نقش چین در افول قدرت اقتصادی آمریکا

نقش چین در افول قدرت اقتصادی آمریکا

درحالی‌که آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و در دهه‌ها پس از این جنگ، به قدرت بلامنازع جهان تبدیل شد، تحولات سال‌های آغازین قرن بیست و یکم، نشان از تغییرات مهمی دارد. بدون تردید مهم‌ترین تحولی که قرن جدید را متفاوت از گذشته کرده، ظهور چین به‌عنوان یک ابرقدرت اقتصادی جدید است. البته لازم به ذکر است که توسعه چین، صرفاً در بُعد اقتصاد خلاصه نمی‌شود بلکه هم‌زمان، چینی‌ها توانستند دایره نفوذ سیاسی و اقتصادی خود را به اقصی نقاط جهان گسترش دهند و خود را به یک بازیگر مهم در عرصه اقتصادی، سیاسی و نظامی تبدیل سازند؛ بنابراین، آنچه در اینجا باید مورد اشاره قرار گیرد، این است که در عصر جهانی‌شدن و اقتصاد‌های بزرگ جهانی، نمی‌توان تحولات یک کشور را فارغ از کشورهای دیگر تجزیه‌وتحلیل کرد. طبیعی است، در دنیایی که رقابت اقتصادی، سیاسی و نظامی در بالاترین مسیر خود ادامه دارد، قدرت گرفتن یک کشور برای دیگران خوشایند نبوده و لذا واکنش آنان را در پی خواهد داشت. ازجمله مهم‌ترین این کشورها، آمریکا است که تا پیش‌ازاین، قدرت بلامنازع اقتصادی، سیاسی و نظامی دنیا بوده و امروز، جایگاه برتر خود را در اقتصاد جهانی از دست داده و از بُعد سیاسی و نظامی نیز چین را به‌عنوان بزرگ‌ترین تهدید پیش‌ِ روی خود تلقی می‌کند و حتماً اقداماتی هم برای حفظ جایگاه خود انجام می‌دهد.

مترجم: هادی قربا نیار

تحلیل جنگ تجاری آمریکا و چین، اهمیت قابل‌توجهی دارد. درحالی‌که برخی از محققان، سعی کرده‌اند این موضوع را به سیاست‌های جناحی در آمریکا یا انگیزه‌های شخصی و روحیه فردی رؤسای جمهوری همانند ترامپ، مربوط سازند اما شواهد و قرائنی نشان می‌دهد که سیاست‌های آمریکا در مقابله و مهار چین، یک سیاست «بنیادی» نظام آمریکا است و ربطی به انگیزه‌های شخصی ترامپ ندارد، هرچند ریاست جمهوری ترامپ، دقیقاً در دورانی شروع شد که سیاست‌ مهار اقتصادی چین نیز می‌بایست به‌ شکل عمیق‌تری اجرا می‌شد. درحالی‌که تا سال ۲۰۱۶، آمریکا بالاترین سهم از تولید ناخالص جهان را به خود اختصاص داده، از سال ۲۰۱۶ به بعد، این جایگاه در اختیار چین قرارگرفته است و چینی‌ها با اختلافی قابل‌توجه و سرعتی بالا، به قدرت بلامنازع اقتصادی دنیا تبدیل شده‌اند. این در حالی است که سهم ۲۱ درصدی آمریکا از تولید ناخالص جهان در سال‌های گذشته، به مرز ۱۵ درصد رسیده و چین که در سال‌های پیشین، کمتر از ۴ درصد از تولید ناخالص جهان را به خود اختصاص داده بود، در سال ۲۰۱۹، به مرز ۱۸ درصد رسیده که ۲ الی ۳ درصد، بالاتر از آمریکا قرارگرفته است. استمرار این روند، موجب خواهد شد تا آمریکا و هم‌پیمانانش، با چالش‌های جدی موازنه قدرت مواجه شوند، کما اینکه آغاز جنگ تجاری آمریکا و چین، از این منظر قابل‌تحلیل است.

سهم تولید ناخالص داخلی چین و آمریکا از کل تولید جهان طی سال‌های ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۹

از سوی دیگر، بررسی روند صادرات کالا و خدمات چین و آمریکا به کشورهای مختلف دنیا، نشان از آن دارد که چینی‌ها از سال ۲۰۱۲، گوی سبقت را از آمریکایی‌ها ربوده‌اند و برای سالیانی متمادی است که چینی‌ها بیشترین صادرات را به کشورهای دنیا به خود اختصاص داده‌اند. درواقع، این روند‌ها نشان از آن دارد که چینی‌ها سیطره و تسلط خود بر کشورهای مختلف دنیا را افزایش داده‌اند.

روند صادرات کالا و خدمات آمریکا و چین به کشورهای مختلف جهان طی ۵۰ سال گذشته

مسئله حائز اهمیت دیگر، رابطه تجاری چین و آمریکااست. نمودار زیر نشان می‌دهد که از سال ۱۹۸۶ تراز تجاری چینی‌ها مثبت و تراز تجاری آمریکایی‌ها نسبت به چین، منفی بوده، هرچند این عدد، بسیار کوچک بوده است. این، در حالی است که در سال‌های بعدی به بیش از ۴۰۰ میلیارد دلار نیز رسیده که عددی بسیار بیشتر یا نزدیک به تولید ناخالص ملی بسیاری از کشورهای دنیا است.

کسری تجاری آمریکا نسبت به چین

بر اساس مباحث مذکور، استمرار این روند‌ها دلالت بر آن دارد که چین، نه‌تنها در سال‌های آینده بلکه در سال‌های اخیر نیز به قدرت بلامنازع اقتصادی دنیا تبدیل شده است و این مسئله، برای آمریکایی‌ها خوشایند نیست. اقتصاد چین توانسته است با تصاحب سهم بالاتری از تولید ناخالص اقتصادی دنیا، همراه با افزایش سطح صادرات خود به کشورهای مختلف و پشت سر گذاشتن آمریکا و همچنین، ایجاد کسری تجاری شدید برای اقتصاد آمریکا، تأثیر زیادی بر کاهش قدرت اقتصادی این کشور داشته باشد.

  • جنگ تجاری چین و آمریکا

در سال ۲۰۱۵، بانک مرکزی چین ارزش یوآن را در برابر دلار، ۳ درصد کاهش داد که در پی این اقدام، قیمت کالاها و ارزش پول بسیاری از اقتصادهای نوظهور کاهش یافت و بازارهای مالی اروپا و آمریکا، با نوساناتی همراه شد. معمولاً چنین رفتاری از سوی چین به‌منظور افزایش توان صادراتی و کاهش واردات انجام می‌پذیرد. این اقدام، موجی از آشفتگی را در بازارهای سهام و ارز سراسر جهان به وجود آورد و منجر شد تا کارشناسان اقتصادی نسبت به آغاز فاز جدیدی از جنگ ارزی هشدار دهند. از سوی دیگر، گسترش قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی چین و نوع سیاست‌های اقتصادی آن‌ها -که روند رشد اقتصادی چین را استمرار می‌بخشد- برای آمریکایی‌ها، خوشایند نبوده است، لذا سیاست‌های جدیدی را برخلاف تئوری‌های خود در پیش گرفتند. درحالی‌که اقتصاد آمریکا برای سالیان متمادی از نظریه بازار رقابتی دفاع می‌کرد، در مقابل این رفتار چین، عکس‌العمل نشان داد. ترامپ در مارس ۲۰۱۸، آیین‌نامه‌ای را برای اعمال ۲۵٪ تعرفه بر واردات فولاد و ۱۰ درصدی بر آلومینیوم، ابلاغ نمود که هدف اصلی آن، ضربه زدن به چین بود. علاوه بر این، ترامپ در آوریل ۲۰۱۸، فهرستی از محصولات چینی را با تعرفه وارداتی معادل ۵۰ میلیارد دلار تعیین کرد. چین در مقابل و در همان ماه با ارائه فهرستی از کالاهایی که بر روی آن تعرفه وارداتی اعمال خواهد شد، ازجمله تحمیل ۲۵ درصدی مالیات بر سویای وارداتی، اقدامات تجارت تلافی‌جویانه خود را به اطلاع ایالات‌متحده رساند. از اکتبر سال ۲۰۱۸، تعرفه‌های ایالات‌متحده کالاهای واسطه‌ای را در درجه اول در بخش الکترونیک و ماشین‌آلات با ارزش ۲۳۱ میلیارد دلار، مورد هدف قرار داده است. در پاسخ، چین نیز تا حد زیادی محصولات خودرویی و کشاورزی آمریکا را مورد هدف قرار داده که بزرگ‌ترین حجم از واردات کالا از ایالات‌متحده را تشکیل می‌دهد. این منازعه تجاری تأثیر منفی قابل‌توجهی بر اقتصاد جهانی خواهد گذاشت. با تحریف جریان‌های تجارت جهانی، این درگیری تولید را به سمت شرایط پیچیده‌تر سوق داده و افزایش قیمت‌ها را در پی خواهد داشت و به‌صورت بالقوه، موجب سخت‌تر شدن سریع سیاست‌های پولی در بسیاری از بازارها می‌شود، روند تجارت جهانی به‌ویژه در کوتاه‌مدت نیز کند خواهد بود، زیرا افزایش تنش‌های ایالات‌متحده و چین، زنجیره‌های عرضه موجود را مختل می‌کند. مطمئناً، بیشترین تأثیر در ایالات‌متحده و چین، احساس خواهد شد اما بسیاری از اقتصادهای دیگر نیز آسیب‌های زیاد را تجربه خواهند کرد.

گزارش ژوئیه سال ۲۰۱۸ صندوق بین‌المللی پول در خصوص چشم‌انداز اقتصاد جهانی، ضرر اقتصاد جهانی ناشی از جنگ تجاری میان چین و آمریکا را ۴۳۰ میلیارد دلار برآورد کرد و بیان داشت، ایالات‌متحده می‌تواند در بحث تعرفه، کانون تلافی جهانی باشد و تهدیدات فعلی ایالات‌متحده و شرکای تجاری این کشور، موجب کاهش رشد جهانی به میزان نیم درصد تا سال ۲۰۲۰ در سراسر جهان خواهد شد. جنگ تجاری حتی در صورت نابود نکردن هنجارهای تجارت آزاد -که پیش از پایان جنگ جهانی دوم رژیم تجاری جهانی را توصیف می‌کند- به‌شدت آن را تضعیف خواهد کرد. هرچند این جنگ تجاری در سیستم تجارت جهانی موجب اختلال می‌شود، ایالات‌متحده برد اخلاقی را در این میدان، به چین واگذار می‌کند و البته چین، روابط خود را با اروپا و آسیا تقویت خواهد نمود، درست در همان زمانی که همکاری‌های اقیانوس اطلس با رفتار آمریکا، بسیار تضعیف شده است. از نظر اقتصادی، ایالات‌متحده و چین، در جنگ تجاری بازنده خواهند بود. تعرفه‌های تقابلی موجب افزایش قیمت واردات، اختلال در صادرات، افزایش هزینه و تعویق رشد اقتصادی می‌شود. طرفین برای جلوگیری از وقوع و تداوم کشمکش افزون‌تر، اقداماتی چون مذاکرات را نیز اتخاذ کرده‌اند.

البته در درازمدت اگر درگیری تجاری دائمی شود، تأثیر منفی آن برای آسیا کمتر خواهد شد، زیرا تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان در بازارهای جدید قیمت‌ها و روابط تجاری قوی‌تری را در داخل آسیا تنظیم می‌کنند و میان آسیا و مناطق دیگر مانند اتحادیه اروپا، این اختلال را جبران خواهند کرد. زنجیره‌های عرضه جهانی ساخته ‌شده طی چند دهه که زیربنای شبکه‌های تولید بین‌المللی هستند، قادر خواهند بود به کشورها اجازه ایجاد توافق‌نامه تجارت آزاد با دیگران را دهند که درواقع، شرکای خود را تغییر خواهند داد. در این جنگ اقتصادی، چین باید برای فرار از دام درآمد متوسط به سمت صنایع با فناوری پیشرفته و صدور آن حرکت کند؛ که این برنامه شامل یارانه‌های دولت، سرمایه‌گذاری‌های سنگین در تحقیقات و نوآوری و اهداف تولید مبتنی بر محتوای محلی است.

درنتیجه این جنگ تجاری، صادرات چین به ایالات‌متحده، ۵۲ میلیارد یورو کاهش داشته، درحالی‌که صادرات ایالات‌متحده به چین، ۳۷ میلیارد یورو کاهش یافته و اندکی تراز تجاری ایالات‌متحده بهبود یافته است. بااین‌حال، این جنگ تحمیل شده بر چین، تولید ناخالص داخلی آمریکا را ۹٫۵ میلیارد یورو و تولید ناخالص داخلی چین را ۳۰ میلیارد یورو کاهش داده است. درنتیجه، می‌توان گفت که هرچند آمریکا در مواجهه خود با چین، سعی کرده ضربه زیادی به چین وارد کند و البته موفق نیز بوده است اما در مقابل، چینی‌ها نیز ضرباتی را به آمریکا وارد آورده‌اند. این جنگ تجاری یک بازی باخت-باخت محسوب می‌شود و استمرار آن، امکان‌پذیر نخواهد بود. هر یک از این دو کشور و به‌خصوص چینی‌ها، تلاش خواهند نمود که نفوذ خود را در بسیاری از مناطق دنیا گسترش دهند و بااحتیاط بیشتری نسبت به آمریکایی‌ها رفتار نمایند. درمجموع، می‌توان گفت که آمریکا در دهه جدید میلادی با چالش بسیار بزرگی نسبت به چین، مواجه است، به صورتی‎ که یا باید شاهد رشد بی‌وقفه آن باشد و افول قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را بپذیرد یا در یک جنگ تجاری با نتیجه باخت-باخت، شاهد افول قدرت خود باشد.

این یادداشت برگرفته از مقاله «چین و نقش آن در افول قدرت اقتصادی آمریکا»، نویسنده «عبدالمحمد کاشیان» منتشر شده در فصلنامه «مطالعات راهبردی آمریکا»، به آدرس ذیل است: