کشوری بدون تاریخ، در حالت ریاکاری متولد شد

کشوری بدون تاریخ، در حالت ریاکاری متولد شد

ارزیابی وضعیت و جایگاه کنونی آمریکا، نشان می‌دهد که ایالات‌متحده در یک حالت ریاکاری عمیق، متولد شده است؛ اما آنچه در آینده، این کشور را با بحران‌های دشوار‌تری مواجه می‌کند، بی تاریخی آن نیست، بلکه مشکل اخلاقی، نابرابری، بی‌عدالتی و...، در این کشور است.

گروه مترجمان مرکز مطالعات آمریکا

کشور بدون تاریخ یا با تاریخ، چه معنایی دارد و اهمیت این بحث در چیست؟ ابتدا باید تفاوت میان گذشته و تاریخ را دانست؛ تاریخ، گذشته نیست. گذشته، صرفاً توالیِ یکنواخت لحظات است. گذشته، گذشته و بنابراین، به‌خودی‌خود بی­اهمیت است؛ اما هنگامی‌که بخشی از گذشته به یاد بیاید و به اهمیت تحولاتی در آن وقوف صورت بگیرد، آن گذشته به تاریخ بدل می­شود، هرچند که گذشته، به یاد نمی­آید بلکه به یاد آورده می­شود و این، نوعی کنش (عمل مستقل) است. این‌طور نیست که وقتی گذشته به یاد آورده می­شود، یک انفعال ذهنی از واقعیت بیرونی، صورت گرفته باشد بلکه به یادآوردن، عمل خلاقه­‌ای است که طی آن، یک واقعه یا وقایعی استخدام می­شوند تا خدمتگزار یک تصور یا فرضیه خلاقه واقع شوند. فرض کنید که من، شعری را از برمی‌کنم و سپس، آن را در موقعیت­‌های مختلف از حفظ می­خوانم. در اینجا به قول برگسون، تفاوتی حیاتی میان توانایی من برای از حفظ خواندن شعر و توانایی‌ام برای یادآوری هریک از بخش­های آن شعر، در موقعیت­‌های مختلف وجود دارد (نقل از شوارتس، ۳۳-۳۴).

علاوه بر فرد، ممکن است که اجتماع نیز اراده کند که گذشته خود را موضوع آگاهی قرار دهد و دست به کنش بزند. آرنت می­گوید که کنش به یک «ما»، مربوط است، نه به «من» (۱۳۹۴، ۱۲۴). گذشته جمعی یعنی آن‌که گرو­هایی از انسان­ها، اراده می­کنند تا باهم زندگی کنند؛ اما تاریخ، یعنی آگاهیِ آن گروه­ها، به­ اینکه یک جمع متمایز هستند. هرچه از گذشته خود خاطرات بیشتری فرا چنگ آوریم، افق درازتری در تعریف خود یا آگاهی به خود، پیش چشم خواهیم داشت. در اینجا است که هویت جمعی (ملی، قومی …)، امکان درک و تعریف می­یابد. وقتی گذشته جمعی موضوع آگاهی و حساسیت واقع می­شود، تاریخ آن اجتماع آغاز می­شود. در «گذشته»، زمان بر ما جاری می­شود اما در تاریخ، ما بر زمان جاری هستیم. هیدگر می­گوید: «تاریخ، آن است که با ما و با اراده ما آغاز می­شود؛ زمان مشروط به اقدام ما بوده و چیز فی‌الذاته­ای نیست. درواقع، تاریخ انسانی است. نباید پرسید زمان چیست بلکه باید پرسید، زمان کیست؟» (هیدگر،۷۳). لاجرم، «تاریخ» از اراده آزاد و از آزادی سخن می‌گوید.

ازنظر ریمون آرون «تاریخ، به معنای دقیق کلمه، هنگامی وجود دارد که مردم نسبت به گذشته خود و جدایی میان گذشته و حالشان، وجدان داشته باشند و گوناگونی زمان­های تاریخی را بازشناسند» (آرون، ۲۳). به تصریح کانت، آزادی آغاز تاریخ است و تاریخ، با آزادی شروع می­شود (نقل از یاسپرس، ۲۵۸) و البته آزادی نیز با انقلاب (آرنت، ۱۳۶۲، ۲۷-۳۳). [همین­جا می­توان این فرضیه را مطرح کرد که ایرانیان تا قبل از انقلاب سال ۵۷، تاریخ نداشتند بلکه گذشته داشتند.] پس تاریخ همچون امر معاصر است، یعنی چیزی که پس از سپری شدن دورانی و گذشت پروسه­هایی، در زمان حال درک می­شود و هستی­اش را وامدار گذشته نیست، بلکه عکس آن درست­تر است؛ یعنی گذشته در پرتو تصور و برداشتی از آن، موضوعیت و اهمیت می­یابد و نام این اهمیت، تاریخ است.

تاریخ­مندی یعنی اهمیت آگاهی افراد اجتماع به اینکه حضور اجتماعشان در میان اجتماعات بشری و در جهان، یک حضور تصادفی، کور و بی­معنا نیست بلکه محصول اراده آزاد و آگاهی (آگاهی به اینکه چه می‌خواهیم) است. این اراده عمومی و آگاهی نیز بدون نام نیست. هگل از «اجتماع تاریخی» سخن می­گوید تا این معنا را برساند که یک اجتماعِ آزاد و دارای فردیت در ادامه تکامل خود، به‌صورت یک سازمان اندیشه­گر و دولت درمی­آید که دولت، تصدی خصال عالی آن اجتماع را در دست می­گیرد. به‌عبارت‌دیگر، اجتماع آزاد و حساس به هستی خود، با آفرینش دولتی ویژه خود و از بطن مناسبات درونی‌اش به اوج تکامل می­رسد. پس اجتماع سیاسی، اجتماعی است که دولت و سپهر سیاسی­ای از آنِ خود دارد. وقتی اجتماع سیاسی با آفرینش دولت یا ساورنته (حاکمیت) به اوج تکامل سیاسی خود می­رسد، از آن پس، گرچه تحولات درون آن اجتماع ادامه می­یابد اما معنا و منطق آن اجتماع، دیگر شکل خود را گرفته و یک فلسفه یا اصل مرکزی همه تحولات گوناگون در آن اجتماع را معنایی واحد و (از این ­طریق) وحدت می­بخشد (هگل، ۱۵۲-۱۶۳ و ۱۲۰-۱۳۰). پس تاریخ‌مند بودن یک کشور یعنی آنکه هستی آن و هستی هر کشور تاریخ‌مندی، فلسفه نهفته­ای دارد و این فلسفه، محتاج سرزنده شدن سنت جمعی زندگی (همان گذشته) است.

ارسطو می‌گوید: مشارکت همه شهروندان در فهمی مشترک از عدالت (از اینکه درستی و نیکی کدام است)، اساس دولت‌شهر است. درواقع، رهیافت ارسطویی می­گوید که غایت امور، خیری در بیرون آن‌ها نیست، بلکه خیری است که در نفس همان امور قرار دارد. هر کشوری همچون هر آدمی، برای خود داستانی دارد، یعنی از همان ابتدای زایش، طرحی برای شدن و کمال است، ظرفیتی است که جاری می­شود یا نمی­شود؛ امکانی است متعلق به آینده. هر اجتماعی ممکن است که یک فضیلت باشد و تا چنین نباشد، داستان زندگی و روایتگری از صیرورت من نیز آغاز نمی­گردد. درس ارسطو برای فهم بشری آن است که هر چیز و همه‌چیز، در پرتو درکی از غایت و کمال آن چیز درک می­شود. طبق نظر او، هر چیز به دلیل معنای بالقوه یا هدفش وجود دارد که آن هدف، هرچه عینیت بیشتری بیابد، از هستی بیشتری نیز برخوردار شده است. در سنت ارسطویی و بعدها در سنت تومیستی، هر اجتماع قوام­یافته­ یا پروژه­ای برای تحقق یک هدف جمعی بزرگ تلقی می­شود؛ اقوام و گروه‌های مشخص انسانی، هریک فلسفه­های خاص خود را برای آینده و تکاملشان دارند. هیچ اجتماع سیاسی بدون پروژه­ای درازمدت و پایدار شکل نگرفته است (جهانبگلو، یک سخنرانی، ۱۳۸۴).

گفتیم گذشته جمعی یک گروه یا ملت، در شرایط ویژه­ای به تاریخ تبدیل می­شود اما نگفتیم که چگونه و در چه شرایطی. پل ریکور، چگونگی خلق تاریخ را این‌گونه پاسخ می­دهد: چرا ما فرانسوی، چینی، ایتالیایی و ایرانی هستیم؟ «ما» به‌وسیله روایت شکل می­گیرد. ریکور بر نقش مهم روایت­‌های بنیادگذار، تأکید کرده و می­گوید: «روایت­های بنیادگذار در طول تاریخ، به ماندگاری فرهنگ­های بزرگ یا ملت­‌های بزرگ انجام میده­اند؛ هر ملت و قومی، ایام بزرگی دارد که ایام بنیادگذاری است. درواقع، واقعه بزرگی رخ می­دهد و به دلیل اهمیتی که نزد نسل­ها برای خود جلب می­کند، به یک داستان یا روایت ماندگار بدل می­شود. این رابطه میان روایت یا داستان و بنیان‌گذاری، التقاط فوق­العاده مهمی است؛ زیرا در اینجاست که ساختار خاطره جمعی یا بگوییم، هویت جمعی شکل می­گیرد (ریکور، یک سخنرانی، ۱۳۷۳). بدین طریق، کارکرد اصلی روایت، ساماندهی زمان است. (برای مطالعه بیشتر نک: ریکور، ۱۳۸۳)

اینکه کشوری تاریخ دارد یا نه، از اهمیت کمتری برخوردار بوده و بیشتر مهم است که در آن کشور، در حال حاضر، تاریخی جریان دارد یا نه. در آمریکا، دستکم تا قبل از آنکه نتایجِ سیاست­‌های نئولیبرال رونالد ریگان (۱۹۸۱–۱۹۸۹) آشکار شود، زندگی، گرم و پرحرارت ادامه داشت، فضایل آمریکایی معنا داشت و آمریکاییان می­خواستند، آمریکایی بمانند. آرنت در دهه هفتاد ­گفته بود که آمریکا، می­تواند بر بحران­‌هایی چیره شود که در اروپا به تغییر حکومت­‌ها و حتی به آشوب داخلی بسیار جدی منجر می­شوند (آرنت، ۱۳۹۴، ۱۱۶)؛ بنابراین تاریخِ این کشور، هرچند غیر طولانی، در جریان بود. برخلاف نظر آرنت که گفته بود آمریکا، نیازمند حدی از سنت است (همان، ۱۲۶)، آمریکا کشوری یکسره فاقد سنت و بی تاریخ نیست بلکه کم تاریخ است و تفاوت میان این دو، چندان مهم نیست زیرا از جنس تفاوت­‌های کمی است نه کیفی.

رذیلت، فضیلت را نابود می­کند؛ ستم جمعی نیز فضایل جمعی (و درست­تر، فضایل جمهوریتی) را از بین می­برد، چه رسد به آنکه ستم، اندیشیده و ساختاری باشد. نابرابری و حتی نابرابری زیاد، طبیعی است اما وقتی حس مشترک آن را فاحش و زیادی تلقی کند، حتماً آن نابرابری بی­عدالتی است. ریگانیزم، یک واقعیت صرف نبود، بلکه واقعیتی عمق گیرنده و گسترنده بود. نابرابریِ­ ساختاریِ فزاینده، به حقارت و آسیب به کرامت نفس انسان‌ها انجامید. درنتیجه، اراده کثرتی از آمریکاییان به آمریکایی بودن، هر زمان بیشتر تضعیف شد. درواقع تا زمانی که اقوام برسازندة یک کشور، بخواهند باهم زندگی کنند، آن کشور (چه در ابتدا به وسیله قدرت انسجام دهنده گذشته ملی و چه سپس، در قالب یک کشور تاریخ­دار) منسجم می­ماند و ادامه حیات می­دهد؛ اما اگر آن گروه­های انسانی، دیگر نخواهند همزیستی اجتماعی- سیاسی داشته باشند، واقعاً دیگر هیچ‌چیز نمی­تواند، جلوی فروپاشی و از هم گسستن اجتماع را بگیرد. هر میزان از مشکلات اقتصادی و غیره نمی‌تواند، اجتماع سیاسی را از هم بپاشد زیرا ارسطوواره، هیچ اجتماعی بر اساس متغیرهای مادی شکل نگرفته است که سپس، بخواهد با آن متغیرها نابود شود.

آینده آمریکا (ملت- تمدن)، به این پرسش وابسته است که چقدر این کشور، می­تواند به فضایل بنیادگذار خود یعنی استمداد از دین برای تأسیس آزادی، تکوین فلسفه­ای بر اساس تعهد به کار و تولید، خودمختاری­های محلی -که توکویل را به اعجاب واداشته بود (توکویل، ۸۹-۹۳)- و مساوات، متعهد بماند، به‌خصوص مساوات که خیلی مهم است. توکویل می­گفت که اساس جامعه آمریکا، بر مساوات (برابری افراد در کنشگری اجتماعی) بنا نهاده شده است (توکویل، ۱۲)؛ مساوات پروژه بزرگ جامعه آمریکایی برای تحقق است (اما است یا بود؟) تقریباً تردیدی نیست که جامعه آمریکا، با بحران­های دشوار­تری مواجه می­شود اما علت آن، بی تاریخی نیست بلکه اهانت سازمان­یافته به آمریکاییِ معمولیِ عمدتاً سفیدپوست است؛ آمریکایی­ای که تاکنون گمان می­کرد، صاحب کشور است. پس مشکل آمریکا، اول اخلاقی است، سپس، اقتصادی که به ساختارها و پروسه­ها، نخبگان سیاسی و هر چیز دیگری مرتبط است. یک پرسش دیگر نیز وجود دارد که آیا نابرابریِ غیرعادلانه، ایجاد شده است یا احیاء؟ در جواب باید گفت که احیاء. ریشه نابرابری را پدران بنیادگذار دولت آمریکا، بنیان گذاشتند که یا مستقیماً یهودی بودند یا غیرمستقیم؛ اما بااین­حال، نابرابری‌های حاد کنونی، تقدیری نبود که از آغاز تأسیس دولت آمریکا، شکل گرفته باشد. نابرابری­ها با کمی اعتدال و انسان‌دوستی، قابل‌کنترل بودند هرچند که تا مدت‌ها همین‌طور بود. درواقع، هم افراد و هم اجتماعات، باید با رذایل درون خود بجنگند تا ابعاد بیرونی نیابند؛ اما مشکل آن است که نفس یهودانه، مشکل انسان­دوستی دارد؛ حال، چه در فرقه اوانجلیسم و پیوریتن خانه کند، چه در سرزمینی دیگر، در فرقه بهایی. یهودیت سیاسی ازنظر تاریخی، ستم بر زمین و خلقت است.

کتاب­شناسی:

آرنت، هانا (۱۳۶۲) انقلاب. ترجمه عزت­الله فولادوند. شرکت انتشارات خوارزمی.

——— (۱۳۹۴) آخرین مصاحبه و دیگر گفتگوها. ترجمه هوشنگ جیرانی. گروه انتشاراتی ققنوس.

آرون، ریمون (۱۳۹۲) دموکراسی و خودکامگی، جامعه­شناسی جامعه­های صنعتی. ترجمه محمد مشایخی. شرکت سهامی انتشار.

توکویل، آلکسی دو (۱۳۹۴) دموکراسی در آمریکا. جلد دوم. دفتر اول. ترجمه بزرگ نادر زاد. انتشارات فرهنگ جاوید.

جهانبگلو، رامین (۱۳۸۴) فلسفه سیاسی ریکور. (یک سخنرانی در خانه هنرمندان ایران. ۲۱/۳/).

ریکور، پل (۱۳۷۳) پارادوکس­های قدرت سیاسی، (یک سخنرانی در دفتر مطالعات سیاسی و بین­المللی وزارت امور خارجه. ۱۶ اسفند.

ریکور، پل (۱۳۸۳) زمان و روایت. ترجمه مهشید نونهالی. چاپ اول. ۳ جلد. نشر نی.

شوارتس، آنری برگسون. (۱۳۸۲) ترجمه خشایار دیهیمی. نشر ماهی.

هیدگر، مارتین (۱۳۸۹) مفهوم زمان و چند اثر دیگر. ترجمه علی عبداللهی. چاپ چهارم. نشر مرکز.

 هگل، گ. و. (۱۳۵۶) عقل در تاریخ. ترجمه حمید عنایت. مؤسسه انتشارات دانشگاه شریف (آریامهر سابق).

یاسپرس، کارل (۱۳۷۲) کانت. ترجمه عبدالحسین نقیب­زاده. کتابخانه طهوری.