رسالت و منطق سیاست خارجی آمریکا در نظم جدید جهانی؛ «انزوا‌گرایی نرم»

پیگیری منطق انزوا‌گرایی (سنت جفرسونیسم) که بر نقش الهام بخشی آمریکا و سیاست سرمشق‌گرایی تأکید داشت، می‌تواند قابل‌توجه دولتمردان آمریکا باشد. جفرسون معتقد بود که یک دولت جمهوری درست و استوار در امریکا، اثری نمونه و به‌جا ماندنی برای مردم جهان خواهد بود، او به‌شدت مخالف مداخله‌گرایی در عرصه سیاست خارجی بود و اعتقاد داشت که مداخله‌گرایی، سبب می‌شود ارزش‌های آمریکایی به‌ویژه آزادی، هم از سوی خود دولت امریکا و هم از سوی دیگران، با محدودیت مواجه شود. از همین رو، منافع ملی باید محدود تعریف و تبیین شود تا تقابلی با منافع دیگران به همراه نداشته باشد؛ بنابراین، شاید بتوان از عنوان «انزوا گرایی نرم» برای تعیین رسالت و منطقِ سیاست خارجی آمریکا در نظم جدید جهانی نام برد، یعنی نوعی از انزوا‌گرایی که با دوری جستن از مداخلات و سیاست‌های نظامی و با تمرکز بر منابع قدرت نرم به بازسازی فرهنگ و تمدن بپردازد.

دکتر فاطمه دانشور؛ دکترای علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد

آمریکا که تا قبل از ۱۷۷۶ یکی از مستعمرات انگلستان بود، از اواخر قرن ۱۹ به کشوری ثروتمند و صنعتی تبدیل شد و از همین زمان، شروع به مداخلات اقتصادی و سیاسی در آمریکای لاتین و کشورهای دیگر نمود و به دنبال این بود که مانند دیگر استعمارگران، مناطق نفوذی به دست آورد. آمریکا بعد از استقلال و پایان جنگ‌های داخلی، انزوا‌گرایی در سیاست خارجی را کنار گذاشت و رویکرد بین‌الملل گرایی را در پیش­ گرفت. آمریکا که کمترین خسارت را از جنگ­‌های جهانی اول و دوم دیده بود، به اولین ابرقدرت برتر اقتصادی، نظامی و صنعتی تبدیل شد. در این زمان ایالات‌متحده با توجه به موقعیت قدرت اقتصادی و آسیب‌­ناپذیری نظامی خود، این توانایی را داشت که نظم سیاسی را که مطلوب می‌دانست بر جهان تحمیل کند. امریکا از نیروهای نظامی خود برای رسالت‌گرایی، امپریالیسم و هژمونی­ طلبی در مناطق مختلف بهره می‌­برد و اغلب تجاوزها و لشکرکشی­‌های خود را تحت عناوینی چون حقوق بشر و پیشبرد دموکراسی انجام می­‌داد اما درواقع، به دنبال متقاعد کردن حکومت­‌ها و ملت­‌ها نسبت به سیطره تام و تمام و تأمین منافع سودجویانه اقتصادی خویش بود. با این حال، حوادث ۱۱ سپتامبر، توهم آسیب‌­ناپذیری را که زمینه­‌ساز رویکرد آمریکا به جهان بود، در هم شکست. همچنین، حضور مخرب نظامی آمریکا به بهانه مبارزه با تروریست در کشورهای جهان، پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، میلیون‌ها نفر را آواره کرد. اگرچه آمریکا به بهانه برقراری نظم و مبارزه با داعش یا مقابله با تهدیدها، نیروهای نظامی خود را وارد عمل می­‌کرد، اما با قدرت‌گیری مقاومت اسلامی، قدرت‌گیری مجدد روسیه،‌ رشد سریع چین و پیدایش بازیگران جدید، جهان تک­‏‌قطبی و رهبری ایالت متحده، بیشتر به چالش کشیده شد. همچنین، بحران‌های آب‌وهوا،‌ جمعیت و مهاجرت، محیط‌زیست و سلامت، افزایش هویت خواهی در سایه گسترش فناوری‌های ارتباطی، پیدایش نهادهای همکاری منطقه‌ای، بین‌المللی و…، از نشانه‌های ناتوانی ایالات‌متحده و عدم تسلیم جهان در برابر رهبری آن و ناهمواری این مسیر است.

در سه دهه اخیر، شاخص‌های مادی و معنوی قدرت آمریکا برای بین‌الملل گرایی و انجام مأموریت­‌های بین‌المللی، روبه افول گذاشته است. عقب‌نشینی تدریجی امریکا از غرب آسیا و خروج از افغانستان پس از دو دهه لشکرکشی، خون‌ریزی، خرابی و گشوده شدن جبهه‌­های جدید پیشِ­روی این ابرقدرت پس از جنگ اوکراین و روسیه،‌ افزایش رقابت و خصومت با چین، ناتوانی برای حضور در چند جبهه و ناکامی‌های پی‌درپی و محدود نماندن آثار این رقابت‌ها در صحنه نظامی و ژئوپلیتیک و تأثیرات شگرف در حوزه غذا و انرژی، همه حاکی از قرار گرفتن جهان در آستانه یک نظم جدید چندقطبی و افول تمدن به رهبری امریکا است؛ اما پرسش این است که آمریکا در نظم جدید جهانی، چه رسالت و منطقی را در سیاست خارجی دنبال می­‌کند (بهتراست بگوییم که ناچار است، دنبال کند)؟

مهم­‌ترین مسئله بعد از متلاشی شدن یک نظام، برقراری نظم جدید است؛ نظامی که بر واقعیت­‌های جدید مبتنی باشد. معمولاً قدرت­‌های بزرگ عمدتاً برای استقرار نظام نوین چند گزینه دارند، اول، انزواگرایی و واگذار کردن امور به دیگران، دوم، استفاده از قدرت رهبری خود برای مشارکت دیگران در نظمی قابل قبول برای همه و سوم، استفاده از فرصت ایجاد شده برای اعمال سلطه.

 واژه نظم نوین جهانی بعد از پایان جنگ سرد، مورد توجه بسیاری از سیاست‌­مداران و صاحب‌نظران قرار گرفت. رؤسای جمهور آمریکا از این واژه برای تعریف ماهیت همکاری میان ابرقدرت­‌ها استفاده کردند، اما نکته مهم این است که کنش و واکنش آمریکا به‌عنوان بازیگر مهم در فضای پساجنگ سرد، برخاسته از منطق سیاست خارجی و رسالتی بود که در این نظم جدید، برای خود تعیین می­‌کرد. پاتریک کالاهان در کتاب منطق سیاست خارجی آمریکا، بر اساس چهار معیارِ «برداشت­‌ها از نقش جهانی»، «برداشت از قدرت»، «تحلیل از منافع ملی» و «تعهدات اخلاقی»، به شش منطق سیاست خارجی آمریکا اشاره می­‌کند که عبارت‌اند از هژمونی، واقع­‌گرایی، انزواگرایی، لیبرالیسم، لیبرالیسم کثرت‌گرا و ضد امپریالیستی رادیکال.

منطق هژمونی بیانگر آن است که آمریکا، قدرت برتر جهان بوده و برای ثبات بخشیدن به سیستم سیاست بین‌الملل و منسجم ساختن نظام اقتصاد جهانی باید رهبری جهان را بر عهده گیرد. استراتژی امنیت ملی امریکا پس از جنگ جهانی دوم و جنگ سرد بر مبنای نظریه افزایش قدرت، به زیان سایر کشورها طراحی گردید. بر این اساس، مفهوم «تفوق»، نقطه کانونی راهبرد امنیت ملی امریکا را شکل می‌داد و در این مقطع و پس از به قدرت رسیدن نو محافظه‌کاران، دولتمردان آمریکا، یک‌جانبه‌گرایی و کاربرد زور را در تأمین امنیت ملی کشور در دستور کار قراردادند. در این نگاه، شاهد رسالت گرایی، برتری­ طلبی و ایدئولوژی گرایی آمریکا بودیم. علت اصلی مداخله­‌گری آمریکا در مناطق مختلف دنیا و حوزه‌های گوناگون نظام بین‌­الملل را باید ناشی از سلطه‌جویی آن کشور در برخورد با مسائل جهانی و بازیگران مؤثرش دانست.

منطق واقع‌­گرایی: از این منظر، آمریکا برای حفظ موازنه قوای بین‌­المللی باید مانع تسلط یک کشور بر جهان شود.

منطق انزوا‌گرایی: اعتقاد بر این است که پذیرش مسئولیت­‌های جهانی به اقتصاد، جامعه و سیستم حکومتی آمریکا آسیب می‌­رساند، در نتیجه این کشور باید از آن اجتناب ورزد. در این حالت، چگونگی نظام ناشی از تحول بستگی به قدرت و ابتکار عمل سایر بازیگران دارد. به لحاظ تاریخی، رفتار آمریکا در سال ۱۹۱۹ را مشابه این وضعیت می­‌دانند. از نظر انزواگرایان، حفظ منافع ملی حیاتی آمریکا، هدف اصلی سیاست خارجی است. در این چارچوب، حفظ استقلال، تمامیت ارضی، حفظ قانون اساسی و ثبات اقتصادی و اجتماعی، منافع حیاتی کشور را تشکیل می­دهند.

منطق لیبرالیسم: از این منظر، آمریکا از طریق گسترش بازار جهانی، دموکراسی، حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت، باید آزادی را در همه جای جهان گسترش دهد. هرچند دولتمردان ایالات‌متحده در مورد حقوق بشر سخن می­‌گویند، اما برای حفظ حکومت­‌های حامی غرب در سراسر جهان، از زور و خشونت استفاده می­‌کنند. همچنین، سیاست­‌های امپریالیستی در خارج از آمریکا، نهادهای دموکراتیک را تضعیف می­‌کند و دموکراسی را مورد تهدید قرار می­‌دهد. از نظر برخی، رسالت آمریکا برای ترویج مردم‌سالاری در خاورمیانه، بهانه­‌ای شد تا سیاست­‌گذاران امریکا به سرکوبی حکومت­‌های منطقه بپردازند که به‌زعم آنان از جنبش­‌هایی مانند حماس حمایت می‌­کنند. آمریکایی‌ها به نام آزادی، صلح‌طلبی و برقراری دموکراسی وارد سایر کشورها شدند اما در واقعیت، تنها خونریزی، اشغال و آوارگی برای ملت‌ها به بار آوردند. جنگ‌های آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، چندین میلیون نفر را در افغانستان، عراق، پاکستان، یمن، سومالی، فیلیپین، لیبی و سوریه، به اجبار آواره کرده ‌است.

منطق لیبرالیسم کثرت‌گرا: از این منظر، آمریکا با کمک کشورهای دیگر و در تعامل با نهادهای بین‌المللی، باید به حل مسائل مشترک جهانی بپردازد. همچنین، موضوعات نظامی در رأس مسائل امنیتی قرار ندارند، بلکه مسائل و مشکلات جدیدی مانند آلودگی محیط‌زیست، افزایش جمعیت و مانند آن، ظهور کردند که حل آن‌ها مستلزم همکاری­‌های بین‌المللی است. همچنین، امنیت نه از طریق اقدامات یک‌جانبه بلکه از خلال همکاری‌ها و نهادهای بین‌­المللی کارآمد تأمین می‌­شود. آمریکا باید از اصول اخلاقی مشترک جامعه بین­‌المللی پیروی کند. این کشور نه فقط باید اصول مشترک جهانی را بپذیرد، بلکه باید از آن پیروی نیز داشته باشد. درواقع، هماهنگی با اصول اخلاقی، منافع ملی را افزایش می‌دهد.

منطق ضد امپریالیستی رادیکال: از این منظر، آمریکا کشور کنترل­ کننده و قدرتمندی است که می­‌تواند روندهای جهانی را شکل دهد. از نظر قائلان به این منطق، منافع آمریکا با منافع بسیاری از کشورهای جهان در تضاد است و این تضاد منافع، دشمنانی ایجاد می­‌کند.

به نظر می­‌رسد که آمریکای روبه افول، بهتر است منطق انزوا‌گرایی را برای سیاست خارجی در پیش بگیرد، زیرا از منظر منطق انزوا‌گرایی، قدرت آمریکا به میزانی نیست که در امور بین­‌الملل دخالت کند. همچنین، جنگ به ملت آمریکا آسیب می­‌رساند و مداخله غیرضروری محسوب می­‌شود. از نگاه انزواگرایان، آمریکا توانایی محافظت از خود را دارد اما میزان قدرت آمریکا را بسیار اندک ارزیابی نموده و ایفای نقش رهبری و عمل در راستای منافع دیگران را محکوم می‌کنند. به‌طورکلی مکتب انزواگرایی، الگوی قدرت نرم سرمشق­‌گرا را تجویز می‌کند و قدرت کشور و منافع ملی را در ایجاد جامعه‌­ای مرفه و مصلح ترسیم می‌­نماید.

برخی معتقدند که ترامپ با شعارهای «نخست آمریکا» و «احیای مجدد آمریکا»، مشی نو انزواگرایانه برای سیاست خارجی برگزید و برخی سیاست خارجی ترامپ را دکترین عقب‌نشینی خواندند، زیرا آمریکا، قراردادهای مهم بین‌المللی ازجمله پیمان ترنس پاسیفیک، توافق پاریس، نفتا، برجام و یونسکو را ترک کرد؛ اما نو انزوا‌گرایی ترامپ، نوعی بین‌الملل گرایی گزینشی هم بود که در حوزه سیاسی همکاری‌­ها را مبتنی بر منافع ملی آمریکا، موردتوجه قرار می­‌داد و در حوزه اقتصادی نوعی ناسیونالیسم اقتصادی یا حمایت­‌گرایی برای تأمین اهداف اقتصادی آمریکا در داخل کشور را دنبال می‌کرد. همچنین، ترامپ به‌رغم شعارهای تند خود علیه ناتو و ایجاد تردید در پیمان­‌ها و معاهدات امنیتی و نظامی دوجانبه آمریکا با متحدان خود در شرق آسیا و منطقه خاورمیانه، در این حوزه، هیچ‌گونه انزواطلبی نشان نداد و برعکس منطق واقع‌­گرایانه و نظامی­‌گرا در پیش گرفت و این خط‌‌ مشی، دیپلماسی عمومی و قدرت نرم آمریکا را بیش‌ازپیش خدشه‌دار کرد.

 بعد از ترامپ نیز، اگرچه وعده‌های انتخاباتی جو بایدن، با بازگشت به چندجانبه گرایی و معاهده آب‌وهوا و تأکید بر احترام به قوانین بین‌المللی و همکاری برای احیای جایگاه آمریکا بود و برخی گفتمان سیاست خارجی بایدن را در چهارچوب بین‌الملل گرایی لیبرال می­‌دانند، اما برخی سیاست­‌های دولت قبل، همچنان دنبال می­‌شود. دولت دموکرات بایدن نیز همچنان به استمرار سیاست‌­های نظامی و مداخله‌جویانه پرداخته ­است؛ به‌عنوان‌مثال، در باب رفتار مداخله‌جویانه، بایدن سیاست­‌های فشار حداکثری دولت دونالد ترامپ را در پیش گرفته و به بهانه حقوق بشری در حمایت از ناآرامی‌ها در ایران، تحریم­‌هایی را نیز همگام با متحدان غربی خود، اعمال کرده است؛ اما آمریکا در نظم جدید جهانی، مسائلی همچون معنویت و اقتدار فرهنگی را نمی­‌تواند نادیده بگیرد و باید قدرت و توانمندی معنوی در این نظم جدید جهانی داشته باشد. این در حالی است که تمدن و فرهنگ آمریکایی به افول و انحطاطی مانند دوران قبل از جنگ جهانی دوم رسیده ­است. آمریکاستیزی قبل از جنگ جهانی دوم به‌طور عمده، تقابل بر اساس ویژگی­‌های فرهنگی و تمدنی آمریکا بود، زیرا عناصر فرهنگ آمریکایی شامل مصرف‌­گرایی و صنعت­‌گرایی بود و فخرفروشی، رفتار مبتذلانه، شیفتگی مال‌ومنال دنیا و بی‌عاطفگی، نسخه اول آمریکایی زشت شد. امروز این نوع از ستیزش و بیزاری از فرهنگ آمریکایی، مجدد دیده می‌­شود. در این زمینه مقام معظم رهبری می‌فرمایند:

 «آمریکا به‌عنوان قدرت اولِ ثروت، علم و فناوری و نظامی دنیا، چندین دهه با وجهه زندگی کرد که همین وجهه، موجب شد تا نفوذ پیدا کند. در دهه‌های اولِ نیمه‌ دوم قرن بیستم، این وجهه در اوج بود. در ایران خود ما نیز همین‌گونه بود؛ دولت ملی‌ای مانند دولت مصدق که از زیر بار انگلیس می­‌گریخت، به دامن آمریکا پناه می­برد، به خاطر این وجهه بود. در همه‌ دنیا یک چنین حالتی وجود داشت. امروز این وجهه به‌طور کامل از بین رفته ­است، یعنی آمریکا به‌عنوان یک متهم در دنیا مطرح است. دولت آمریکا در هیچ کشوری، میان هیچ ملتی، یک وجهه‌ عمومی ندارد. «مرگ بر آمریکا»، دیگر جزء شعارهای اختصاصی ملت ایران نیست و در بسیاری از کشورها نیز گفته می­‌شود. یک دولتِ طرفدار ظلم، طرفدار جنگ، طرفدار انباشت تسلیحات، طرفدار سلطه‌ بر ملت‌ها، طرفدار زورگویی، دخالت در همه‌جا، یک چنین عنوانی پیدا کرده که این، یکی از نشانه‌های تحول قطعی در سطح جهان است».

با توجه به این شرایط، پیگیری منطق انزواگرایی (سنت جفرسونیسم) که بر نقش الهام بخشی آمریکا و سیاست سرمشق‌گرایی تأکید داشت، می‌تواند قابل‌توجه دولتمردان آمریکا باشد. جفرسون معتقد بود که یک دولت جمهوری درست و استوار در امریکا، اثری نمونه و به‌جا ماندنی برای مردم جهان خواهد بود، او به‌شدت مخالف مداخله‌گرایی در عرصه سیاست خارجی بود و اعتقاد داشت که مداخله‌گرایی، سبب می‌شود ارزش‌های آمریکایی به‌ویژه آزادی، هم از سوی خود دولت امریکا و هم از سوی دیگران، با محدودیت مواجه شود. از همین‌رو، منافع ملی باید محدود تعریف و تبیین شود تا تقابلی با منافع دیگران به همراه نداشته باشد؛ بنابراین، شاید بتوان از عنوان «انزواگرایی نرم» برای تعیین رسالت و منطقِ سیاست خارجی آمریکا در نظم جدید جهانی نام برد، یعنی نوعی از انزواگرایی که با دوری جستن از مداخلات و سیاست­‌های نظامی و با تمرکز بر منابع قدرت نرم به بازسازی فرهنگ و تمدن بپردازد.

منابع

بیانات رهبری، در دیدار اساتید دانشگاه‌ها،۲۲/۰۵/۱۳۹۱ قابل‌دسترس در:

https://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=2596

-پور آخوندی، نادر، منطق­های سیاست خارجی آمریکا: تئوری‌هایی درباره نقش جهانی ایالات‌متحده، نقد و بررسی کتاب، فصلنامه مطالعات راهبردی، شماره ۳۰

-رضا خواه، علیرضا، آقا حسینی، علیرضا، (۱۳۹۷)، «گونه شناسی قدرت نرم ایالات‌متحده با تأکید بر مؤلفه استثناگرایی آمریکایی»، دو فصلنامه علمی پژوهشی مطالعات قدرت نرم، سال هشتم، شماره نوزدهم

-عابدی گناباد، رضا، (۱۳۹۹)، لیبرال دموکراسی آمریکا؛ از هژمونی­گرایی تا افول، مشهد: طنین قلم.

-عطایی، فرهاد و اقارب پرست، محمدرضا، (۱۳۸۵)، آمریکا و قرن بیست و یکم، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق.

-Patrick callahan, (2004),logics of america foriegin policy:theories of americans world role, new york,lokgman.