دکتر ابوالفضل بازرگان؛ دانشآموخته دکتری روابط بینالملل از دانشگاه تهران، استاد مدعو مرکز مطالعات آمریکا
حضور دوباره آقای ظریف بعد از کلابهاوس، سخنرانی وی در انجمن اندیشمندان علومانسانی و نشست تخصصی دیپلماسی از نظریه تا عمل، سبب شد من نسبت به پیشینه ذهنی، معرفتشناسی و روششناسی تحلیلی ایشان، بیشتر کنجکاو شوم و نوشتار حاضر را بر اساس بررسی ادعای اخیر ایشان با عنوان «امنیتیسازی ایران» بنویسم.
در حقیقت نوشتار حاضر نه یک متن کلیشهای در نقد سیاسی، حزبی و جناحی از شخصیت ایشان و یا متن برجام و یا بر مبنای آمریکا دوستی یا آمریکاستیزی است بلکه یک نقد و بررسی جدید با مبنای علمی، مبتنی بر نظریههای بینالملل و با مطالعه موردی ادعای «بزرگترین دستاورد برجام، خروج ایران از امنیتیسازی بود»، است.
توجه ویژه بنده بهعنوان یک پژوهشگر به دکتر ظریف، نهتنها در مقام یک سیاستگذار بلکه بهعنوان یک عالم به رشته روابط بینالملل و استاد دانشگاه نیز بوده است و شاید برای همین باشد که جمله «من رئالیسم را قبول ندارم»، در آن صوت ۳ ساعته لو رفته، بیش از همه انتقادها به ایشان، برای من مهم به نظر میرسد. ایشان به گفته خودشان یک سازهانگار هستند و رئالیسم را قبول ندارند.
اجازه بدهید کمی با مبانی فکری سازهانگاری آشنا شویم. سازهانگاری به اعتقاد بسیاری از خود سازهانگارها یک نظریه علمی نیست بلکه یک فرانظریه و چارچوب تحلیلی است که از ابتدای دهه ۱۹۹۰ میلادی توسط الکساندر ونت بهعنوان راهی میانه بین نظریههای خردگرا و پساساختارگرا، پا به عرصه سیاست بینالملل گذاشت.
اصول اولیه این مکتب، تمرکز بر انگارهها، معانی، مفاهیم، ذهنیتها و هویتها است. به باور این مکتب، این ذهنیت و هویت تصمیمسازان است که رفتار دولتها و جنس ساختار را شکل میدهد. شاید معروفترین جمله ونت، مبانی فکری این مکتب را روشن کند؛ آنارشی (ساختار نظام بینالملل مبتنی بر فقدان اقتدار مرکزی) آن چیزی است که دولتها از آن میفهمند.
این مکتب پیگیری منافع دولتها را در تغییر در ذهنیتها و معانی، از تغییر ایجاد ساختار بینالاذهانی ممکن میداند. به بیان سادهتر، این مکتب معتقد است از راه ایجاد ذهنیت مناسب در دولتهای دیگر نسبت به خود و نزدیکتر کردن معانی مشترک بین یکدیگر میتوان منافع خود را پیش برد.
سازه انگاری بعد از فروپاشی شوروی و عصر تکقطبی آمریکایی، بهعنوان یکی از رویکردهای فکری مسلط در مجامع علمی رشته روابط بینالملل قرار گرفت و انصافاً یکی از موفق ترین چارچوبهای تحلیلی را برای فهم علت رفتار دولتها در اختیار پژوهشگر میگذارد؛ برای مثال سازهانگاری برای فهم علت رقابتهای کشورهای خاورمیانه، با ریشهیابی در هویتهای متضاد درونی این منطقه، کمک بسزایی میکند اما این مکتب فکری مانند هر رویکردی دیگر، بینقص نیست که جلوتر بدان بیشتر میپردازیم.
از کارویژههای مهم سازهانگاری، ذهنیتدهی و برساختسازی از واقعیت است. به بیان دیگر، «آن تصویری که از واقعیت در ذهن شما شکل میگیرد، مهمتر از خود واقعیت است» و آقای ظریف از این قاعده، بارها و بارها استفاده کرده است؛ از ارائه تصویر رفاقت نزدیکش با جان کری تا ایجاد گفتمان «نگذاشتند»، بعد از شکست برجام. آخرین برساخته ایشان، «هدف آمریکا و اسرائیل از پرونده هستهای ایران، امنیتیسازی از ایران بود و نه امنیتی» است.
برای بررسی این ادعا، باید اشاره مختصری نیز به نظریه «امنیتینمایی» از باری بوزان و اولی ویور از مکتب کپنهاگ کرد. این نظریه که از دل مبانی سازهانگاری خارج شده است، بیان میکند که چگونه امنیت در سیاست جهانی عمل میکند و چگونه «تهدید»، برساخته اجتماعی میشود.
امنیتینمایی به فرایندی گفته میشود که طی آن یک بازیگر، یک موضوع یا یک بازیگر دیگر را بهعنوان یک تهدید وجودی به مخاطبین خود بفروشد و توسط مخاطبین، مورد قبول قرار گیرد تا عامل امنیتینمایی بتواند راحتتر و با هزینه کمتر از تمام ابزارهای فرا روال به نتیجه برسد.
وقتی هدف از پیگیری یک سیاست را یک چیز مشخص در نظر بگیریم پس نحوه مقابله با آن را نیز در راستای آن در نظر خواهیم گرفت؛ یعنی اگر هدف فشارهای آمریکا و اسرائیل بر ایران را امنیتینمایی در نظر بگیریم و نه امنیتی پس نحوه مقابله با آن را نیز بر آن مبنا قرار خواهیم داد. مبنایی که شاید از قول منتقدین آن «آتو ندادن» یاد میشود.
در دیداری که بهتازگی با آقای دکتر ظریف در نشست تخصصی دیپلماسی از نظریه تا عمل، در دانشکده مطالعات جهان داشتم، از ایشان در انتهای جلسه، مجموعه سؤالاتی درباره ادعای اخیر ایشان در مورد امنیتیسازی ایران که «برجام توانست ایران را از امنیتیسازی خارج کند و بهخاطر برجام، ترامپ در همراهی اروپا با خود، در سازمان ملل شکست خورد»، پرسیدم. سه سؤال اصلی من از ایشان این بود:
۱٫ با پذیرش پیشفرض امنیتیسازی از ایران، مگر نه اینکه این پروژه طی روندی چند جانبۀ طولانی و حرفهای از راه ابررسانهها، ابرمدیاها و رژیمهای بینالمللی صورت میگیرد که بیشتر در اختیار قدرتهای بزرگ است پس کشورهایی که به این ابزارها دسترسی ندارند، چقدر میتوانند برای خروج از پروژه امنیتیسازی حساب باز کنند؟
۲٫ با قبول این پیشفرض که به قول آقای ظریف، بزرگترین دستاورد برجام، خروج از امنیتیسازی بوده است، دستاورد این خروج در عمل و روی زمین، برای امنیت و منافع ملی ایران چه بوده است؟ آیا مگر نه اینکه زمانی که ایران تمام تعهدات خود را در برجام انجام میداد، ترامپ با گفتمانسازی «ما اجازه نمیدهیم ایران به بمب اتم دست پیدا کند»، با یک امضا از برجام خارج شد و کمپین فشار حداکثری را بر ایران تحمیل کرد و تقریباً تمام دنیا مجبور به پیروی از تحریمهای آمریکا شدند؟
مگر نه اینکه زمانی که ایران در برجام بود، آمریکا، سپاه پاسداران، ارتش رسمی برونمرزی یک کشور حاکمیتدار عضو سازمان ملل را در لیست تروریستی قرار داد و عالیترین ژنرال ارشد رسمی ج.ا.ایران را در فرودگاه یک کشور ثالث، آشکارا ترور کرد؟ پس چگونه ایران از امنیتیسازی خارج شده بود و اگر شده بود، آمریکا چگونه بهراحتی توانست این اقدام غیرقانونی را انجام دهد و دنیا سکوت کند؟
3- اگر هدف آمریکا و اسرائیل امنیتیسازی ایران بود و نه پیگیری اهداف امنیتی پس شروط ۱۲گانه پمپئو، چگونه قابل توضیح است که همگی بر ابزارهای دفاعی و امنیتی ایران، از موشکی تا نیروهای نیابتی در منطقه را هدف قرار داده بود؟
خلاصه پاسخی که دکتر ظریف با عصبانیت داد، این بود که «ترور سردار سلیمانی بهخاطر کاری بود که ما در اردیبهشت ۹۸ کرده بودیم» و از توضیح بیشتر آن با گفتن این جمله که «یک سری چیزها را نمیتوانم بگویم»، طفره رفت. این جواب برای من خیلی تعجببرانگیز بود، اینکه ایشان بهعنوان یک مقام سیاسی، محدودیت در گفتن اطلاعات دارند، بیشک قابل درک است اما چه چیزی و چه اقدامی از سوی ما در اردیبهشت ۹۸ صورت گرفته است که بتواند ترور ژنرال سلیمانی را از سوی آمریکا توجیه کند؟ این اولین باری نیست که آقای ظریف بهجای شماتت طرف مقابل، با برسازی از واقعیت، طرف خودی را سرزنش میکند.
اگر از دوگانهسازی میدان و دیپلماسی بگذریم، نمونه اخیر آن در کلابهاوس بود که ایشان بیان داشتند: «دو هفته قبل از سخنرانی بوش، کشتی «کارن ای» حاوی تسلیحات، نزدیک کرانه باختری پیدا شد که گفته میشد متعلق به ایران است و این سبب شد که بوش ایران را در محور شرارت بخواند»؛ به بیان دیگر یعنی بیش از یک دهه تلاش ایران برای بهبود روابط با دنیا، از سیاستهای بازسازی و تنشزدایی با دنیای آقای رفسنجانی تا گفتگوی تمدنهای آقای خاتمی که سازمان ملل، سال ۲۰۰۱ را به همین نام نامید، هیچ اثری در جلوگیری از محور شرارت خواندن ایران توسط آمریکا نداشت اما یک کشتی که آخر معلوم نشد برای کجا بوده است، سبب این اتفاق شد؟
سؤالی که در اینجا مطرح میشود، این است که آقای ظریف با آن ذهنیت سازهانگارانه خود واقعاً این گونه باور میکند و هیچ خبری از سیاستهای کلان خارجی دولتها، بهویژه ابرقدرتی مثل آمریکا در خاورمیانه ندارد یا با این گفتمانسازی، سعی در برساختسازی واقعیت در ذهنیت مخاطبان خود دارد؟
در مورد ترور ژنرال سلیمانی نیز همینگونه است. اعمال حسننیت ما در قبال آمریکا و دنیا، پذیرش بیشترین و بیسابقهترین رژیم نظارتی دنیا از سوی آژانس، اثبات صلحآمیز بودن برنامه هستهای با اجرای کامل برجام حتی تا یک سال بعد از خروج ترامپ، دقیقاً چگونه سبب خروج ایران از امنیتسازی شد که ترامپ بهراحتی بدون هیچ هزینهای توانست حجم بیسابقهای از خسارت را به ایران تحمیل کند؟ سرانجام دستاورد ادعای خروج از امنیتیسازی توسط برجام، در عمل و روی زمین، برای امنیت و منافع ملی ایران چه بوده است؟
واقعیت این است که امنیتیسازی، یک هدف نیست که بتوان آن را بهراحتی برای همیشه رد کرد بلکه امنیتیسازی تنها یک ابزار مدیریت هدف امنیتی بازیگر عامل است. دولتها از ابزارآلات گوناگون برای اعمال هدف مطلوب خود به بازیگر رقیب یا دولت مورد هدف استفاده میکنند. این ابزارها از تهدید و تشویق تا تحریم و تحدید، توسط رژیمهای بینالمللی تا اثرگذاری بر افکار عمومی داخلی و دنیا و… استفاده میکنند تا با فشار چندجانبه، سبب تغییر رفتار دولت مورد هدف شوند. امنیتیسازی نیز یکی از این ابزارهای فشار است.
همان گونه که امنیتیسازی صدام حسین با گفتمان تسلیحات کشتارجمعی، یک ابزار برای فشار به عراق بود اما آیا واقعاً حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ بهخاطر تسلیحات کشتارجمعی بود که هیچوقت پیدا نشد؟ و یا اگر صدام حسین با هر قیمتی تلاش میکرد که حسننیت خود را ثابت کند، آمریکا از اهداف و منافع خود در عراق صرفنظر میکرد؟ مگر قذافی که دقیقاً همین کار را با آمریکا و غرب انجام داد، مانع از حمله ناتو به لیبی شد؟
ج.ا.ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. پروژه امنیتیسازی که از پروژه هستهای ایران شروع شد و به موشکها، حضور منطقهای و اکنون به پهپادهای ایران کشیده شده است، آیا هدف نهایی، امنیتیسازی ایران است یا هدف، استفاده از امنیتیسازی برای افزایش فشار به ایران با هدف کنترل تسلیحات و کنترل قدرت ایران است؟ اگر فرض را بر امنیتیسازی هدف قرار دهیم، حد یقف تلاش برای تغییر در انگارهها و ذهنیت نسبت به ایران برای خروج از امنیتیسازی تا کجا خواهد بود؟ تا کجا باید خلع سلاح شد و اجازه نظارت داد تا با اطمینان بشود از امنیتسازی خارج شد؟
نقدی که در این نوشتار به آقای ظریف وارد میشود، نقدی است که بیشتر به سازهانگارها وارد است. تمرکز بیش از حد بر انگارههای ذهنی و معنایی و عدم توجه به شرایط ژئوپلیتیک، رقابتها، تضاد منافع، تهدیدات و معمای امنیتی، عدماطمینان از نیات یکدیگر و امکانپذیر نبودن اعتماد به یکدیگر، سبب گمراهی از واقعیات نظام بینالملل میشود، نظام آنارشیکی که در آن، دولتها فارغ از هر هویتی، در نهایت، به دنبال منافع ملی خود با منطق محاسبه هزینه-فایده هستند.
تصویری که امروزه آشکارا در خاورمیانه قابل رؤیت است، ارتباطات پیچیده و شبکهای است که بین کشورهای این منطقه، از ترکیه با اعراب تا اسرائیل، از اسرائیل با اعراب و از اعراب با ج.ا.ایران، از طرح صلح ابراهیم تا عادیسازی روابط ایران و عربستان تا رفتارهای غیرقابلپیشبینی ترکیه، همگی نشان از کماهمیت بودن نقش انگارهها و هویتها، در بین چهار قدرت مهم این منطقه یعنی ایران شیعی، عربستان سنی، ترکیه اخوانالمسلمینی و اسرائیل یهودی دارد که هرگز با ابزار تحلیلی سازهانگاری قابل پیشبینی نبوده و نیست بلکه همگی مبتنی بر مبنای تأمین منافع ملی با منطق هزینه و فایده است. چیزی که بیشک آقای ظریف توانایی درک آن را ندارد؛ چرا که به گفته خود: «رئالیسم را قبول ندارد».
به دلیل تمرکز بر معانی مشترک بینالاذهانی و بستن چشم بر واقعیات نظام بینالملل آن بود که آقای ظریف میگفت: رئیسجمهور بعدی آمریکا نمیتواند از برجام خارج شود؛ چرا که اعتبارش را در دنیا از دست خواهد داد! تمرکز بر نوع ذهنیت افراد و نه ساختار سیاسی و منافع طولانیمدت دولتها، آن چیزی بود که آقای ظریف میگفت: وقتی بایدن به کاخ سفید بیاید، با ۳ امضا به برجام بازخواهد گشت! واقعیات نظام بینالملل فارغ از نوع نگاه و فهمی که ما به آن داشته باشیم، شرایط خاصی را به ما تحمیل میکند که مجبور به گرفتن سیاستها و واکنشهایی خواهیم شد که اگر در آیندهبینی، سناریوپردازی و محاسبه هزینه – فایده خود، هرگونه احتمالات را در نظر نگیریم، بیشک محکوم به شکست خواهیم بود.
اعتقاد به این که «باید از رئالیسم عبور کرد و با تغییر در ذهنیت خود، مبنای بیاعتمادی و رقابت را تغییر داد»، آمال و آرزوی واهیای بیش نیست که ممکن است سبب تحمیل خسارتهای جبرانناپذیری بر ما شود که پس از برجام تجربه کردیم حتی کشورهای اروپایی نیز زمانی توانستند از رئالیسم عبور کنند که بازدارندگیشان با ناتو کامل شد و بعد، به فکر همکاری و همگرایی افتادند و البته اکنون نیز با بحران اوکراین، با اجبار به آن بازگشتهاند.
رئالیسم چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، نظریهای علمی با پارادایم خردگرایانه است که قسمت عمدهای از واقعیات تلخ ذات روابط بینالملل را تعریف و توصیف میکند؛ واقعیات تلخی که بهویژه امروز دوباره در شرایطی که از آن با عنوان «گذار در نظام بینالمللی» یاد میکنند، در جنگ اوکراین، در رقابتهای فزاینده و تنشزای میان آمریکا و چین و افزایش بیسابقه بودجه نظامی کشورها در دنیا، دوباره قابل مشاهده است.
رئالیسم بیشک همه روابط بینالملل را پوشش نمیدهد اما مبانی ابتدایی آن را به طور ابطالناپذیری بیان میکند. شاید بتوان رئالیسم را سر کلاس، به نقد و بررسی گذاشت و بهعنوان یک دانشجو و یا استاد دانشگاه گفت که رئالیسم را قبول ندارم اما بیشک بهعنوان یک سیاستگذار، زمانی که مسئولیت امنیت و منافع ملی یک کشور و ۸۵ میلیون نفر در برابر ۲۰۰ کشور دیگر بر عهده شما است، نمیشود اصول ابتدایی محیط کار خود را انکار کرد! ریسکی که اگر به شکست بینجامد، ۸۵ میلیون انسان را متأثر میکند! ۸۵ میلیون انسانی که برای هزار تومان شدن دلار ۳ هزارتومانی به پای صندوقهای رأی آمدند اما دلار ۳۰ هزارتومانی تحویل گرفتند.
شاید معنای اصلی رئالیسم را این ۸۵ میلیون انسان با گوشت و پوست خود درک کرده باشند حتی اگر سازهانگاری در ذهنشان، برساختهای دیگر از واقعیت فروخته شده باشد اما این برساختگرایی در اصل واقعیت، تفاوتی ایجاد نخواهد کرد. واقعیت همان است که هست نه آنچه از آن تصویر شود، اگر این حقیقت برای شما تلخ است، رئالیسم را مقصر جلوه ندهید.