محمد علی صدیقی؛ دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بین الملل
قدرت
در مواجه با بحرانها و تنشهای اخیر منطقه خاورمیانه و دریای سرخ، ایالات متحده که در نظام پساجنگ سرد، نظم نوین جهانی را مطرح کرد و خود را به عنوان ابرقدرت معرفی کرده و تأمین صلح، ثبات و امنیت در جهان را از کار ویژههای خود میداند، از ابزارهای مختلفی برای مدیریت این بحرانها استفاده کرده است.
قاعدتاً مهمترین ابزاری که در مدیریت و کنترل این تنشها و بحرانها نقش آفرینی میکند، عنصر قدرت است. قدرت یکی از مفاهیم و وجوه اساسی در روابط بینالملل بوده و به معنای توانایی پیروزی در منازعه و غلبه بر موانع است. از مهمترین نظریه پردازان حوزه قدرت، جوزف نای[۱]، استاد دانشگاه هاروارد است که ابتدا قدرت را به دو دسته قدرت سخت[۲] و قدرت نرم[۳] تقسیم بندی کرد. قدرت سخت، توانایی دستیابی به نتایج دلخواه و مطلوب از راه اجبار و پاداش است و در این راه، عمدتاً منابع مادی و سختی همچون منابع اقتصادی و نظامی را در اختیار دارد؛ تحریم اقتصادی، جنگ و تهدیدات نظامی از جمله راهکارهای قدرت سخت برای حل مسائل است. از طرف دیگر، قدرت نرم به توانایی شکلدهی به اولویتهای دیگران به منظور اینکه آنچه را که شما میخواهید بخواهند، متکی است و در کل قدرت نرم به معنای کسب نتایج دلخواه به وسیله جذب دیگران است، نه تحریکشان به انگیزههای مادی یا اجبارشان برای انجام کاری. (Nye, 2004)
قدرت هوشمند
بعدها جوزف نای، نوع سومی از قدرت را وارد ادبیات روابط بینالملل کرد که از آن تحت عنوان قدرت هوشمند[۴] یاد میشود که میان دو عنصر قدرت سخت و نرم توازن برقرار میکند. به گونهای که گاهی قدرت سخت و قدرت نرم یکدیگر را تقویت میکنند و گاهی با هم تداخل مییابند. در حقیقت، قدرت هوشمند به مفهومی در روابط بین الملل اطلاق میشود که بر استفاده از قدرت سخت و قدرت نرم در دستیابی به اهداف بین المللی تأکید دارد. این موضوع بیان میکند که کشورها نباید برای دستیابی به اهداف خود صرفاً به قدرت نظامی متکی باشند، بلکه در عوض از ترکیبی از این ابزارها برای به حداکثر رساندن اثربخشی و چانهزنی خود استفاده کنند. ایده اصلی قدرت هوشمند این است که استفاده از تنها یک نوع قدرت ممکن است همیشه به موفقیت منجر نشود، به خصوص اگر پیامدهای منفی ایجاد کند یا متحدان بالقوه را از خود دور کند. قدرت هوشمند تشخیص میدهد که اغلب برای دستیابی به نتایج دلخواه، یک رویکرد ظریفتر که از نقاط قوت هر نوع قدرت استفاده میکند، ضروری است. در نهایت، قدرت هوشمند به جای درگیری و اجبار به دنبال ارتقای ثبات و رفاه از طریق همکاری و دیپلماسی است. (Nye, The powers to lead, 2010)
دیوید هیوم[۵] در بیش از دو قرن پیش گفته است که هیچ فردی به تنهایی به اندازه کافی قوی نیست که بتواند همه افراد دیگر را مجبور به انجام کاری کند. شخصیتی همچون هیتلر را میتوان در این مورد مثال زد؛ شاید اکثریت افراد، آدولف هیتلر را با قدرت نظامی و صنعتی آلمان بشناسند، اما شخص اقتدارگرایی همچون هیتلر نیز نیاز دارد که درجهای از قدرت نرم را در دایره درونی حکومت خود داشته باشد.
اما موضوع اصلی این یادداشت، بررسی قدرت هوشمند ایالات متحده در واکنش به رخدادهای اخیر در خاورمیانه و به طور خاص تحولات در فلسطین اشغالی و دریای سرخ است.
از مهمترین مؤلفههای قدرت نرم میتوان به ارزشهای سیاسی، ارزشهای فرهنگی و سیاست خارجی اشاره کرد. قاعدتاً حول این تحولات، سیاست خارجی نقشآفرینی دقیقتری در حل مسائل دارد. از همان روزهای آغازین عملیات طوفان الاقصی و حمله نیروهای حماس به مرزهای رژیم صهیونیستی، شاهد سفر آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا به فلسطین اشغالی و دیدار وی با نتانیاهو، نخست وزیر رژیم صهیونیستی و سپس آغاز سلسله سفرهای دیپلماتهای آمریکایی به کشورهای مختلف منطقه برای حل منازعات بودیم.
باید این مسأله را در نظر داشت که ایالات متحده، حفظ حاکمیت و امنیت رژیم صهیونیستی را در اولویتهای خود میداند و مقابله با دشمنان و مخالفین این حکومت و عادیسازی روابط آن با اعراب و دولتهای منطقه را در جهت حل این بحران، ضروری میداند. حمایتهای تسلیحاتی، مالی و وتوی تمامی قطعنامههای ضد اسرائیلی در شورای امنیت از جمله این موارد است.
پس از سفر دیپلماتها و مقامات ارشد سیاسی و امنیتی ایالات متحده به منطقه و جستجو برای یک راه حل اساسی جهت حل این بحران، دومین مقوله مهم که در حوزه قدرت نرم امریکایی موثر بود، فشار کنگره و به خصوص نمایندگان ترقیخواه به دولت آمریکا در خصوص فشار بر اسرائیل در خصوص آتشبس و بازگشایی گذرگاههای مهم مانند رفح برای نجات جان مردم غزه بود.
دو طرح مهمی که آمریکاییها در بحرانهای منطقه در نظر دارند، شامل موارد زیر است:
۱. طرح اول، پیگیری طرح دیپلماتیک در زمینه ترویج ایده تشکیل کشور فلسطینی در منطقه خواهد بود. اتفاقی که نیازمند این است که کشور غیرنظامی فلسطین در کرانه باختری و نوار غزه از سوی آمریکا به رسمیت شناخته شود؛ که این مهم زمانی روی خواهد داد که فلسطینیها با ایجاد مجموعه نهادها و قابلیتهای معتبر دنیا را به این اطمینان برسانند که فلسطین قرار نیست تهدیدی برای اسرائیل به شمار آید؛
۲. دیگر موضوعی که آمریکاییها به شکل جدی آن را دنبال میکنند، مساله عادیسازی روابط عربستان سعودی و اسرائیل خواهد بود، که البته این هم مستلزم پذیرش روند دیپلماتیک منجر به تشکیل یک فلسطین غیرنظامی به رهبری تشکیلات خودگردان فلسطینی خواهد بود. (Friedman, 2024)
اهدافی که اگر دولت بایدن بتواند به آنها دست یابد، دستاوردی چنان بزرگ حاصل خواهد آمد که میتواند بزرگترین تغییر استراتژیک در خاورمیانه را از زمان پیمان کمپدیوید در سال ۱۹۷۹ به بعد موجب شود.
اما باید اعتراف کرد که همانند اقدامات آمریکا در دوران پس از واقعه یازده سپتامبر و حمله به عراق و افغانستان که به شدت در تنزل قدرت نرم آمریکا نقش داشت، طرحهای فوق نیز نمیتواند موجب موفقیت آمریکا در کنترل بحرانهای منطقه شود؛ چراکه همزمانی طرحهای صلح، حمایتهای لجستیکی و تسلیحاتی که از ایالات متحده روانه فلسطین اشغالی میشود، ریاکاری در سیاست خارجی آمریکا را عیان میکند و قدرت هوشمند این کشور را مخدوش میسازد.
در مورد قدرت سخت ایالات متحده در تحولات اخیر نیز باید گفت که در نخستین روزهای پس از حملات ۷ اکتبر حماس، دولت بایدن دو گروه ناو هواپیمابر و یک زیردریایی هستهای را به خاورمیانه انتقال داد. سپس، هنگامی که درگیریها بالا گرفت، ایالات متحده هم فعالیت خود را به شکل جدیتر دنبال کرد. در اوایل نوامبر، این نبردها به عراق و سوریه و در نهایت به یمن هم کشیده شد. به علت حملات گروههای مقاومت به نیروهای نظامی ایالات متحده در عراق و سوریه، آمریکا حملاتی را متقابلاً به مقرهای گروههای مقاومت و سایتهای مهمات ایران در سوریه انجام داد؛ به علاوه در اوایل ژانویه، نیروهای ایالات متحده، فرمانده ارشد یکی از این گروههای شبه نظامی را در بغداد به شهادت رساندند و در اواسط ژانویه، پس از هفتهها حملات انصارلله یمن به کشتیهای تجاری در دریای سرخ که مقصدشان رژیم صهیونسیتی بود، ایالات متحده، انصار الله را به اخلال در روند امنیت و تجارت بینالمللی در دریای سرخ متهم کرد و همراه با انگلستان و با دیگر دولتهای اروپایی به علاوه بحرین، ائتلافی تحت عنوان “نگهبانان سعادت” را تشکیل داد که با همکاری ارتش بریتانیا، زنجیرهای از حملات به استحکامات و زیرساختهای حوثیها در یمن را آغاز کرد.
در نتیجه رخدادهای فوق در منطقه، آمریکا به استقرار نیروها و استحکامات بیشتر در منطقه افزود، اما انجام عمل فوق، نه تنها به ثبات و امنیت منطقه نیانجامید بلکه نیروهای آمریکایی را در معرض خطر بیشتر قرار داد و حمله به نیروهای آمریکایی در مرز اردن و سوریه و کشته شدن سه سرباز آمریکایی که موجب حساسیت در فضای داخلی آمریکا شد، این مسأله را به اثبات رساند.
اخیراً هم در گزارشی که در فارن افرز چاپ شد، به بررسی شکست آمریکا در عملی کردن اهداف راهبردی خود در سیاست خارجی این کشور پرداخته شد. در این گزارش تصریح شده است که منطق سلطه جهانی آمریکا پس از جنگ سرد، چنان که پنتاگون در سال ۱۹۹۲ بیان کرد، حفظ برتری نظامی در بیشتر مناطق جهان، ممانعت از رقابت میان دیگر کشورها، بازداشتن ظهور حریفان و حفظ صلح به بهایی مقرون به صرفه برای آمریکاییها بود؛ اما دوران تکقطبی بودن به پایان رسیده است. آمریکا در ادامه مسیر، انتخابهای دشواری پیش روی خود میبیند؛ یا به طور گزینشی صرفهجویی کرده، هزینهها و خطرات را کنترل میکند و یا بر ایده برتری جهانی پافشاری میکند و درگیر بحرانها میماند. در این میان طرح عادیسازی روابط کشورهای منطقه غرب آسیا (عربستان و رژیم صهیونیستی) به بهای چشمانداز های سیاسی برای فلسطینیها تمام شد که طی «ابتکار صلح عربی» در سال ۲۰۰۲ قرار بود به شرط عادی سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل، به یک کشور مستقل تبدیل شود. حذف این چشمانداز سیاسی برای فلسطینیها، احتمالاً انگیزهای برای حمله ۷ اکتبر اسراییل به جنوب اسراییل قرار گرفت؛ و بدنامی آن تنها عاید آمریکاییها شد. (Schake, 2023)
نتیجه گیری
تقلای نظامی و دیپلماتیک آمریکا، نتوانسته موجب اعتماد شود. علاوه بر تضعیف اهرم نظامی واشنگتن که در قضیه کشته شدن سه سربازش در مرز اردن، آسیبپذیری آن روشن شد، قدرت دیپلماتیک آن نیز کم توان شده و سفرهای مکرر مقامات آمریکایی، به جای نشان دادن قوت عزم واشنگتن، نشان داده که نقش این قدرت تا چه اندازه کمرنگ شده است. آمریکا از طرفی تمام سعی و تلاش خود را به کار بست تا از وقوع بحران در منطقه جلوگیری کند، اما از طرف دیگر از تلاش برای حمایت تسلیحاتی و مالی اسرائیل در مقابله با گروههای مقاومت دریغ نکرد.
اسرائیل در جنگ روایتها شکست خورد؛ چرا که با بر جای گذاشتن هزاران شهید و مجروح در غزه که عمدتاً غیرنظامی بودند، دست به یکی از جنایات بزرگ و فراموش نشدنی تاریخ زد. به علاوه در حوزه نظامی و استراتژیک، اسرائیل نه تنها نتوانست طبق دکترین دفاعی بنگورین[۶] خود را از جانب حملات محفوظ دارد، بلکه همزمان در ۴ جبهه عراق، یمن، سوریه و به شکل مقطعی و محدود لبنان، توسط گروههای مقاومت مورد حمله قرار گیرد و بدنامی آن مجدداً در میان اعراب شهره میگردد؛ و در این راستا باید پذیرفت آمریکا نیز با حمایتهای بی دریغ از رژیم صهیونسیتی، در اعمال این رژیم شریک است.
ایالات متحده با داراییهای نظامی و رابطه ممتازی که با رژیم صهیونیستی و برخی دولتهای عرب منطقه دارد، همچنان یک بازیگر اصلی در منطقه خواهد بود اما انتظار دستیابی به هرگونه توافق بزرگی که به پایان قطعی منازعه اسرائیل و فلسطین بیانجامد، دور از واقعیتهای خاورمیانه است. در نهایت، این انتظار وجود دارد که نقط عطف یک تحول بزرگ در حوزه دیپلماتیک، از خود منطقه سرچشمه بگیرد و به آن وابسته باشد. یکی از نمونههای این تحول، آشتی بین کشورهای خلیج فارس و ایران و کاهش نقش آفرینی آمریکا در منطقه است.
[۱] Joseph S Nye
[۲] Hard power
[۳] Soft power
[۴] Smart power
[۵] David Hume
[۶] David Ben-Gurion
منابع
Friedman, T. L. (2024). A big strategic realigmant in the Middle east may be coming. New York Times.
Nye, J. S. (2004). Soft power: The means to success in world politics. Public affairs.
Nye, J. S. (2010). The powers to lead. Oxford University press.
Schake, K. (2023). Biden’s Foreign Policy Is a Mess. Fpreign affair.