حکمت تولد و مرگ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها

حکمت تولد و مرگ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها

بی‌شک مساله افول تمدن‌ها مساله‌ای مهم ودارای ابعاد گوناگونی است. در این بخش از نشریه سعی شده است تا خوانندگان گرامی را با ابعاد و زوایای مختلف این بحث آشنا گردانیم. سلسله نشست هایی با همین عنوان در پژوهشکده شهید صدر به همت مرکز مطالعات آمریکا برگزار گردید که به مرور متن گفتگوها و ارائه اساتید به نظر مخاطبین ارجمند خواهد رسید. در این جلسه استاد اسماعیل شفیعی سروستانی به ارائه نظر خود در رابطه با این موضوع پرداختند.
  • نگاه مدرن ما به تاریخ

مبحث دوم از سلسله گفت و گوهایمان راجع به حکمت تولد و مرگ فرهنگ ها و تمدن ها، در موضوع حکمت تولد و مرگ فرهنگ ها و تمدن ها ناگزیریم اشاره به یک مطلبی درباره تاریخ بگوییم اصلاً ضروری این گفت و گو هست موضوع تاریخ؛ ابتلای ما در عصر حاضر به علم مدرن باعث غفلت از خیلی چیزها شده از جمله غفلت از آن عوالم سماوی است، از جمله غفلت از دریافت ها و آگاهی های پیشینیانمان بوده که علم سنتی داشتند، نگرش سنتی داشتند، از جمله تغییر در تعاریفی است که برای ما اتفاق افتاده، ما بسیاری از تعاریف را عوض کردیم، جعل کردیم و برداشت امروزی صرفاً مادی سکولار داریم از آن ارائه می کنیم و به همین دلیل نمی توانیم خیلی قضایا را اصلاً فهم کنیم، چنان که امروز وقتی که بر سر کلاس و درس و بحث و مدرسه تاریخ می گویند و تاریخ یاد می‌کنند بی شباهت به ورق زدن دفتر گورستان نیست. این نگاه مدرن ما به تاریخ است، همان چیزی که در ادبیات غربی به آن می گویند هیستوری، آنچه در کنار ما و روبروی ما در مدرسه ها قرارداده شده هیستوری قرار داده شده به همین خاطر نوری نمی اندازد .

درحالی‌که یکی از کارکردهای تاریخ و گفتگو از گذشتگان کشف سنن تاریخی بوده که ربطی ندارد به این که مغول باشد یا مغول نباشد، سنن و قواعد ثابت هستند چنانچه در زمان قاجار آب در یکصد درجه به جوش می‌آمده، زمان مغول هم یکصد درجه جوش می‌آمده، الان هم یکصد درجه، فرقی نمی‌کند، زمان صفویه اگر تخم مرغ را پرت می کردید روی زمین می شکست، الان هم می‌شکند، چهارصد سال دیگر هم می شکند، این قواعد ثابت هستند. به همین دقت سنن جاری در مناسبات و معاملات انسانی- معنوی- اخلاقی آن ها هم ثابت هستند و یکی از کارکردهای تاریخ و گفت و گوی مورخین بوده که شنونده از مسیر شنیدن و خواندن تاریخ کشف سنت کند، در کلام همه ایشان هم بوده، “من که ابوالفضلم کتاب بسیار فرونگریستم [ابوالفضل بیهقی] ، خاصه اخبار و از آن التقاط ها کرده، در میانه این تاریخ چنین سخن ها برای آن آرم تا خفتگان و به دنیا فریفته شدگان بیدار شوند و هر کس آن کند که امروز و فردا او را سود آید”، در فایده تاریخ دارد بیان می کند، می گوید به این دلیل دارم می نویسم، اگرنه من عمله فلان سلطان نیستم که بخواهم برای بزرگداشت او چیزی را خلق کنم.

در یک جای دیگر ابوالفضل بیهقی می گوید: “او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند و این افسانه ای است با بسیار عبرت و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بحر حطام دنیا به یک سو نهادند، احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند.” همه تاریخ معلوم است از جملاتش در واقع دارد نشان می دهد که تکرار تاریخ هم به همین معنا است، یعنی وقتی ما می گوییم: آیا تاریخ تکرار می شود؟ بله تاریخ تکرار می شود یعنی گمان می کنند که تکرار تاریخ یعنی ما برگردیم مثل زمان قاجار سوار الاغ بشویم، نه! تاریخ یک صورت دارد و یک باطن دارد، تکرار تاریخ به معنی تکرار صورت تاریخی نیست، بشر در یک دوره‌ای در صورت حیات و در صورت تاریخ ضرورتاً با شتر مسافرت می کرده با اسب و استر مسافرت می کرده با کجاوه رفت و آمد می کرده ولی همان آدم در زمانی که سوار کجاوه و مرکب و شتر بوده در زمین سیر می کرده با قواعد ثابت، سیر در عوالم معنوی می توانسته بکند با قواعد ثابت، زمان گذشته قرن مدرن آمده، جهان مدرن را دارد تجربه می‌کند، این آدمی که سوار هواپیما می شود سوار قطار می شود سوار پراید می شود روی همین زمین با قواعد ارض سیر می‌کند در عوالم معنوی هم می تواند سیر کند، پس لذا وقتی سخن از تکرار تاریخ می شود منظور تکرار صورت تاریخ نیست، باطن تاریخ است، باطن تاریخ یک وجهش سنن تاریخی است، باطن تاریخ، یک وجهش نه همه‌اش، یک وجه آن سنن تاریخی است” قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ “ این به صراحت دارد بیان می کند، پیش از شما سنت‌هایی وجود داشت یعنی بعد از شما هم وجود خواهد داشت، این دیگر حذف به قرینه شده، پیش از شما سنت هایی وجود داشت در زمان شما هم وجود دارد، پس در زمین گردش کنید و سرانجام تکذیب کنندگان را بنگرید، تکذیب کنندگان چه؟ تکذیب کنندگان سنت را یعنی یزید در اثر عملش همان نتیجه را می گیرد و گرفت و معاویه در اثر عملش همان نتیجه را گرفت که امروز مرد دیگری سوار بر بنز مشی بر مدار عمر و ابوبکر و سلمان و ابوذر کند، فرقی نمی کند، کت و شلوار پوشیده یا عبا و ردا، لذا بیان می کند که این سنن است که در جاری است، تغییر و تبدیلی نیست.

من نمی توانم بشمارم تعداد سنت های تاریخی را چون از شمار خارج است، در این جا بیست و یکی از سنت ها را ذکر کردم: سنت استیصال، سنت انتقام از مجرمین، اجل مسمی، قطعی مغز، سنت هدایت، سنت مجاهدت و هدایت اهل حق، سنت در تنگنا قرار دادن مجرمین به امید بازگشت، سنت اضلال مختص اهل باطل است، سنت امداد مومنین، سنت استدراج، سنت پیروزی رهبران الهی، سنت تغییر سرنوشت به خاطر تغییر روش، سنت نابودی باطل، سنت رحمت، سنت نزول برکات در جامعه در نتیجه تقوی، عکس آن هم هست سنت سختی در زندگی در نتیجه فراموش کردن خداوند، سنت استخلاف، سنت استبدال، سنت ابتلاء و امتحان، سنت عذاب و تنبیه، سنت مرگ، سنت و و و…،

 این سنت ها ثابت است دیگر، در زمان آدم و حوا همین اتفاق افتاده، در زمان نوح هم همین اتفاق افتاده، زمان موسی هم همین اتفاق، الان هم همان جاری است، اما چرا فهم نمی‌کنیم؟ چون مبتلای عالم ظاهریم، ما گرفتار ظاهر مذهبیم، غرب گرفتار مذهب ظاهر است، دو نکته است، آن ها مبتلای مذهب ظاهرند یعنی عالم دنیا را اساس فرض کردند، سیر در عالم ارض می‌کنند، چشمشان را بر عالم باطن و حقایق نهفته بستند، لذا می‌گوییم سکولارند، سکولار به معنی درستش یعنی دنیازدگی است،  دنیوی‌گری است نه جدایی دین از سیاست، به غلط در ایران سکولاریسم را به معنای جدایی دین از سیاست گرفتند، یک وجه سکولاریسم جدایی دین از سیاست در عمل اجتماعی است اما سکولار و سکولاریسم در معنی دنیوی‌زدگی یعنی اصالت دهنده به دنیا یعنی عرض را اصالت داده چشمشش را بر عالم باطنی بسته، بعد آن ها گرفتار مذهب ظاهر هستند و همان را امام خودشان قرار دادند. در شرق گرفتار ظاهر مذهبند یعنی همین صورت های ظاهری مذهب را گرفتند کاری به باطن آن ندارند درحالی‌که تمام دستورالعمل ها و شریعت و اخلاق و سنن و آداب ناظر بر یک باطنی هستند که آن باطن را نمی‌خواهیم ببینیمش، ظاهر مذهب و اعمال مذهبی را گرفته یک) این ظاهر را تمام دین، حقیقت دین و سقف دینداری گرفتیم، نیست این نیست، چنانکه جماعتی شریعت را و شریعت مداری را حاق دین، باطن دین و منت‌های الیه دین فرض کردند و آن که این ها را عمل می‌کند دیندار فرض کردند و آن که این موارد را تبلیغ می‌کند عالم عرفی کردند و مبلغ و مبشرش را و مصنفش را فقیه تعریف کردند که نه در تعریف فقیه در حقیقت این می گنجد نه آن که این موارد را اعلام می‌کند عالم می‌دانیم ما، در تعریف علم و عالم و فقیه در لسان ائمه نیست. ما مبتلای ظاهر مذهبیم و ظاهر مذهب را که در شریعت خلاصه اش کردیم تقلیلش دادیم و شریعت را هم در مرتبه دیگر باز تقلیل دادیم به یک سری آداب نماز و روزه و موارد دیگر، ببینید سه مرتبه تقلیل یافته است این، این دستاورد جعلی سه مرتبه تقلیل یافته را سقف دین فرض کردیم؟ حقیقت باطنی دین فرض کردیم؟ لذا غیر از آن را هم اصلاً متصور نیستیم، نمی‌خواهیم ببینیم نمی‌خواهیم بدانیم چیزی غیر از این هم وجود دارد، چرا؟ چون اگر بخواهیم تصور کنیم چیزی برای این وجود دارد مجبوریم اول به نفی خودمان برسیم، نفی کنیم خودمان را و دریافت خودمان را، و چون نمی خواهیم دریافت خودمان را نفی کنیم و نمی خواهیم تن به حادثه و خطر و مجاهدت بدهیم نمی خواهیم و تنبلی فراگیر ما را گرفته همین می‌مانیم همین اندازه، نتیجه این می شود که اولین نتیجه اش در ساده لوحی تمام بی طی مراتب در خامی تمام روح از دنیا می رویم، در خامی تمام روح، روح دست نخورده می بریم آن جا در حالی‌که بنا به این بود و بوده که از مسیر طی این مراتب روح به کمال و پختگی برسد یعنی در شریعت اسم او مهیا بشود، در اخلاق نفس او تربیت شود و این دو مقدمه ای بشوند تا بارقه ای اتفاق بیفتد معرفتی پیدا کند و در اثر کسب معرفت و سیر در مراتب توحیدی بالا کشیده شود، رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند  اما در همان مرتبه از دنیا می رود، یعنی خام و دست نخورده از دنیا می‌رویم بی‌آن‌که مراتب را طی کرده باشیم، یعنی گمان می کنیم آنچه دستورالعمل بوده برای طی مراتب توحیدی یعنی همین اعمال ظاهری دین، وقتی می گوید نماز بخوان نماز را هم همین بجا آوردن ظاهر و رکوع و سجود و اذکارش را گرفته باطنی ندارد که، در حالی‌که عرض کردم اولین سخنم این بود که هر چیزی در عالم باطنی دارد، نماز ظاهری دارد و باطنی دارد، روزه ظاهری دارد و باطنی دارد، حج ظاهری دارد و باطنی دارد، زکات باطنی دارد و ظاهری دارد، مبتلای ظاهر نماز و روزه در ظاهر نماز و روزه می ماند به حقیقت آن نمی رسد، یعنی در پوستش می‌ماند به مغز نمی رسد، به حقیقتش نمی رسد، وقتی به حقیقتش نرسد چه بدست آورده؟ کر و کور از دنیا می‌رویم، کر و کور از دنیا رفتن مگر غیر از این است که این قلب باز نشده این روح باز نشده، یعنی همچنان که انسان باطنی و حقیقتی روحانی دارد و حقیقت انسان همان باطن روحی انسان است تمام دستورالعمل های صادر شده برای این انسان هم ضرورتاً صورت و باطن دارد، نمی شود انسان را در دو ساحت ببینید که ساحت ظاهری و ساحت باطنی دارد ولی دستورالعمل ها را منحصر در عالم ظاهر ببینیم، این نقص است که؛ پس دستورالعمل های ارائه شده در شریعت و اخلاق و سنن همه ناظر بر این است که یک) کلیت انسانی است که در دو ساحت ظاهری و باطنی است. دو) ناظر بر توجه به حقیقت انسان است، چون “کلُّ مَنْ عَلیها فَان “چون این صورت باید از بین برود و این صورت ماندگار نیست و انسان حقیقت انسان در این صورت ظاهری اش نیست. این سنن را فقط به اجمال بیست و یکی دو تا را این جا ذکر کردم الی ماشاءالله سنت وجود دارد.

 فرمودند:  “كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُون‏”، این خودش سنت است دیگر دارد به صراحت بیان می شود هر انسانی مرگ را می چشد، یعنی اگر مرگ را نچشد به قول فردوسی توسی “اگر مرگ کس را نیوباردی      زپیر و جوان خواب بسپاردی “ اگر مرگ نمی‌آمد که زمین پر می شد، “دم مرگ چون آتش هولناک    ندارد ز برنا و فرتوت باک” این تعارف با کسی ندارد وقتی می گوید ترس ندارد یعنی سنت است، دم مرگ چون آتش هولناک    ندارد زبرنا و فرتوت باک، به عبارتی حکیم توسی دارد می گوید این سنت است، چرا عجله می‌کنی؟ در یک جای دیگر هم صراحتاً اشاره می کند می گوید چرا این قدر ناله و افسوس؟ چرا این قدر می‌نالی؟ این چیزی است که برای همه می آید، پیر باشد، جوان باشد، هر کجای عالم باشد، “اگر مرگ داد است بیداد چیست      ز مرگ این همه بانگ و فریاد چیست” خب داد است پس این جا وقتی دارد می‌گوید داد است یعنی چیست؟ یعنی از روی دادگری سنت ثابت خداوند از روی لطف قرار داده، برای آن چه هم سنتی است از روی دادگری گذاشته شده غر نزن، این هم نکته دیگری است. “رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى” این حرف اولی است که زدم، همه موجودات را لازمه لطف و حکمت خداوند این بوده اگر خلق کرده هدایت کند، اگر خلق می‌کرد رهایش می کرد از حکمت خداوند دور است، خلق کرده رها نکرده اگر هم رها نکرده در مسیر هدایت گسیل داشته، که این انسان بوالفضول و جن بوالفضول شیطانی این ها چه کار می کند؟ دخالت می کند، این هم سنت هدایت است.

 آیاتی را برای تذکر درباره برخی از سنت ها اشاره می کنم از جمله سنت تغییر سرنوشت به خاطر تغییر روش “إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم” ناظر بر این است، شاید اگر سنت استبدال را فهم می کردیم خیلی از مشکلاتمان حل می‌شد. از این جا من دارم وارد گفت و گو درباره سنت هایی می شوم که اقوام را جابجا می کند، اقوام را جابجا می‌کند چون موضوع سخنرانی ما فروپاشی و اعتلای فرهنگ ها و تمدن ها است که روی کلمه فرهنگ و تمدن در یک جای جداگانه صحبت خواهم کرد. “يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِي اللَّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَيُحِبّونَهُ” ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد خداوند جمعیّتی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند، آیه مشخصاً صریحاً می‌آید، در آیه داریم که می فرمایند: [خطاب به اعراب است] ” ای اعراب! شما برگزیده شدید که در راه خدا بیایید، انفاق کنید، و اگر از این مسیر برنگردید و اگر اجرای فرامین نکنید ما قومی را می آوریم، یستبدل قومکم، قوم دیگری می آوریم به جای شما” تبدیل می‌کنیم، که بعد از امام معصوم می پرسند که از رسول خدا اول می پرسند آیا این یستبدل قومکم اتفاق افتاده؟ یعنی این خطاب قرآن که آمده که ای اعراب این کارها را اگر بکنید جایتان کس دیگری می آوریم جابجایی اتفاق افتاده؟ پیامبر لطیف و در پرده جواب می دهند، خیلی ظریف، سلمان فارسی کنار دست رسول خدا نشسته دست می زنند به زانوی سلمان می گویند اگر علم به کهکهشان ها برود مردانی از فارس به آن ها می‌رسند، در پرده گفتند اشاره به سلمان کردند، اما می رسد به زمان امام صادق علیه السلام از امام صادق می‌پرسند درباره استبدال می‌پرسند: یستبدل قومکم اتفاق افتاده؟ امام می فرمایند: “خداوند عجم را جایگزین کرد و این فخری بود برای عجم”، به صراحت امام صادق می فرمایند، می گویند استبدال اتفاق افتاده؛ استبدال یک قاعده ثابت در فروپاشی و استعلای تمدن ها و فرهنگ ها است، در همه اقوام پیشین هم بوده، الان که این بنی اسرائیلیان و جماعتی از یهودیان دارند خودشان را جر می دهند می گویند الا و بالله ما قوم برگزیده ایم، این ها همه برای ما گفته شده، ما آقاییم، ما باید آقایی کنیم این ها متوجه قاعده استبدال نیستند، بله بنی اسرائیل انتخاب شده بودند، انتخاب شده بودند، از مصر گذر داده شده بودند، به لب مرز فلسطین رسیدند، نافرمانی پیشه کردند، موسی علیه السلام فرمود: عمالقه در داخل این قلعه اند، داخل این شهر هستند، بروید عمالقه را بریزید بیرون خودتان آن جا مستقر شوید. گفتند: یا موسی خودت برو با خدای خودت بعد ما می‌آییم، موسی علیه السلام گفت چنین چیزی نیست، این قاعده است، نرفتی نمی‌روی، نرفتی نمی برندت، اعجاز اتفاق نمی‌خواهد بیفتد، برگشتند از موسی جدا شدند. حضرت موسی علیه السلام تنها ماند، چهل سال این ها سرگردان بودند در بیابان، موضوع گرفتاری در بیابان چهل ساله از این جا شروع شد در بنی اسرائیل چهل سال سرگردان بودند. حضرت موسی علیه السلام در انزوا و تنهایی از دنیا رفت بنا به قول امام معصوم وقت مرگ موسی علیه السلام که رسید عزرائیل نازل شد عزرائیل برای موسی علیه السلام قبر کند، یعنی موسی در تنهایی فقط با عزرائیل به خاک رفت، همسرش هم نبود حتی همسرش با او نماند بعد از چهل سال، این موسی بود. بعد از آن که ما متوجه می شویم که یوش بن نون به عنوان وصی حضرت آمد و گفت که بنی اسرائیل شما این غلط ها را کردید باید می رفتید عمالقه هنوز هستند این هم موسی علیه السلام اگر به فرمان من عمل کنید بسم الله، آمدند با یوش بن نون همراه شدند رفتند جنگیدند عمالقه را هم بیرون کردند دوباره فساد ایجاد کردند و چندین واقعه رخ داد تا واقعه بخت النصر؛ از آن زمان برداشته شد برای اینان استبدال اتفاق افتاد این ها نمی‌خواهند قبول کنند استبدال اتفاق می افتد. بله برگزیدگی و چشیدن میوه شیرین آن به شرط مراعات قواعدی است که بیان شده، وقتی بیان نکنی استبدال برای اعراب همین اتفاق افتاده؛ من یک جایی کتاب قوم نشان شده را نوشتم الان دارم عرض می کنم: اگر ایرانیان بر همین مشیی که الان دارند می روند بروند هیچ جایگاهی در میان مجاهدان عالی مقام زمان ظهور امام زمان علیه السلام نخواهند داشت، چون داریم می بینیم این چنین سیر در ابتذال و فساد و تباهی های اخلاقی دارند، خداوند ثابت ثابت ثابت سنت ثابت است، خداوند هیچ عهد ثابتی لایتغیر با هیچ قومی ندارد، ابداً با هیچ قومی ندارد. اگر اقوام این را نفهمند همیشه رو به تباهی می روند اگر بفهمند متوجه می شوند که از مسیر مراعات قواعد جعل شده خداوند می توانند ماندگاری را از آن خودشان کنند، نمی شود با زیر پا گذاشتن و صرفاً با پل ساختن و سیل بند ساختن ماند در امان از ابتلائات، قواعد دیگر می آید ساری و جاری می شود همین پل ها و همین سیل بندها را یک جا می برد. سنت استبدال یکی از مهم ترین و زیباترین سنن خداوند است که خیلی باید از آن ترسید.

 آیه دیگر داریم که: “ان يَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ وَتِلكَ الأَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاسِ” این هم سنت است، سنت چرخیدن ایام در میان مردم، این نمی شود، نمی شود یک قومی بگویند همیشه برای ما، چنین وعده ای داده نشده، به قول حافظ که می فرماید: ” تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیار        تخت کاووس ببرد و کمر کیخسرو “ به قول امام علی علیه السلام اگر ماندنی بود به تو نمی رسید، این همین سنت نداولها بین الناس است، اگر به شما آسیبی رسید آن قوم نیز آسیبی نظیر آن را تجربه کردند” إِن يَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ “ و ما این روزها را (شکست و پیروزی ها را) میان مردم به نوبت می چرخانیم تا خداوند کسانی را که ایمان آورده اند معلوم بدارد و از میان شما گواهانی بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست نمی دارد، می چرخاند تا معلوم شود سره از ناسره تشخیص داده شود، پس نمی توان پذیرفت که قرار است علی الدوام و الی الابد این صندلی برای شما بماند، اگر بنابر ماندن بود شخصی شخیص‌تر عالی مقام‌تر وجیه‌تر برحق‌تر مقرب‌تر از رسول خدا نبود، پس لذا این باز سنت است. فراز و فروز تمدن ها و دولت ها به اتکای سنت تغییر و تبدیل دائمی چرخش امکان و قدرت که در روایات دیگری بهتر جواب داده، روشن تر گفتند. امام صادق فرمودند درباره این آیه وَتِلكَ الأَيّامُ نُداوِلُها  بیان کردند: “ماذا لمُنذ خلَقَ اللهُ آدم دوله لله ودولةٌ لابليس” از روزی که آدم خلق شد همیشه در عالم یک دولتی برای خدا بوده یک دولتی برای ابلیس بوده، این هم ثابت است، فعین دولهُ الله وقتی که دولت خدا بوده در آن دولت خداوند خداوند پرستیده می‌شده، خداوند عبادت می‌شده، اگر این دولت ها نچرخیده، نمی چرخید نه سره از ناسره تشخیص داده می‌شد، نه دیگران مجال ابتلا و امتحان پیدا می‌کردند.

سنت ابتلا و امتحان از همه مهم تر است، یعنی خداوند مجال و فرصت را برای همه نسل ها به وجود می‌آورد پس سنت فرصت دادن به همه اقوام و ملل است،  دو) همه را مبتلا می کند سنت ابتلا و امتحان است تا معلوم شود سره از ناسره، از این رو است که خداوند هیچ پیامبری را از سنت ابتلا و امتحان استثنا نکرده چون سنت است و پیامبران مستثنی از سنن نیستند، اگر بنا بر این بود هیچ پیامبری مریض نمی‌شد، هیچ پیامبری شکست نمی خورد، هیچ پیامبری کشته نمی‌شد، خب باید این اتفاق بیفتد، ببینید از همین مسیر در واقع دارد اتفاق میفتد مردم مبتلا می شوند امتحان می شوند، سره از ناسره تشخیص داده می شود، اصل ثابتی است. این ها دقت کنید هر کجا و هر وقتی و هر کسی ادعایی کند حتماً مبتلا می شود، این ثابت است هر کسی، شخص؛ هر امتی، جمع هر زمانی و هر کجا ادعایی کند حتماً مبتلا می شود هر ادعایی کند. امام معصوم می فرمایند که: “دیگری را سرزنش نکنید، هر گاه کسی را سرزنش کنید یعنی هر کس کسی را سرزنش کند نمیمیرد تا آن که به همان مبتلا شود”، نگاه کن نتوانست بچه اش را تربیت کند، نتوانست جلو خانمش را بگیرد نگاهش کن، سرزنش است دیگر، نمی میرد تا به او بچشانند همین را، بچشانند

دولت در لسان وحیانی به معنی مملکت داری نیست، دولت به معنای بخت است، به معنای وقت است، وقت و بخت یک ریشه دارند، می گوید بختش گشوده شده می گوید بختش باز شده، بخت و وقت عطیه آسمانی است، نازل شونده اند، فرود می‌آیند بخت و وقت، می گوید بختش باز شد، وقتی پیدا شد برایش، برخی اوقات گیر و گرفتگی در جان میفتد در نفس اتفاق میفتد، پیچیدگی اتفاق میفتد، قبض اتفاق میفتد، یک وقتی بارقه ای می زند بختی باز می‌شود، وقتی فرود می آید قلبش گشاده می شود، در نزد اهل معرفت این معنا فهمیده می شود وقت و بخت است، وقت عارفانه است این موضوع که قلب گشوده می شود که قبض و بسط پیدا می کند. در عالم ظاهر هم هست، یک وقتی گشادگی به وجود می‌آید که باز خودش امتحان هم در آن هست همزمان، یک مرتبه راحت می شود سهل می شود امور، یک وقتی هست بسته می‌شود، اگر بخت دولتی و حاکمیتی بسته شده باشد با قدر معینی به قول امیر مومنان علیه السلام کندنش از کندن درخت از زمین درخت تنومند سخت تر است، یک وقتی هست که چهل سال، پنجاه سال دولتی می‌‌ماند، می‌ماند، می‌ماند، همه هم در عجب هستند این چرا مانده! همه هم نفرینش می‌کنند، یک موقع نگاه می‌کنید یک چوب باریک کبریتی کن فیکونش می‌کند، وقتش که تمام شود انا لله و انا الیه راجعون، بسیارند جوانانی که تنومند ورزش کرده صبح در یک مرتبه می بینید سکته کرد مرد، به همین سان دولت ها هم هستند. ماندگاری به صورت ظاهر نیست، من این قدر لشگر دارم، من این قدر سپاهی دارم، من این قدر هواپیما دارم، من این قدر تانک دارم، ضرورتاً می‌مانم، تخت کاووس ببرد و کمر کیخسرو، اگر قرار بود که ماندگاری باشد که سلیمان نبی می ماند، نه به تنومندی صورت ظاهر نیست که ادامه پیدا می‌کند حیات بلکه شمشیر اجل که می خواهد فرود بیاید نگاه نمی‌کند به پیر و جوانی که بعداً به استعجال می رسیم، یک وجهی از دولت مخصوصاً در زمان حاضر شده یعنی حاکمیت اما در اصل به معنای آن وجه باطنی اش به معنای بخت است، خب بله اگر بختی باز شود ممکن است دولتی هم به معنای امروزی به وجود بیاید.

باز هم همین است، به همین معنا است که در یک موقعیتی در میان قومی شرایطی بوجود آمده که بخت مومنان باز شده و مومنان خداوند را در آن زمان ستایش می کنند، یک وقتی هست که یک مرتبه در اثر ظلم ظالمان و ناسپاسی مردمان ستاره بختشان کور می شود، روی برمی‌گردانند از آنان، وقتی روی برمی‌گردانند از قومی یعنی استعداد و استحقاق غلبه ظالم پیدا می کنند، وقتی استعداد و استحقاق غلبه ظالم پیدا کرده باشند در آن زمان خدا عبادت نمی‌شود، اما “گر جمله کائنات کافر گردند    بر دامن کبریاش ننشیند گرد” وقتی بنی اسرائیل رو به فسق و فجور و ظلم و ستم گذاردند صبر و صبر و صبر تا یک وقت معین، وقتی بخت برگشت بخت النصر بر آنان حاکم شد، بخت النصر سگ و گربه شان را هم کشت، ضجه و ناله هم زدند بردندشان به اسیری بابل هفتاد سال در بابل اسیر بودند این‌ها و هیچ گاه دیگر بخت بزرگ برایشان باز نشد بسته شد این بخت بر آن ها تا به جایی که سرگشتگی الی الابد نصیب بنی اسرائیل شد تا ظهور ماشیه، تا زمانی که ماشیه ظهور کند برایشان مقدر شده، پیامبرانشان هم همه همین را گفتند به ایشان، در زمان اسیری در بابل هم به ایشان گفتند این را که شما بختتان بر این مدار قرار گرفته است که پراکنده در میان اقوام بمانید اراده تأسیس اورشلیم و اسرائیل نکنید چون برای شما دیگر چه شده؟ بسته شده، اراده اش را هم نکنید اگر اراده کنید بدتر سرتان می آید، بیچاره تر می شوید، عده ای مومن ماندند در انتظار یک اصل را قبول کردند سرگردانی، انتظار تا آمدند ماشیه این شد قاعده برای مومنانشان، یعنی موعود مقدس توراتی یهودیان، عده‌ای قبول نکردند صهیونیست شدند،

 اصلاً صهیونیست از این جا به وجود آمده یعنی آمدند چه کار کردند؟ گفتند سرگردانی و انتظار آمدن ماشیه نه، بعد از سرگردانی بازگشت به فلسطین، تأسیس دولت اسرائیل، زمینه سازی برای ماشیه، بوالفضولی بود بوالفضولی که این ها را بیش از پیش استعداد نکبت داد و هر چه برود جلو بر استعداد و استحقاق نکبتشان افزوده می شود، لذا وقتی که قومی اصرار بر ماندن بر مدار ظلم بکند استحقاق غلبه ظالم پیدا می کند.