بن بست کامل غرب و ظهور تمدن جدید

بن بست کامل غرب و ظهور تمدن جدید

با پایان جنگ جهانی دوم تمدن شناسان بر این باور بودند که تمدن غرب پایان یافته و باید منتظر ظهور تمدن جدید بود. ولی این اتفاق رخ نداد، چرا که آمریکا از نظر ژئوپلیتیک، احیای تمدن غرب را بر عهده گرفت و به فرسودگی این تمدن جانی دوباره بخشید. اما ظهور انقلاب اسلامی دوباره این تمدن را با چالش‌های جدی مواجه کرد. از این رو لازم بود که از زوایه پژوهشی، نشست، میزگرد و... به آن پرداخت؛ چرا که خلاء علمی در این حوزه به چشم می‌خورد، بنابراین در این نشست دکتر محمد رجبی به طور مفصل به واکاوی این موضوع پرداخت که در ادامه به آن اشاره خواهد شد. در بخش ابتدایی این نشست که در شماره 10 ماهنامه آورده شد، دکتر محمد رجبی با بیان مراحل چهارگانه رسخ، فسخ، مسخ و نسخ به توضیح چگونگی صعود و افول تمدن‌ها پرداختند. در ادامه این نشست ایشان به پرسش‌های مطرح شده پاسخ دادند.

دکتر بیگدلی[۱]: از جمع‌بندی، باتوجه ‌به درس‌های قدیم که در خدمت شما بودیم شاید بتوان، این‌گونه صورت‌بندی کرد که در قومی به هر دلیلی ظاهراً تمنای مشترکی ایجاد می‌شود. این نظری نیست،

ظهوری هست. صورت‌های جدید تمدنی و سرّ وحدتی که در اجزای تمدنی ایجاد می‌شود، تمنای مشترک، برای رسیدن به آن هست و منجر می‌شود که در عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، نظری و فلسفی انسجامی می‌بینید. زمانی که از دور نگاه می‌کنید متوجه می‌شوید کل، منسجم و منظم است. ظاهراً اولین نقاط شکست و چهارمرحله‌ای که ایجاد می‌شود؛ اینکه آن تمنا متزلزل می‌شود و از دست می‌رود. نسبت حضوری و اینکه آدم‌ها حاضر نیستند فداکاری کنند و در عمل آن‌ها، بروز می‌کند و آن تمنا که از دست می‌رود یا شک پیدا می‌شود که آیا چیزی که ما می‌خواستیم، امکان دارد یا ندارد؟ آیا درست هست یا نیست؟ به‌صورت پلکانی، بی‌نظمی را ایجاد می‌کند و ساختارهای اجتماعی بی‌نظمی را به ترتیب نشان می‌دهند و یکی از جاهایی که خیلی نمود پیدا می‌کند؛ زبان آن قوم است. بدین معنا که با آن ارزش‌ها، حرف نمی‌زنند و مشوش می‌شود و با همین چهار مرحله از بین می‌رود. شاید بتوان به این‌گونه صورت‌بندی کرد.

دکتر رجبی: منظور از نظر، «نظر حصولی» است. خود عملی که مقدمه است. وقتی، دستم را به سمت لیوان آب می‌برم و می‌خواهم آن را بردارم ولی مقصودم این هست که می‌دانم تشنه هستم و احتیاج به آب دارم. این مورد حضوری هست. اعلام نمی‌کنم تشنه هستم پس آب می‌خواهم. پس نظر حضوری می‌شود. هیچ عمل انسانی نیست که نظر حضوری (قلبی و شهودی) پنهان، نداشته باشد؛ بنابراین علوم‌انسانی به پدیده‌هایی می‌پردازد که از روی اراده باشد. اگر ما اینجا نشسته‌ایم، خدایی ناکرده صدای انفجار بیاید و ناگهان، همة ما روی میز پرتاب ‌می‌شویم. این عمل را انسانی نمی‌دانیم چون اگر حیوان هم بود، می‌پرید. این عمل غریزی است. اما خوابیدن ما، راه رفتن ما، آمدن ما به اینجا، نشستن و گفتن ما، موضوع علوم‌انسانی می‌شوند. آن موضوع، علوم زیستی می‌شود. بدین معنا که یک آگاهی، پشت سر آن هست ولو اینکه آگاهی حصولی نباشد. بعدها جنبة حصولی پیدا می‌کند ولی در وهلة اول جنبة حضوری دارد. ما دو نوع عقل، آگاهی، وجدان و عمل داریم. یک آگاهی وجدان و عمل فردی و یک آگاهی وجدان و عمل جمعی داریم. آن آگاهی وجدان و عمل فردی، موضوع روان‌شناسی می‌شود. آن آگاهی وجدان و عمل جمعی، موضوع علم جامعه‌شناسی می‌شود. جامعه‌شناسی شناخت عملکرد و مناسبات روح جمعی است؛ بنابراین به طور حضوری آن هست. در بحث‌هایی که دارم، در ابتدا می‌گویم که چرا بشر، فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلفی داشت؟ روح جمعی هر قومی، یک دریافت از هستی دارد. آن دریافت کلی، مبنای راه و رسمی که برای زندگی‌اش در پیش می‌گیرد، می‌شود. نقطه‌ای که موتور این حرکت می‌شود، عبارت است از: پرسش؛ تا زمانی که پرسش باشد ادامه دارد.

 پرسشی که در بین مسلمانان بود و به اسلام پوستین وارونه پوشیده شده بود ولی همان نسبت، چیز تازه‌ای بود و تبدیل به تمدن جدید شد. ابن بطوطه از تونس، خاورمیانه و هند را دور می‌زند تا اندونزی می‌رود که دنیا را بشناسد. ابوریحان زبان یونانی، سانسکرید و پهلوی یاد می‌گیرد و پرسش می‌کند که آیا طوفان نوح همة دنیا را گرفته بود یا فقط قسمتی از قوم نوح را گرفته بود؟ او می‌گوید: کتاب‌های قدیم هندی‌ها را آوردم. در کتاب‌های خیلی قدیمی نوشته شده بود؛ طوفان خیلی وحشتناکی آمده بود. زرتشتی‌ها کتاب‌هایشان را آوردند و بررسی کردیم. متوجه شدیم طوفانی تا نزدیک ایران آمد ولی به این طرف نیامده بود. پس در محدودة قوم حضرت نوح بود. انرژی مطالعه در غرب ایجاد شد.

هگل می‌گوید: هر دوره‌ای بر اساس مشیت خود در یک قومی تجلّی می‌کند. در دوره‌ای در اسلام تجلّی کرد و در دوره‌ای در غرب تجلّی کرد. یک افسر انگلیسی به نام رابلینسون که تخصصی نداشت، پول می‌دهد و رعایا را جمع می‌کند تا داربست بزنند. کپی‌برداری می‌کند و در نشریات چاپ می‌کند که خطی پیدا کردم. در آخر نتوانستند خط را بخوانند. هیچ کسی نمی‌توانست سر در بیاورد. یک دبیر ریاضی آلمانی که رشته‌اش این نبود، پیش خودش فکر کرد، شکلی که زیاد تکرار شده احتمالاً اسم شاه است. چون این خط برای ایران قدیم بوده است باید اسم داریوش باشد. شش حرف را توانست پیدا کند. چیزی که باعث شد مطمئن شوند اینکه کتیبه‌ای پیدا کردند که در پایین آن به خط یونانی نوشته شده بود. آن را با خط یونانی تطبیق دادند و توانستند بخوانند.

کتابی خیلی جالب به نام «زبان‌های خاموش» هست. اسم مترجم این کتاب، خانم دکتر قریب است. زبان خاموش یعنی خطی که به‌جامانده و گوینده ندارد. از آفریقا تکه چوبی پیدا کردند مانند خط هیرولیف علائمی دارد. در استوا چوبی پیدا کردند که درست شبیه آن بود. منتهی بدبختانه با برده‌گیری اروپایی در استرالیا، هیچ کسی نیست که بتواند این زبان را بخواند.

 کنجکاوی­ای که زمانی مسلمان‌ها داشتند، اکنون آن‌ها دارند. ما دربارة کلام شیعه چند کتاب داریم. معمولاً کلامی را از شیخ طوسی شروع می‌کند و بعضی‌ها از شیخ مفید چند کلمه می‌گویند ولی در اصل از شیخ طوسی هست. پروفسور آلمانی به نام فانئس، پنج جلد کتاب قطور قطعه بزرگ کلام شیعه، قبل از شیخ مفید نوشت. پسر شهید دکتر بهشتی و پانزده نفر استاد آلمانی زبان جلد اول آن را ترجمه کردند و چاپ شد.

وقتی غرب را می‌گوییم باید نگاه جامع داشته باشیم. انحطاط غرب را اشپنگلر در قرن نوزدهم گفت. قبل از او، نیچه گفت. بعد مارکس مطرح کرد. او فکر می‌کرد فقط سرمایه‌داری مشکل هست. فهمیده بود خبری هست ولی فکر می‌کرد با ازبین‌رفتن سرمایه‌داری مسئله حل می‌شود.

 حدود چهل سال است که هیچ اسمی وجود ندارد. این به معنای به بن‌بست رسیدن کامل است. عجیب است که دیگر آدم‌های بزرگی وجود ندارند. زمانی در سیاست، ژنرال دوگل (بنیان‌گذار فرانسه) بود. در انگلیس، چرچیل بود. در آمریکا، آیزن هابر، روزولت و جان کندی بودند. فایده‌اش این بود که اجازه ندادند خراب‌تر شود ولی پدیدة نویی وجود ندارد. در شوروی، تنها هنر پوتین این بود که اجازه نداد از این خراب‌تر شود. از علماء در انگلیس، برتراندراسل بود و در آلمان، هایدگر بود. در فرانسه ژان پل سارتر بود. اکنون هیچ عالمی وجود ندارد؛ بنابراین کسانی که دربارة انحطاط غرب می‌نویسند به این مسائل اشاره دارند.

 در ایران ما، همین مسائل از قبل ترجمه می‌شد. زمانی که انقلاب شد، متأسفانه اشتباهی که انجام دادیم این بود که ضد غرب شعار می‌دادیم اما هیچ آگاهی درستی نداشتیم. کرابات را در آوردیم و اورکت آمریکایی را پوشیدیم. این بدین معناست که ما آگاهی نداشتیم. فرض کنید شبیه کسی که بگوید اسلام را قبول ندارم ولی عبا و عمامه بر سر داشته باشد.

دکتر بیگدلی: ما بین خودمان تشویش، زیاد می‌بینیم. چون آن تمنا ازدست‌رفته است. فکر کنم تبیین اسمی مبنای فردیدی به کار بیاید. خداوند است که اسم خود را حاکم می‌کند.

دکتر رجبی: خداوند یک جرقه‌ای در انقلاب ما زد. «سیه ابری که اندر آسمان است/ حجاب اعظم آخرزمان است». گاهی اوقات به مشیت الهی، بادی می‌آید و کمی ابرها کنار می‌روند و نوری تابیده می‌شود بعد دوباره ابرها می‌آیند و آن نور پوشیده می‌شود. انقلاب، نور بود. چه کسی جانش را کف دستش می‌گذارد؟ در انقلاب و جبهه‌ها چه کسی این کار را انجام می‌دهد؟ وقتی این حرف‌ها را می‌زنم، منقلب می‌شوم. من سه سال و نیم قبل از انقلاب زندان بودم و شرایط را دیدم. زمانی که بچه‌های شانزده‌سالة گروه ابوذر نهاوند را آوردند و می‌خواستند آن‌ها را تیرباران کنند؛ با اعصاب راحت و آرامش با لب‌خندان و با آهنگ، می‌خواندند: ما به‌سوی خدا می‌رویم. پیش از انقلاب، عده‌ای به این افراد، خرابکاران می‌گفتند و بخشی از جامعه که عده‌ای از روحانیون سنتی بودند، اعتقاد داشتند نباید وارد سیاست شد و از سیاست اطلاعی نداشتند. بعد از انقلاب بر امام خمینی حاضر در صحنه، این افراد عملاً غلبه کردند و بازار هم با آن‌ها بود. قرار بود که چهارشنبه تظاهرات شود و همه‌جا اعتصاب شود. پنجشنبه‌ها بازار اعتصاب بود. چون پنجشنبه‌ها نصف روز بود. این افراد صاحب انقلاب شدند. انجمن حجتیه، مدرسة علوی را اداره می‌کردند. انقلاب در جنین دچار چنین خسارتی شد. بعد از گذشت دو سال از انقلاب گفت: حقیقت دارد می‌گویند: مملکت دست انجمن حجتیه افتاده است؟ تعطیل کنید. این افراد گفتند: تعطیل کردیم ولی سر جای خود ماندند.

 یک ماه قبل از پیروزی انقلاب، یک ویروسی درون ما رفت که ضد سلامت بود. انقلاب به‌قدری سلامت بود که تا یک سال اول، جهاد سازندگی و کمیته‌ها و سپاه حقوق نمی‌گرفتند. چهارپایه‌ای می‌آوردند و روی آن سینی می‌گذاشتند و داخل آن پول می‌ریختند و می‌گفتند هرکسی نیاز دارد، بردارد. ماه‌ها که می‌گذشت این سینی خالی نمی‌شد. سال ۶۰ من معاون وزیر بودم و حقوقم چهارده هزار تومان بود. من گفتم تازه ازدواج کردم و یک خانه‌ای گرفته‌ایم که چهار هزار تومان اجاره‌اش هست یک چیزی هم بماند تا آخر برج خرج کنیم. گفتم پس شما چهار هزار تومان آن را به دولت ببخش و از ده هزار تومان، سه هزار تومان مالیات می‌شود بنابراین هفت تومان نصیب شما می‌شود؟  این مسائل ایجاد تضاد می‌کرد. من پشیمان نشدم. متأسفانه این مشکلی بود که در انقلاب داشتیم و هر چه رو به جلو رفت رشد کرد. «سر چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گذشتن به پیر». خون شهدا و در روحیه‌ی کسانی که به فضل الهی باقی مانده کار ساز است و آتشی نیست که خاموش شود ولو اینکه روی آن را بپوشانند اما در آخر خاکستر آن می‌ماند. اگر نسیمی بوزد دوباره شعله‌ور می‌شود. روزهای سختی را در پیش داریم. باید عمیق‌تر فکر کرد. سعی کنیم مشکل اولیه را برطرف کنیم.


[۱] دکتر عطااله بیگدلی، هیات علمی دانشگاه جامع امام حسین علیه‌السلام