شکاف میان هسته و پوسته لیبرال دموکراسی

شکاف میان هسته و پوسته لیبرال دموکراسی

پائولو جِربادو[1] سخنران انجمن جامعه و فرهنگ دیجیتال، مدرس دانشکده کینگز[2] لندن و نویسنده کتاب ماسک و پرچم[3] در سال 2020، یادداشتی با عنوان «لیبرال دموکراسی به دردسر افتاده است و لیبرال‌ها نمی‌توانند آن را نجات دهند[4]» منتشر کرد. وی بر این باور است که آنچه لیبرال دموکراسی را پوچ و بی‌معنی کرده، نابرابری‌های شایع، نارضایتی گسترده سیاسی، بحران‌های اقتصادی 2008 و ظهور جنبش‌های پوپولیست ضد لیبرالی است. همچنین، معتقد است انتشار کتاب‌های «عقب‌نشینی لیبرالیسم غربی[5]» توسط ادوارد لوک[6]، «علیه تکثرگرایی[7]» از ویلیام ا.گالستون[8] و «چرا لیبرالیسم شکست خورد[9]» پاتریک دِنین[10]؛ و رشد انواع جنبش‌های پوپولیستی به روند پوچ بودن آن، کمک کرده که نتیجه آن، شکاف میان هسته و پوسته لیبرال دموکراسی شده است و این روند، نشان می‌دهد که جهانی‌شدن به سمت پسا دموکراسی سوق داده می‌شود به‌خصوص در جوامعی که دموکراسی در آن‌ها ضعیف است.

گروه مترجمان مرکز مطالعات آمریکا

اصطلاح «پسا دموکراسی» به فرایند اخیر، پوچ و بی‌ارزش شدن مؤسسات دموکرات و کنار گذاشته شدن آن‌ها توسط شهروندان (در هنگام اتخاذ تصمیمات) اشاره دارد. البته با یک پاسخ جدی به این مشکل، نمی‌توان علائم پوپولیست (مردم باورانه) آن را به باد انتقاد گرفت بلکه می‌بایست به بررسی بیماری‌های عمیق‌تر اجتماعی‌ای بپردازیم که ریشه در خود لیبرالیسم اقتصادی دارند.

مروری بر پسا دموکراسی پس از بحران‌ها، توسط کولین کراچ[۱۲] (پولیتی، ۲۰۲۰)

نظریه‌پردازان لیبرال، اوقات سختی را می‌گذرانند. به نظر می‌رسد چند بحرانی که با آن‌ها مواجه شده‌ایم، پیامدهای منفی برای اعتبار نظم لیبرال و آینده آن داشته‌اند. نابرابری‌های شایع، نارضایتی گسترده سیاسی، ظهور جنبش‌های پوپولیست ضد لیبرالی و در حقیقت، عواقب ویرانگری که این پاندمی برای اقتصاد جهانی شده خواهد داشت، همگی به نظر می‌رسد که چالش‌هایی جدی برای لیبرالیسم باشد. حتی قبل از شیوع ویروس کرونا، این مسئله به‌طور گسترده‌ای موضوع ادبیات سیاسی بود؛ از «عقب‌نشینی لیبرالیسم غربی[۱۳]» توسط ادوارد لوک[۱۴] گرفته تا کتاب «علیه تکثرگرایی[۱۵]» از ویلیام ا.گالستون[۱۶] و کتاب «چرا لیبرالیسم شکست خورد[۱۷]»، به قلم پاتریک دِنین[۱۸]؛ و رشد انواع جنبش‌های پوپولیستی به افزایش این روند، کمک کرده است.

در جبهه اقتصادی، به دلیل تمام بیماری‌های اجتماعی که جوامع در حال تجربه کردن آنان هستند و به خاطر نابرابری‌های اقتصادی و خدمات عمومی ضعیف، نئولیبرالیسم را سرزنش می‌کنند؛ بنابراین، قابل‌درک است که جو حاکم بر محافل لیبرال، حاکی از یأس و سردرگمی باشد؛ و تمام آنچه نظریه‌پردازان لیبرال برای ارائه دارند، توسل به ایده‌آل‌های والای لیبرال دموکراسی و بهانه‌های بی‌مزه و پیش‌پاافتاده سیاست «عاقلانه»، «آگاهانه» و «متوازن» باشد. این سرگردانی نه‌تنها در میان طرفداران تونی بلِر مانند یاشا مونک نمایان است، بلکه در میان دانشمندان سیاسی لیبرال و ترقی‌خواهی که منتقد گنجاندن نئولیبرال در دموکراسی لیبرال هستند نیز دیده می‌شوند. بارزترین مثال آن، کولین کراچ، استاد دانشگاه ممتاز دانشگاه وارویک[۱۹] است. او نظریه‌پرداز «پسا دموکراسی» است؛ مفهومی که مورداستفاده گسترده دانشمندان سیاسی و جامعه شناسان قرار گرفت تا بیانگر کاهش مستمر مسئولیت‌پذیری و پاسخگویی در دوره نئولیبرال باشد، دوره‌ای که ویژگی بارز آن، تکنو کراسی (فن‌سالاری)، دولت متشکل از کارشناسان و شک و تردید درباره تمام اشکال مشارکت مردمی است.

با ابداع این اصطلاح در پایان دوره نسل هزاره، کراچ گزارش داد که اگرچه «جامعه همچنان مؤسسات دموکراسی دارد و از آن‌ها استفاده می‌کند […] اما به‌طور روزافزونی، آن‌ها به پوسته تبدیل شده‌اند». در کتاب «پسا دموکراسی پس از بحران‌ها» (پولیتی، ۲۰۲۰)، عنوانی که به تازگی و در بحبوحه بحران ویروس کرونا به چاپ رسیده، در دورانی که با چندین بحران مواجه است و به نظر می‌رسد که هر یک از این بحران‌ها، دموکراسی را پوچ و بی‌معنی تر می‌کنند، آقای کراچ قصد دارد تا در این فرض اثرگذار، تجدیدنظر نموده و آن را به‌روزرسانی کند. در حقیقت، از یک دیدگاه تشخیصی، به نظر می‌رسد که حوادث اخیر، این فرض اولیه را اثبات نمایند.

بااین‌حال، این پیشگویی تحلیلی تأثیرگذار مطابق با یک «چشم‌انداز» متقاعدکننده نیست. تمام آنچه کراچ به ما ارائه می‌دهد، درواقع، ترمیم و اصلاح یک سیستم جهانی با اشکال کارآمدتر همکاری میان کشورها می‌باشد و این، همان بازگشت به سیستم بازار «کاملاً رقابتی» به‌عنوان ابزاری برای کاهش مداخله سیاسی اولیگارش‌های (جَرگه سالارهای) اقتصادی و همچنین، «مسئولیت‌پذیری و پاسخگویی بیشتر نهادی» است.

  • پسا دموکراسی عمیق‌تر می‌شود

اصطلاح «پسا دموکراسی» در ابتدا توسط کراچ در سال ۲۰۰۰ در کتاب «رویارویی با پسا دموکراسی[۲۰]»، مطرح شد و سپس، در آثار دیگری نظیر «پسا دموکراسی در سال ۲۰۰۴[۲۱]» و «نامیراییِ عجیب نئولیبرالیسم در سال[۲۲]۲۰۱۱»، به کار برده شد. طبق این نظریه، در دموکراسی ما، شکاف میان هسته و پوسته دیده می‌شود و در آن، دموکراسی همچنان به‌صورت پوسته‌ای وجود دارد و از هسته و محتوا خالی شده است. در این بافتار، «انرژی و اشتیاق نوآوری از عرصه دموکراتیک وارد محافل کوچک نخبگان سیاسی-اقتصادی می‌شود». با مطرح کردن این ایده در حزب جدید کارگرِ تونی بلر[۲۳]، کراچ، روندهای متفاوتی را در ذهن داشت؛ رشد دولت تکنو کرات و تمام تصمیمات سیاسی را مسئله‌ای مرتبط با «تخصص» دانستن، روانه ساختن مجادلات سیاسی به سمت تبلیغات و شعارهای توخالی، خصوصی‌سازی خدمات عمومی از طریق اقداماتی معروف به «مدیریت عمومی جدید» همراه با منطق سودآوری از طریق زیر پا گذاشتن آموزش و بهداشت و به‌طورکلی، نقش برهم زننده جهانی‌سازی در اقتصاد و سیاست. این گرایش‌های متفاوت، منجر به افزایش به ستوه آمدن رأی‌دهندگان و کوتاه شدن جدی مسئولیت‌پذیری سیاسی گردیده و عواقب شومی برای مشروعیت دموکراسی، به همراه خواهد داشت.

کراچ، با به‌روز ساختن این فرض در کتاب جدید خود، بیان می‌دارد که بسیاری از روندهای شناسایی‌شده در آغاز دهه ۲۰۰۰، اکنون به مرحله بلوغ خود رسیده‌اند. وی ادعا می‌کند که بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ و نحوه مدیریت آن توسط دولت‌ها، ضربه دیگری به دموکراسی زد. بحران بدهی‌های مستقل در اتحادیه‌های اروپا و روشی که به‌موجب آن مؤسسات ترویکای اروپایی[۲۴] در سال ۲۰۱۱، هم یونان و هم ایتالیا را مجبور کردند تا نخست‌وزیر خود را عوض کنند، نمونه‌های آشکار تهی شدن دموکراسی از محتوا هستند. بااین‌وجود، در بحبوحه این بحران، به نظر نمی‌رسد که کراچ، هیچ‌گونه متحدی در عرصه سیاسی پیدا کرده باشد. در حقیقت، او به شرح تمام بازیگران نوظهور از هر دو حزب چپ و راست می‌پردازد که از دموکراسی نئولیبرال روبه‌زوال انتقاد کرده‌اند و آن‌ها را «پوپولیست هایی» می‌نامند که شایسته یک محاکمه جدی هم نمی‌باشند.

ازنظر کراچ، پوپولیسم و تمام اشکال آن، راهکار مشکلات فعلی نیست و تنها باعث بدتر شدن شرایط می‌شود و با آن، ما از تکنو کراسی به دیکتاتوری کامل و بیگانه‌ستیزی می‌رسیم. به‌علاوه، وقتی بحث پرداختن به موضوعات جهانی نظیر تغییر آب‌وهوا به میان می‌آید، پارتیکولاریسم[۲۵] پوپولیسم، ما را در شرایط غیرقابل قبولی قرار می‌دهد. در اینجا از اصطلاح «پوپولیسم» فقط برای این استفاده نمی‌شود که بخواهیم ترامپ، بولسونارو[۲۶] و سالوینی[۲۷] را هدف قرار دهیم. بلکه هدف این است که همانند سایر نظریه‌پردازان لیبرال، نظیر مقاله‌نویس مجله آتلانتیک و مدیر سابق مؤسسه تغییر آب‌وهوا که به تونی بلر تعلق داشت، آقای یاشا مونک[۲۸]، این اصطلاح همچنین، برای حمله به تمام پدیده‌های نوی حزب چپ از رهبر پیشین حزب کارگر آقای جرمی کوربین[۲۹] گرفته تا حزب پودموس[۳۰] اسپانیا و حزب فرانسه تسلیم‌ناپذیر،[۳۱] به کار می‌رود.

کراچ با دلخوری کینه‌توزانه‌ای که در میان بسیاری از لیبرال‌های چپ در آمریکا و اروپا شایع شده، این موج «پس از سانحه حزب چپ» را متهم نموده است و به دلیل گرایش‌های ضد بین‌الملل گرایانه[۳۲] و حتی خشونتِ آن با مهاجران، این موج را برابر با پوپولیسم جناح راست می‌داند. مسئله فوق، برخلاف این مطلب است که همین نیروها، مدافعان سرسخت حقوق مهاجران و پناهندگان هستند. درنهایت، آنچه برای کراچ غیرقابل‌قبول به نظر می‌رسد، نحوه انتقاد به‌اصطلاح پوپولیست‌های چپ‌گرا از جهانی‌سازی اقتصادی است که بازهم کراچ نیاز به مداخله دولت را بیان می‌کند. به دیگر سخن، از نظر کراچ، اگرچه سیستم لیبرال جهانی در حال سقوط است، اما هیچ‌یک از گزینه‌هایی که در سال‌های اخیر ظاهر شده‌اند، بهتر از آن نیستند.

  • لیبرالیسمِ کمی بهتر

زمانی که بحث توصیه‌هایی برای سیاستی بهتر مطرح می‌شود، کتاب کراچ، دلسردکننده می‌شود. تمام آنچه او ارائه می‌دهد «ایجاد تغییرات جزئی» در برخی از مکانیسم‌های ساختاری لیبرال دموکراسی است که به نظر نمی‌رسد، خوب کار کنند. کراچ نیاز به «سیاستمداران پاسخگوی حقیقتاً دموکرات» و «دموکراسی انعطاف‌پذیرتر» را بیان می‌دارد. ممکن است برخی از خوانندگان این حرف کراچ را لفاظی پوچ و تهی بنامند. تا حد زیادی نیز همین‌طور است. به نظر می‌رسد که از نظر کراچ، ایجاد تغییراتی اندک در حاشیه‌ها کافی خواهد بود تا از این وضعیت اسف‌انگیز لیبرال دموکراسی، خلاص شویم و راه را برای یک دموکراسی واقعی بازکنیم که به ایده‌آل‌های والای نظریه‌پردازان لیبرالی همچون خودش نزدیک‌تر باشد و بتوانند با آن، ارتباط برقرار کنند. اگر فقط ارتباط، منطقی‌تر بود، اطلاعات در دسترس تر بودند و سرمایه، کمتر متمرکز بود، بازارها واقعاً رقابتی بودند، قلمرو سیاست بازتر بود، نهادهای ما پاسخگوتر بودند، بیماری‌های لیبرال دموکراسی التیام می‌یافتند و ما مجبور نبودیم که شاهد رفتار دیوانه‌وار پوپولیست‌های ضد لیبرال نظیر دونالد ترامپ باشیم.

این مسئله زمانی بارزتر می‌شود که کراچ، از اجازه دادن طبقه سیاسی به حذف نظارت دولت و آزاد کردن قیمت‌ها حرف می‌زند، یعنی همان چیزی که به بحران سال ۲۰۰۸ منجر شد. کراچ هیچ عذر و بهانه‌ای برای روش فاجعه‌بار مدیریت بحران ۲۰۰۸ نمی‌آورد اما بااین‌وجود، به نظر می‌رسد که این سوء مدیریت را فقط ناشی از مشکل اطلاعاتی یا طراحی نهادی می‌داند؛ بنابراین، وی بیان می‌دارد: «اگر سیاستمداران در دهه ۱۹۹۰ می‌خواستند که به طیف وسیع‌تری از نظرات گوش دهند، به‌طور حتم، نظرات عبرت‌انگیز شنیده می‌شد و حذف نظارت‌های مالی با دقت و احتیاط بیشتری صورت می‌گرفت». به همین منوال، «اگر سیاستمداران، ارتباط دوطرفه فعال‌تری با گروه‌های جامعه خارج از نخبگان مالی داشتند، کمتر به تقاضاهای اولیه بانک‌های برای حذف نظارت دولت و آزادسازی قیمت‌ها تن درمی‌دادند».

اگر سیاستمداران، فلان کار و بهمان کار را انجام داده بودند اما حقیقت این است که سیاستمداران، این کارها را انجام ندادند؛ و آن‌ها این کارها را انجام ندادند، نه‌فقط به خاطر مشکل ارتباط یا مؤسسات نامناسب، بلکه به این خاطر که آن‌ها نمی‌توانستند که گوش دهند، زیرا نماینده منافع گروه‌هایی بودند که روی‌هم‌رفته با منافع شهروندان در تضاد بود. همانند آنچه در زمینه علم سیاسیِ انگلیسی-آمریکایی -که تحت سلطه اثبات‌گرایی احمقانه لیبرال می‌باشد- رخ می‌دهد، توجه کمی به منابع مادی‌ای که انگیزه‌بخش احزاب مختلف است، می‌شود. تمام اظهارنظرها در سطح نهادهای سیاسی است، گویی نهادهای سیاسی، تافته‌ای جدا بافته از جامعه هستند. کارکردگرایی محدود کراچ، هر آنچه را که سیاست را سیاسی می‌کند -که از اختلافات سیاسی و منافع طبقات اجتماعی هم شروع می‌شود- غیرضروری می‌نماید؛ و با شک و تردید بیان می‌دارد که با ایجاد کمی تغییرات «روساختی»، دیگر نیازی به کاویدن عمق بیماری‌های سیاسی و اجتماعی فعلی نخواهد بود.

  • اگر نتوانیم لیبرالیسم را اصلاح کنیم، چه؟

تصویری که کراچ از سناریوی سیاسی کنونی ارائه می‌دهد، درنهایت عقیم است؛ شرایط متناقضی که حزب چپ، ‌راه برون‌رفت از آن ندارد. این مسئله در صحبت‌های او در خصوص جهانی‌سازی و نارضایتی از آن، کاملاً مشهود است. وی تأیید می‌نماید که «به‌طور حتم جهانی‌سازی ما را به نقاطی می‌برد که دموکراسی در آن‌ها ضعف دارد» اما هشدار می‌دهد که «ما نمی‌توانیم دنیایی را که قبل از جهانی‌سازی هم وجود داشته است، از نو خلق کنیم». اگرچه کراچ درباره این حقیقت که جهانی‌سازی تا حد زیادی مسئول شکست مؤسسات و نهادهای دموکراتیک است، روشن و شفاف حرف می‌زند، اما نیازی به پیشی گرفتن از جهانی‌سازی نمی‌بیند. طبق اظهارات کراچ، سعی بر «خروج» از جهانی‌سازی ما را به دهه ۱۹۷۰ برنخواهد گرداند، زیرا هرگز بازگشت به شرایط ماقبل، ممکن نبوده است؛ و جهانی‌سازی در بافت «خشونت فزاینده بین‌المللی‌ای» رخ خواهد داد که در آن، «با از دست رفتن سود حاصل از تجارت، درآمد و ثروت کاهش خواهد یافت» و «چون جمعیت‌ها در سطح کشور آگاه‌تر خواهند شد، آن‌ها نسبت به همه بیگانگان، من‌جمله غریبه‌هایی که در کشورشان و در میان آن‌ها زندگی می‌کنند، نوعی خشم و انزجار نشان خواهند داد». از نظر او، هرگونه دوری گزینی از جهانی‌سازی، فقط یک بازگشت نوستالژیک و غیرممکن به گذشته خواهد بود.

ازاین‌رو، به طرز ناامیدکننده‌ای پیشنهاد کراچ، پیشنهادی ناچیز است؛ یک پیشنهاد ترقی‌خواهانه لیبرال، بی آن‌که نیاز به باز توزیع قدرت سیاسی و اقتصادی را یادآور شود. از نظر او، ما باید واقع‌نگر باشیم و آنچه را که از قبل داریم، بهبود و ارتقا بخشیم، نه آن‌که چیزی کاملاً جدید پیشنهاد دهیم. باید بر انباشت فراوان سرمایه غلبه نموده و اقدامات ضد تراست[۳۳] (ضد انحصار) را مجدداً معرفی کنیم. باید به «شرایط بازار کاملاً رقابتی» برگردیم که اگر نگوییم قرن‌ها، دهه‌ها است که خبری از آن نیست. به‌علاوه، ما حتی باید بپذیریم که لابی و اعمال‌نفوذ برای دموکراسی خوب نیست و مشکلات کنونی فقط به خاطر تأثیر لابی و اعمال‌نفوذ بیش‌ازحد است. درنهایت، ما باید انتقاد زیاد از اتحادیه اروپا را تمام کنیم، زیرا ممکن است «ضعیف و پسا دموکراتیک باشد، اما پابرجاست و اتحادیه اروپا تنها مثال یک سیستم دقیق از همکاری بین ملت‌ها بوده که فراتر از روابط تجاری گسترش می‌یابد».

کوتاه‌ سخن این‌که کراچ، نمود بارز بن‌بست کنونی جهانی گراییِ حزب لیبرال چپ است که میان تقبیح اخلاقی عقاید نادرست این سیستم و امتناع از ارزیابی انگیزه‌های ساختاری‌شان گیر افتاده است. زمان حال، غلط است اما ممکن است آینده از این هم بدتر شود. در این میان، بیایید به آنچه داریم، بچسبیم و تنها تغییرات اندکی در آن به وجود آوریم و مهم‌تر از آن، خود را مخفی کنیم (چیزی نگوییم و صبر کنیم) زیرا ممکن است در راه، تخته‌سنگ‌هایی در حال حرکت به‌سوی ما باشند؛ بنابراین به‌طور خلاصه، آنچه به ما ارائه می‌شود، دستورالعمل فلج شدن و عقیمی بوده که چشم‌اندازی کاملاً غیر مهیج برای آینده است؛ اما شاید عدم موفقیت در ارائه یک جایگزین منسجم به معنای شکست تخیل یا ذکاوت در تحلیل نباشد، همان فضیلت‌های موجود در کراچ. این، فقط انعکاس یک واقعیت ساختاری است؛ با آنچه کراچ را امیدوار ساخته است، مواجه شویم، لیبرالیسم اصلاح شدنی نیست بلکه فقط باید بر آن فائق آییم.

درباره نویسنده: پائولو گِربادو سخنران انجمن جامعه و فرهنگ دیجیتال که در دانشکده کینگز[۳۴] لندن، مدرس بوده و نویسنده کتاب ماسک و پرچم[۳۵] است.

برای مشاهده اصل مقاله کلیک کنید


[۱] Paolo Gerbaudo

[۲] King’s College

[۳] The Mask and the Flag

[۴] Liberal Democracy Is in Trouble — And Liberals Won’t Save It

[۵] The Retreat of Western Liberalism

[۶] Edward Luce’s

[۷] Anti-Pluralism

[۸] William A. Galston

[۹] Why Liberalism Failed

[۱۰] Patrick Deneen

[۱۱] Paolo Gerbaudo

[۱۲] Colin Crouch

[۱۳] The Retreat of Western Liberalism

[۱۴] Edward Luce’s

[۱۵] Anti-Pluralism

[۱۶] William A. Galston

[۱۷] Why Liberalism Failed

[۱۸] Patrick Deneen

[۱۹] University of Warwick

[۲۰] Coping with Post-Democracy

[۲۱] Post-Democracy in 2004

[۲۲] The Strange Non-Death of Neoliberalism in 2011

[۲۳] Tony Blair

[۲۴] Troika of European(به معنی گروه‌های سه‌تایی، نامی است برای یک گروهِ تصمیم‌گیری متشکل از کمیسیون اروپا، بانک مرکزی اروپا، بانک مرکزی اروپا و صندوق بین‌المللی پول)

[۲۵] Particularism: دل‌بستگی به مرامی خاص و اعتقاد به اینکه نجات فقط براى برگزيدگان ميسر است.

[۲۶] Bolsonaro

[۲۷] Salvini

[۲۸] Yascha Mounk

[۲۹] Jeremy Corbyn

[۳۰] Podemos

[۳۱] La France Insoumise

[۳۲] anti-internationalism

[۳۳] anti-trust

[۳۴] King’s College

[۳۵] The Mask and the Flag