بیست سال اشغالگری در افغانستان و تأثیر آن بر افول آمریکا

بیست سال اشغالگری در افغانستان و تأثیر آن بر افول آمریکا

افغانستان به دلایل متعدد، دارای اهمیت راهبردی برای منافع آمریکا بوده است. این کشور 647،500 کیلومتر مربعی و محصور در خشکی (هاشمی­مقدم، 1400: 10)، در چند دهة اخیر بیشتر به علت ژئوپلیتیک راهبردی خود، موردتوجه قدرت­های بزرگ و به­ویژه آمریکایی­ها بوده است. افغانستان، نقطه اتصال آسیای مرکزی، جنوب آسیا و غرب آسیا به یکدیگر است. قرارگرفتن در مجاورت روسیه و چین به‌عنوان دو کشور دارای حق وتو در سازمان ملل متحد که در سال­های اخیر چالشگر نظم هژمونیک لیبرال دموکراسی غربی با محوریت آمریکا بوده­اند و مرز مشترک حدود 1000 کیلومتری با جمهوری اسلامی ایران (به‌عنوان قدرتی منطقه­ای که به دنبال پایان نظم آمریکایی در منطقه و هژمونیک کردن گفتمان مقاومت است)، باعث توجه رهبران کاخ سفید به افغانستان شده است.

دکتر رضا عابدی گناباد؛ پژوهشگر مسائل افغانستان و مدرس دانشگاه و همکار در مرکز مطالعات آمریکا

 همچنین مجاورت این کشور با پاکستان و هند بر اهمیت آن در نگاه سیاست­گذاران آمریکایی افزوده است. برای آمریکا، همواره مهار چین، روسیه، ایران و حتی کنترل پاکستان و هند از طریق ناامن­سازی افغانستان و کنترل کانال­های تروریسم و مواد مخدر موردتوجه بوده است. برخی بر این باورند که راهبرد و استراتژی دولت آمریکا، باتلاق­سازی افغانستان برای همسایگان و کشورهای مجاور بوده است. در این راهبرد، آمریکا طرف‌دار دولتی غرب­گرا، قوم­گرا (پشتون گرا)، ضعیف و وابسته، در کابل برای تأمین منافع خود است. 

اگرچه آمریکا پس از اشغال افغانستان توسط قوای ارتش سرخ در سال ۱۹۷۹ با حمایت از جریان­ های جهادی و از طریق پول­های شیخ­نشین­ های عرب جنوب خلیج‌فارس و ارتش و دستگاه امنیتی پاکستان، حضوری آشکار در معادلات افغانستان داشت اما حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، منجر به آن شد که واشنگتن به بهانه مبارزه با تروریسم و ترویج ارزش­های دموکراتیک غربی، تهاجمی خونین را به افغانستان در دستور کار قرار دهد. نئوکان­ها به القاعده و طالبانی حمله کردند که پیش‌تر در دهه ۱۹۸۰ در تقویت و تجهیز آن­ها نقش ایفا کرده بودند. 

آمریکایی­ها پس از ناتوانی در رویارویی با طالبان و تسلط کامل بر افغانستان، مجبور به مذاکره با آن­ها شدند. این مذاکرات که در ابتدا با میانجیگری برخی کشورها چون پاکستان و قطر و سازمان ملل انجام گرفت، سرانجام در دوره ترامپ و پس از ۱۱ دور مذاکره در دوحة قطر و چندین نشست غیررسمی، منجر به دادن امتیازهای گسترده­ای به طالبان، بدون بازگیری فعال دولت اشرف غنی شد. آتش‌بس، آزادی ۵۰۰ زندانی طالب، رفع تحریم­ها از رهبران طالبان و خارج کردن آنها از لیست سیاه تروریسم و … از جمله این امتیازات بود. با روی کار آمدن جو بایدن، تصور می­شد که توافق دوحه، مورد بازنگری اساسی قرار گیرد اما دموکرات­ها و بایدن، نشان دادند که اشرف غنی و دولت او، دیگر برای آنها اولویت ندارد. برخی تحلیلگران از این توافق به‌عنوان مهم­ترین دلیل قدرت­گیری مجدد طالبان یاد می­کنند.

نتیجه سیاست بسط بی‌رویه، نفوذ و جنگ‌های بی‌پایان، به‌ویژه در افغانستان و خاورمیانه پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، هزینه‌کردن حداقل حدود ۴/ ۶ تریلیون دلار بوده است اما نکته بسیار مهم این است که این هزینه، تقریباً به طور کامل از طریق استقراض، تأمین شده است؛ بنابراین تأثیر کلان اقتصادی هزینه‌ها در جنگ‌های افغانستان و عراق به افزایش بدهی آمریکا منجر شد؛ بنابراین بدهی عمومی در حال افزایش و هزینه پرداخت بهره‌های این استقراض‌ها در حال انباشت است. تقریباً یک تریلیون دلار از هزینه‌های جنگ از سال ۲۰۰۱ ناشی از بهره همین بدهی‌ها بوده است (خسروشاهین، ۱۷ شهریور ۱۴۰۰). جنگ افغانستان برای آمریکا مبلغی نجومی –۶۲/۲ تریلیون دلار هزینه در برداشته است. این مسئله عملاً باعث ضعف آمریکا در رقابت با چین و سایر قدرت­های نوظهور شد. تشدید بحران­های داخلی در جامعة آمریکا و به‌ویژه با آغاز همه­ گیری کرونا، در سال ۲۰۱۹ و ضربات مهلک آن بر اقتصاد و جامعه آمریکا، باعث تضعیف بیشتر موقعیت آمریکا در معادلات جهانی شد.

آمریکا در دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ به این نتیجه رسید که حتی اگر سرمایه‌گذاری مالی و نظامی خود را در افغانستان، دو تا سه برابر افزایش دهد، بازهم ضمانتی برای پیروزی وجود ندارد و واشنگتن بار دیگر به مقطعی خواهد رسید که باید دوباره آنچه را که پیش‌تر سرمایه‌گذاری کرده است را، برای چندمین بار، دو یا سه برابر کند. در حقیقت اصرار به رسیدن به پیروزی در افغانستان، نتیجه‌اش فقط و فقط گسترش جای پای نظامی و مالی آمریکا در افغانستان بود؛ بنابراین آمریکا به مقطعی رسید (مانند آنچه در ویتنام روی داد) که باید تصمیم می‌گرفت. تصمیم در این باره که دیگر نمی‌خواهد سرمایه بیشتری بگذارد و باید به این وضعیت پایان دهد.

البته بیشترین بهای این لشکرکشی و تداوم اشغالگری ۲۰ ساله را، مردم افغانستان پرداخت کردند. این جنگ ۱۷۶۰۰۰ نفر را در افغانستان به کام مرگ کشاند. ۴۶٫۳۱۹ غیرنظامی، ۶۹٫۰۹۵ نظامی و پلیس و حداقل ۵۲٫۸۹۳ جنگجوی طالبان در اشغالگری آمریکایی ­ها از بین رفتند. به­علاوه انتقال داعش از منطقه عراق و سوریه به افغانستان توسط آمریکا و برخی متحدان آن از جمله اقدام­های دیگری بود که سطح ناامنی و اقدام­های تروریستی در افغانستان را به‌شدت افزایش داد.

آمریکایی­ها به دنبال مدیریت بحران و خلق آن، برای مهار رقبایی چون ایران، روسیه و چین از طریق افغانستان بودند. آنها چه در دولت بوش و چه دولت­های اوباما، ترامپ و بایدن همواره به دنبال ایجاد افغانستانی ضعیف برای عملی سازی این راهبرد خود بودند. سیاست­های توسعه­ طلبانه آمریکا برای مهار رقبای خود، عامل گسترش درگیری­ها به همه مناطق افغانستان و حملات تروریستی، از پیامدهای این حضور بود. این سیاست­ها و حضور اشغالگران آمریکایی­ها برای افغانستانی­ها، چیزی جز مصیبت و آوارگی به ارمغان نیاورد.

طی ۲۰ سال اشغالگری آمریکایی­ها در افغانستان و ترویج ارزش­های غربی این کشور در بسیاری از زمینه­ها از جمله اقتصاد و جامعه، رتبه ­های بسیار بدی را از آن خود کرد. به طور مثال در سال ۲۰۲۰  سازمان شفـافـیت بین‌الملل در گزارش خود اعلام کرد که این کشور در رده چهارم فاسدترین کشورهای جهان قرار دارد.

 فقدان وجود دولتی مقتدر و مستقل از آمریکا در این دو دهه، عملاً منجر به شکل­گیری رژیمی دست­نشانده، غیر مقتدر و عملاً ورشکسته در کابل شد. رشد فساد، اعتیاد و عدم توانایی دولت مرکزی در تأمین امنیت، رفاه و بحران بیکاری از جمله عواملی بود که باعث شد تا ارتش ۳۰۰ هزارنفری تجهیز شده توسط آمریکایی­ها، در مدتی کوتاه در برابر طالبان شکست بخورد. 

 تلاش در جهت تغییر بافت فرهنگی، هویتی و سبک زندگی افغانستانی ­ها و به­ویژه نسل جوان، با واکنش منفی بخش­های وسیعی از جامعه مواجه شد. همچنین سیاست منزوی ساختن نیروهای جهادی و تقویت جریان تکنوکرات و تحصیل‌کرده در غرب که شناخت اندکی از جامعه افغانستان داشتند، عملاً به نفع طالبان تمام شد. تشدید بحران سرمایه اجتماعی رژیم دست­نشانده، کار به آنجا رساند که مردم در برخی ولایت­ها به دادگاه ­های طالبان برای حل مشکلات خود مراجعه می­کردند و به آنها برای تأمین امنیت، مالیات پرداخت می­کردند؛ بنابراین ضعف دولت مرکزی و سیاست­های آمریکا منجر به آن شد که مردم میل و انگیزه­ای برای مقاومت در برابر طالبان و حفظ دستاوردهای غربی نداشته باشند.

اگرچه طولانی‌ترین تجاوز نظامی ایالات متحده آمریکا در سیاهه جنگ‌های بی‌پایان واشنگتن در سراسر جهان، با سوارشدن سرلشکر کریس دوناهو، فرمانده لشکر ٨٢ هوابرد ارتش آمریکا، سپاه هجدهم هوابرد بر هواپیمای باری C-17 در فرودگاه بین‌المللی حامد کرزی در کابل به پایان یافت اما این خروج پیامدهای زیادی به دنبال داشت. خروجی که شاید بتوان آن را در مسیر افول آقایی و هژمونی تفسیر کرد. این خروج هم شکست قدرت سخت آمریکا بود و هم شکست قدرت نرم آن. افغانستان پس از شکست امپراتوری بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی، امپراتوری آمریکا را هم در باتلاق غرق کرد. امپراتوری که سرمست از قدرت اقتصادی، نظـامی، رسانه­ای و ارزش­های خود، آمده بود که بماند و دیگران را در این باتلاق قربانی کند. 

نحوه خروج آمریکا از افغانستان، به‌جرئت یکی از نمودهای آشکار افول ایالات متحده و نوید فرارسیدن پایان دوران سلطه‌گری آمریکاست. پایان جنگ در افغانستان با ده‌ها هزار کشته افغان و حدود ۲۵۰۰ کشته آمریکایی با بیش از ۲ تریلیون دلار هزینه با خروجی شتاب‌زده و مفتضح، از علائم بی­اعتبار شدن آمریکا در جهان است. فرار رئیس‌جمهور غنی و آواره شدن بسیاری از رهبران افغانستان در کمپ­های پناهندگان در کشورهای مختلف و رهاکردن صدها تن از افغانستانی­هایی که در این سال­ها به اشغالگران خدمات داده بودند، منجر به تحقیر غرب­گرایی و حمایت آمریکا در پیش چشم افکار عمومی افغانستان، مردم و رسانه­ های منطقه و جهان شد.

برخی بر این باورند که سیاست خارجی آمریکا، سبب شد تا پروژة دولت­سازی از بالا (دولت­سازی هدایت شده) از محیط بیرونی، به‌منظور حذف دولت فرومانده و ایجاد دولت سرمشق در افغانستان پسااشغال، معیار قرار گیرد (خلیلی، ۱۴۰۰: ۹۳). اما نشانه‌های افول دولت ملت­سازی و دموکراسی تحمیلی آمریکایی تا آنجا آشکار شده بود که پس از دولت اوباما، آمریکایی­ ها به سمت مذاکره با طالبان یا همان تروریست­های پیشین حرکت کردند. شکست دموکراسی­سازی و تحمیل ارزش­های لیبرال در جامعه افغانستان، علی­رغم هزینه­ های مالی و غیرمالی آن برای آمریکا، نشان‌دهنده افول آمریکا بود. برخی نتیجه می­گیرند که این شکست از نظر اهمیت و تأثیر بر جایگاه و قابلیت­ های آمریکا، سرعت افول آن را افزایش می‌دهد.

خروج آمریکا را باید بزرگ‌ترین شکست ایالات متحده آمریکا در قرن بیست و یکم توصیف کرد. شکست آمریکا در افغانستان، بیش از آنکه جنبه نظامی داشت، جنبه ایدئولوژیک داشت. شکست تجربه افغانستان یعنی شکست دموکراسی وارداتی و شکست الگوی لیبرال دموکراسی. این حادثه مهم، در چشم ملت­های منطقه، علاوه بر تحقیر آمریکا نمونه روشنی از افول آمریکا در سطح بین­الملل محسوب می­شود؛ بنابراین به نظر می­رسد که شکست در افغانستان، مقدمه پایان اشغالگری آمریکا و خروج کامل از سراسر غرب آسیا است. در فضای متحدان آمریکا در سطح منطقه غرب آسیا، خروج آمریکا از افغانستان و رهاکردن دولت اشرف غنی و غرب­گرایان افغانستانی، این درس را برای کشورهایی چون عربستان سعودی و رژیم صهیونیستی داشت که به حال خود رها شده­اند! فاجعه افغانستان، تأییدی است بر اینکه نمی‌توان به تضمین‌های آمریکا دل خوش کرد و به پیشرفت و امنیت وابسته دست‌یافت. این خروج نشان داد که جهان در آستانه گذر از نظم آمریکایی است.

فهرست منابع

  1. خسروشاهین، هادی (۱۷ شهریور ۱۴۰۰)، علت اصلی خروج آمریکا از افغانستان

https://www.eghtesadnews.com

  • خلیلی، محسن (۱۴۰۰)، افغانستان؛ پیشاملت نادولت، مشهد: بدخشان.
  • هاشمی مقدم، امیر (۱۴۰۰)، چرا افغانستان برای ایران مهم است؟، تهران: کتاب راهبرد.