دکتر حبیبالله بابایی؛ هیئتعلمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
در تمدن نوین اسلامی چالش میان نوگرایی و سنت، چگونه حل خواهد شد و چه نسبتی بین این دو، برقرار خواهد شد؟
در تمدن اسلامی، در چالش میان سنت و مدرنیته، تنش بین دنیای اسلام و غرب و برخورد میان جهان خود و جهان دیگری، باید در مورد تعریف نوگرایی، مصداق آن و مبانی فلسفی و الهیاتی من ـ دیگری، نظری دقیقتر داشت. آنچه به اختصار اینجا میتوان گفت، این است که مسیر نوگرایی در تمدن اسلامی، حتماً باید از درون سنت اسلامی و تراکم سنن بومی و درونی شده در جهان اسلام عبور کند و تا زمانی که نوگرایی (نوگرایی برآمده از غرب) در جوامع اسلامی به امر درونی و بومی تبدیل نشود، همواره باید در انتظار تضاد، تعارض و به تعبیری برخورد میان خود و دیگری و میان اسلام و غرب در درون تمدن اسلامی بود. ازاینرو، اگر نوگرایی در ساحت اندیشه و از رهگذر ترجمه، وارد حوزه فکری مسلمانان شود و آنان همچون گذشته به نقد اندیشهها و بومیسازی اندیشههای دخیل و داخل بپردازند و آن را به بخشی از اندیشه خود تبدیل کنند، پویایی فکری و جوشش اندیشه در تمدن اسلامی به رشد سنت و میراث فکری گذشته مسلمانان و به ترقی و تعالی اندیشهای اکنون مسلمانان خواهد انجامید، اما اگر این فرایندِ گذار از طریق ترجمه، صرفاً انتقال دانش (در وضعیت خوشبینانه) باشد، نه درونی سازی و هضم آن، پروسۀ تمدنی مسلمانان در حوزه اندیشه، دچار تضادهای درونی خواهد شد و برخورد میان تمدنها و برخورد بین سنت و مدرنیته از درون تمدن اسلامی، آغاز خواهد شد. همین قصه در ساحتهای انضمامی، اجتماعی و سیاسی نیز کموبیش رخ خواهد داد.
آنچه در این میان باید به آن فکر کرد، نه صرفاً برخورد برآمده از انتقال دانش یا تکنولوژی و انتقال فرهنگ از غرب به شرق و به دنیای اسلام است، بلکه برخورد برآمده از رویکردهای تقلیلگرایانه و کاریکاتوری از غرب به شرق است. فرایند بیمار ترجمه در جهان امروز اسلام، اینکه همه غرب را ترجمه نمیکند (silence of zero translation) و اینکه دیروزِ غرب را ترجمه میکند، نه امروزِ آن را (همواره مترجمان ما با غرب در سدۀ هجدهم، بیشتر انس دارند تا غرب امروز) برخوردهای جدیدی را میان غربِ کاریکاتوری با تمدن اسلامی از یکسو و غرب کهنه و منسوخ با امروز جهان اسلام از سوی دیگر، درست میکند و اینجا امکان آشتی نوگرایی با سنت اسلامی، عملاً به صفر میرسد. به بیان دیگر، آنچه امروز در جهان اسلام با عنوان نوگرایی دیده میشود، با آن چیزی که از نوگرایی در جهان غرب باقی مانده، تفاوتهای جدیای وجود دارد و این تفاوت، نه کم بلکه بسیار زیاد است؛ به این دلیل، همواره باید میان نوگرایی مانده در غرب با نوگرایی آمده به شرق، تفکیک ایجاد کرد و تصریح نمود که نوگرایی مانده در غرب (با تمام نقدهایی که بر آن متوجه است)، نوعی از به اصطلاح پیشرفت و توسعه را برای انسان غربی، موجب شده اما نوگرایی آمده به شرق، نهتنها توسعه و پیشرفتی را باعث نشده، بلکه در بسیاری از زمینهها، موجب عقبماندگی مسلمانان نیز شده است. البته باید به این نکته، به جد نگریست و آن را مطالعه کرد.
آیا جوامع غیر غربی برای نوسازی، باید فرهنگ بومی خویش را ترک کنند و عناصر اصلی تمدن غربی را پذیرا باشند؟ در غیر این صورت، تمدن نوین اسلامی چگونه به حفظ و عرضه فرهنگ خود برای انسان مدرن -که در عصر ارتباطات و تکنولوژی زندگی میکند- میپردازد؟
پرسش عجیبوغریبی است. مسلماً هیچ عاقلی به ترک هویت و فرهنگ دیرین خود فکر نمیکند و آن را به حال و آینده خود سودمند نمیداند. از سوی دیگر، اگر رابطه میان فرهنگ و فرهنگ، فرهنگ و دین، سنت و تجدد و همینطور تمدن و تمدن را نه از نوع رابطه ضد (against) و نه از نوع تعلق (of)، بلکه از نوع تغییر (transforming) و گاه از نوع شکوفایی و تعمیق یا همان الاثاره (flourishing) است، دیگر نمیتوان رابطه حذف و هضم یک تمدن در تمدنی دیگر یا فرهنگی در فرهنگ دیگر را مطرح کرد. در اینباره، به نظر بنده یکی از راههای حفظ و عرضه فرهنگ اسلامی در مواجهه با فرهنگ مدرن، ابتدا تکثیر و تنوع فرهنگی اسلام در جهان امروز بوده و همچنین، توسعۀ روایتهای جهانی از آموزههای اسلامی (نه صرفاً برای مسلمان معاصر، بلکه برای انسان معاصر) است. اگر بتوان در مواجهه با فرهنگ جهانی سکولار و مدرن، فرهنگ جهانی اسلام را به درستی تبیین کرد (جهانیسازی اسلام) و آن را به مخاطب انسانی در دنیای امروز رسانید و اگر بتوان فرهنگ اسلامی را در عین توحیدی بودن، بهصورت متنوع (برای مخاطبان متنوع) ارائه نمود (منظورم پلورالیسم اسلامی یا اسلام پلورالیستیک نیست)، راههای روانشناختی هضم و حذف در برابر فرهنگ متراکم مدرن و جدید را میتوان فروبست و راههای جدیدی را برای بسط جهانی اسلام بازگشود.
مهمترین ارکان برای یک تمدن که به وسیله آن ارکان، موجبات استیلای آن تمدن بر تمدنهای دیگر فراهم میشود، به گفته هانتینگتون، فرهنگ، قانون و طریقه حکومت (نوع و روش حکومت) است. تمدن نوین اسلامی در هر یک از این سه ارکان، چه معنا و مفهومی را برای استیلای خود بر سایر تمدنهای دیگر پردازش میکند؟
به نظر بنده، همیشه و در هر زمانی، نمیتوان عناصر استیلای یک تمدن بر دیگری تمدنها را یکی دانست و آن را در همه زمانها و مکانها تکرار کرد. زمانهها و زمینهها، همواره نقش تعیینکنندهای در مورد متن، حاشیۀ تمدنها و عوامل تعیینکننده در هر یک از آنها دارد. شما تاریخ استعمار را هم بخوانید، میبینید که عامل استعمار، همواره یکی نبوده و در هر جایی و هر دورهای به اقتضای شرایط جغرافیایی و تاریخی، تغییر پیدا کرده است؛ بنابراین، عامل استیلا و هژمونی تمدنی را باید متناسب با نیازهای زمانۀ انسان معاصر جستجو کرد. البته باید اشاره کنم که «استیلا»، شاید کلمه مناسبی در مورد بسط اعتبار و بِرَند یک تمدن، لفظ خوبی نباشد و من، آن را در نظریه تمدنی اسلام درست نمیدانم. شاید منظور شما از استیلا، همان برتری گفتمانی تمدن اسلامی باشد که میتوان در مورد آن، فکر کرد و عواملش را جستجو نمود.
به هر حال فکر میکنم گاه ممکن است عامل برتری یک تمدن، نه نیروی نظامی، بلکه نظام اخلاقی آن تمدن باشد یا زمینههای آن تمدن در ارائه خوراک معنوی برای حل معضلات معنایی و معنوی انسان جدید باشد و گاه نیز ممکن است، عامل برتری تمدن قوۀ اقتصادی یا سیاسی در آن تمدن باشد. آنچه به نظر بنده میآید، این است که تمدن اسلامی همچنان از آن برخوردار بوده و با برخورداری از آن، میتواند در تحدی میان تمدنها، سخن بالایی داشته باشد که فرهنگ محبت و تعلقِ وجودی میان «من» (self) و «دیگری» (other) است. بنده این امر را در نوشتههای دیگر نیز توضیح دادهام. به نظر من، توسعۀ این معنا در جهان امروز، قلمرو اعتبار تمدنی اسلام را توسعه میبخشد و نهتنها روابط میان مسلمان و مسلمان را سامان میبخشد، بلکه مناسبات میان انسان و انسان را در جهان امروز به سمت عدالت و انسانیت سوق میدهد و همین امر، یکی از ملاکهای یک تمدن در دنیای پر از بینظمی و بیعدالتی است.
فردگرایی در تمدن غربی، چه معنا و مفهومی دارد و چه تأثیری بر تمدن غرب و تمدنهای دیگر داشته است؟
به نظر بنده، بیش از آنکه در مورد معنای فردگرایی فکر کنیم، باید در مورد ماهیت و بلکه مبنای فردگرایی فکر کرد. مبنای فردگرایی به نظر بنده، در نوعی از مادی انگاری انسان (انسان به مثابه بدن)، نوعی از حیوان انگاری انسان (انسان در نظریه تکامل) و نوعی از بیگانه دیدن انسان نسبت به انسانهای دیگر، ریشه داشته باشد. آنگاه که انسان مدرن در نگاه به انسان دیگر (حتی نسبت به پدر و مادر یا خواهر و برادر)، او را بیگانه از خود و رقیب در زندگیاش تلقی میکند و هیچ ارتباط هستی شناختی بین خود و آن دیگری مشاهده نمیکند، طبیعی است که در این عقل دیگر ستیز، آدمی که ورایی هم از این عالم ماده مشاهده نمیکند، بر فردیت، زندگی، فکر و صرفاً آینده خود، بسنده میکند و محور زندگی را خود و بقیه را در حاشیه و در ارتباط با خود مشاهده میکند. این در حالی است که در تفکر اسلامی نسبت خود و دیگری، نسبت من ۱ و من ۲ است و بلکه همه خودها و دیگرها در من مشترک عِلوی، سهیم و شبیه هم هستند و در اینباره، اساساً بیگانگی وجودی میان انسان و انسان وجود ندارد. از همینرو است که برخی از علما مانند آیتالله جوادی آملی (شبیه آنچه سعدی در «بنیآدم اعضای یکدیگرند» گفته است)، نهتنها سخن از اخوت ایمانی، اسلامی و دینی میکنند بلکه به نوعی به اخوت انسانی (مبتنی بر فطرت مشترک انسانی) میپردازند. مشروح این بیان را من در مقاله «اخوت انسانی» بیان کردهام.
با توجه به اینکه کنش و بده بستان میان تمدنها، همیشه وجود داشته، آیا با وسایل حملونقل و پیامرسانی، گسترش یافته است؟ آیا این تمدنها سوابق روشنی از موضوع اقتباس از سایر تمدنها به منظور افزایش امکان بقای خود، به دست میدهند؟ آیا تمدن اسلامی نیز برای استمرار خود، از این قاعده مدد خواهد گرفت؟ حال، آیا تمدن اسلامی آن تمدنی است که تمدنهای دیگر برای بقای خود، باید از آن مدد بگیرند؟ اگر تمدن اسلامی، همان تمدنی باشد که تمدنهای دیگر برای بقا، باید از آن مدد بگیرند، این تمدن چه ایدئولوژی را در خود پردازش میکند که موجب چنین رخدادی میشود؟
تصور یکسویه از تمدنها، تصوری سادهلوحانه و بسیار سطحی است. چه تمدن اسلامی و چه تمدن غرب در صیرورت تمدنی خودشان و در صورتبندی نظام کلان زندگی خود (اینجا و اکنون)، از تمدنهای دیگر استفاده کردهاند و از این پس نیز استفاده خواهند کرد، لذا در صیرورت تمدن، به نحوۀ وجود ارتباطیِ تمدنها اشاره میشود. وجود ارتباطیِ تمدنها، دقیقاً به معنای ارتباط یک تمدن با تمدن دیگر در عین استقلال هر یک از تمدنها است. تمدن بودن یک تمدن و هویت تمدنی آن و مهمتر استقلال تمدنی یک تمدن، نه در قهر با تمدنهای دیگر، بلکه در ارتباط فعال (نه منفعل) با تمدنهای دیگر است. استقلال یک تمدن در ارتباط فعال و پویای یک تمدن با تمدن دیگر شکل میگیرد، نه در وضعیت تنبلی و سرسپردگی. تمدنی که بتواند از تجربههای تمدنهای دیگر استفاده کند، آنگاه آن را در راستای منافع کلان خود در اندیشه و ساختار اجتماعیاش نهادینه نماید، میتواند در تمدن بودن خود رشد کند، بیآنکه استقلال و هویتش را از دست بدهد. بر این اساس، چنین نیست که هر تمدنی که خود را از دیگر تمدنها جدا کرد، میتواند مستقل بماند و چنین هم نیست که هر تمدنی که خود را به تمدنهای دیگر وابسته کند (رویکرد انفعالی)، میتواند به پویایی و رشد در تمدن دست یابد. ارادههای تمدنی، اراده بر تمدن ورزی، اراده بر ارتباط و توأمان و اراده بر حفظ هویت و استقلال، ازجمله نقطههای اساسی و تعیینکننده در وضعیت اکنون و آینده یک تمدن به شمار میرود.