آغازی بر پایان تمدن غرب

آغازی بر پایان تمدن غرب

چند دهه­ آینده، عصری از پایان جهان است که اوج آن، فروپاشی یک تمدن است. شما می­توانید این مسئله را به‌وضوح در رویّه­‌های عظیم و بنیادین کنونی مشاهده کنید؛ این تمدّن، شروع به خودویرانگری کرده است. منظور کدام تمدن است؟ سؤالی که پاسخی ناراحت­‌کننده دارد. تمدّن غربی، همانی است که در آستانه فروپاشی قرار دارد. اجازه دهید تا این نکته را به شکلی عذاب­آورتر بیان کنم؛منظور این است، سیاره­ای که بر روی آن زندگی می­کنیم، تحت کنترل و برای غرب ثروتمند است. تنها غرب است که توانایی تغییر سرنوشت زمین را دارد. در عوض، این غرب در یک دوره­ای از خودویرانگری محبوس شده است و بقیه، تنها محض شوخی حضور دارند.یک خط مستقیم میان پوچ­گرایی نیچ‌ه­ای و نقطه‌­ای که اکنون غرب در آن است، وجود دارد. نگاهی به آمریکا بیندازید؛ هیچ‌چیزی برای آمریکایی­‌ها مهم نیست.غرب، حداقل بر اساس خط‌مشی کنونی­اش، به‌عنوان مخرب‌ترین تمدن، در خاطره‌­ها می­ماند که مخرب بودنش به نابودی خود نیز منتهی می‌شود، درحالی‌که سیاره زمین از گرما نابود شده، جهان فریاد رنج برآورده، دموکراسی به آتش کشیده شده و حیات در موجی عظیم از مرگ‌ومیر، به نابودی رسیده است.

اگر شما یک خواننده همیشگی هستید، ایده‌ه­ای که پیشِ ­روی شما قرار دارد، برایتان بیگانه نیست. ما با سه یا پنج دهه­ آخرالزمانی، روبه‌رو هستیم که شدّت آن، روبه افزایش بوده و در حال اوج گرفتن است؛ اولی در دهه­ ۲۰۳۰ میلادی رخ می­دهد، زمانی که تغییرات آب و هوائی به سطح گرمای شدید برسد و ابر سیل‌ها، آتش‌سوزی­‌های عظیم و طوفان­‌های سهمگین، به رویدادهایی عادی تبدیل شده و بدین ترتیب، زندگی روزمره مردم را به شکلی مختل سازند که موضوعی مانند بیماری کووید ۱۹، امری سهل و آسان تلقی گردد. سپس، دهه ۲۰۴۰ میلادی است،‌ عصر انقراض گسترده، دورانی که مرگ گونه‌­هایی که ما به آن‌ها وابسته‌­ایم، باعث ایجاد قحطی عظیم، خشک‌سالی بزرگ، کمبودهای جهانی، همیشگی و گسترده می­شود که آثار گوناگونی دارد، از ناامیدی گرفته تا افزایش لگام‌­گسیخته تورّم و همچنین، فروپاشی اجتماعی. درنهایت نیز زمان خداحافظی پایانی است؛ سرانجام اکوسیستم‌­های عظیم سیاره از بین می­رود، همان­هایی که نظام­‌های تمدّنی بنیادین ما در حوزه غذا، هوا، آب، دارو و پول، به آن وابسته است. بنگ (صدای انفجار)؛ همه‌­چیز نابود می‌­شود.

چند دهه­ آینده، عصری از پایان جهان است که اوج آن، فروپاشی یک تمدن است. شما می‌­توانید این مسئله را به‌وضوح در رویّه‌­های عظیم و بنیادین کنونی مشاهده کنید؛ انتشار روزافزون کربن، سطح روبه افزایش تخریب و نابودی، میزان روبه افزایش استثمار و بهره‌­برداری و همچنین، بالا رفتن بی­رحمانه نابرابری که از قبل رخ داده است. در حال حاضر، تغییری در مسیر این روندها مشاهده نمی­شود، بلکه فقط بدتر و بدتر می­شوند. نتیجه این روند، محبوس ­شدن تمدن ما در یک خط سیر مشخص است که روز­به­روز، خلاصی آن دشوارتر و غیرممکن‌­تر می­شود. یک فاجعه؛ اگر تصوّر می­کنید که من مبالغه می­کنم، به پنج سال اخیر نگاهی بیندازید، دورانی از گسترش فاشیسم، خشونت، بالا رفتن گرمای زمین و شیوع بیماری­‌های همه‌­گیر. این‌ها شوخی، تمرین یا اغراق نیستند. این تمدّن، شروع به خودویرانگری کرده است.

منظور کدام تمدن است؟ سؤالی که پاسخی ناراحت­‌کننده دارد. تمدّن غربی، همانی است که در آستانه فروپاشی قرار دارد. اجازه دهید تا این نکته را به شکلی عذاب‌­آورتر بیان کنم؛ ۱۵ درصد از جمعیت جهان در غرب، به‌صورت ثروتمند زندگی می­کنند که این تعداد کشورهای انگشت‌­شمار، به‌تنهایی قدرت تغییر مسیر خودویرانگری را -که تمدّن ما در پیش گرفته است- دارند. برای این کار، چه اقدامی باید صورت بدهند؟ این گروه اندک برای تغییر مسیر همه­‌گیری­‌های آینده، باید برای تمامی ساکنان زمین، امکانات در حوزه سلامت و بهداشت فراهم کنند. برای متوقف ساختن فاشیسم آینده، باید امکان آموزش را برای مردم زمین فراهم نمایند. برای جلوگیری از وقوع استیصال در آینده، باید به مردم زمین، درآمد مالی، پس­انداز و اندوخته بدهند. برای جلوگیری از دگرگونی­‌های شدید اجتماعی آینده،‌ باید کرامت و معنا را برای مردم، به ارمغان آورند. برای متوقف ساختن روند گرم شدن جهانی زمین، باید سرمایه‌­گذاری عظیمی بر روی اکوسیستم‌­ها و زیرساخت­‌ها انجام بدهند و موارد دیگری که از این دست هستند.

یک روش رسمی وجود دارد که توسط اقتصاد­دان‌­ها مطرح شده است؛ جهان نیازمند رفاه عمومی جهانی است. آب‌وهوای پاک، بهداشت، آموزش، دارو، درمان، بازنشستگی، پول و مانند آن. همه این عوامل برای تمدن ما، کلیدی هستند تا اجازه ندهند که در شرایطی از بی­نظمی، فاشیسم و ناامیدی فراوان، خود ویرانگی نماید. با توجه به اینکه سیاره از گرما در حال ذوب شدن است و میلیاردرهایی که پول­‌های هنگفتی را اندوخته بوده­اند، به مریخ سفر کرده و نظاره‌­گر سوختن حیات، دموکراسی و تمامی آینده خواهند بود؛ و غرب غنی و ثروتمند، تنها بخشی از جهان است که می­تواند در زمینه رفاه عمومی جهان سرمایه‌­گذاری کند، آن‌هم به این دلیل که غرب ثروتمند است. مشکل این است که غرب، چنین کاری نمی­کند، بلکه غرب ثروتمند حتی چند میلیارد ناچیز نیز به بقیه دنیا برای انجام واکسیناسیون کمک نمی­‌کند (۰٫۰۱ درصد از تولید ناخالص داخلی). صادقانه بگویم، هیچ‌کس حتی اهمیتی به این مسئله نمی‌­دهد. فراهم آوردن آموزش و درآمد برای مردم جهان را فراموش کنید، حتی گیاهان، حیوانات، جنگل­ها، اقیانوس­‌ها و آسمان­‌ها. اگر چیزی از غرب ثروتمند عاید مردم نشود، حشرات، ماهی­‌ها و درختان، چه امیدی دارند؟ هیچ.

با توجه به این نگرش است که می­‌توان گفت، ما در یک تمدّن «غربی» زندگی می­‌کنیم. منظور من، ناظر بر جنبه غیرمنطقی آن نیست، آن‌گونه که محافظه­‌کاران می­گویند، ما نوادگان فکری لاک[۱] و امثال آنان هستیم. منظور من این است، سیاره­ای که بر روی آن زندگی می­‌کنیم، تحت کنترل و برای غرب ثروتمند است. تنها غرب است که توانایی تغییر سرنوشت زمین را دارد. در عوض، این غرب در یک دوره­ای از خودویرانگری محبوس شده است و بقیه، تنها محض شوخی حضور دارند.

شما می‌­توانید به رفاه عمومی جهانی که غرب غنی باید در آن سرمایه­‌گذاری کند، بیندیشید؛ آب‌وهوای پاک، غذا، آب، آموزش، درآمد و مانند آن. اگر دوست دارید که این مسئله را به‌عنوان یک تاوان در نظر بگیرید. تاوان برای به برده گرفتن و استعمار بقیه بشر و شکار و نابود کردن بیشتر طبیعت تا سرحد انقراض. مشکل این است که غرب ثروتمند، این‌گونه به قضیه نگاه نمی‌­کند. درواقع، این غرب چندان هم این مسئله را یک مشکل نمی‌داند. خودویرانگری؟ خوب که چه شود؟ ما همچنان فیس‌بوک، تلویزیون، فقر و صنعت فاجعه‌­بار پورن را داریم! بله. به نظر می­‌رسد که این، سطح عمومی آگاهی در غرب این روزها باشد. همان‌طور که گفتم، غرب در یک خط سیر از خودویرانگری محبوس شده است.

 این، آغازی بر پایان تمدن غربی است؛ و وقتی من در مورد چرایی آن فکر می‌­کنم، سه دلیل به ذهنم خطور می‌­کند. اشتباهات مهلکی که الگویی از موارد مشابه‌ است و مواردی که «غربی» را در «تمدن غربی» تعریف می‌­کنند. اولین مورد، همانی است که شما احتمالاً خطای دکارتی می‌­نامید؛ متفکران عصر روشنگری، یک گناه نخستین را مرتکب شدند. آن‌ها در جهان چنددستگی، رتبه‌­بندی و سلسله­‌مراتب­‌های عظیمی از گونه‌­ها و سپس، چیزهایی را که «نژادها» خوانده می­شدند، ایجاد نمودند. این رتبه‌­بندی­‌ها، اصولاً این‌گونه پیش رفتند. در رتبه بالا، مردان «سفید» قرار داشتند؛ «سفیدپوست» بودن، مفهوم کاملاً جدید ابداع­شده به نام «نژاد» است. آن‌ها در رتبه بالا قرار داشتند، زیرا منطقی­‌ترین گروه بوده و کم‌ترین میزان احساسی بودن را داشتند. آن‌ها اذهان دکارتی داشتند، مغزهای تحلیلی بزرگ. در رتبه پایین­تر، زنان «سفیدپوست» قرار داشتند؛ احساسی­تر و کمتر منطقی. سپس نوبت به سایر «نژادها» می­رسد. آسیایی­‌ها مکار و حیله­‌گر بودند، اما احساساتشان بر آن‌ها غلبه داشت. مردم «سیاه‌پوست»، به‌ندرت قادر به تفکر منطقی بودند، ازاین‌رو، لیاقت آن‌ها این بود که به بردگی گرفته شوند.

تمام این‌ها، از خطای دکارتی است، اما مسئله در این نقطه پایان نیافت. اگر مردم سفیدپوست، انسان­‌های «واقعی» بوده و «سیاه‌­پوستان» نیز به‌سختی در زمره مردم قرار می‌­گیرند، پس تکلیف جانوران چه می­شود؟ پاسخ این است که آن‌ها، فقط جزء حیوانات هستند. موجودات پست­تر که کاملاً مستحق استثمار، مرگ و سوء‌استفاده هستند. آن‌ها اصلاً قادر به تفکر یا استدلال نیستند، بنابراین، شایسته کرامت یا برابری نبوده‌­اند.

درواقع، یک خط مستقیم میان خطای دکارتی و انقراض گسترده امروز وجود دارد. همچنین، خط مستقیم دیگری میان این مسئله و قرن­‌ها برده‌­داری، نفرت و نسل­کشی وجود دارد. این، بزرگ­ترین اشتباه در تاریخ بشر است؛ این ایده که موجودات به دو گروه «نژادها» و «گونه‌­ها»، تقسیم می­شوند که باعث ایجاد سلسله‌­مراتب می­‌شود. این کار، باعث میلیاردها مرگ بیهوده شده است. آیا ما از این منظر به موضوع نگاه می­‌کنیم؟ آیا اصلاً غرب، دکارت گرایی را به‌عنوان یک خطا قلمداد می­‌کند؟ شرق چنین نگرشی دارد و من در ادامه، به این مسئله خواهم پرداخت.

خطای دکارتی، راه را برای سفسطه داروینی باز کرد؛ مردان سفیدپوست استدلال کردند که اگر آن‌ها به خاطر قدرت «منطق‌شان»، در رتبه بالای این سلسله‌­مراتب قرار دارند، پس رقابت چیزی است که از هر مسئله‌ دیگری مهم­تر است. شایسته‌­ترین­‌ها باید نجات پیدا کنند، زیرا آن‌ها بیشتر از همه «اهل رقابت» بودند، به این معنا که از همه بیشتر باهوش و حیله­‌گر، بی­رحم، مادی‌گرا و به فکر منافع خود بودند. آن‌ها جهش داروین را اقتباس نموده و درصدد برآمدند تا آن را بر نظام‌­های اجتماعی و اقتصادی منطبق سازند. همچنین، جوامعی ساختند که عرصه‌هایی عظیم از رقابت بودند و این مسئله را به نیروی پیش­ران و محرک جهان تبدیل کردند.

اقتصاد، سیاست، نهادهای اجتماعی و فضیلت فردی، همه این‌ها باید تحت حاکمیت ایده مرکزی رقابت قرار بگیرند. مردم اگر بتوانند بر دیگران مسلط شوند و بیشترین­ سهم را برای خود بردارند، این یعنی فقط «باهوش» هستند. تنها سزاوارترین‌­ها،­ شایسته بقاء هستند و همه‌چیز و همه‌کس، سربار و دردسری است که باید از میان برداشته شود. این خط فکری، همه‌چیز را توجیه کرد، از فقدان حق رأی جهانی گرفته تا استعمار و به بردگی گرفتن و جنگ که قرن­ ها ادامه داشت.

البته مشکل این است که طبیعت، خواهان رقابت نیست، بلکه عمیقاً اهل همکاری و مشارکت است. طبیعت به همان اندازه که همزیستی متقابل دارد، به همان میزان نیز متخاصم است و احتمالاً حتی بیشتر. اگر سلول­‌های بدن شما، نتوانند با باکتری­های موجود در روده­ همکاری کنند، شما وجود نخواهید داشت. بیشتر حیوانات، موجوداتی عمیقاً اجتماعی هستند؛ ریشه­‌های درختان مشترک است، رودخانه‌­ها به دریا می­ریزند، درختان، نور خورشید را به انرژی و هوا تبدیل می­‌کنند که شما آن را تنفس می‌­کنید. لذا طبیعت، نوعی عرصه خون‌بار برای رقابت نیست. البته این‌طور هم نبوده است که جهان برای یکی بودن، ساخته شده باشد.

یک خط مستقیم از سفسطه داروینی به غرب ثروتمند -که امروزه از سرمایه ­گذاری در رفاه عمومی جهانی امتناع می­ورزد- وجود دارد؛ حتی اکنون به نظر می­رسد که غرب ثروتمند از درک لزوم همکاری عاجز است. لزوم به­ اشتراک گذاشتن، بخشیدن و بهره­‌مند کردن. رابطه­ دوسویه، یک هنجار نیست که برای غرب ثروتمند، اهمیتی داشته باشد. این غرب، گویا حتی قادر نیست تا این ایده را درک کند که آینده‌­اش، وابسته به بازگرداندن بیشتر آن چیزی است که در طول قرن­ها خشونت، به سرقت برده، غارت کرده و گرفته است تا بدین ترتیب، برای کل جهان، آموزش، غذا، پوشاک و پرورش فراهم آورد؛ البته حیوانات، اقیانوس­‌ها و جنگل­‌ها را نیز باید به این فهرست اضافه کنید. غرب ثروتمند، این مسئله را درک نمی­کند، چون هنوز به شکلی تک­‌بُعدی رقابت­‌طلب است. این غرب از درک مفهوم جهانی که باید در آن، نقشی تعاملی و برابر (نه سلطه­‌گر و استخراج‌­کننده منابع) ایفا کند، عاجز است. درواقع، سفسطه داروینی به اشتباه مهلک سوم تمدن غربی، منجر شده است؛ پوچ­گرایی[۲] نیچه‌ای.

 اگر شما معتقد باشید که خطای دکارتی و سفسطه داروینی، مبنی بر این‌ است که حیات و وجود، نوعی سلسله‌­مراتب بوده و رقابت وحشیانه و بی­رحم، یگانه ماهیت معرف آن است، مسیرتان به کدام نقطه، ختم خواهد شد؟ شما به جایی می­رسید که نیچه رسید. او گفت که اساساً دو نوع موجود داریم، ابر انسان[۳] و دون انسان[۴] که ابر انسان با مطیع ساختن و استثمار دون انسان، آن عنوان را به خود می­دهد. این بی­رحمی، سنگدلی، خشم و خشونت بود که بشر را بشر کرد. ابر انسان «اراده خود برای قدرت» را بدین شکل اعمال کرد و قدرت، تنها نکته زندگی بود؛ قدرت، همان­گونه که در توانایی برای سلطه یافتن، به برده گرفتن و نابودسازی وجود دارد. این، نکته‌ای است که تقریباً به معنای واقعی کلمه مطرح شده است. نیچه، جهان را به دو بخش «اربابان» و «بردگان»، تقسیم کرده و مدعی شد که ما، «فراتر از خیر و شر هستیم»، زیرا «خدا مُرده است» و فقط کسب قدرت مطلق بر دیگران، حائز اهمیت می­باشد.

یک خط مستقیم میان پوچ­گرایی نیچه­ای و نقطه­ای که اکنون غرب در آن است، وجود دارد. نگاهی به آمریکا بیندازید؛ هیچ‌چیزی برای آمریکایی­‌ها مهم نیست. احمق آمریکایی[۵] در سرتاسر جهان، شهرت یافته است، زیرا هیچ‌چیزی اهمیت ندارد. تنها چیزی که گویا برای آن‌ها مهم است، پول، قدرت، شهرت و رفتارهای جنسی است. کودکان در مدارس، هدف گلوله قرار می­گیرند؟ جوانان غرق در بدهی هستند؟ بیماران بدون اینکه از درمان و داروهای اولیه­ای همچون انسولین بهره­مند باشند، در حال مرگ هستند؟ آمریکایی­‌ها اهمیتی نمی­دهند. آن‌ها می­گویند که بله چنین اتفاقاتی رخ می­دهد که شاهدی است بر اینکه آن‌ها، نمی­دانند توجه به دیگران، چه چیزی است. اکثریت به فیس­بوک، تلویزیون واقع­نما و بازارهای سهام خود معتاد شده­اند. آن‌ها در میان تبلیغات و شایعات سلبریتی­ها، می­پرسند که چگونه این افراد، به چنین وضع استیصال و شکست احمقانه­ گرفتار شده­اند؟ پیروان ترامپیسم،[۶] در خیابان­‌ها تظاهرات کرده و مسلسل با خود حمل می­کنند. میلیاردرها می­خندند و پول بیشتری در بانک ذخیره می­کنند. هیچ‌چیزی مهم نیست. جهان، مبهوت پوچ­گرایی آنچه آمریکا، به آن تبدیل­ شده است. این روزها، اگر نیچه می­بود به آمریکا افتخار می­کرد، زیرا این یگانه شاگرد او (آین رند[۷]) بود که کمک کرد تا آمریکا به کابوس آباد پوچ­گرا و عجیبی که امروز است، تبدیل شود؛ اما بعید است که فقط آمریکا پوچ­گرا باشد.

وقتی غرب ثروتمند حتی از یک سرمایه­ گذاری ناچیز در حوزه رفاه عمومی جهانی دریغ می­کند، چه می­گوید؟ وقتی یک غرب ثروتمند می­گوید: «متأسفانه ما حتی ۰٫۰۱ درصد از تولید ناخالص داخلی­مان را هم برای واکسینه کردن جهان اختصاص ندادیم؛ جهانی که فقط نیازمند همین مقدار سرمایه است و اقدامی که با پایان دادن به همه‌­گیری، ما را نیز منتفع می­سازد»؛ این پوچ­گرایی است. همچنین، پوچ­گرایی دیگر، زمانی است که غرب ثروتمند از تلاش بیشتر برای متوقف ساختن تغییرات آب‌وهوا، انقراض گسترده، فروپاشی اکولوژیک و پیشگیری از بروز دهه­‌های فاجعه­‌بار آتی امتناع می­ورزد. می­دانید آمریکایی­ ها، چگونه تقریباً به هیچ‌چیزی اهمیت نمی­دهند، حتی خودشان؟ شاید فقط اسلحه، تلویزیون واقع­نما، خانه­های بزرگ و ماشین­‌های بزرگ، برایشان اهمیت داشته باشد. این، همان نقطه­‌ای است که جهان نیز بر آن قرار دارد. غرب ثروتمند، به هیچ‌چیزی اهمیت نمی­دهد، حتی اهمیتی برای بقاء خود نیز قائل نیست. اگر این‌گونه می­بود، در بخش­هایی که امروز ضرورت دارد، سرمایه­‌گذاری می­کرد؛ مبلغی بسیار ناچیز در واکسن­، مبلغی بیشتر برای آموزش مردم جهان. همچنین، مبلغی بیشتر برای اینکه به حیوانات، شانس زندگی ببخشد. یک سرمایه­‌گذاری بزرگ­تر در جنگل­‌ها، اقیانوس­‌ها و آسمان­ها. غرب، هیچ‌یک از این اقدامات را انجام نمی­دهد و به یاد داشته باشید، هیچ‌کس دیگری بر روی کره زمین، این منابع را در اختیار ندارد، زیرا غرب ثروتمند با گرفتن همه‌چیز و محروم کردن تمام جهان از آن‌ها، چنین ثروتمند شده است.

دوست من! این، آغازی بر پایان یک تمدن است. وقتی کانون­ های قدرت و نخبگان، سرمایه ­گذاری لازم را انجام نمی­دهند تا به آن آینده ببخشند؛ آن‌هم به دلیل خودپسندی، آزمندی، گستاخی، خون‌خواری و سنگدلی محض. این، همان نقطه‌­ای است که ما، امروز در آن قرار داریم. کانون­ های قدرت و نخبگان ما، غرب ثروتمند است و از این منظر، ما یک تمدن «غربی» هستیم. قرن­ها عدم توجه به سه اشتباه -که الگویی از موارد مشابه‌ هستند- اشتباهاتی که به سلطه، بردگی، نسل­کشی و جنگ پایان­ ناپذیر منجر شدند، اکنون نیز دامان ما را گرفته ­اند. خطای دکارتی، سفسطه داروینی، پوچ­گرایی نیچه­ای، همه این‌ها، غرب را به سمت سلطه بر جهان سوق داد؛ اما ناتوانی غرب برای تعالی و درس گرفتن از این اشتباهات، انعکاسی از عدم دوام آن، به‌عنوان یک تمدن است.

ما نمی­توانیم تا ابد، چپاولگر، استثمارگر و خشن باشیم. دیر یا زود، شما هیچ‌چیزی برای نابود کردن، جز خانه‌­تان نخواهید داشت. این، همان نقطه‌­ای است که اکنون، غرب در آن ایستاده است. تمدن بعد از این چه می‌شود؟ تمدن غربی که نخواهد بود؛ اما احتمالاً شرقی باشد که به‌مراتب، همسوتر با طبیعت، با سلسله­‌مراتب کمتر و بیشتر متمایل به همکاری و مشارکت است. آن تمدن، جنوبی خواهد بود؛ اجتماع‌گرا تر، با همدلی بیشتر و کمتر فرد محور. همچنین، آن تمدن ریشه در حکمت­های عمیق­تر کهن گذشته خواهد داشت؛ سنت­‌هایی که بر رابطه متقابل، برقراری پیوند، برابری و کرامت تأکید دارند. چنین تمدنی، احتمالاً بازتابی وارونه از غرب خواهد بود. غرب چه؟ حدس من این است که درنهایت، غرب، حتی جایگاهی به اندازه یونان، روم و مصر نیز به دست نمی­آورد. غرب، حداقل بر اساس خط‌مشی کنونی­اش، به‌عنوان مخرب‌ترین تمدن، در خاطره ­ها می­ماند که مخرب بودنش به نابودی خود نیز منتهی می‌شود، درحالی‌که سیاره زمین از گرما نابود شده، جهان فریاد رنج برآورده، دموکراسی به آتش کشیده شده و حیات در موجی عظیم از مرگ‌ومیر، به نابودی رسیده است.

 نویسنده: عمیر[۸]

منبع:


[۱] Locke

[۲] Nihilism

[۳] ubermen

[۴] undermen

[۵] American idiot

[۶] Trumpists

[۷] Ayn Rand

[۸] Umair