پایان قداست آمریکا؛ چگونه افول غرب اجتناب‌ناپذیر شد

متن ذیل ترجمه و خلاصه‌ای از نوشته کریستوفر لاین،[1] رئیس اطلاعات و امنیت ملی در مدرسه دولتی و خدمت عمومی در دانشگاه ای. اند. ام تگزاس است. این نوشتار در آوریل 2012[2]، در پایگاه آتلانتیک از سوی وی منتشر شده است. او در سال 2012 از شروع یک نگرانی جدی در میان رهبران آمریکا، پیرامون افول قدرت و اثرگذاری این کشور سخن می‌گوید.

گروه مترجمان مرکز مطالعات آمریکا

زمانی که قدرت‌های بزرگ افول را در جایگاه جهانی خود احساس کنند، رهبران آن‌ها به‌ناچار، منکر آن می‌شوند. در آغاز قرن بیستم، همان‌طور که رهبران انگلیس به‌تدریج متوجه چنین کاهشی در تسلط جهانی کشورشان شدند، لردسالیسبری،[۳] دیپلمات بزرگ این کشور، یک شایعه مبهم مطرح کرد که به‌یک‌باره اجتناب‌ناپذیری افول و انکار آن را باهم درآمیخت. او اعلام کرد که هرچه «اتفاق» بیفتد، بدتر خواهد شد؛ بنابراین منفعت ما در این است که تا حد ممکن، کمتر «اتفاق» بیفتد. درواقع، بخشی از افول، کاهش توانایی کشور برای کنترل نوع و ابعاد «اتفاقات» است.

  • وقتی باراک اوباما، منکر افول می‌شود

امروزه در آمریکا، شاهد یک پدیده مشابه هستیم که موضوع افول، موجب ناراحتی رهبران ملی این کشور می‌شود. در سپتامبر ۲۰۱۰، هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه یک‌لحظه جدید آمریکایی را اعلام کرد که می‌تواند پایه‌های رهبری پایدار آمریكا را برای دهه‌های بعدی استوار كند. یک سال و نیم بعد، اوباما در سخنرانی خود اعلام کرد: هر کس که به شما بگوید آمریکا در حال افول است…، نمی‌داند درباره چه چیزی صحبت می‌کند. مقاله نامزد انتخابات ریاست جمهوری، میت رامنی، صریحاً اظهار داشت که او فلسفه افول در همه انواع آن را رد می‌کند. جان ‌هانتسمن، سفیر سابق ایالات‌متحده در چین، بحث افول را غیر آمریکایی (غریبه) نامید. بااین‌حال، چنین اعتراضاتی نمی­تواند تحولات دنیای واقعی را که به‌طور حتم، نظم بین‌المللی پس از ۱۹۴۵ را -که در آن ایالات‌متحده قدرت خود را معمولاً برای شکل دادن و هدایت رویدادهای جهانی به کار می­گرفت- به چالش می­کشد، پیشگویی کند. دوران تسلط آمریکا در حال افول است؛ با کاهش قدرت نسبی کشور، همراه با ناتوانایی در مدیریت اقتصاد و امنیت جهانی.

  • پرسش بزرگ، پیرامون جایگزینی آمریکا است

این مسئله، بدان معنا نیست که ایالات‌متحده، راه بریتانیا را در نیمه اول قرن بیستم طی می‌کند، همان‌گونه که استفان والت، سال گذشته نوشت: دقیق‌تر آن است که بگوییم، عصر آمریکایی به پایان «نزدیک» است. در حال حاضر و برای مدتی، ایالات‌متحده، قوی‌ترین ابرقدرت بزرگ جهان خواهد بود، هرچند نامشخص است که آیا می‌تواند این جایگاه را در بیست سال آینده حفظ کند یا خیر؟ اما قدرت و نفوذ آمریکا، به‌طور قابل‌توجهی در سیستم سیاسی بین‌المللی کلاسیک کم می‌شود. این نظم کهن برآمده از وقایع مهم جنگ جهانی اول­، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم بود. اکنون که نظم قدیمی تقریباً پس از هفت دهه در حال محو شدن است، طبیعی است که رهبران ایالات‌متحده می‌خواهند، آن را انکار نمایند یا احساس کنند که باید هنگام سخنرانی برای مردم آمریکا، این کار را با زیرکی انجام دهند؛ اما سؤالات واقعی برای آمریکا و رهبران این کشور عبارت‌اند از این موارد: چه چیزی جایگزین نظم قدیمی خواهد شد؟ چگونه واشنگتن می‌تواند از منافع خود در دوره جدید جهانی محافظت کند؟ میزان اختلال بین‌المللی در گذار از قدیم به جدید، چقدر خواهد بود؟

نشانه‌های نظم نوظهور جهانی بسیار است: ابتدا، رشد شگفت‌آور و سریع چین به وضعیت ابرقدرتی از نظر نظامی و اقتصادی؛ در حوزه اقتصادی، صندوق بین‌المللی پول پیش‌بینی می‌کند که سهم چین از تولید ناخالص داخلی جهان (۱۵ درصد) تا سال ۲۰۱۴، تقریباً با سهم ایالات‌متحده (۱۸ درصد) برابری خواهد کرد (سهم ایالات‌متحده در پایان جنگ جهانی دوم، نزدیک به ۵۰ درصد بود.) با توجه به این موضوع، نکته عجیب این است که سهم چین از تولید ناخالص داخلی جهان در سال ۱۹۸۰، تنها ۲ درصد و در سال ۱۹۹۵، ۶ درصد بوده است. علاوه بر این، چین در حال تلاش برای غلبه بر ایالات‌متحده به‌عنوان بزرگ­ترین اقتصاد جهان (با اندازه‌گیری نرخ ارز در بازار) است، همان‌طور که اقتصاددانانی نظیر آرویند سودرامانیان، استدلال می‌کنند که با اندازه‌گیری برابری قدرت خرید، تولید ناخالص داخلی چین، در حال حاضر ممکن است بیشتر از ایالات‌متحده باشد. تا اواخر دهه ۱۹۶۰، ایالات‌متحده قدرت تولیدی غالب جهان بود اما امروزه، به یک اقتصاد اجاره‌ای تبدیل شده است. درحالی‌که چین، پیشروترین کشور تولیدکننده جهان است. مطالعه‌ای که اخیراً در روزنامه فایننشال تایمز ارائه شده، حاکی از آن است که ۵۸ درصد از کل درآمد کنونی در آمریکا، از سود سهام و پرداخت سود ناشی می‌شود.

  • اجبار در عقب‌نشینی استراتژیک

از زمان پایان جنگ سرد، برتری نظامی آمریکا به‌عنوان یک مانع ورود به سیستم برای جلوگیری از قدرت‌های نوظهور و به چالش کشیدن ایالات‌متحده در جایی که منافع آن حیاتی است، عمل کرده؛ اما توانایی کشور برای حفظ این سد در هر دو طرف، با مقاومت روبرو شده است. اول، عمیق‌تر شدن بحران مالی و درنتیجه، اجبار به عقب‌نشینی و این‌که ایالات‌متحده به‌طور فزاینده­ای توانایی سرمایه‌گذاری در ارتش خود را ندارد. دوم، قدرت‌های در حال صعود مانند چین ثروتمندتر می­شوند و مخارج نظامی آن‌ها گسترش خواهد یافت. اکونومیست، اخیراً چنین چیزی را پیش‌بینی کرده است که مخارج دفاعی چین با ایالات‌متحده تا سال ۲۰۲۵، برابر خواهد شد. بدین ترتیب، طی یک دهه آینده در اثر مکانیسم بازخورد که به‌موجب آن، محدودیت‌های داخلی بر سر راه فعالیت جهانی به تغییر در توزیع نیرو و به‌نوبه خود هزینه‌های مالی و گستره استراتژیک آمریکا در سراسر آسیا، خاورمیانه، آفریقا، اروپا و قفقاز – نقش نگهبانی از خطوط دریایی جهان و محافظت از شهروندان ایالات‌متحده در برابر تروریست‌های اسلام‌گرای افراطی – ایالات‌متحده به‌ناچار نیاز به عقب‌نشینی استراتژیک دارد.

علاوه بر این، ارتباط مهمی میان ارتش بزرگ و جایگاه اقتصادی از یک‌طرف و اعتبار، قدرت نرم و ظرفیت برنامه‌ریزی آن، از سوی دیگر وجود دارد. به همان میزان که پایه‌های قدرت سخت آمریکا از بین می‌رود، ظرفیت ایالات‌متحده برای ایجاد نظم بین‌المللی از طریق نفوذ، الگو بودن و بزرگی نیز چنین خواهد شد؛ این امر، به‌ویژه در پی بحران مالی سال ۲۰۰۸ و متعاقب آن، رکود بزرگ پس از جنگ جهانی دوم، صادق است که ایالات‌متحده در اوج قدرت اقتصادی و نظامی از ظرفیت مادی تأمین سیستم بین‌المللی با کمک‌های مالی فراوان برای حفظ ثبات سیستم اقتصادی و سیاسی موجود برخوردار بود. در حال حاضر، این ظرفیت بسیار کاهش یافته است.

  • دو تهدید بزرگ: چشم‌انداز تاریک مالی و آینده دلار

درواقع، در آینده دو تهدید بزرگ داخلی برای قدرت ایالات‌متحده، عبارت‌اند از چشم‌انداز تاریک مالی کشور و تعمیق تردیدها درباره نقش آتی دلار به‌عنوان ارز اقتصادی بین‌المللی. در طی دو دهه آینده، ایالات‌متحده با انتخاب‌های دشوار بین بد و بدتر، روبرو خواهد شد؛ اما چنین تصمیماتی می‌تواند، تعیین کند که آیا آمریکا افول چشمگیر را مدیریت خواهد کرد یا خیر تا بتواند قدرت و ثبات جهانی را حفظ نماید؟ احتمال شوم­تر، فروپاشی ناگهانی قدرت است که نفوذ جهانی ایالات‌متحده را به طرز چشمگیری کاهش می‌دهد. درهرصورت، آمریکایی‌ها باید با نظم جدید سازگار شوند. در عصر ریاضت، منابع ملی محدود و رقابت برای آن‌ها شدیدتر خواهد شد. اگر این کشور بخواهد کارهای بیشتری در داخل انجام دهد، مجبور است در خارج از کشور، کمتر هزینه کند و حتی ممکن است، مجبور شود بین تلاش برای حفظ هژمونی آمریکا یا ترمیم اقتصاد ایالات‌متحده و حفظ شبکه امنیت اجتماعی کشور، دست به انتخاب بزند.

  • تقدس بربادرفته آمریکایی

بنابراین، صورت فلکی قدرت جهانی در حال تغییر است و استراتژی کلان ایالات‌متحده، باید با آن تغییر کند. نخبگان آمریکایی باید این واقعیت را که غرب از برتری از پیش تعیین‌شده در سیاست بین‌الملل برخوردار نیست، درک کنند. جهان غرب، مدتی طولانی تسلط جهانی داشت، اما این تسلط، در حال پایان است و آینده به احتمال زیاد، توسط شرق شکل می‌گیرد. هم‌زمان، تقدس آمریکایی نیز در حال بر باد رفتن است. ایالات‌متحده طی چند دهه آینده، می‌تواند این کاهش نسبی را به‌طور مؤثر مدیریت کند، آن‌هم تنها در صورتی که ابتدا واقعیت افول را تصدیق نماید. مشکل این است که بسیاری از آمریکایی‌ها، به‌ویژه در میان نخبگان، مفهوم استثنایی بودن آمریکا را چنان با جان‌ودل پذیرفته‌اند که نمی‌توانند، تحولات جهانی را که در مقابل چشمانشان اتفاق می‌افتد، ببینند.

اما بیشتر آمریکاییان باهوش می‌دانند که تاریخ، هرگز به پایان نمی‌رسد و تغییر، همیشه اجتناب‌ناپذیر است و ملت‌ها و تمدن‌ها، صعود و افول می‌کنند. درواقع، هیچ دورانی نمی‌تواند برای همیشه دوام آورد. اکنون می‌بینیم که دوران پس از جنگ جهانی دوم -که دورانی رمانتیک در ذهن بسیاری از آمریکایی‌ها بوده است- نظمی قدیمی شده و این نظم قدیمی، گرفتار بحران است که به معنای نزدیک شدن به پایان آن بوده و مثل همیشه، تاریخ، روبه‌جلو حرکت می‌کند.


[۱]. Christopher Layne April 26, 2012

[۲]. لاین، کریستوفر (۲۰۱۲)، پایان قداست آمریکا، ر. ک. https://www.theatlantic.com/international/archive/2012/04/the-end-of-pax-americana-how-western-decline-became-inevitable/256388/

[۳]. Lord Salisbury