دکتر مریم خالقی نژاد، استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه سیاست خارجی و دیپلماسی
دیپلماسی فرهنگی
دیپلماسی فرهنگی به معنای تلاشی برای مبادله ایدهها، ارزشها، اطلاعات، هنر، نحوه زندگی، نظام ارزشی، سنتها و اعتقادات است که بهمنظور دستیابی به یک مفهوم مشترک و تقویت روابط میان ملتها و دولتها است. تبادل فرهنگی در سراسر مرزهای سیاسی، قدمتی بهاندازه تاریخ تمدن بشریت دارد که در دورههای پیدرپی دچار فرازوفرودهایی شده است. در این فرازوفرود، رشد این نوع از دیپلماسی پس از جنگهای مختلف به ویژه جنگ سرد، در برنامههای گوناگون دولتها و ملتها، به مقیاس و اهمیتی رسیده است که در قبل از آن تصور نمیشد. این عبور از مرزهای ملی از راه پلهای فرهنگی متعدد نهتنها بهعنوان یک هدف بلکه بهعنوان یک نیروی اصلی در روابط دولتها و ملتها بسیار مهم است.
جنگ سرد یکی از معدود اتفاقات بینالمللی بود که باعث تحول در نظم روابط بینالملل و تغییر برخی مفاهیم و جایگاه آنها مانند دیپلماسی فرهنگی شده است. در طول سالیان دراز، دیپلماسی فرهنگی بهعنوان یک کاتالیزور برای ارتقای همکاری و کاهش درگیریها عمل کرده است و افراد و گروههای بیشماری از راه رسانه هنر، موسیقی و ورزش، دیپلماسی فرهنگی را در طول تاریخ به کار گرفتهاند (Academy for Cultural Diplomacy,2023). بیتردید با هر اتفاقی در عرصه بینالملل، دیپلماسی فرهنگی نیز در مسیر تعالی خود، تحتتأثیر قرار خواهد گرفت.
دیپلماسی فرهنگی آمریکا در بعد از جنگ سرد تاکنون
الگوهای رفتاری آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد، با تغییر روبهرو شد. بخشی از این تغییرات، ناشی از دگرگونی ساختاری در نظام بینالملل است؛ یعنی اینکه چگونگی توزیع قدرت بین بازیگران، با تغییرات فراگیر و گستردهای همراه گردیده است و از سوی دیگر، چگونگی تعامل و رفتار بازیگران مختلف، از جمله کنش ابتکاری آمریکا نیز دچار تحول شد (مصلینژاد، ۱۳۸۷: ۲۴۱).
در بعد از جنگ سرد، باتوجهبه نظم موجود و تضعیف برخی قدرتهای بینالمللی، ایالات متحده آمریکا با تغییر برخی الگوهای سیاسی خویش بر تقویت محور دیپلماسی فرهنگی کوشید و عزم خویش را برای قدرت نرم و ژرفایشِ دیپلماسی فرهنگی جزم کرد و از طریق فعالیت در حوزهها و محورهای فیلمها، رسانههای ارتباطجمعی، گردشگری، تبلیغات شخصیت فرهنگهای ملی، فعالیتهای دانشگاهها، بنیادها، گاهی هیئتهای مذهبی و انجمنهای مختلف، سعی در اثرگذاری بر گفتمان بینالمللی در راستای تقویت قدرت خویش و تثبیت هژمونی برآمد.
علاوه بر این در طول دوره بعد از جنگ سرد تاکنون، تجارت فکری و فرهنگی بین ایالات متحده و سایر کشورها، تغییرات اساسی در روابط بینالملل ایجاد کرده است. دراینبین باید پروسه جهانی شدن را هم اضافه کرد که مسیر را برای آمریکا هموارتر نمود؛ بدینگونه که ایجاد تحولات عمیقتر، جایگاه دیپلماسی فرهنگی در سیاست خارجی آمریکا، گرفتن استراتژیها، رهبری و بودجه در سطوح بالای منافع، توجه ویژه رؤسای جمهور و وزیران خارجه وقت و اقدامات فعالانه برای پیشبرد اهداف دیپلماسی فرهنگی در حوزه تشویق و حمایت این دیپلماسی و یا مقابله با تحقیر و محروم کردن آن، ایجاد برخی منشورهای نظری و تأکید بر برخی اصول مانند حقوق بشر، محیطزیست و… را منجر شده است.
اینگونه برنامهها در راستای چگونگی نشان دادن تصویر آمریکا به جهان در بعد از جنگ سرد آشکار شد؛ برای مثال برنامه «پیشرفت هنر آمریکا» توسط وزارت امور خارجه با رهبری وزیر امور خارجه، جورج سی مارشال است. هدف این برنامه، نشان دادن مشارکت هنرمندان مدرن آمریکایی در نمایشگاههای سراسر اروپا و آمریکای جنوبی برای ایجاد تأثیر بر صحنه هنر جهانی بود.
البته باید بیان گردد آغاز دیپلماسی فرهنگی، مربوط به دوران جنگ سرد نیست بلکه شدت و تقویت آن، از بعد از جنگ سرد رشد کرد. در قبل از جنگ سرد نیز ایالات متحده آمریکا تلاشهایی را برای دیپلماسی فرهنگی خویش انجام داده است.
در ابتدای جنگ سرد، آمریکا با تغییر الگوهای رفتاری خویش، در پی تعامل بیشتر در راستای هدف سیاست خارجی خویش یعنی هژمونگرایی برآمد و اقدامات مختلفی را با سوژههای حساس و دارای اولویت در سیاست خارجی خود یعنی قطبهای مطرح مانند شوروی و بعد از آن، کشورهای اروپایی و سپس در دهههای نهچندان دور کنونی، تمرکز بر دو رقیب یعنی روسیه و چین در منطقه خاورمیانه انجام داده است البته این به معنای آن نیست که آمریکا از دیپلماسی فرهنگی با دیگر کشورها خودداری کرده باشد بلکه به معنای اهمیت ویژه این مناطق یا دولتها در سیاست خارجی آن کشور است.
در ابتدای جنگ سرد، شوروی مهمترین رقیب واشنگتن بود؛ بنابراین بیتردید دیپلماسی فرهنگی خویش را بیش از هر کشور دیگر، ابتدا به تعاملات رقابتجویانه با شوروی قرار داده بود. یکی از نمونههای دیپلماسی فرهنگی آمریکا را میتوان نشریه Amrika دانست که یک مجله روسیزبان تولید شده توسط آژانس اطلاعات ایالات متحده (USIA) بود که از سانسور شدید شوروی در چاپ دوری میکرد و سعی میکرد دیدگاهی بدون فیلتر از غرب به عموم مردم ارائه کند. این سازمان به دنبال ارائه دیدگاهی تغییرناپذیر از ایالات متحده در آنسوی «پرده آهنین» به اتحاد جماهیر شوروی بود.
مرگ استالین منجر به تجدید توافقنامه فرهنگی شوروی و آمریکا در اکتبر ۱۹۵۶ و توسعه یک طرح توزیع متقابل رسانههای عمومی شد. در این زمان «زندگی اتحاد جماهیر شوروی» نیز در ایالات متحده توزیع میشد، «زندگی شوروی» غیرسیاسی باقی میماند و فقط فرهنگ اتحاد جماهیر شوروی (شامل اقلیتها)، علم، آموزش و زندگی عمومی را به نمایش میگذاشت. «آمریکا» تلاش کرد تا فواید سرمایهداری را به نمایش بگذارد اما به معنایی غیرسیاسی.
هر دو مجله بهعنوان پنجرهای برای کشور دیگر عمل میکردند و هر دو در دنیایی از ذهنیتهای «ما در برابر آنها» بسیار مورد توجه بودند. بهطورکلی، مجلات به ترویج دیپلماسی عمومی و فرهنگی بین دو ابرقدرت کمک کردند و تا سال ۱۹۹۱ با سقوط اتحاد جماهیر شوروی، به دنبال اطلاعرسانی، آموزش و روشنگری خوانندگان خود بودند. با سقوط شوروی، پیروز این میدان آمریکا بود و به قول جیمز روزنا در جهان آشوبزده turbulence world و با وجود موجهای مختلف دگرگونی، آمریکا در پی غلبه بر این آشفتگیها، در راستای حفظ قدرت خویش برآمد و زمینه برای قدرتنمایی بیشتر خویش را فراهم کرد.
نمونه دیگر، اتحادیه اروپا است که در بعد از جنگ سرد، این موقعیت جغرافیایی، توجه ایالات متحده را به سمتوسوی تقویت دیپلماسی فرهنگی، نفوذ فرهنگی و قدرت نرم سوق داد. بهاصطلاح آمریکایی شدن فرهنگ اروپایی، محصول جانبی موفقیتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی ایالات متحده در اروپای جنگ سرد نبود بلکه در واقع در مرکز آن فرایند قرار داشت.
در بعد از جنگ سرد، برای برخی کشورهای اروپایی که بعد از دو جنگ جهانی، ویران شده بود، ایالات متحده مترادف با مدرنیته شد. آمریکا با بازنمایی رمزهای مدرنیته و فراوانی مادی و سرمایهداری توانست در آن برهه، دال مدرنیته و سرمایهداری شود و فرهنگ نوین خویش را در بعد از جنگ سرد، به اروپا روانه دارد.
رویای آمریکایی بیش از هر زمان دیگری به یک رویای اروپایی، بهویژه برای جوانان تبدیل شد. با مفقود شدن پدران در میدانهای جنگ و اردوگاههای اسیران جنگ، این پدربزرگها بودند که تلاش کردند تا سیستمهای اجتماعی قدیمی پیش از جنگ را احیا کنند؛ درحالیکه نوهها به مصرفکنندگان مشتاق تبدیل شدند. این تسلط بر نمادها، تصاویر و رمزهای فرهنگی «ساخت آمریکا»، به قول ویم وندر، استعمار ضمیر ناخودآگاه اروپایی، تنها به دلیل کنترل مهمترین کانالهای توزیع سرمایه فرهنگی توسط ایالات متحده ممکن بود؛ برای مثال نفوذ شرکتهای رسانهای با مرکزیت هالیوود نمونه بارز آن است.
تردیدی وجود ندارد که این کنترل پایتخت فرهنگی توسط ایالات متحده، پدیدهای بسیار مهم برای تاریخ پس از جنگ (اروپا) بوده است؛ از جمله اقدامات آمریکا در حوزه ترویج دیپلماسی فرهنگی و قدرت نرم در این روند برای غلبه بر این تعصبات سنتی اروپایی و تحتتأثیر قرار دادن اروپاییها با دستاوردهای فرهنگ عالی ایالات متحده، ارتش ایالات متحده و وزارت امور خارجه، آژانسهای تبلیغاتی فرهنگی گستردهای را در سرزمینهای مورد نظر تأسیس کردند که بر یک هدف متمرکز بودند؛ تقویت ادغام «نخبگان» اروپایی.
برخی از کشورهای اروپایی وارد دنیای یگانه قرن آمریکا شدند و با تحتتأثیر قرار دادن آنها با اهداف از پیش تعیین شده، با نمایشی بیپایان از ایالات متحده، بهعنوان پرچمدار فرهنگ اروپایی در دنیای جدید، آنها را برای Pax Americana [1] به دست آورد.
از اقدامات دیگر ایالات متحده باید در قالب فعالیتهای جهانی، بهویژه در اروپا توجه کنیم. بلافاصله پس از جنگ، این آژانسهای ارتش ایالات متحده در اتریش و آلمان نهتنها بر تئاترها، سینماها، اپراها، کنسرتها، روزنامهها، مجلات، کتابها، جزوهها، خبرگزاریها، آگهیها، ایستگاههای رادیویی، مدارس و دانشگاهها کنترل مطلق داشتند بلکه در اجرای سیرک، رقص، راهپیماییهای مذهبی و حتی نمایشهای عروسکی و بازارهای خیابانی هم فعالیت میکردند (Wagnleitner, 1992; 4-5).
برای مثال برنامه فولبرایت که بنیاد برنامه تبادل آموزشی بینالمللی در سال ۱۹۴۶، سنای ایالات متحده، قانونی را ارائه کرد که توسط جیمز ویلیام فولبرایت پیشنهاد شد و با ایجاد اولین برنامه تبادل آموزشی بینالمللی در جهان، تاریخساز شد. این برنامه با هدف پیشگیری از درگیریهای آینده و با ایجاد فرصت برای تبادل ایده و ایجاد ارتباط با شهروندان سایر کشورها برای شهروندان ایالات متحده پایهگذاری شد.
این برنامه که توسط دولت ایالات متحده، تأمین مالی میشود، با هدف ترویج صلح و تفاهم بین افراد، نهادها و رهبران آینده کشورها در سراسر جهان راهاندازی شد.
سناتور جیمز ویلیام فولبرایت درباره این برنامه گفته است: «هدف آن این است که کمی دانش بیشتر، کمی مدارا و دوست مداری بیشتر را به امور جهانی بیاورد و در نتیجه، شانس این را افزایش دهد که ملتها سرانجام یاد بگیرند که در صلح و آرامش و دوستی زندگی کنند.»
از زمان آغاز به کار، برنامه فولبرایت برای بیش از ۳۲۵۰۰۰ شرکتکننده فرصت انجام تحقیقات در خارج از کشور را فراهم کرده است و گردش بینالمللی افراد، فرهنگها و ایدهها را ممکن ساخته است. برنامه فولبرایت پروژه آموزشی پیشگامی بود که امکان توسعه گسترده مبادلات دانشگاهی را در سراسر جهان فراهم کرد؛ با این تفاوت که در بعد از ۱۹۹۱ و پایان جنگ سرد، این امر در قالبها و مدلهای مختلف دیگر نیز اجرا شد و همچنان سردمدار آن، واشنگتنی بود که در قدرت برتر دنیا قرار داشت.
علاوه بر اقدامات بالا، تبادل سفرا و رفت و آمدهای مقامات واشنگتن با رهبران کشورهای دیگر، روزبهروز افزایش مییافت و بر تقویت بنیانهای دیپلماسی فرهنگی آمریکا بهعنوان یکی از ابزارهای مهم، تأثیرگذار بود.
این روند از استراتژیها و رویکردهای دیپلماتیک در حالی پیش میرفت که آمریکا در اوج تثبیت نظم تکقطبی در روابط بینالملل قرار داشت و با استفاده از عناصر متنوع و روشهای نوین مانند استفاده از کنشگران غیردولتی، لابیگری و… برای نشان دادن وجهه بینالمللی و چهره بینالمللی خود در حوزه مسائل مهم فرهنگی و ادعای پرچمداری آن مانند حقوق بشر، آپارتاید و…. استفاده کرد.
بعد از سپری شدن سالهای مختلف و تلاشهای پیدرپی، به نظر از سال ۲۰۰۰ اتفاقات مختلفی بر چگونگی دیپلماسی فرهنگی آمریکا تأثیر گذاشت. در تاریخ ۲۰۰۰ به بعد همزمان با تقویت بیشتر دیپلماسی فرهنگی آمریکا در کفه دیگر ترازوی خویش، رویکردهای دیگری را نیز سنگینتر کرد اما این بدان معنا نیست که از اهمیت دیپلماسی فرهنگی کاسته شد بلکه برعکس، همپای تمرکز بر قدرت سخت، بر قدرت نرم و دیپلماسی فرهنگی خویش نیز اضافه نمود؛ چرا که نتایج بهدستآمده از دیپلماسی فرهنگی بعد از جنگ سرد در کنار اوضاع بینالمللی، موجب تحریک و مبالات سیاست خارجی آمریکا برای تمرکز بیشتر بر آن نیز شده بود.
مسائل و رخدادهای بینالمللی مختلفی منجر به طی نمودن سیر تکاملی دیپلماسی فرهنگی و تسری آن به سراسر جهان بهویژه از ۲۰۰۰ به بعد، منجر به تبدیل به نقطه محوری در غرب گردید؛ برای مثال حمله به افغانستان، حمله به عراق و نیاز به تقویت اذهان عموم ملتها و کشورها در همسویی با این حملات، حادثه ۱۱ سپتامبر، تروریسم، انقلابهای رنگی در خاورمیانه، ظهور گروههای تروریستی داعش و مانند آنها، بحرانهای مختلف یمن، لبنان، جنگ روسیه و اوکراین و … . بهتازگی بحران کویید ۱۹، همه و همه در بعد از جنگ سرد، از مهمترین عوامل در چگونگی گرفتن استراتژی ایالات متحده در دیپلماسی فرهنگی بوده است.
دراینبین، دو عامل بهشدت تأثیرگذار بودند؛ ابتدا تصمیمات کنگره و سپس تأثیر قدرت اقتصادی آمریکا. اینکه در طول زمان بعد از جنگ سرد، کنگره آمریکا از چه راهی از دیپلماسی فرهنگی حمایت کرده یا مانع آن شده است نیز مهم است؛ زیرا تغییرات در دیپلماسی فرهنگی آمریکا، در جستجوی آن است که هر لحظه بتواند موضوعی را برای نشان دادن آمریکا به جهان انتخاب کند. اینکه این انتخابها چگونه و توسط چه کسانی انجام میشوند، منجر به تأثیرات شدید کنگره در دیپلماسی فرهنگی آمریکا شده است.
همچنین عنصر دیگر، تقویتکننده دیپلماسی فرهنگی اقتصاد بیان شد؛ ازآنجاییکه اقتصاد و فرهنگ همپوشانی دارند، اینجا است که مؤلفه کنشگران و بازیگران خصوصی پررنگتر میشود؛ بنابراین مشارکتهای خصوصی و دولتی و سهم شرکای بخش خصوصی در دیپلماسی فرهنگی ایالات متحده پس از جنگ سرد نیز مهم است.
مورد بعدی که شاید به دهه کنونی مربوط باشد، تمهای در حال ظهور دیپلماسی فرهنگی ایالات متحده در دوران پس از جنگ سرد و انعکاس از راههایی مانند ترویج دموکراسی، جنبشهای مدنی، حقوق اقلیتها، نژاد، تمایلات جنسی، جنسیت، تغییرات آبوهوا و مذهب است.
در دهههای اخیر هرجا مسئله و مشکلی وجود داشته است، آمریکا که خود را داعیهدار صلح و دوستی و حقوق بشر در جهان میداند؛ بهویژه در حوزههای نژادی، جنسیتی و مذهب یا آبوهوا، سعی در اعمال قدرت نرم داشته است. (اگرچه این نکته وجود دارد که ممکن است موارد گفته شده در واقع تضادهایی را با اقدامات دولتهای آمریکایی داشته باشد).
اتفاقات دهه اخیر، به ویژه ظهور رقبای استراتژیک مانند روسیه و چین و تمرکز بر مناطقی مانند خاورمیانه که نقطه مشترک اهداف آنها از نظر جغرافیایی قرار دارد نیز منجر به نوع خاصی از پیکربندی دیپلماسی فرهنگی آمریکا شده است که شاهد برخی ابتکارات سیاسی مانند تلاش برای تقویت روابط اعراب و اسرائیل در منطقه هستیم؛ به عبارتی استراتژیهای منطقهای آمریکا در خاورمیانه نیز از مهمترین این مسائل است.
امروزه نیز با تأکید بر اثرات جهانی شدن و پیشرفتهای فناوری و اطلاعات، ایالات متحده آمریکا دریافته است که در این وضعیت تکقطبی برای قدرتی که به طور فزایندهای با چالشگرانی جدی و قدرتمند در جهان چندقطبی روبهرو است، نیازمند تأملی بیش از گذشته در نقش دیپلماسی فرهنگی بهعنوان ابزاری برای پیشبرد منافع آمریکا است و از دوران جنگ سرد تاکنون، آمریکا استراتژی سیاست خارجی و دیپلماسی فرهنگی خویش را ابتدا از اروپا و غرب شروع کرده است و سپس به کل جهان تسری داده است.
جمعبندی
بهطورکلی اگرچه بازتابهایی از تقویت دیپلماسی فرهنگی در قبل از جنگ سرد در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا میدرخشید اما در بعد از جنگ سرد، این امر سرعت زیادی را تجربه کرده است که البته به دلیل تغییرات جهانی شدن و نوع ساختار و مطالبات نظم بینالمللی نیز است.
آنچه که بارز است، در همه دورههای مختلف نیز هدف برنامهریزان آمریکایی در واقع صادرات بیشتر از پارادایمهای علمی و هنری بوده است تا رویای آمریکایی را ترویج کنند و مانع از ایجاد چالش برای هژمونی آمریکا شوند. در روند جدید، شاهد خلق قالبهای معنایی و همچنین قالبهای ساختاری در رفتار سیاست خارجی آمریکا هستیم. الگوهای جدید در این روند شکل گرفته است؛ از جمله این الگوها میتوان از هژمونیکگرایی بینالمللی، جنگ پیشدستانه، سیاست تغییر رژیم، دیپلماسی عمومی تهاجمی و همچنین گسترش نظامیگری در حوزههای پیرامونی، بهویژه خاورمیانه نام برد که در همه آنها دیپلماسی فرهنگی را نیز جای داده است.
بهطورکلی سیاستهای آمریکا، تابعی از تحولات الگویی در سیاست خارجی آن است. شاید بیان این نکته نیز در آخر مهم باشد که بر خلاف تلاش آمریکا بهویژه در دهه اخیر، امواج مخالفت با برخی سیاستهای فرهنگی آمریکا در اذهان عموم، در سطوح مختلف جهانی و منطقهای، روزبهروز بیشتر از گذشته بر تغییر جهت دیپلماسی فرهنگی آمریکا تأثیرگذار است؛ به همین دلیل است که در برخی اتفاقات بینالمللی شاهد عدم مداخله مستقیم، بهصورت سختافزاری و یا دیپلماتیک هستیم.
[۱] معادل لاتین «صلح آمریکایی»، مدلسازی شده بر اساس پاکس رومانا، لفظی است درباره مفهوم صلح نسبی در نیمکره غربی و بعدتر در جهان، در نتیجه برتری قدرت ایالات متحده آمریکا که از میانه قرن بیستم شروع شده و تاکنون ادامه دارد.
منابع
مصلینژاد، عباس. (۱۳۸۷). تحولات الگویی سیاست خارجی آمریکا بعد از جنگ سرد، نشریه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره ۳۸٫ شماره ۱٫
Academy for Cultural Diplomacy,2023, its available on https://www.culturaldiplomacy.org/academy/index.php?en_historical-acts-of-cd
Wagnleitner, Reinhold (1992). American Cultural Diplomacy, the Cinema, and the Cold War in Central Europe, University of Salzburg, Working Paper 92-4.