعیت نظام موجود بین‌الملل برای تمامی اسلام‌گراها مطلوب نبوده و نیست که دلایل مختلفی دارد. از جمله به این دلیل که بنیان نظری نظام موجود بین‌الملل با بنیان‌های نظری اسلام تفاوت‌ها و در برخی مواقع تعارض دارد و یک بخش هم عملکرد نظام بین الملل آن است.

یکی از شاخصه‌های مهم بنیاد نظری نظام بین‌الملل، کارگزار نظام بین‌الملل است. به طور کلی نظام بین‌الملل موجود بعد از وستفالیا عمدتاً مبتنی بر نظام دولت-ملت است و این نظام با بنیان‌های اسلامی سازگاری ندارد. بنیان اسلام امت می‌باشد. بنابراین از همان ابتدا مسئله دولت-ملت با امت-امامت همیشه چالش‌زا بوده است یا از زمانی که مثلاً خلافت عثمانی تجزیه شد، خیلی از کشورهای جدید دچار این چالش شدند. اسلام خاک را به رسمیت نمی‌شناسد بلکه فکر را به رسمیت می‌شناسد.

ازطرفی شاخصه دوم، ساختارها و نهادهای نظام بین‌الملل است که جنبش‌های اسلامی معتقدند که آن‌ها ناعادلانه، ظالمانه و مبتنی بر قدرت هستند. اصولاً یکسری کشورهای قدرتمند این ساختار را تأسیس کرده‌اند و به علت داشتن بمب اتم، قدرت بالایی دارند و خودشان را بر دیگران سلطه می‌دهند. این سلطه طلبی با آموزه‌های قرآن و دین سازگاری نداشته و همیشه مورد انتقاد اسلام‌گراها بوده است.

شاخصه سوم نُرم‌ها و هنجارهای نظام بین‌الملل است که به این ساختار شکل می‌دهند و این نظام را سرپا نگه‌داشته‌اند. بسیاری از افراد معتقدند که این هنجارها تحت تأثیر مدرنیته، لیبرالیسم و سکولاریسم مبتنی بر جدایی دین از سیاست و لیبرال دموکراسی هستند. این موارد نیز با آموزه‌های دینی وجوه اشتراک و افتراق دارد؛ به این مفهوم که کاملاً باهم انطباق ندارند. اسلام از دموکراسی یا لیبرالیسم به معنای مطلق حمایت نمی‌کند  و حتی در جنبش‌های اسلامی، افرادی هم که از لیبرالیسم دفاع می‌کنند، طرفدار لیبرالیسم دینی‌اند. بنابراین بحث سکولاریسم مورد قبول اسلام نیست و این نُرم‌ها و هنجارهای حاکم بر نظام بین‌الملل، ساختارها و کارگزارها عمدتاً همیشه مورد انتقاد اسلام‌گراها بوده است و با تردید به نظام بین‌الملل می‌نگریسته‌اند.

نقد عملکرد نظام بین‌الملل توسط اسلام‌گراها

همواره بحث عملکرد نظام بین‌الملل برای همه اسلام‌گراها مورد سؤال بوده است، چراکه اصولاً معتقد هستند که کشورهای حاضر در رأس نظام بین‌الملل، همان استعمارگرهای قدیم می‌باشند. آنان عقیده دارند قدرت‌های استعماری و غرب استعمارگر، اکنون در ساختار جدیدی قدرت را در دست گرفته‌اند و جهان را به شکل جدیدی تحت سلطه خودشان قرار می‌دهند.

در این میان معمولاً بر بی‌عدالتی و برخورد گزینشی نظام بین‌الملل با مسائل مختلف تأکید می‌شود و اینکه نسبت به تمامی ارزش‌های لیبرال نیز پایبند نیستند. در واقع یک نوع سلطه‌گری در کنار آن ایدئولوژی قرار دارد و به همین دلیل عمدتاً گزینشی برخورد می‌کنند. بعنوان مثال معتقد به حقوق بشر هستند ولی دررابطه با حقوق بشر در اسرائیل، عراق یا جوامع دیگر بصورتی متفاوت عمل می‌کنند؛ مخصوصاً رویکرد حمایت از اسرائیل که توسط قدرت‌های اصلی مسلط به نظام بین‌الملل پی‌گیری می‌شود، همواره مورد سؤال بوده است. لذا بحث اسرائیل، یکی از مسائل مهم و مورد نقد مسلمانان نسبت به نظام بین‌الملل است.

 مسئله دیگر فقر، تبعیض در جهان و تفاوت طبقاتی موجود درجهان است. بسیاری معتقدند که این به خاطر سازوکارهای موجود در نظام بین‌الملل است. یعنی نظام سرمایه‌داری جوهره نظام بین‌الملل موجود را تشکیل می‌دهد و کشورهای غربی به دنبال استثمار سایرین هستند. درکنار مسلمانان، بسیاری از مکاتب دیگر ازجمله مکاتب وابستگی و انتقادی نیز به این مسئله باور دارند و معتقدند که اصولاً یک نوع غرب محوری در نظام بین‌الملل موجود حاکم است و بقیه کشورها به نوعی درجه دو به حساب می‌آیند.

بحث بعدی سیاست‌های یکسان‌سازی در نظام بین‌الملل است که به دنبال تسری سبک زندگی غربی واحدی بر جهان است. همچنین به دنبال این است که مدل‌ها و الگوهای اروپایی و آمریکایی خودش را در عرصه جهان عرضه کرده و جهان را مبتنی بر آن بُعد جهانی‌سازی (پروژه جهانی‌سازی) به یک دهکده یکسان و یکپارچه‌ای که ارزش‌های غربی بر آن‌ها حاکم باشد تبدیل کند و این مورد نیز همیشه مورد نقد کشورهای پیرامون از جمله کشورهای اسلامی و جنبش‌های اسلامی بوده است؛ چراکه هویت آن‌ها را تحت الشعاع قرار داده و تهدید می‌کند. به عبارتی سبک زندگی دینی و هویت‌های بومی این کشورها با خطر مواجه می‌شود. بنابراین یکی از نقدهایی که بسیاری از کشورها نسبت به نظام بین‌الملل دارند، بحث یکسان‌سازی نظام بین‌الملل از طریق ابزارها و سازوکارهای مختلف است. علاوه بر آن، آرمان‌های مسلمانان نیز متفاوت است. از جمله بحث نظام جهانی عادلانه یا حاکمیت صالحان بر جهان. همچنین دین اسلام یک دین جهانی است و به همین دلیل یکسری داعیه‌های جهانی دارد و معتقد است در آخرالزمان جهان از آنِ صالحان خواهد بود. در واقع با توجه به این آرمان، وضع موجود را نقد کرده و بر این باور است که وضع موجود وضع مطلوبی نمی‌باشد.

راهبردهای تقابلی جریانات اسلام‌گرا با نظام بین‌الملل

بنابراین نمونه‌های آرمانی، بنیادهای نظری و عملکرد نظام بین‌الملل باعث شده‌اند که جریان اسلام‌گرا نسبت به نظام موجود یک نگاه انتقادی داشته باشد. اما چه‌کارهایی باید انجام داد؟ جریان‌های اسلامی راهبردهای مختلفی دارند که عبارتنداز:

راهبرد نفی نظام بین‌الملل؛ یکسری از جریانات معتقد هستند که اصولاً نظام بین‌الملل موجود کفر محض و جاهلیت مدرن است؛ همچنین به‌طور کامل از نظر بنیادین با اسلام و با اندیشه‌های اسلامی متفاوت است. لذا به دنبال نابود کردن آن هستند تا بتوانند از خاکستر آن، یک نظام جدید مبتنی بر اندیشه‌های اسلامی را شکل دهند. عمدتاً افرادی مثل سید قطب این بحث را مطرح کردند که جزو بخشی از جریانات اخوانی بودند. سید قطب تأکید دارد که جنگ جهادی به ایجاد نظم جهانی جدید بر پایه صلح جهانی اسلام می‌انجامد، یعنی ما باید با یک جنگ جهادی نظم موجود را از بین برده و یک نظم جدید را به وجود بیاوریم. ایشان نیز بحث جاهلیت مدرن را مطرح کرد و معتقد بود که غرب جدید، در سازوکار نظم جدید خودش را بازتولید می‌کند. بحث‌هایی مثل جهاد الفریضة الغائبة را مطرح کردند که جهاد یک فریضه واجبی برای مبارزه با غرب است و در واقع قائل به کفر آمیز بودن و شرک آمیز بودن این نظام بودند. این اندیشه را در سال‌های اخیر در القاعده دیده‌ایم، آنان نیز باور دارند که باید این نظام را به این شکل از بین ببریم و این نظام موجود نظام کفر و شرک است و لذا بسیاری از بنیان‌های دموکراسی را کفر می‌دانند.

راهبرد جریان دوم متفاوت است؛ چراکه معتقد به تعامل مشروط و نقادانه با این نظام هستند؛ مثل جمهوری اسلامی یا متفکرین انقلاب اسلامی ایران. اینان ایرادات وارد بر نظام موجود را درست می‌دانند ولی بر این باورند به دلایل مختلف باید با این نظام تعامل داشته و در عین حال نقادانه با آن برخورد کرد. بنیان‌های این جریان مبتنی بر ظرفیت‌های فقهی و اجتهادی در فقه شیعه و مقداری از آن در فقه اهل سنت است؛ به نقش زمان و مکان، اجتهاد، احکام حکومتی، مصلحت، احکام ثانویه و… معتقدند هستند و بر این اساس به یک نوع انعطاف قائل‌اند و معتقدند که باید در رسیدن به اهداف یک نوع تَدرُج داشت و مرحله به مرحله پیش رفت. بعبارتی همان بحث آرمان‌گرایی واقع‌نگر مطرح است که آرمان‌ها را با توجه به واقعیات دنبال می‌کنند و معتقدند که ما امکان تغییر را نداریم، چراکه شرط انجام تکلیف، قدرت داشتن است. مسلمانان که نمی‌توانند نظام را به این شکل از بین ببرند. وقتی قدرت از بین بردن نظم موجود وجود ندارد، طبیعی است که از بین بردن آن یک امر غیرواقع بینانه است. لذا می‌بایست به صورت تدریجی عمل کرد.

از طرفی برای این جریان (بخصوص در جمهوری اسلامی) بحث مصلحت نظام و حفظ حقوق شهروندان نیز اهمیت دارد. ضمناً اشاره می‌کنند که همه نظام بین‌الملل نیز تهدید نیست، فرصت‌هایی نیز وجود دارد که می‌توان از آن‌ها استفاده کرد. لذا جمهوری اسلامی مفهومی مثل دولت- ملت را نیز به رسمیت شناخته است و در امور داخلی دیگران دخالت نمی‌کند. ازطرفی در جوامع بین‌المللی حضور دارد و حق عضویت می‌پردازد و در واقع با نظام بین‌المللی موجود تعامل دارد اما نقد خود را نیز مطرح می‌سازد.

چیستی تحولات نظام بین‌الملل؛ فرصت‌ها و تهدیدها

تحولات نظام بین‌الملل به چه صورتی هستند و چه فرصت‌ها و تهدیدهایی برای جنبش‌های اسلامی  به وجود می‌آورند؟ در مورد ماهیت تحولات نظام بین‌الملل، بحث‌های مختلفی وجود دارد، مثلاً یکی از بحث‌ها این است که امروزه نظام بین‌الملل در حال افول بوده و تضعیف شده است. این درحالی است که مدت زیادی آمریکا در این نظام قدرت مسلط بوده است و نظام بین‌الملل بصورت تک‌قطبی اداره می‌شده است. حال این وضعیت تک قطبی ضعیف شده است و بسیاری از متفکرین غربی نیز بر این نکته اذعان دارند. البته برخی از آن‌ها نیز این موضوع را نقد کرده‌ و عقیده دارند که آمریکا ضعیف نشده است، بلکه کشورهای دیگر قوی شده‌اند. برخی دیگر نیز معتقدند که نمی‌شود آمریکا را حذف کرده یا نظم جدید را بدون تأثیرگذاری آمریکا درنظر بگیریم. از دیدگاه آنان نظم بدون آمریکا هرج و مرج است، آمریکا یک حالت بی بدیل است و در نظم آینده نیز حضور دارد. درنتیجه معتقدند که آمریکا در نظم جدید نیز هنوز قدرتش را دارد ولی آن قدرت درجه اول نیست. به نوعی اکثر اندیشمندان به اینکه آمریکا در حال خارج شدن از قدرت درجه اول است اجماع دارند ولی ازطرفی باور دارند که آمریکا نیز همانند سایر قدرت‌ها به کارش ادامه می‌دهد.

 ازطرفی بازیگران جدیدی وارد این عرصه شده‌اند و کانون‌های متعدد قدرت شکل گرفته است، برخی بیان می‌دارند که یک نظم چند قطبی در حال شکل گرفتن است. ازجمله کشورهایی مثل چین، هند، روسیه، برزیل یا کشورهای عضو بریکس و کشورها یا سازمان‌های جدیدی در حال ظهور در عرصه بین‌الملل هستند و درواقع سعی می‌کنند که جایگزین نظم سابق شوند. همچنین کانون قدرت از غرب به شرق در حال حرکت است و یک نوع شکل جهانی می‌یابد. مناطق مختلف هر کدام با توجه به عناصر قدرتی که دارند، در حال قدرتمند شدن هستند و بازیگران نوظهور جدیدی در حال شکل گرفتن می‌باشند. مناطق از قدرت بیشتری برخوردار شده‌اند و نقش منطقه‌گرایی تقویت می‌شود. همچنین نقش بازیگران غیردولتی پس از شکل‌گیری انقلاب اطلاعات در حال افزایش و ارتقا است. با توجه به این شرایط بسیاری معتقدند که ما در حال وارد شدن به یک دوره جدید هستیم. ازنظر برخی متفکرین سه دوره تاریخی وجود دارد؛ دوره اول رنسانس است، سپس دوره‌ای است که آمریکا قدرت مسلط شد و دوره سوم در حال حاضر شروع می‌شود که آمریکا به‌تدریج ضعیف می‌شود و جهان در حال چندقدرتی شدن است و برخی‌ها به عنوان پساآمریکا از آن یاد می‌کنند، به این صورت که آن هژمونی مسلط آمریکا به علت رشد قدرت‌های نوظهور و ارتقای قدرت‌های منطقه‌ای در عرصه‌های مختلف کاهش میابد.

اما این وضعیت چه تأثیری می‌تواند بر جنبش‌های منطقه‌ای داشته باشد. کدام یک تضعیف و کدام یک تقویت می‌شوند. به نظر می‌آید که در نظم جدید نیروهای تندرو و رادیکال که به دنبال برهم زدن نظم هستند، تضعیف خواهد شد؛ به این دلیل که درحال حاضر قدرت‌های منطقه‌ای از شکل ایدئولوژیک خارج‌شده‌ و ماهیت آن‌ها اقتصادی شده است. مثلاً کشورهای چین، هند و برزیل عمدتاً انگیزه‌هایشان اقتصادی است و برای قدرت‌های اقتصادی نیز، امنیت و حفظ رقابت‌های اقتصادی در مناطق مختلف مهم‌ترین مسئله است. بنابراین آن‌ها به دنبال این هستند که در مناطق مختلف، قدرت‌های منطقه‌ای و درجه دو را تقویت و حمایت کنند و طبیعی است در این شرایط که کانون انرژی و بازار مصرف از اهمیت ویژه‌ای برخورد می‌شوند، کشورهای منطقه و قدرت‌های بزرگ نیز مخالف بی‌ثباتی در منطقه هستند. بنابراین بسیاری از نیروها و جنبش‌هایی که به دنبال برهم زدن نظم هستند، کاملاً محدود و تضعیف شده و بنابراین دوباره موضوع مبارزه با افراط‌گرایی و نیروهای مخالف با ثبات امنیت در دستور کار قدرت‌های جدید قرار خواهد گرفت.

دومین نکته این است که احتمالاً با توجه به اینکه قدرت‌های بزرگ جهت حفظ امنیت تجاری خود به دنبال حل بحران‌های منطقه‌ای هستند، مسائل منطقه‌ای با همکاری قدرت‌ها و کشورهای منطقه به تدریج به سمت یک راه حلی پیش بروند؛ مثلاً در منطقه خاورمیانه، چالش اسرائیل به عنوان مهم‌ترین مسئله، چالش‌های دیگر سوریه، لبنان و سایر مناطق، به نظر می‌آید که به تدریج این نظم هر چه سریع‌تر شکل گرفته و قوی‌تر شود. به این صورت می‌تواند مشکلات را حل و فصل کرده و جنبش‌هایی که درگیر این مسائل هستند، به تدریج از آن شکل چالشی با نظام موجود خارج شوند.

 و سومین نتیجه، تقویت جنبش‌های میانه‌رو، سنتی و فرهنگ محور است، اصولاً به خاطر اینکه در این نظم جدید، لیبرالیسم که جوهره نظم قبلی بوده است، تضعیف شده است، برخی با این حال می‌گویند که لیبرالیسم تضعیف نخواهد شد و کشورهای موجود نیز در همان چهارچوب لیبرالیسم عمل می‌کنند، اما بسیاری از کشورهایی که در حال حاضر وارد نظم جدید شده‌اند، بیشتر با وجه ضد استعماری هستند مانند کشورهای هند، برزیل، چین، آفریقای جنوبی در حوزه بریکس. بنابراین درست است که این کشورها به دنبال برهم زدن نظم لیبرالی نیستند، ولی بالأخره نظم لیبرال نسبت به قبل تضعیف خواهد شد و تا حدودی بومی‌گرایی تشدید شده و بحث یکسان‌سازی سبک زندگی که در نظام قبلی دنبال می‌شد، به آن شدت نمی‌تواند ادامه یابد و خود به خود تا حدودی این تنوع فرهنگی، تنوع سبک‌های زندگی تقویت می‌شود و این باعث می‌شود که مراکز مختلف با فرهنگ‌های مختلف از یک تشخص بیشتری برخوردار شوند. کسینجر کتابی دارد و در آن اشاره می‌کند که احتمال دارد جهان به بلوک‌های مختلفی با نظام‌های فرهنگی مختلف تقسیم شود.

اما این وضعیت که لیبرالیسم تضعیف شده و در هر منطقه، فرهنگ‌های بومی تقویت شوند، می‌تواند یک شمشیر دولبه باشد، چراکه می‌تواند زمینه‌ساز تقویت فرهنگ‌ها و مذاهب منطقه‌ای و سبک زندگی مذهبی باشد. به عنوان مثال احتمالاً سلفی‌گرایانِ مکتبی بسیار تقویت شوند، زیرا عمدتاً فرهنگ فقه محور هستند یا مثلاً کشورهای شیعی سعی کنند آن سبک زندگی و آموزه‌های شیعی‌گریشان را تقویت کنند و در واقع یک نوع بومی‌گرایی اسلامی شکل پیدا می‌کند. لذا رقابت‌های معنایی، گفتمانی، هنجاری و هویت‌های محلی تشدید می‌شود. وقتی مناطق به سمت بومی‌گرایی مذهبی و دینی بروند، خود به خود رقابتشان بیشتر شده و معمولاً آن‌ها نیز از همین ابزارهای تکنولوژیک و انقلاب‌های اطلاعاتی که در حال حاضر وجود دارد، استفاده خواهند کرد و معمولاً رقابت‌هایشان تشدید می‌شود و این بر بحث خود دولت‌ها اثر می‌گذارد؛ یعنی دولت‌هایی که جنبش‌پایه هستند، ازقبیل دولت عربستان، جنبش وهابیت و انقلاب اسلامی ایران یا پاکستان و قطر که تقریباً مبتنی بر یک جنبش فکری و دینی هستند و ترکیه مبتنی بر یک نوع جنبش اخوانی هست.

در این شرایط کشورها نیز به این دلیل که در داخل تقویت می‌شوند، معمولاً به سمت رقابت‌های گفتمانی با یکدیگر می‌روند، یعنی می‌تواند زمینه عثمانی‌گری، اسلام شیعی و سلفی‌گری را تشدید کند و در واقع یک رقابت فکری و فرهنگی جدیدی در منطقه شکل بگیرد؛ ولی در عین حال این تضعیف لیبرالیسم می‌تواند یک فرصت را نیز ایجاد کرده و آن فرصت شکل‌گیری تمدن‌های جدید یا تمدن‌های مکمل جدید است. وقتی نظم لیبرال دموکراسی تضعیف شود، طبیعی است که زمینه جهت تقویت تمدن چینی، روسی، تمدن اسلامی و مناطق مختلف ایجاد شود. همچنین تمدن اسلامی لایه‌های مختلفی دارد ازجمله تمدن‌های عربی، مالایی و ایرانی که هر کدام در درون تمدن اسلامی جای گرفته‌اند و قابلیت تقویت شدن را نیز دارند. البته زمینه‌هایی برایشان مطرح است؛ مثلاً در مالزی رهبرانشان از جمله بَداوی یا ماهاتیر محمد، بحث اسلام تمدنی را مطرح می‌کردند و حتی الگوی نوسازی و توسعه تمدنی‌شان را مبتنی بر اسلام هزاری قرار داده بودند. ازطرفی در ایران تمدن نوین اسلامی مطرح شد، ترکیه به دنبال یک نوع تجددگرایی و ایجاد پیوند میان سنی و عثمانی‌گری رفت. همچنین نوسلفی‌گری در پاکستان و قطر شکل گرفت. به نظر می‌رسد که زمینه و احیای این تمدن‌ها و اندیشمندان می‌تواند به رشد تمدن اسلامی و تقویت سازمان کنفرانس اسلامی کمک کند، منتهی این‌ مسئله نیازمند برنامه‌ریزی و مدیریت است.

 آخرین نکته بحث کاهش فشار بر ایران اسلامی به عنوان کانون و حامی جنبش‌های اسلامی است. هرچقدر که این فشار بر جنبش جمهوری اسلامی ایران کمتر شود، به نفع همه جبنش‌های اسلامی است. به هر حال، نقش ایران به عنوان حامی این جنبش‌ها بسیار مهم است. کاهش سلطه سیاسی و دلار، کاهش تهدیدهای امنیتی در ایران می‌تواند به بالندگی جنبش‌ها، خصوصاً جنبش‌های میانه‌رو و تمدن‌گرا کمک کند. درنهایت این تحولات، تهدیدها و فرصت‌هایی دارد که می‌توان با برنامه‌ریزی و مدیریت و سناریونویسی برای آینده بسیاری از تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد تا بتوانیم از این تغییر و تحول در نظم موجود، استفاده لازم را جهت بالندگی جنبش اسلام‌گرایی در جهان اسلام داشته باشیم.

دکتر طیبه محمدی کیا: امروزه جنبش‌ها دیگر نمی‌توانند رفتار مستقل شهاب سنگ‌گونه داشته باشند، بلکه با توجه به خط کشی‌های رسمی‌تر می‌توانند صرفاً به حالت نیابتی و قمرگونه به نقش خودشان ادامه دهند و از سوی دولت-ملت‌های قدرتمند در ازای ائتلاف‌هایی که در دوران گذار ایجاد می‌شود، ایفای نقش کنند.

برای بررسی نسبت میان جنبش‌های اسلامی و روابط بین‌الملل، از چشم‌انداز روابط بین‌الملل در سه سطح مشخص به بحث می‌پردازیم. در سطح نخست، به آسیب‌شناسی مطالعات جنبش‌ها در فضای دانشگاهی ایران می‌پردازیم، سپس نسبت میان جنبش‌های اسلامی و نظم بین‌الملل را توضیح داده و سرانجام به امکان‌های جایابی جنبش‌های اسلامی در نظم بین‌المللی جدید اشاره خواهیم کرد.

در ارتباط با آسیب‌شناسی مطالعات جنبش‌ها در ایران بایستی این نکته را مطرح کنیم که رهیافت غالب ما در بررسی جنبش‌ها در فضای آکادمیک ایران به شکلی ناخواسته بیشتر تحت تأثیر برنامه پژوهشی و گرایش‌های چپ قرار دارد. در واقع ما درگیر نوعی برنامه و گرایشی هستیم که پیش از انقلاب در فضای مطالعات جنبش‌ها رسوب کرده و مشخصاً روش‌شناسی این دسته از پژوهش‌ها را تحت تأثیر قرار داده و اکنون هم ما شاهد این قضیه هستیم که این روند به رشد خود ادامه می‌دهد. به عبارت دیگر، یک نوع نگاه و روش‌شناسی که برخاسته از تأملات چپ است، اگرچه به شکل نامرئی، همچنان بر مطالعات ما درباره جنبش‌ها در فضای جنبش‌ها اسلامی یا جنبش‌های اجتماعی حاکم است و اگر بخواهیم دلایل نَشت انگاره‌های این روش‌شناسی چپ را به مطالعه جنبش‌ها تبارشناسی نماییم باید به دو مبحث اشاره کنیم؛

ناتوانی اندیشه‌های چپ در بررسی جنبش‌ها

اول این که در فضای آکادمیک پیش از انقلاب، رویکرد اصحاب چپ، رویکرد فکری غالب در فضای مطالعات اجتماعی بود. در حوزه علوم اجتماعی نیز شاهد این مسئله بودیم که ادعای دانشی و ادعای علمیت آن‌ها گوش فلک را کر کرده بود و در چنین فضایی نخستین مطالعات جنبش‌ها در فضای آکادمیک ایران ایجاد شد. دلیل دوم این است که اساساً ادبیات مطالعات اجتماعی چپ توجه ویژه و تمرکز بسیار مؤکدی به مطالعه جنبش‌ها داشته است؛ چراکه رویکرد جنبش‌ها با آرمان‌گرایی ویژه چپ‌ها آمیختگی دارد و در واقع به عبارتی، بخشی از تلاش ایدئولوژیک چپ آرمان‌گرا است و حتی می‌توانیم بگوییم که بخشی از آرمان چپ را در خودش نهفته دارد. اما سؤال اینجاست که اگر بخواهیم از این روش‌شناسی بهره بگیریم، چه مشکلاتی برای مطالعه جنبش‌ها به ویژه جنبش‌های اسلامی در فضای بین‌الملل به وجود می‌آورد و این خط‌مشی‌های نامکشوف بر جای مانده از روش‌شناسی چپ به چه دلایلی ما را درگیر مشکل در مطالعه جنبش‌ها در عرصه بین‌الملل می‌کند. به سه دلیل می‌توانیم بگوییم که این روش‌شناسی ناتوان است؛

  • اول. جنبش‌ها را واحدهایی جداگانه در نظر می‌گیرد.
  • دوم. نقش بسیار بزرگی به جنبش‌ها می‌دهد.
  • سوم. فهم دقیقی از نظم بین‌الملل ارائه نمی‌کند.

در فضای مطالعه جنبش‌ها، در واقع ما شاهد این هستیم که رویکرد چپ، جنبش‌ها را به شکلی جدای از دینامیسم محیط در نظر می‌گیرند. ازطرفی به اتمسفر مؤثر در حوزه تنفسی جنبش توجهی ندارند و در واقع آن‌ها را در ارتباط با بافتاری که جنبش بر روی آن‌ها است و یا آن زمینه‌ای که جنبش بر خواسته از آن است، مورد بررسی قرار نمی‌دهند. اندیشه‌های چپ در مطالعه جنبش‌ها در حوزه بین‌الملل از این چشم‌انداز بسیار ناتوان ظاهر می‌شوند، چراکه رویکرد چپ در تشخیص چگالی محیط و چگالی محیط عرصه روابط بین‌الملل اساسا ناتوان و نابینا است. البته این دسته از مطالعات در ارتباط با توازن خطی قدرت و شناسایی تأثیر موقعیت‌ها بر همدیگر در فضای بین‌الملل رویکردها و دستاوردهای مثبتی داشته‌اند، اما در تشخیص فضای گسترده‌تر در نظم بین‌الملل و مشاهده محیط میان نیروها موفق نبوده‌اند. درواقع این رویکرد، فضاها به مثابه بافتاری که کنشگران در درون آن ایفای نقش می‌کنند را نمی‌تواند رصد کرده و ظرفیت‌های تعادلی میان قدرت‌ها را نظاره کند. رویکرد چپ اصولاً دینامیسم‌های سازنده نظم و آن ساختاری را که رفتار کنشگران را می‌سازد، مورد بررسی قرار نمی‌دهد، جنبش‌ها را بسیار عینی مورد مطالعه قرار داده و ارتباط آن‌ها را با کانتکس و زمینه لحاظ نمی‌کند.

البته در اینجا رویکرد چپ مدنظرمان، همان رویکرد چپ ارتدکس قدیمی است که در فضای آکادمیک ما نیز رسوب کرده است، نه مکتب انتقادی امروزی که رهیافت جدید مطالعات اجتماعی و رویکرد انتقادی است و بسیاری از این آسیب‌ها را مورد بازبینی قرار داده است.

دلیل دوم آن است که این رویکرد وزن بسیار زیادی برای جنبش‌ها قائل می‌شود. در واقع این نوع رویکرد جنبش‌ها را به مثابه بازیگرانی با کارویژه‌ای بسیار تعیین‌کننده، شناسایی آن‌ها به عنوان نقش‌آفرینی‌های یکه، گسترده و یکسویه در عرصه بین‌الملل در نظر می‌گیرد. رویکردهای چپ متأثر از ایدئولوژی تحلیلی‌ که دارند، اصالت ویژه‌ای به رویکردهای جنبشی در مقایسه با دولت-ملت‌ها در عرصه بین‌الملل می‌دهند و در واقع سهمی بزرگ‌تر از سهم (جنبش برای جنبش) قائل می‌شوند و آن‌ها را رقیب دولت- ملت‌ها که هستنده‌ها، کنشگران و بازیگران اصلی عرصه بین‌الملل هستند در نظر می‌گیرند.

دلیل سوم بحث نظم عرصه بین‌الملل است که درواقع رویکرد چپ به این دلیل که درگیر نزاع با اقتدار آشکار در عرصه بین‌الملل می‌شود، آن تمایز فهم میان نظم و هژمونی را به دست نمی‌آورد و نظم بین‌الملل را مساوی با قدرت هژمون در نظر می‌گیرد. در حالی که قدرت هژمون بخشی از نظم است و معرف وجوه ساختاری نظم می‌باشد. همچنین دیگرانی که رقیب قدرت هژمون هستند نیز بخشی از نظم و توازن قوا شناخته می‌شوند؛ مانند ایفای نقشی که جمهوری اسلامی ایران در فضای هژمونیک تک قطبی امروز دارد و دست به توازن قوا می‌زند.

با توجه به دلایل ذکر شده، رویکردی که ما نسبت به مطالعه جنبش‌ها داریم در سطح تحلیل خود جنبش، سطح تحلیل ارتباط جنبش با دولت-ملت‌ها و در سطح تحلیل ارتباط جنبش با عرصه بین‌الملل، رویکرد توانمندی نیست و ناگزیر از این هستیم که رویکرد دیگری اتخاذ کنیم؛ چراکه ما آنگاه که فضای روابط بین‌الملل را مطالعه می‌کنیم، سطح تحلیلمان را در عرصه نظم بین‌الملل در نظر می‌گیریم. در این عرصه شاهد خلاء نیستیم و عرصه بین‌الملل عرصه‌ای تهی از قدرت نیست، بلکه همه جای این فضا با نظم نامرئی از قدرت پر شده است و ساختارها و منظومه‌های قدرت بر روی این نظم سوار شده است.

ویژگی‌های خاص ساختار بین‌الملل

برای توضیح بهتر می‌توان از استعاره فضا-زمان اخترفیزیک انیشتین بهره گرفت، به این منظور که بتوانیم بافتار منتشر از قدرت در فضای نظم بین‌الملل را توضیح دهیم. این استعاره در واقع بخشی از نظریه نسبیت خاص انیشتین است که توضیح می‌دهد که ما در گیتی در گستره هستی خلاء نداریم و هیج قسمتی در جهان تهی و خالی نیست. بسیاری از اندیشمندان مثال تور را برای این نظریه به کار می‌برند، یک تور گسترده و نامرئی را می‌توانیم در گستره گیتی در نظر بگیریم که اجرام سماوی با چگالی و سنگینی‌های وزن متفاوتی که دارند در این تور قرارگرفته‌اند. مطمئنا هر توپی که روی تور قرار می‌گیرد، با توجه به سنگینی و وزنی که دارد یک فرورفتگی ایجاد می‌کند. حال اگر ما یک توپ کوچکی را روی این تور رها کنیم، به سمت نزدیک‌ترین و سنگین‌ترین کره‌ای که قرار دارد، کشیده می‌شود و این اتفاق در اجرام سماوی هم رخ می‌دهد. بنابراین شاهد این هستیم که مدارهای جاذبه بر اطراف این اجرام پدیدار می‌شوند. این را در عرصه بین‌الملل نیز می‌توانیم تطبیق دهیم؛ به این‌صورت که در بافتاری که به عنوان نظم می‌شناسیم، خمش‌هایی به وجود می‌آید و بازیگران اصلی بر مبنای آن چگالی و سنگینی‌شان، توانایی این را دارند که توسط مدارهایشان دیگر اعضا را جذب کرده و در واقع آن‌ها را بصورتی نیابتی مجبور به کنشگری ویژه‌ای کنند.

لذا ما با یک قدرت فراگیر و نظم گسترده‌ای در عرصه بین‌الملل روبه رو هستیم که مانند این فضا- زمان انیشتینی در همه جا گسترده شده است. اما سؤال اینجاست که این جنبش‌های مدنظر، درکجای این ساختار نظام بین‌الملل که پر از قدرت و اقتدار است قرار می‌گیرند و چه کنشی می‌توانند داشته باشند؟

الگوی کنش جنبش‌ها در نظام بین‌الملل

نقش آفرینی جنبش‌ها همانند اجرام کوچک‌تر سماوی می‌تواند مورد بررسی قرار بگیرد. در این زمینه می‌توان سه رفتار ویژه را برای جنبش‌ها در نظر گرفت. جنبش‌ها می‌توانند رفتار شهاب سنگ‌گونه، قمرگونه یا سیاره‌وار را در پیش گیرند.

۱٫ یک جنبش زمانی می‌تواند رفتار قمرگونه داشته باشد، که در مسیر حرکت خود جذب مدار جاذبه یک کشور یا یک دولت-ملت می‌شود. در این زمان، این جنبش برای آن دولت-ملت به قمر تبدیل می‌شود و در واقع نقش نیابتی برای آن دولت-ملت خواهد داشت. در این زمان است که این جنبش در دفاع از منافع این دولت-ملت ایفای نقش می‌کند و دیگر به عنوان یک موحودیت نظم‌ستیز شناخته نمی‌شود، بلکه در حالی که به اندازه یک دولت-ملت نیست، اما در درون این نظم ایفای نقش می‌کند و در دل این الگوی قمرگونه در ذیل یک رفتار پیرو‌پایه برای دولت ملتی که در مدار آن قرار دارد، نقش نیابتی دارد. شاید بتوانیم حزب‌الله را برای جمهوری اسلامی ایران یکی از نمونه‌هایی در نظر بگیریم که رفتار قمرگونه دارند. لذا در اینجا شاهد این قضیه هستیم که این جنبش خارج از نظم نیست و در دل نظم در رفتاری قمر گونه ایفای نقش می‌کند.

۲٫ در شکل دوم زمانی می‌توانیم شاهد رفتار سیاره‌وار یک جنبش باشیم که آن جنبش موردنظر روندهای دولت-ملت سازی را طی کند و در واقع در روند دولت- ملت‌سازی ادغام شود و در این وضعیت به مصابه بخشی از نظم مستقر درمی‌آید که در این حالت دیگر ما با جنبش رو به رو نیستیم، بلکه با یک موجودیت مشروع و معتبر در عرصه بین‌الملل رو به رو هستیم و در این حالت همچون سیاره‌ای در یک منظومه در درون اقتدار پراکنده قرار می‌گیرد و نسبت خودش را با اجرام بزرگ‌تر در فضای بین‌الملل نسبت خودش را باقدرت هژمونی یا سوپر پاور تعیین می‌کند و در واقع درگیر بخشی از توازن قوا خواهد شد. جنبش‌ها برای تبدیل به شکلی سیاره‌وار، ممکن است به شیوه نرم افزارانه قدرت را در دست بگیرند؛ مانند آن چیزی که ما در ارتباط با اخوان المسلمین در مصر یا مانند النهضه در تونس می‌بینیم که مُرسی از طریق انتخابات و رأی مردمی قدرت را در مصر بدست آورد و اگر با کودتا کنار نرفته بود، اکنون این جنبش در قامت یک دولت معتبر و مشروع در حال ایفای نقش بود. النهضه راشد غنوشی را نیز همینطور می‌توانیم مورد شناسایی قرار دهیم که دیگر به عنوان یک جنبش به حساب نمی‌آید، بلکه به عنوان بخشی از قدرت مشروع، به عنوان یک حزب در درون این دولت فعالیت می‌کند، بازیگری در سطح یک حزب سیاسی انجام می‌دهد و شریک در قدرت است. اما روش سخت افزارانه‌ای که جنبش‌ها می‌توانند قدرت را بدست بیاورند و به دولت- ملت تبدیل بشوند، روش دیگری است که در رابطه با طالبان مورد شناسایی قرار می‌دهیم. طالبان با وجود اینکه عنوان امارت اسلامی را برای خودشان انتخاب کرده‌اند، اما شاهد این هستیم که تلاش می‌کنند بیشتر الگوی سیاره‌گونه شدن را دنبال کنند و در قامت یک دولت-ملت نقش آفرین باشند. لذا مرزها را به رسمیت می‌شناسند، علاقه مندند که مورد پذیرش و شناسایی قرار گرفته، وارد مذاکره و تعامل با دولت-ملت‌های دیگر شوند و علاقه مند به حضور بیشتر در عرصه بین‌الملل هست.، لذا می‌بینیم که برای پذیرفته‌شدن و حضور د‌ر ساختار بین‌الملل و در دل این نظم پراکنده و گسترده تلاش می‌کنند که با وجود اینکه به شکل سخت افزارانه‌ای قدرت را بدست آورده‌اند اما در واقع از ماهیت جنبش بودن فاصله گرفته و دورتر شده و به دولت-ملت مجزایی تبدیل شوند. شاهد مثال آن است که امروزه طالبانی که از دل القاعده برخواسته‌اند با القاعده دچار مشکل شده و این مشکل به مرور سطح بالاتری به خود می‌گیرد و در حقیقت نشانه‌ای از این است که طالبان در حال دور شدن از حالت جنبشی و نزدیک شدن به این است که نقش تثبیت شده و دولت-ملت را بپذیرد.

۳٫ الگوی سوم، الگوی رفتار شهاب سنگ‌وار است. این الگو زمانی برای یک جنبش رخ می‌دهد که گرفتار در مدار اقتدار یک دولت-ملت نشود. در این حالت است که ما می‌بینیم این جنبش همانند شهاب‌سنگی سرگردان در منظومه به حرکت خود ادامه داده و بیشتر اوقات، سرنوشتی که آن شهاب سنگ می‌تواند داشته باشد، برخورد با جرم بزرگ‌تر یا مضمحل شدن از درون است که برای جنبش‌ها نیز تصادم با دولت-ملت‌های دیگر و تخلیه توان جنبش صدق می‌کند؛ هرچند این تخلیه توان جنبش به تخریب موضع دولت-ملت هم خواهد انجامید، مانند آن اتفاقی که در رابطه با برخورد سوریه، داعش و دولت عراق اتفاق افتاد. در این شرایط است که یک جنبش در فضای بین‌الملل کارکرد ضد نظم می‌یابد. همچنان نظم‌ستیز است و آن رویکرد جنبش بودن خود را حفظ می‌کند. البته شمار اندکی از جنبش‌ها در این هیئت دوام می‌آورند و آن درخشش ناگهانی لحظه‌ای را تجربه می‌کنند. نمونه‌ای که تجربه کرده‌ایم داعش بود که به عنوان یک آلترناتیو، کارکرد ضد نظم خود را ارائه داد که همان امارت خلافت اسلامی داعش بود و آن را بعنوان یک جایگزین برای بازیگر اصلی دولت-ملت در عرصه بین‌الملل عرضه کرد و به رقم اینکه به سرزمین، خاک و جمعیت دست یافت و توان استفاده از رسانه و تسلیحات را پیدا کرد اما دوام نیاورد و در حقیقت در دل این نظم از پیش تعیین شده و اقتدارهای تثبیت‌یافته مضمحل شد. در واقع وقتی یک جنبش رفتار شهاب‌سنگ گونه دارد، منافع دولت-ملت‌های تثبیت شده را مورد هدف قرار می‌دهد و از درِ ضدیت با فضای تثبیت شده و نظم استقرار یافته در می‌آید.

وضعیت جنبش‌ها در تحولات و نظم جدید بین‌الملل

باتوجه به سه الگویی که برای جنبش‌ها در عرصه بین‌الملل در نظر گرفتیم، سؤال بعدی که مطرح می‌شود این است که در نظم جدید، جنبش‌ها چه شرایطی را می‌توانند تجربه کنند. اگر این مسئله را بپذیریم که نظم مستقر و نظم تک قطبی پس از جنگ سرد دچار افول شده است و با نظریه پردازانی مانند کیسینجر، مرشایمر و حتی ای اچ کار هم رأی بشویم که از World on the Edge: the crisis of the Western liberal order یا آنگاه که از آغازِ آغاز دوران افول the beginning of the beginning  صحبت می‌کنند، باید ببینیم که این آغاز را کجا در نظر می‌گیرند و در حقیقت ما در کجای این تغییر نظم قرار داریم. برخی همانند مرشایمر متعقد هستند بحران مالی ۲۰۰۸ را می‌توانیم آغاز بحران افول آمریکا در نظر بگیریم. گروهی بر این باورند که رویکردهای اوباما ازجمله بحث لیدرشیپ بودن ایالات متحده و مدیریت، رویکرد چند جانبه‌گرایی، بهره‌گیری از قدرت نرم‌افزارانه، کاربرد دیپلماسی در کنار رویکرد نظامی به ویژه در خاورمیانه و آن دکترین سیاست خارجی که در قالب مدیریت از بیرون و تئوری آشوب به سامان طرح شد، نقطه آغازی بود که افول این هژمون را کلید زد؛ ازطرفی ایده‌هایی که در آن سند امنیت ملی گُلدواتر نیکولز که از ۱۹۶۸ به بعد رؤسای جمهوری ایالات متحده ملزم به ارائه آن هستند و رویکردی که اوباما مطرح کرد نیز تأثیر دارند. برخی دیگر بر این باور هستند که آغاز افول آمریکا اخیراً شروع شده است و آغاز آن را در سیاست‌های ترامپ رصد می‌کنند. ازجمله سیاست‌هایی که وی در قبال ناتو داشت. همچنین اقداماتی مثل کاستن پرداخت‌های به سازمان ملل و آن بدعهدی که در عرصه بین‌الملل روا داشت ازقبیل خروج از تفاهم نامه‌ها، توافق نامه‌ها و عهد نامه‌ها را درنظر می‌گیرند. لذا اگر این مسائل را بپذیریم، درواقع از نقطه آغاز افول عبور کرده‌ایم و در میانه این دوره گذار قرار داریم و می‌توانیم از این دوره به عنوان دوران‌گذار تثبیت‌شده یا تثبیت دوران گذار نام ببریم که مشخصاً با جنگ روسیه و اوکراین متوجه می‌شویم که در دل این تغییرات قرار داریم. طبق مباحث مرشایمر در نظم چندجانبه‌ای هستیم که روسیه، چین و ایالات متحده در آن ایفای نقش می‌کنند و اکنون یکی از این سه عضو درگیر یک جنگ واقعی است که این نظم را به چالش کشیده و دوره گذار را روبه روی ما قرار می‌دهد.

در آغاز دوران گذار که درواقع می‌توانست به شکل هر کدام از آن سه دوره باشد، با پدیده شکل‌گیری جنبش‌ها به شکل شهاب سنگ‌واره رو به رو بودیم، یعنی حالت سرگردانی که به شکل ناگهانی به عرصه بین‌الملل عرضه می‌شدند و در واقع تلاش می‌کردند که این نظم را به چالش بکشند. اتفاقاتی که رخ داده بود و ابزارهایی مثل فضای دیجیتال که در دست آن‌ها قرا داشت، به آن‌ها کمک کرده بود که توان بیشتری از آن چیزی که قابل پیش بینی بود، بدست آورند و این جنبش‌ها مخصوصاً داعش توان شبکه سازی مالی، یارگیری بین‌المللی، تأمین زنجیره آمادها و فضای لجستیکی و همچنین ایجاد نهادهای رسانه‌ای و پیام‌رسانی‌های بسیار متنوع و گسترده‌ای را بدست آوردند که در فضای دیجیتال، آن‌ها را اعمال کردند.

اما امروزه از آن دوران فاصله گرفته‌ایم و اینکه آیا هنوز هم جنبش‌ها بتوانند مانند شهاب سنگ در فضای روابط بین‌الملل حضور داشته باشند یا خیر، محل پرسش است. ازطرفی نزاع‌ها در عرصه بین‌الملل نسبت به فضایی که آغازگر افول بود، جدی‌تر شده است. همچنین خط کشی‌ها رسمی تر، سریع تر و آشکار تر شده است و دولت‌ها توان کنترل بیشتری در فضای دیجیتال دارند. امکان بهره‌گیری جنبش‌ها از فضای مجازی کمتر شده است و در واقع حکمرانی دولت‌های دیجیتال که به شکل به هم پیوسته در سطح جهانی فعالیت می‌کنند و امکان کنترل بیشتری را به آن‌ها می‌دهد، رخ داده است و در ازای این اتفاق‌ها، آن چیزی که می‌توانیم نتیجه بگیریم این است که جنبش‌ها دیگر نمی‌توانند رفتار شهاب سنگ‌گونه را داشته باشند، بلکه با توجه به خط کشی‌های رسمی‌تر می‌توانند صرفاً به حالت نیابتی و قمرگونه به نقش خودشان ادامه دهند و از سوی دولت-ملت‌ها در ازای این ائتلاف‌هایی که در دوران گذار ایجاد می‌شود، ایفای نقش کنند؛ مانند آن پدیده‌ای که امروز در سودان یا لیبی شاهد آن هستیم.

در انتها پنج سناریو را برای نظم جدید مطرح می‌سازیم و امکان نقش‌آفرینی جنبش‌‎ها را به شکلی خلاصه مطرح می‌کنیم.

ا. صلح سرد؛ وضعیتی که امروز در آن قرار داریم، وضعیت گذار تثبیت یافته.

۲٫ سناریوی چند بلوکی؛ گروهی از دولت-ملت‌هایی که بلوک‌های قدرت را می‌سازند و می‌توانند به عنوان واحدهای شناخته شده در عرصه بین‌الملل ایفای نقش کنند.

۳٫ سناریوی بحران دائمی؛ دوران آشفته و بحران‌زده بین جنگ که بر اساس دیدگاه ای اچ کار که یکی از چهره‌های رئالیست نظریه‌های روابط بین‌الملل است شناخته می‌شود. با تمرکز بر بحران‌های مالی ۱۹۳۱ و تجربه پایان سده ۱۹، آغاز سده ۲۰ و همانندی آن با بحران ۲۰۰۸ پیش می‌رود. در این شرایط نظمی که پیش بینی می‌شود، بحران دائمی است که بازگشت به بحران ۲۰۰۸ تلقی می‌شود.

۴٫ سناریوی چین و آمریکا the group of two که در واقع جهان دوگانه تقسیم شده میان آن دو را ترسیم می‌نماید.

۵٫ سناریوی چند جانبه‌گرایی اصلاح شده corrected multilateralism که آنتونیو گوترش در یک سخنرانی در شورای امنیت در ۲۳ آپریل ۲۰۲۳، مطابق ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ عنوان می‌کند که «جهان امروز ما در شرایط استثنایی است و تنش میان قدرت‌های بزرگ در اوج خود قرار دارد، چند جانبه‌گرایی مؤثر در نظم جدید، تنها راهکاری است که می‌توانیم پیش روی جهان قرار دهیم.» همچنین وی بیان می‌کند که باید به تعهدات حقوق بشری و تعهداتی که بر اساس آن‌ها سازمان ملل را بنا کرده‌ایم برگردیم. نکته جالب این است که صحبت‌های گوترش که بر چند جانبه‌گرایی مؤثر تأکید می‌کند، از سوی نمایندگانی که در شورای امنیت حضور داشتند، به چالش کشیده می‌شود؛ از جمله آن‌ها، نماینده برزیل است که در واقع این نکته را مطرح می‌کند که سیستم چند جانبه‌گرایی‌ که در ۱۹۴۵بنیان نهاده شد، قابلیت دوام سابق خود را در فضای ژئوپلیتیک امروز ندارد؛ چراکه مناطقی مثل آمریکای جنوبی، آفریقا یا خاورمیانه هیچ نماینده دائمی در شورای امنیت ندارند و بنابراین سیستم چند جانبه‌گرایانه‌ای که از نگاه گوترش تئوریزه می‌شود، هنوز بر مبنای رویکرد اروپایی ۱۹۴۵ پس از جنگ است و لذا قابلیت اینکه جهان جدید را به سمت نظمی با فرجام ببرد نخواهد داشت و به خاطر همین است که از چند جانبه‌گرایی اصلاح شده نام برده‌اند.

سرانجام اینکه هر یک از سناریوها را بپذیریم و با توجه به خط‌کشی‌های صریح و آشکار قدرت درسطح جهانی، جنبش‌ها ناگزیر از این هستند که رفتار ماهواره‌مانند یا قمرگونه را در پیش بگیرند یا اینکه در هیئت دولت ملت‌ها در بیایند و درگیر بازی در ضمیر نظم بین‌الملل شوند.  

دکتر محمدعلی فتح الهی: پدیده مقاومت راه‌گشای مبارزه با سلطه استعماری، ایجاد وحدت و نظام‌سازی در جنبش‌ها است.

عنوان بحث ما جایگاه مقاومت در نظم جدید بین‌المللی است؛ مقاومت یک امر هویتی است، لذا می‌توانیم در لایه‌های مختلف به آن بپردازیم. جنبه اول معرفت شناسانه است که با مفهوم مقاومت می‌توانیم بسیاری از پدیده‌ها از جمله جنبش‌های اسلامی را تعریف کنیم. جنبشی اسلامی است که در راستای مقاومت تعریف شود، یعنی اگر جنبش اسلامی با مفهوم مقاومت نخواهد ارتباط برقرار کند و در راستای مقاومت اسلامی تعریف شود، جنبش اسلامی نخواهد بود.

رابطه جبش‌های اسلامی با مفهوم مقاومت

۱٫ در رابطه با مفهوم مقاومت باید گفت که در وهله اول ضد صهیونیستی است و در ضدیت سلطه جهانی آمریکا تعریف می‌شود. لذا هر جنبشی که نخواهد در این راستا عمل کند، اسلامی نخواهد بود. درواقع جنبه معرفت شناسانه مقاومت می‌تواند به ما کمک کند که کدام جنبش را اسلامی بدانیم.

۲٫ وحدت اسلامی با مقاومت تعریف می‌شود، اگر کشورهای جهان اسلام بخواهند وحدت اسلامی داشته باشند بر محور مقاومت اسلامی می‌توانند به این وحدت برسند. اصولاً تجمیع کشورهای اسلامی و هویت واحد یافتن آن‌ها با مسئله قدس و مقاومت ضد صهیونیستی معنا پیدا کرده است. خود شروع و تشکیل سازمان کنفرانس اسلامی بر محور قدس و حمایت از آن است. روز جهانی قدس توسط حضرت امام پیشنهاد شد که یک محوری برای تعریف جهان،َ هویت و وحدت اسلامی است. این درحالی است که در حال حاضر ممکن است جنبشی با نام اسلامی با اسرائیل و صهیونیست‌ها نزدیکی داشته باشد و حتی در عمل ساخته دست آن‌ها باشد ولی به هر حال مفهوم مقاومت این پتانسیل را دارد که معیاری برای معرفی جنبش‌ها باشد و بسیار اهمیت دارد. مقاومت علاوه بر جنبه معرفت شناسانه، یک جنبه هستی شناسانه دارد و در واقع زندگی سیاسی و بین‌المللی را شکل می‌دهد. از طرفی تمامی فعالیت‌ها و افت‌وخیزها را تعریف می‌کند و موتور متحرکه‌ای برای فعالیت‌های سیاسی و بین‌المللی کشورها و جریانات اسلامی است. بیش از چهل سال است که از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد و تمامی هستی سیاسی و بین‌المللی آن و هم‌پیمانانش با موتور محرکه مقاومت شکل گرفته است. مقاومت را می‌توان احساس و درک کرد و می‌توان با آن زندگی کرد؛ به عبارتی صرفاً یک شناخت نیست، بلکه حقیقت و ماهیت سیاست خارجی یا سیاست بین‌المللی است. جمهوری اسلامی و بسیاری از نهضت‌ها و جنبش‌ها ازجمله حزب‌الله لبنان، انصار الله یمن، حرکت‌های اسلامی در عراق را دربرمی‌گیرد. لذا این مقاومت جنبه هستی شناسانه خود را در سطح نظام بین‌الملل نشان می‌دهد.

۳٫ جنبه سوم مقاومت، قدرت نظام سازی آن است. مقاومت در واقع مثل یک نظام حقوقی که می‌تواند به روابط موجود نظم دهد، اگر همه کشورها (به فرض ده کشور، جامعه، جنبش) خود را در مسیر مقاومت تعریف کنند و مقاوم باشند، این مفهوم می‌تواند روابط میانشان را تنظیم و مدیریت کند. لذا اگر نظم جدید جهانی را تضعیف سلطه آمریکا بدانیم و جهانی داشته باشیم که در آن کشورها و قدرت‌های مقاوم وجود داشته باشند، یک نظم جدیدی برای این محور شکل می‌گیرد، به معنی که مقاومت می‌تواند جنبه نظام سازی حقوقی خودش را نشان دهد.

فرصت‌های بادآورده در طول تاریخ برای غرب استعمارگر

زمانیکه تاریخ استعمار (جدید و قدیم) را که مطالعه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که استعمار با اتکا به قدرت درونی خود، این سلطه بر جهان را به دست نیاورده است، بلکه با بهره گیری از فرصت‌هایی که بدون زحمت برای آن پیش آمده، توانسته این موقعیت استعماری و این قدرت جهانی را برای خود به ارمغان بیاورد که چه استعمار انگلیس و چه استعمار و سلطه جهانی آمریکا از این قاعده مستثنی نیستند. اگر به استعمار انگلیس نظری داشته باشیم، حملات نادر شاه به هند و نابودسازی ارتش آن عامل بهم ریختن اقتصاد و جامعه هند شد. بعد از هند، یکی از سرداران نادر به نام احمد شاه دُرانی که بعدها افغانستان را تأسیس کرد، آن‌قدر به هند حمله کرد که شاکله امپراتوری مسلمان هند از هم فروپاشید و یک زمین سوخته‌ای برای کمپانی هند شرقی شد که به راحتی هند را تسخیر و استعمار ۳۰۰ ساله خود بر این کشور را پایه گذاری کرد و از آنجا با بقیه کشورها قدرت خودشان را جلو بردند.

مثال دیگر نقشی است که دولت روسیه تزاری در تاریخ چند صد ساله گذشته ایفا کرده است. روس‌ها سال ۸۳۰ قمری، تقریباً حدود ۲۰ سال قبل از فتح قسطنطنیه، امپراتوری خود را شروع کردند، یعنی سرزمین مسکو را تصرف کرده و حکومت روسی را شکل دادند. وقتی در سال ۸۵۰ قمری،  عثمانی‌ها قسطنطنیه (استانبول فعلی) را فتح کردند، همه مسیحیان ارتدکس به مسکو فرار کردند و روسیه حامی ارتدکس‌های جهان شد. تزار روس اعلام کرد که به جای امپراطور روم شرقی، حامی ارتدوکس‌های جهان است و از آن زمان در منطقه تبدیل به قدرتی شد. در آن دوره قدرت‌های موجود در منطقه (ایران، عثمانی، روسیه و هند) بایکدیگر در رقابت بودند، رقابت‌ها و جنگ‌هایی این قدرت‌ها داشتند، با این وجود که ماهیتشان براساس رقابت‌های قدرت‌های سنتی بود و شکلی استعماری نداشت، بهترین زمینه برای این مسئله شد که انگلیسی‌ها به‌راحتی بتوانند در معادلات منطقه حضورداشته باشند و مقاصد استعماری خود را بنیان‌گذاری کنند و ادامه دهند. لذا زمانی که روس‌ها در سال ۸۳۰ تأسیس شدند، بلافاصله از سال ۸۵۰ وارد یک معرکه‌ای از رقابت‌ها شدند و در واقع ایدئولوژیک شدن نظام روسی بعد از ۲۰ سال رخ نمود. این بارِ ایدئولوژیکی، آن‌ها را مجبور به بسیاری از فعالیت‌های سیاسی کرد. به این‎‌صورت که همیشه بعد از جنگ‌های مختلفی که با عثمانی‌ها، ایران و حتی بعضاً با اروپایی‌ها داشتند، زمینه برای انگلیسی‌ها مساعد می‌شد تا بتوانند امپراطوری جهانی خودشان را گسترش دهند. این نقش تا زمان سقوط امپراطوری تزاری وجود داشت. حتی بعد از اینکه شوروی ایجاد شد، دوباره این بارِ ایدئولوژیک بر نظام روسی حاکم بود و یکسری هزینه‌ها و مداخلاتی می‌کرد که نه با منافع ملی‌اش مناسبتی داشت و نه به عنوان یک قدرت استعماری می‌توانست مطرح شود. بنابراین روسیه همواره جاده صاف کنی برای استعمار جهانی بود و سقوط شوروی این معادله چند صد ساله را بهم ریخت و استعمار در رأس آن آمریکا، از این عامل محروم شد؛ لذا مسئله آمریکا و نظام سلطه، مسئله روسیه بود و می‌بایست نقشی برای روسیه باید تعریف می‌کردند تا بتوانند ادامه دهند. بحران اوکراین را شاید بتوانیم در این راستا تحلیل کنیم که هنوز به سرانجام نهایی نرسیده است. به عبارتی نه آمریکایی‌ها توانسته‌اند که یک نقش جدیدی برای روسیه تعریف کنند و نه روس‌ها توانستند یک مسیری که می‌خواهند را ایجاد کنند. درنهایت با استناد به این اتفاقات متوجه می‌شویم که یک نظم جدید در حال تکمیل شدن است و فرصتی ایجاد می‌شود که بتوانیم با مفهوم مقاومت که یک امر هویتی است و کارکردهای گوناگون معرفت شناسانه، هستی شناسانه و نظام‌سازی حقوقی دارد، به تحلیل موارد جدید بپردازیم؛ چراکه این منطقه با استفاده از مفهوم مقاومت توانایی این موارد را دارد و برای تحلیل‌های ما کمک خواهد کرد.

دکتر فوزی در انتهای نشست نکاتی را اضافه فرمودند:

تفاسیر مختلف از جنبش‌ها

در رابطه با اینکه آیا دوره جبش‌ها پایان یافته است یا خیر، باید گفت که بستگی به نوع نگاهمان به جنبش‌ها دارد. گاهی اوقات ما جنبش‌ها را به شکل یک واکنشی در مقابل استعمارگری غرب می‌دانیم. یعنی جنبش‌های اسلامی صرفاً به علت نفوذ کشورهای غربی، مشکلات اقتصادی و حتی چالش‌های هویتی واکنشی در مقابل غرب هستند. یعنی اگر استعمار نبود، جنبش‌ها نیز شکل نمی‌گرفتند.

اما رویکرد دیگر مطرح می‌کند که جنبش‌ها در واقع یک ریشه هویتی-تمدنی دارند. در واقع این ریشه هویتی و تمدنی باعث شده است که این جنبش‌ها شکل بگیرند. لذا اگر به این مسئله معتقد باشیم که جنبش‌ها در مقابل اندیشه‌ها یا بحران‌ها شکل می‌گیرند. باوجود اینکه بحران‌ها در حال کمتر شدن هستند و حتی در نظم جدید در مناطق مختلف ممکن است کاهش بیشتری داشته باشند و از طرفی فشار دولت‌ها موجب می‌شود که این جنبش‌ها محدودتر شوند. اما به نظر می‌آید که ضمن اینکه یکسری عوامل عینی در شکل‌گیری جنبش‌ها مؤثر هستند، ولی در واقع یک بنیاد هویتی، فکری، تمدنی و نظری دارند. در واقع به بنیادهای دینی برمی‌گردند. اسلام یک تمدن جدید را از ابتدا شکل داده است. لذا اندیشه اسلام با این حرکت‌ها، به دنبال خلق یک جهان، دنیا، تمدن و یک انسان جدید بوده است. این انسان جدید معتقد است که در آخرالزمان نزدیک‌تر می‌شود.

بنابراین اگر به جنبش‌ها این‌گونه نگاه کنیم، یک بنیاد فکری هستند که مسلمانان همیشه شرایط موجودشان را باتوجه به آن بنیاد نظری مقایسه می‌کنند و احساس می‌کنند که این سبک زندگی غربی با آنچه که در بُعد دینی اعتقاد دارند همسویی ندارد.

لذا این یکی از بحث‌هایی است که جنبش‌ها را شکل می‌دهد. در واقع جنبش، انقلاب و تمایل به اصلاح در ذات انسان مسلمان قرار دارد. تا زمانی که ایده‌آل تایپ او شکل نگیرد و در عرصه عمل وارد نشود، کنار نمی‌کشد. لذا اگر جنبش‌ها را به این مفهوم متصور شویم، صرفاً با پایان یکسری چالش، پایان نمی‌پذیرند و همواره ادامه دارند.

حمایت گزینشی جمهوری اسلامی از جنبش‌ها

در رابطه با بحث جمهوری اسلامی و جنبش‌ها، در اوایل انقلاب روندی در کشور شکل گرفت مبنی بر اینکه کشور را باید بطور کامل در اختیار جنبش‌های اسلامی یا غیر اسلامی مثل جنبش‌های آزادی قرار داده و از آن‌ها بصورت کامل حمایت کنیم. ازجمله افرادی از قبیل محمد منتظری در همان  اوایل انقلاب یک همایش بزرگی در ایران تشکیل دادند و تمام نهضت‌های آزادی بخش را به تهران دعوت کردند و اعتقاد داشتند که باید این جنبش‌ها را سازماندهی کنیم تا ایران تبدیل به مرکز جنبش‌ها و انقلاب‌ها شود. باورشان این بود که انقلاب اگر در یک کشور بماند، راکد می‌شود و از بین می‌رود، لذا باید مستمر باشد. اما در همان دوره مطابق با نظر اکثریت فقهایی که در قانون اساسی دخیل بودند، این نکته مطرح شد که ما نمی‌توانیم از همه این جنبش‌ها حمایت کنیم؛ چراکه بحث مرزها و عدم دخالت در امور دیگران اهمیت فراوانی دارند. حمایت از جنبش‌ها بیشتر به شکل حمایت معنایی مصداق دارد و اتفاقاً خیلی به جنبش‌های آزادی بخش به جای جنبش‌های اسلامی تأکید می‌شود. لذا جمهوری اسلامی نگاهی گزینشی به جنبش‌های اسلامی دارد. حتی امام خمینی (ره) نیز جنبش‌هایی را قبول داشتند که به معنایی آزادی بخش باشند و دنبال آزادی انسان‌ها باشند. امروزه خود مقام معظم رهبری نیز همین نگاه را دارند. گفتمان جمهوری اسلامی به مرور به این سمت رفت که هر اسلامی را قبول نداریم. بلکه اسلام ناب محمدی در مقابل اسلام آمریکایی مطرح می‌شود. هر کسی که معتقد به یک نوع اسلام آمریکایی است، به معنایی اسلام نیست. بعد از آن بحث اسلام شیعی و سنی مطرح است. سپس بحث نوع نگاه به اصلاح؛ یعنی نوع تفسیری که از مبارزه با ظلم، طاغوت و مفاهیم اسلامی است. همه این مباحث را وقتی در کنار یکدیگر قرار می‌دهیم، می‌بینیم جمهوری اسلامی ایران از هر جنبشی حمایت نمی‌کند، صرفاً از جنبشی حمایت می‌کند که ضد استکبار و سلطه آمریکا در جهان و طرفدار مقاومت باشد. عمدتاً به همین دلایل مقابل جنبش‌های دیگر از جمله داعش می‌ایستد. داعش نیز یکی از جنبش‌های اسلامی بود. بسیاری از اعضای آن قاری و حافظ قرآن بودند ولی تفسیرشان از اسلام، تفسیر خوارج بود که از نظر جمهوری اسلامی قابل قبول نبود، چراکه در ایران نظام شکل گرفته است و پای منافع ملی و مصلحت جامعه درمیان است.

جنبش‌های اسلامی مرحله‌ای به نام جنبش-جنبش دارند، یعنی همه جنبش‌ها در کنار یکدیگر قرار دارند، مثل ایران قبل از انقلاب. بطوری که ما حتی تحت تأثیر اخوان المسلمین قرار داشتیم. بعنوان مثال نواب صفوی در مسافرتی به مصر با رهبر اخوان دیدار کرد و خیلی تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفت. ازطرفی بسیاری از کتاب‌هایی که ترجمه کرده‌ایم، کتاب‌های اخوانی‌ها است و فضا به شکل ضد استعماری و ضد استبدادی بود. اخوانی‌ها تا اوایل انقلاب از انقلاب ایران حمایت می‌کردند، اما زمان جنگ حمایتشان به عربیت چرخید و از صدام حمایت کردند. سپس به تدریج اتفاقاتی رخ داد و به‌مرور فاصله ایجاد شد. از طرفی یک رقابتی میان اسلام سنی و شیعی شکل گرفت. به نحوی که مرسی پس از روی کار آمدن، حتی زمانی که به تهران ‌آمد، حاضر نشد با مقامات ایرانی دیدار کند. درنتیجه به نظر می‌آید که جنبش‌ها وقتی در مقام دولت قرار می‌گیرند، این رقابت‌ها ایجاد می‌شوند. شاید یک سیاست این باشد که ضمن حمایت از جنبش‌های اسلامی، اجازه ندهیم که به مقام دولت سازی برسند، زیرا وقتی در موقعیت دولت سازی قرار بگیرند، تا حدی امکان دارد که فاجعه ایجاد شود.